فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥گوش کنیدروایت آیتالله بهجت(رحمت الله علیه) از پاسخ امام زمان(عج الله) به شخص گرفتار
🔹امام زمان عجل الله از حال من وشماباخبره
💥 منتظران ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
سلام مولای من
به وقت تحیرها و سردرگمیهای روزهایم تنها روزنۀ امید و آرامشم یادِ شماست!🌱
«السلام علیک یا نورالله الذي يهتدي به المهتدون»✨
اللهم عجل لوليك الفرج 🤲
#امام_زمان🌤
════✧🖤🥀✧════
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
15.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌سخنان مهم رهبر انقلاب در
مورد فضای مجازی
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
✨#شهـــید_بهشتی:
زن در اسلام، زنده؛ سازنده؛ و رزمنده است؛ بہ شرطی کہ لباس رزمش، لباس عفتش باشد.
#حجاب
#زن_عفت_افتخار
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مادر شهید عجمیان: خوشحالم که پسرم جان دو نفر را نجات داد اما خودش شهید شد
خواهر شهید عجمیان:
🔹به برادرمان افتخار میکنیم، برادر ما انقلابی بود، با خون خودش درخت انقلاب را آبیاری کرد.
🔹برای انقلاب باید هزینه داد، باید هرکس سهم خودش را بدهد، سهم ما همین نبود، سه برادر و پدر دارم، پشتس رما ملت ایران هستند.
#زن_عفت_افتخار
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌻#یوزارسیف
💥#قسمت3
کمک مامان مریم میز شام را چیدم اما چون طبق معمول هر ساله نذر داشتم چیزی نخورم میخواستم برم طرف اتاقم,که جلو در اشپزخانه سینه به سینه بابا سعید شدم,بابا طبق معمول همیشه دست انداخت دور کمرم ودرحالیکه برم میگرداند داخل اشپزخانه گفت:کجا زر زری بابا,اول شام,خودت که میدونی من غذا بدون ته تغاری ام ,از گلوم پایین نمیره...
دلم غنج رفت از اینهمه محبت,برا خاطر بابا برگشتم ,نشستم سرمیز ویه لیوان چای با چند تا دانه خرما خوردم,تشکری کردم اومدم پابشم که بابا دوباره گیر داد,عه کجا؟؟نخوردی که...
مامان که از نذر همیشگی من مطلع بود ,چشمکی نامحسوس به بابا زد وگفت:چکارش داری,اقا سعید,همون که میلش بود خورد دیگه و وقتی از رفتن من مطمین شد ارام تر گفت:هنوز بعداز چندین سال متوجه نشدی ,زری شب شام غریبان هیچی نمیخوره؟!همیشه میگه ,شبی که بچه های امام حسین ع درد یتیمی میچشن واز,ظلم وستم یزیدیا به خار بیابان وتاریکی صحرا پناه میبرند,لقمه از گلوم پایین نمیره
دیگه ادامه ی حرفای بابا ومامان را نشنیدم,اومدم روتختم دراز,کشیدم وغرق افکارم شدم,چیزی تا بازشدن مدرسه ها نمونده بود,امسال سال سرنوشتم بود ,بابا خیلی امید داشت که یه پزشک از,خانواده اش بلند بشه,دوتا داداشام که یکیشون عشق ماشین بود بنگاه معاملاتی ماشین زده بود واون یکی هم یه معلم ساده شده بود,تمام امید بابا برای ارزوهای دلش من بودم,به قول خودش شبانه روز تواون زرگری بازار جون میکند تا ما درارامش باشیم ودرس بخونیم وکم وکسری نداشته باشیم...
توهمین افکار بودم که کم کم چشام سنگین شد وبه خواب رفتم...
#ادامه دارد...
#نویسنده_ط_حسینی
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷