🌹 منتظران ظهور 🌹
*🔳 از عاشورا تا ظهور(39)* *🔴وقتی قرآن، روضه خوانی می کند…* ✍️سعد بن عبدالله میگه: با احمد بن اسحاق
*🔳 از عاشورا تا ظهور(40)*
*🔴از اسرار زیارت ناحیه مقدسه*
*«… سلام …»*
✍️“سلام” نام خدا و زمزمه ی بهشتیان است. “سلام” کم کردن فاصله و نشانه ی نزدیکی قلب است؛ به همین خاطر در طلیعهٔ همه ی زیارات «سلام» آمده است.
اما تعداد سلام های وارد شده در این زیارت از غالبِ زیاراتِ دیگر بیشتر است! زیارتی با بیش از یکصد سلام: سلام بر ملائکه/ سلام بر انبیاء؛ که نام ۲۳ تن از پیامبران آورده شده/ سلام بر امامان و اولیاء/ سلام بر فاطمه زهرا/ سلام بر روحِ زیارت؛ حضرت سیدالشهداء/ سلام بر فرزندان و برادران و اصحاب آن حضرت.
سلام بر جنگاوران بیابان/ سلام بر اجسادی که برهنه در بیابان رها شدند/ سلام بر کسی که ملائکه بر او گریه کردند/ سلام بر بدن های به زنجیر کشیده شده و اسیر شده…
مهدیا! هرکه با ناحیه ی مقدسه ات آشناست دلی مضطر یافته و جگری سوخته… قربان دلِ آسمانی ات! قربان آسمانِ بارانی ات! سلام بر تو ای پُر از سلام…
🚩«اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»🚩
*... پایان*
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
*🔳 آثار و برکات فردى سیدالشهدا(۱)*
*🔺۱- چراغ هدایت و کشتى نجات:*
*✍️روایت شده که امام حسین (ع) فرمود: «خدمت رسول خدا (ص ) شرفیاب شدم درحالیکه ابى بن کعب هم آنجا بود.* حضرت رسول اکرم (ص) فرمود: مرحبا به تو، اى اباعبدالله، اى زینت آسمانها و زمین. ابى گفت: چگونه او زینت آسمانها و زمین است درصورتیکه کسى غیر از تو چنین نیست؟ حضرت فرمود: اى ابى، قسم به کسى که مرا بهحق به نبوت مبعوث کرد، حسین بن على در آسمان بزرگتر از روى زمین است، و همانا برطرف راست عرش الهى نوشته شده است که او چراغ هدایت و کشتى نجات است».
یکى از برکات فردى حضرت سیدالشهدا این است که او «چراغ هدایت» و «کشتى نجات» است. اگرچه همه پیامبران و امامان چراغها و انوار هدایت و کشتیهای نجات و رهاییاند، چنانکه پیامبر اسلام ـصلیاللهعلیهوآلهوسلمـ فرمود: «انما مثل اهل بیتى فیکم کمثل سفینه نوح من دخلها نجا، و من تخلف عنها هلک».
همانا خاندان و اهلبیت من در میان شما مانند کشتی نوح است که هر کس داخل آن شود نجات پیداکرده و هرکس که از آن تخلف کند هلاک خواهد شد.
اما کشتى نجات حسین (ع)حرکتش بر امواج توفنده و گسترده دریا، سریعتر و لنگر انداختن و پهلو گرفتن آن بر ساحلهای نجات آسانتر بوده و دایره بهرهورى و استفاده از نور مشعل وجود حسین (ع)وسیعتر است.
در آن زمانى که امواج بلند و سهمگین فساد و گناه بر پیکره نیمهجان جامعه اسلامى، و جانودل مسلمانان، تازیانه مرگ میزد و گرداب حوادث و توطئهها و پلیدیها، خفتگان در بستر غفلت را بىرحمانه به قعر تاریکى و تباهى میکشید، این حسین بود که با قیام و نهضت الهى خود و شهادت و اسارت اهلبیت خویش، گرفتاران در این اوضاع خطرناک را از دریاى پرتلاطم ساخته شده به دست فتنه گر «بنیامیه» نجات بخشید و با کشتى رهایى خود، این خفتگان و غافلان و گرفتاران را به ساحل نجات رهنمون نمود.
آرى، حسین (ع) «مصباح الهدى» است تا در این ظلمتکده خاک، دلیل و راهنماى راه باشد؛ و «سفینه النجاه» است تا در اقیانوس متلاطم فتنهها و ضلالتها، غرقشدگان را که کشتیشکسته بودند، فریادرس باشد.
*📚منبع: کتاب آثار و برکات فردی سیدالشهدا*
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
AUD-20220709-WA0004.mp3
8.54M
#راضی_به_رضای_تو ۸
تا حالا اتفاق افتاده برات؟
که حادثه ای تلخ آنقدر آزارت داده، که بیتابت میکنه، اما ....
بعد از چند وقت، به این باور رسیدی، که این حادثه، برای تو، فقط خیر بوده و بس؟
🔍این حوادث و چجوری تشخیص بدیم؟
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌹 منتظران ظهور 🌹
رمان آنلاین زن، زندگی، آزادی قسمت نود و چهارم: بالاخره بعد از پخش چند موزیک، دوتا خانم با ظاهری بسی
رمان آنلاین
زن، زندگی، آزادی
#قسمت_نود_پنجم:
دیگه دوست نداشتم داخل همچین جمعی باشم که زینبانگار افکارم را خونده باشه، اشاره به من کرد و آرام زیر گوشم گفت: چند دقیقه دیگه که بهت اشاره کردم زیر بغل منو بگیر، من وانمود می کنم حالم خوش نیست، بعد به این بهانه از سالن بیرون میریم و فلنگ را میبندیم.
اب دهنم را آرام قورت دادم وگفتم: باشه..منم دوست ندارم اینجا باشم و نگاهم به سمت دیگه سالن افتاد و ادامه دادم: انگار دارن پذیرایی میارن، اون پاکت ها چی هستن؟
زینب چشمکی زد و گفت: آره اونم چه پذیرایی، الان فرصت نیست بعدا بهت توضیح میدم، فقط با اشارهٔ من همون کاری گفتم بکنی هاا
زیر زبانی بله ای گفتم و منتظر شدم، یک چشمم به صحنهٔ پیش رو بود که اون دوتا خانم داشتند عنترک بازی درمیاوردن و من اصلا دوست نداشتم ببینم چی میگن و یک چشمم هم به میز نوشیدنی بود که داشت به ما نزدیک میشد در همین احوالات بودم که زینب اشاره کرد، سریع زیر بازوش را گرفتم، یه دست زینب روی شکمش بود و دست دیگه اش روی دهانش ، اینقدر خوب فیلم بازی می کرد که هر بیننده ای با دیدنش احساس می کرد درد شدیدی را داره تحمل میکنه...
زینبی با ایما و اشاره از کاترینا و بقیهٔ کسانی که میشناخت عذرخواهی کرد و من هم زیر بازویش را گرفتم و کم کم به در سالن نزدیک شدیم
خبری از نگهبان نبود، زینب آهسته گفت: تا نگهبان نیست سریع بریم بیرون، پا را که از سالن بیرون گذاشتم انگار از دنیای وحوش بیرون آمدم، نفس عمیقی کشیدم و رو به زینب گفتم: اونجا داشتم خفه میشدم به خدا...
زینب خنده ریزی کرد و گفت: منم حال تو را داشتم، مجبور بودم تحمل کنم تا ماموریتم را به اتمام برسونم، تازه اگر مونده بودی حتمااا خفه میشدی...
نگاهی بهش کردم و گفتم: چرا؟! قرار بود اون دو تا مجری بی حیا برنامه های جدیدتری و بیانیه های محکم تری صادر کنند؟!
زینب که از لحن کلامم خنده اش گرفته بود گفت: روی اون میزهای چرخان مشروب بود، میموندی مجبور میشدی برداری، حتی اگر خودت هم نمی خوردی، بعد از صرف اب شنگولی توسط اطرافیانت، حال تو هم حتما بهم میخورد، چون اونوقت با یه جماعت بی عقل طرف بودی که هر کار و حرکتی می کردند...
آه کوتاهی کشیدم و گفتم: چقدر آدم پست باشه که بیاد همچی جاهایی و برای مملکت و شرف و حیای خودش نقشه بکشه، اونم نقشه ای که باعث نابودی وطنش میشه و صد البته نابودی خودش..
همانطور که تند تند از خیابان ها می گذشتیم ،زینب سری تکون داد و گفت: اینا بعضیاشون مغرضن و بعضی هاشون نا آگاه که فریب دشمن را خوردند و پای در راهی گذاشتند که سردمدارشون ابلیس هست، گاهی نمیدونن چه حماقتی میکنن اما وقتی به خود میان که کار از کار گذشته ..
سرم را تکون دادم و گفتم : آره وقتی شروع به توبه میکنند که توی چنگ پلیس گیر افتادن..
زینب لبخند کمرنگی زد و گفت: منظورم این نبود...اونا وقتی به خود میان که گذر پوست به دباغخونه افتاده و عزرائیل می خواد جونشون را بگیره...اونوقت می فهمند یک عمر گوش به فرمان شیطان بودند و الان بازگشتشون به سمت خداست و در محضر خدا باید جواب بدن...عاقبت همه مرگ هست و بدا به حال کسایی که با این اوصاف به دیدار خدا میرند، اینا خسرالدنیا و الاخره میشن، درسته در ظاهر فکر میکنیم دنیا را دارن ولی واقعا همون دنیا هم ندارن ، آخه انسان فطرتا پاک و خداجو هست و وقتی شیاطین انسان را از فطرت و ذات خودش که همون خداست، دور میکنند، هر چند هم که عیش و نوش دنیاشون به راه باشه اما همیشه یه حفرهٔ بزرگ و خالی توی زندگشیون هست که تمام خوشی های زود گذر دنیا را زایل میکنه...
به حرف های زینب که فکر می کردم، میدیدم واقعا راست میگه..برفرض ما قیام کردیم وبه اصطلاح آزادی را گرفتیم، برهنه شدیم ، خودمون را به مردهای هیز تقدیم کردیم و در منجلاب هوی و هوس غوطه ور شدیم، آخرش چی؟؟ آیا با این وضع که جامعه مون را به کثافت کشوندیم خودمون احساس رضایت می کنیم؟!
نه به خدا نمی کنیم...من که خودم هم تو اون اغتشاشات بودم و هم چیزهای بعدش را دیدم...لذتی را که در اون دو رکعت نمازی که خوندم در هیچ جا پیدا نکردم.
بعد از این اتفاقات به این نتیجه رسیدم که اسلام دین آزادی ست، اسلام دین آرزوهاست...اسلام دین خوشبختی ست...
توی همین افکار بودم که متوجه شدم زینب اشاره میکنه سوار ماشین بشم.
همون ماشینی که ما را آورده بود.
کنار زینب نشستم و یکدفعه از زبونم پرید: زینب جان، امشب دقیقا ماموریتت چی بود؟ من که متوجه نشدم کار خاصی بکنی...بعدم قضیه اون پاکت ها چی بود؟
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺