3482978003.mp3
16.02M
#استاد_شجاعی 🎤
🛑 اگر اینجا متوجه اهمیتِ ثانیههای عمرمان نشویم؛
لحظهای که عظمت اهمیت آنرا میفهمیم؛
هم دیر شده،
و هم حسرت کشندهای گریبانمان را خواهد گرفت!
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
🌿💐🌿💐
🏵ما به تجربه دیده ایم کسانی که پدر و مادر از آنها راضی بودند دست به هر چی زدند طلا شده
📛و همچنین دیده ایم کسانی که پدر و مادر از آنها نا راضی بودند
حالا به هر دری می زنند کارشان درست نمی شود❗️
⚫️بعد هم پیش ما می آیند و می پرسند:
چرا ما هر کار میکنیم ، کارمان اصلاح نمی شود؟
خبر ندارند به خاطر این است که پدر و مادر از آنها ناراضی بوده اند🔴
👤آیت الله مجتهدی(ره)
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
🌿💐🌿
🌿🌺
اهل دلی میگفت:
اگر گناهی مرتکب شدی و
خدا اونقدر زنده نگهِت داشت که...
وضو بگیری و وایستی جلوش نماز بخونی؛
یعنی پذیرفتَتِت!
ازت نا امید نیست
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
🌿💐🌿💐
💚لطفا اخم نکنید. وقتی اخم می کنید به جهان هستی ارتعاش های منفی صادر می کنید . شما اشرف مخلوقاتید.آدم مومن همیشه شاد است ، همیشه به خدا توکل می کند و اگر الهی شکر می گوید ، از ته قلبش می گوید . حتی اگر از درون ناراحت هستید ، این ناراحتی را به دیگران انتقال ندهید ، بخندید . مغز شما نمیتواند بفهمد خنده شما واقعی است یا مصنوعی .
🌺🍃حضرت علی (ع) میفرماید: شادى مؤمن در چهره اش، و اندوهش در دل اوست .
❌آیینهای برداریم و وضعیت صورتمان را در آن ببینیم اگر اخم کردهایم بدانیم که #فراوانی، #ثروت و #موفقیت در کار نیست.
❌ با اخم کردن هیچگاه به خواستههایمان نمیرسیم. اما وقتی #لبخند میزنید و #شادی را به جهان هستی ارسال میکنید بازتاب این شادی و #حس_خوب به شما باز خواهد گشت.
🍃یکی از ملاکهای جهان هستی برای عطا کردن، صورت ماست. بیاییم صورت شادابی داشته باشیم، بیاییم به لطف و فضل خداوند شادی کنیم.
💚 امام حسین علیه السلام:
خوش اخلاقی عبادت است.
#سخن_دوست
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
🌺🌿🌺🌿
⛔️رودربایستی در دفاع از ارزش ها، ممنوع❗️
🔰رهبر معظم انقلاب:
🔸در همان ماههای اول پیروزی انقلاب، امام مسئله بی حجابی و حجاب را قاطع گفت.
🔸آن وقتها ما به عنوان اعضای شورای انقلاب گاهی در هیئت دولت هم شرکت می کردیم. من کسانی را دیدم که جزو عناصر متدین هیئت دولت بودند، اما به ما میگفتند این چه کاری بود که امام کرد،حالا چرا کرد؟!
🔸امام اصلاً دچار رودربایسی نمی شد.
بنابراین ملاحظه کاری و رودربایستی داشتن مطلقاً باید نباشد.
📆۷۰/۱۰/۲۸
#حکمحجاب_قاطعیت
#مقابله_با_ولنگاران
#فضای_مجازی_شیطانی
╭━━⊰❀🔻🔸🔻❀⊱━━╮
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
ما ملت امام حسینیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕توجه ویژه:
ضروری است همه کمک کنیم این کلیپ در شبکه های اجتماعی مختلف بطور گسترده منتشر شود.
#لبیک_یا_خامنه_ای
#فاطمیه
┅┅✿💠❀🇮🇷❀💠✿┅┅
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
#روایت
پیامبر اکرم _صلیاللهعلیهوآله_:
اگر به عدد #ریگهای بیابان و قطرههای باران در خدمت مادر بایستید، معادل با یک روزی که در شکم او بودهاید، نخواهد بود.
به نقل از مستدرکالوسایل، ج۱۵، ص۲۰۴
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
دوای دردم شهیدگمنام❤😔:
🔴 عجب عکسی از رهبر پیدا کردم
🔹 ما اهل کوفه نیستیم علی تنها بماند
#یاعلی_مدد
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
🌻#یوزارسیف
💥#قسمت5
همونطور که غرق افکارم بودم به طرف کمد رفتم وچادرنمازم را گذاشتم داخلش که با صدای مادرم به طرف در برگشتم.
مادرم با لیوان ابی در دستش جلوی در ایستاده بود ,تا وضع من را دید که قرمزی چشمام نشان از گریه ام داشت به طرفم امد,لیوان اب را داد دستم وگفت:بخور مامان,الان دیگه بچه های امام حسین ع هم اب دارند,خودت را اینقدر اذیت نکن مادر,والله اهل بیت ع راضی به این کارا نیستند..
لیوان اب را از,دستش گرفتم ,روی عسلی کنار تخت گذاشتم وخودم را انداختم تواغوش مادر وزار زار گریه کردم...مادر مبهوت از کارهام سرم را محکم تر به سینه اش چسپاند ودرحالیکه موهام را ناز ونوازش میکرد گفت:چی شده زر زری مامان؟اتفاقی افتاده؟
ومن که همیشه پناهگاه امن تنهاییم همین اغوش مهربان بود ,از خواب عجیبی که دیده بودم گفتم ودرحالیکه اشک میریختم سرم را از,سینه ی مامان جداکردم توچشماش خیره شدم وگفتم:مامان چرا من این خواب را دیدم؟یعنی تعبیرش چی میشه مامان؟
مادر با دوتا دستش صورتم را قاب گرفت وگفت:عزیز دلم بس که قلبت پاکه این خواب را دیدی ومطمین باش عزاداری دیروزت مورد توجه خانوم حضرت زینب س قرار گرفته همین وسپس لیوان اب را از روی عسلی برداشت به لبم گذاشت,از شدت عطش لیوان اب را لاجرعه سرکشیدم....
به طرف اشپز خانه رفتیم ومادرم درحالیکه بساط صبحانه را اماده میکرد گفت:زری جان هفته ی دیگه مدارس باز میشن,دلم میخواد بریم یه پارچه چادری جدید بگیریم وبا چادر نو بری اخرین سال تحصیلی ات را...لبخندی زدم وگفتم:مامان همون چادرقبلی که نو نو هست,مادرم لیوان شیر را دستم داد وگفت:نه دیگه به دلم افتاده چادر,بگیریم...دوست داشتی باهم میریم,اگه هم دلت خواست عصر با دوستت سمیه برو...
ناگزیر چشمی گفتم وذره ذره شیر داغ را مزه کردم
خوبه با سمیه برم...اره عصرباسمیه میرم واز اونطرف هم میریم قرار هرشب جمعه مان...با یاداوری قرارجمعه ها لبخندی رولبم نشست..
#ادامهدارد...
#نویسنده_ط_حسینی
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
🌻#یوزارسیف
💥#قسمت6
با سروصدا از مامان که داخل اشپزخانه مشغول تدارک شام بود ,خداحافظی کردم وگفتم:مامی طبق دستورشما باسمیه قرار گذاشتیم بریم خرید چادر,برگشتنی هم میریم مسجد برای دعای کمیل,نگران نشی هااا
مامان بوسه ای از گونه ام چید وگفت:برو به سلامت,سفارش نکنم هاا پارچه ی خوبی بگیر ,قیمتش مهم نیست,لطیف باشه وسبک ,درضمن مسجد رفتی التماس دعا,احتمالا بابات هم بیاد مسجد...
بوسه ای به صورت مادرم,بهترین مادر دنیا زدم,چادرم را انداختم سرم وباوقار ومتانت وارد کوچه شدم...
چون خونه سمیه داخل کوچه ی پایینی بود ,قرارمون را گذاشته بودیم سرکوچه ی ما جلوی نانوایی سنگک که از قضا چسپیده به خونه حاج محمد هم بود..
سریع خودم را به سرکوچه رساندم,خبری از سمیه نبود,همونطور که سرم را ازاینور وانور کش میدادم که ببینم سمیه به چشمم میاد یانه,از گوشه ی چشم نگاهی به واحد بالای خونه ی حاج محمد انداختم...پنجره اش باز بود وپرده ی توری سفیدی از پنجره بیرون افتاده بود وباوزش باد رقص کنان ,صحنه ای قشنگی را پدید اورده بود,داشتم با خودم فکر میکردم ,یعنی الان یوزارسیف خونه است ومعلوم داره چه کارمیکنه؟؟
که ناگاه با صدای,شترق وهمزمان سوزش شانه ام به سمت عقب برگشتم...
درحالیکه لبه ی چادرم را به دندان میگرفتم,زدم توسر سمیه وگفتم,خدا لعنتت نکنه دختر,سکته ام دادی...کی تواز این دیوونه بازیهات دست برمیداری,خدامیدونه؟
سمیه با حالتی که خالی از,شیطنت نبود گفت:هی هی..چکارداشتی میکردی؟فرافکنی موقوف خودم دیدم طرف را درسته با چشمات قورت دادی……
با تعجب گفتم:طرف؟؟چی میگی دیوونه من منتظر توبودم..
وسمیه بااشاره به پنجره گفت:اره جون خودت,یوزارسیف بیچاره شانس اورده پشت دیوار بود وگرنه الان چیزی ازش نمونده بود...
با خنده زدم رودستش وگفتم:کافر همه رابه کیش خود پندارد...پرحرفی موقوف,راه بیافت بریم که کلی وقتم را تلف کردی ودربین شوخی وخنده ,درحالیکه دوباره زیرچشمی نگاهی به پنجره میکردم ,به طرف خیابان اصلی راه افتادیم..
#ادامهدارد...
#نویسنده_ط_حسینی
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
Part02_حاج قاسم.mp3
14.47M
📚کتاب صوتی
#حاج_قاسم
🔰خاطرات خودنوشت سردار شهید حاج قاسم سلیمانی
#جان_فدا
قسمت2⃣
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr