"نیز شاهد بر این معنی در تفسیر البرهان از ابن بابویه (رحمة الله) به سند خود از امام صادق (علیه السلام) در حدیثی طولانی آورده که فرمود: پس هنگامی که خداوند (عزّ وجلّ) آدم وهمسرش را در بهشت اسکان داد به آن دو فرمود: ﴿کلا منها رغد حیث شئتما ولا تقربا هذه الشجره﴾ (سوره بقره: ۳۵)؛ بخورید از غذاهای بهشت هرچه می خواهید وبه این درخت - یعنی: درخت گندم - نزدیک نشوید، که از ظالمان خواهید شد.
به منزلت محمد وعلی وفاطمه وحسن وحسین وامامان - صلوات الله علیهم - بعد از این ها نگاه کردند، دیدند برترین منازل بهشت است، گفتند: پروردگارا! این منازل برای کیست؟ خدای - جل جلاله - فرمود: سرهایتان را بلند کنید به ساق عرش بنگرید، پس سرها بلند کردند، نام های محمد وعلی وفاطمه وحسن وحسین وامامان - صلوات الله علیهم - را دیدند که به نوری از نور پروردگار جبار جل جلاله بر ساق عرش نوشته شده. پس گفتند: پروردگارا، چقدر اهل این منزلت نزد تو گرامی هستند وچقدر نزد تو محبوب هستند وچقدر نزد تو شرافت مندند؟! خدای - جل جلاله - فرمود: اگر این ها نبودند شما را نمی آفریدم، اینان گنجینه داران علم من، وامنای سر من می باشند، مبادا که به دیده حسد به ایشان نگاه کنید ومنزلت ایشان را نزد من آرزو نمایید ومحل والای اینان را تمنا کنید. تا این که امام صادق (علیه السلام) فرمود:...پس هنگامی که خدای (عزّ وجلّ) خواست بر آن ها توبه کند، جبرئیل نزد ایشان آمد وگفت: شما بر خودتان ستم کرده اید به جهت تمنی منزلت کسانی که بر شما برتری یافته اند، پس جزای شما همین بود که از جوار خداوند (عزّ وجلّ) به زمین او فرستاده شدید...(۹۷۳).🍃🌴🍃🌴🍃🌴🍃🌴🌷🌷
🔰قسمت 2⃣2⃣1⃣
خانواده آسمانی 20.mp3
12.03M
#خانواده_آسمانی ۲٠
#استاد_شجاعی 🎤
#استاد_انصاریان
★ دنیا در نگاه خداوندی که طراح آن است؛ بازیچه ای بیش نیست
و در مقابل، آخرت ملکی ست کبیر!
🔅 با این تفسیر، آمادگی برای چنین جهان عظیمی، راهنمایی میطلبد،
- با ظرفیت وجودی به همان بزرگی
- و عصمتی که انسان را به سلامت به مقصد برساند.
#قرب_به_اهل_بیت علیهمالسلام
#بهشت
#آرامش #مودت
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
انسان شناسی ۱۸۲.mp3
10.79M
#انسان_شناسی ۱۸۲
#استاد_شجاعی
#استاد_رنجبر
مسیرِ شما برای رسیدن/ شُدن/ تکامل و ...
با مسیر من
با مسیر او
کاملاً متفاوت است.
شما از راهی به رشد انسانی میرسی، که مخصوصِ شخص شماست!
👈 بگرد و همان را پیدا کن.
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
امام زمان 003.mp3
1.99M
✍️چرا این همه "اللهم عجل لولیک الفرج" های ما، به اجابت نمی رسد ؟
🔻چرابا اینهمه ظلم، که عالم را احاطه کرده است؛
ظهور منجی،اتفاق نمی افتد؟
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🏴 منتظران ظهور 🏴
#رمان _ازسیمخاردارنفستعبورکن #قسمت_26 قبلا طرز حرف زدن آدم ها وطرز لباس پوشیدنشان، به خصوص خانم ه
#رمان
ازسیمخاردارنفستعبورکن
#قسمت_27
راحیل🧕
وقتی پیامش را خواندم، هیجان زده شدم ضربان بالاقلبم رفت.
"حالا این چه قدر جدی گرفته است."
وای اگر بگویدمی خواهم بیایم خواستگاری چه بگویم.
خودم هم نمی دانستم بایدچی کار کنم.
گوشی را برداشتم تا برایش بنویسم ما به درد هم نمی خوریم، ولی نتوانستم، من عاشقش بودم و دلم نمی خواست از دستش بدهم. آن نگاه گیرا، صدای گرم، تیپ و هیکلش برایم اونقدر جذابیت و کشش داشت که دل از دست داده بودم.
این روزها دلم سرگردان بود، اشتهایم به غذا کم شده بودوتنهایی را می طلبیدم وفقط مادرم متوجه ی این بی تابی من شده بود این را از نگاههاش می فهمیدم.
روی تخت نشسته بودم و زانوهایم را بغل کرده بودم.
اسرا وارد اتاق شدو دستش را روی کلید برق گذاشت و پرسید:
–خاموش کنم؟
من و اسرا اتاق مشترک داشتیم.
پرسیدم مامان کجاست؟
ــ فکر کنم رفت توی اتاقش.
ــ خاموش کن بگیر بخواب من میرم پیش مامان.
باید با مامان حرف می زدم، فقط او می توانست آرامم کند و راهی نشانم دهد.
چند تقه به در زدم و داخل رفتم.
مامان سرش را از روی دفترچه ایی که دستش بودو چیزی می نوشت بلند کردو گفت:
–کاری داشتی؟
قیافه ی مظلومی به خودم گرفتم و گفتم:
–امدم شب نشینی.
لبخندی زدوگفت:
–بیا بشین دخترم.
دفترش را بست و روی کتابخانه ی گوشه ی اتاقش گذاشت وگفت:
–برم واسه مهمونم یه چیزی بیارم بخوره.
منم به شوخی گفتم:
–زحمت نکشید امدیم خودتون رو ببینیم.
مامان با خنده بیرون رفت ومن با نگاهم رفتنش را تا دم در همراهی کردم. مامان یه تاپ و شلوار ست پوشیده بود که خودش بافته بود.واقعا دربافتنی استاد بود.
گاهی برای دیگران هم بافتنی انجام می داد با دستمز بالا. می گفت پول وقتی که پایشان گذاشته ام رامی گیرم.
همیشه خوش تیپ بود، وقتی آنقدر مرتب لباس می پوشید غم دلم را می گرفت کاش بابا بود.
نگاهی به دفتر روی کمد انداختم، اجازه نداشتم بخوانمش، مامان همیشه می گفت بعد از مرگم بخوانیدش، واسه همین از آن دفتر خوشم نمی آمد.
مامان در این دفتر گاهی چیزایی می نوشت، خودش می گفت از دل گرفتگی ها، از تنهایی ها، از شادی ها و غم هایم می نویسم.
اتاق مامان بر عکس اتاق من و اسرا، خیلی ساده بود.
پرده لیمویی با گل های سفید از پنجره آویزون کرده بودو فرشی که کل اتاق را می پوشاند.که البته الان قالی شویی بودوکف اتاق موکت بود.
مامان تخت نداشت خودش دوست نداشت بخرد.
می گفت روی زمین راحتم.
چشمم به کتابی که روی کناردستم بود افتاد، رویش با رنگ قرمز نوشته بود، "عطش"
ورق زدم، نوشته بود:
"ای عشق همه بهانه از تو"
برام جالب شد.
خط پایینش نوشته بود:
"...الهی برایمان گفته اند:
آنان که تو را شناختند تنها جسمشان در دنیا با مردم و قلبشان همیشه در نزد توحاضر است و اگر لحظه ایی ازتو چشم بربندند روحشان از شوق دیدارت در قالب جسم تاب نیاورد."
با خواندنش موهای بدنم سیخ شد، حالم دگرگون شد، نمی دانم چه شد، احساس کردم دوباره از خدا فاصله گرفته ام و این یک تلنگر بود.
مامان با پیاله ایی پسته و بادام که توی یک پیش دستی گذاشته بود امد.
کتاب را بستم و پرسیدم:
–تازه خریدید؟
ــ نه، خیلی وقته، یه بارم خوندمش، الان می خوام دوباره بخونمش.
ــ آخه ندیده بودمش تو کتابخونه.
ــ داخل کشو بود.حالا اگه می خوای تو اول بخونش.
🍁بهقلملیلافتحیپور🍁
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
#رمان
ازسیمخاردارنفستعبورکن
#قسمت_28
–اگه وقت کردم می خونمش.
نگاه پرسش گرانه مادر وادارم کرد که حرف بزنم.
بی مقدمه گفتم:
ــ می گه فردا با هم حرف بزنیم قرار خواستگاری رو بزاریم.
مادر با تعجب گفت:
– می خوای بگی بیاد خواستگاری؟
ــ نمیدونم چی کار کنم، نظر شما چیه؟
ــ خب، با اون چیزایی که تو در موردش گفتی تصمیم گیری سخته. نظر خودت چیه؟
با خجالت گفتم:
–ما خیلی از هم فاصله داریم، تنها وجهه مشترکمون... نتوانستم بگویم دوست داشتن است، سرم را پایین انداختم.مادر به کمکم امد و گفت:
–عشق خیلی چیز خوبیه، قشنگه، ولی وقتی دورش بگذره، اگه باهاش هم فکر نباشی، هم عقیده نباشی، میشه نفرت، اونوقت دیگه اسم عشق و عاشقی بیاد میریزی بهم.
سرم هنوز پایین بود خجالت می کشیدم همانطور زیر لب گفتم:
–ممکنه یکی عوض بشه؟
ــ آره ممکنه به شرطی که خودش بخوادو این چیزها براش دغدغه باشه.
بعد آهی کشیدو ادامه داد:
–ببین دخترم، بزار یه مثال بزنم، مثلا یکی میدونه روزه باید بگیره بهش اعتقاد داره ولی تنبلی میکنه، شاید اون یه روز سرش به سنگ بخوره، ولی یکی که کلا اعتقادی به روزه نداره خیلی احتمالش کمه که تغییر کنه، اگرم تغییر کنه تازه می رسه به مرحله اون آدم تنبله، البته خیلی هم اتفاق افتاده که یکی کلا از این رو به اون رو شده. استثنا هم هست.
یعنی تو می خوای زندگیت رو برمبنای احتمالات بنا کنی؟
یک لحظه از این که بخواهم به آرش جواب منفی بدهم قلبم فشرده شد و بغض گلویم را گرفت. ولی خودم را کنترل کردم و قورتش دادم.
مامان سرش راپایین انداخت و خودش را با پوست کندن پسته ها و بادام ها مشغول کرد و گفت:
–راحیلم، تو الان جوونی شاید خیلی چیزهارو فکرش روهم نتونی بکنی، ببین فردا پس فردا که بچه دار شدی واسه تربیت بچه ها نیاز به پشتیبان داری که واسه هر زنی شوهرشه.
مگه همیشه نمیگفتی دلت می خواد بچه زیاد داشته باشی همشونم تفریحاتشون مسجد رفتن باشه، مگه نمی گفتی دلت می خواد جوری تربیت بشن که نوکر امام حسین بودن جز آرزوهاشون باشه؟
می گفتی همسرم باید از نظر مذهبی بالاتر از من باشه که منم بکشه بالا، تا درجا نزنم.
می خوام ببینم هنوزم نظرت اینه یا فرق کرده؟
سرم را به علامت تایید تکان دادم و او ادامه داد:
–خب این خواسته های تو هزینه داره، گذشت می خواد باید بگذری.
یک لحظه چهره ی مهربان آرش از نظرم گذشت، جذابیتش و این که چقدرهمیشه با احتیاط با من حرف میزند و حواسش پیش من است ومن چقدر تو این مدت سعی کردم احساساتم را بروز ندهم.
فکر این که شاید باید فراموشش کنم، بغضم را تبدیل به قطرهی اشکی کرد.
اینبار دیگر نتوانستم پسش بزنم.
مادر چندتا پسته و بادام را که مغز کرده بودرا مقابل صورتم گرفت و گفت:
– بخور، هم زمان اشک من چکید و روی انگشتش افتاد.
غم صورتش راگرفت مغزها را دربشقاب خالی کرد و گفت:
–یعنی اینقدر در گیر شدی؟
از این ضعیف بودنم خسته بودم. از دست دلم شاکی بودم. کاش دادگاهی هم برای شکایت ازدست دل داشتیم. کاش میشدزندانیش کرد. کاش میشدبرای مدت کوتاهی جایی دفنش کرد. اصلاکاش دارویی اختراع میشدکه باخوردنش برای مدتی دلم گیج ومنگ میشدوکسی رانمی شناخت.
مادر برای مدتی سکوت کرد، ولی طولی نکشید که خیلی آرام گفت:
ــ راحیل.
نگاهش کردم.
ــ من فقط بهت میگم کار درست کدومه، تصمیم گیرنده خودتی، زندگی خودته. تو هر انتخابی کنی من حمایتت می کنم.
نزدیکش شدم سرم راروی قلبش گذاشتم و گفتم:
–خیلی برام دعا کن مامان.
یک دستش را دور کمرم حلقه کردو دست دیگرش را لای موهام بردو بوسه ای رویشان نشاند وگفت:
–حتما عزیزم، توکلت به خدا باشه.
🍁بهقلملیلافتحیپور🍁
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
#رمان
ازسیمخاردارنفستعبورکن
#قسمت_29
روی تَختم دراز کشیدم و مثل همیشه آیه الکرسی ام راخواندم و چشم هایم را بستم. باصدای پیام گوشیام، نیم خیز شدم و نگاهش کردم.
دختر خاله ام بود.نوشته بود:
– فردا میام پیشت دلم برات تنگ شده.
من هم نوشتم:
–زودتر بیا به مامان یه کم کمک کن تا من برسم.
ــ مگه چه خبره؟
ــ هیچی خونه تکونیه، بیا اتاق رو شروع کن تا من بیام.
_باشه راحیلی.می خوای بیام دنبالت؟
ــ سعیده جان نمی خواد بیای، از زیر کار در نرو.
ــ بیاو خوبی کن.میام دنبالت بعد با هم تمیز می کنیم دیگه، با تو جهنمم برم حال میده.
ــ باشه پس رسیدی دم خونهی آقای معصومی زنگ بزن بهم، بیام پایین...
–باشه، شب بخیر.
بعد از آخرین کلاس دانشگاه من و سارا به طرف ایستگاه مترو راه افتادیم.
سارا سرش را به اطراف چرخاندو گفت:
–کاش آرش بودو مارو تا ایستگاه می رسوندا.
با تعجب نگاهش کردم.
– مگه همیشه میرسونتت؟
ــ نه، گاهی که تو مسیر می بینه.
حسادت مثل خوره به جانم افتاد. چرا آرش باید سارا را سوارماشینش کند.
با صدای سارا از فکربیرون امدم.
–کجایی بابا، آرش داره صدامون میکنه.
برگشتم، آرش رادیدم. پشت فرمان نشسته بودوبا بوقهای ممتد اشاره می کردکه سوارشویم.
به سارا گفتم:
–تو برو سوار شو، من خودم میرم.
ــ یعنی چی خودم میرم. بیا بریم دیگه تو و آرش که دیگه این حرف ها رو با هم ندارید که...
باشنیدن این حرف، با چشم های گرد شده نگاهش کردم و گفتم:
–یعنی چی؟
کمی مِن ومِن، کردو گفت:
–منظورم اینه باهاش راحتی دیگه.
عصبانی شدم، ولی خودم را کنترل کردم وبدون این که حرفی بزنم، راهم را ادامه دادم. سارا هم بدون معطلی به طرف ماشین آرش رفت.
صدای حرکت ماشین نیامد، کنجکاو شدم. برای همین به بهانهی این که می خواهم بروم آن سمت خیابان سرم را به طرف ماشین آرش چرخاندم.
آرش در حال حرف زدن با سارا بود. سارا صندلی جلو نشسته بود، واین موضوع عصبی ترم کرد و بغض سریع خودش را باسرعت نور به گلویم چسباند.
پاتند کردم طرف ایستگاه.
نزدیک ایستگاه بودم که صدای آرش را شنیدم.
–خانم رحمانی.
برگشتم دیدم با فاصله از ماشینش ایستاده. سارا هم دلخور نگاهم می کرد. با دیدن سارا دوباره عصبی شدم و بی توجه به آرش برگشتم و از پله های مترو با سرعت پایین رفتم.
به دقیقه نکشید که صدای گوشی ام بلند شد، آرش بود.جواب دادم.
ــ راحیل کجا میری؟ مگه قرار نبود...
دیگر نگذاشتم حرفش را تمام کند، شنیدن اسم کوچکم از دهنش من را سر دو راهی گذاشت، که الان باید داد بزنم بابت این خودمانی شدنش یانه، با صدایی که سعی در کنترلش داشتم گفتم:
–آقا آرش من الان کار دارم انشاالله یه وقت دیگه. گوشی را قطع کردم.
تمام مسیر خانهی آقای معصومی فکرو خیال دست از سرم برنمی داشت، آنقدر بغضم را قورت داده بودم که احساس درد در گلویم داشتم.
با خودم گفتم: این حس حسادته که من را به این روز انداخته. مدام باخودم فکر می کردم کاش خودم را بیشتر کنترل می کردم و عادی تر برخورد می کردم.
دیگر رسیده بودم سر کوچه که دوباره صدایش را شنیدم.
شوکه شدم، او اینجا چیکار می کرد؟
🍁به قلملیلافتحیپور🍁
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🏴 منتظران ظهور 🏴
( نماز شب ) دستور خواندن نماز شب 🍏نماز شب يازده ركعت است: چهار تا دو ركعت (مثل نماز صبح) به ن
( نماز شب )
دستور خواندن نماز شب
🍏نماز شب يازده ركعت است:
چهار تا دو ركعت (مثل نماز صبح)
به نيت نماز نافله شب
و يك نماز دو ركعت به نيت
نماز نافله شَفْعْ
و يك نماز يك ركعتي به نيت
نماز وَتْر
🍑🍋🍇
1⃣ نيت نماز های چهارتایی
(دو رکعته شب):
دو ركعت نماز شب ميخوانم
قُربة اِلي الله
🍊🍉🍓
- در ركعت اول: يك بار سوره حمد +
يك بار سوره قل هو الله احد +
ركوع + سجده
- در ركعت دوم: يك بار سوره حمد +
يك بار سوره قل هو الله احد +
قنوت + ركوع + سجده + تشهد + سلام.
🍓🍊🍇
✅(نماز شبي كه در قست بالا آمده است
را چهار بار تكرار كنيد كه جمعاً هشت ركعت
نافله شب ميشود).
🍏🍑🍋
2⃣ نماز نافله شفع:
نيت: دو ركعت نمازنافله شَفْعْ ميخوانم
قُربة اِلي الله
- در ركعت اول: يك بار سوره حمد +
يك بار سوره قل اعوذ برب الناس +
ركوع + سجده.
🍓🍉🍊
- در ركعت دوم: يك بار سوره حمد +
يك بار سوره قل اعوذ برب الفلق +
قنوت + ركوع + سجده + تشهد + سلام.
🍏🍇🍑
3⃣نماز وتر:( یک رکعت)
نيت: يك ركعت نماز وَتْر
ميخوانم قُربة اِلي الله
- در ركعت اول: يك بار سوره حمد +
سه بار سوره قل هو الله احد +
يك بار سوره قل اعوذ برب الفلق +
يك بار سوره قل اعوذ برب الناس
🍋🍓
- در قنوت: خواندن كامل قنوت +
در حاليكه دست چپ به قنوت و
در دست راست تسبیح است،
1⃣ چهل نفر( هر کسی میتواند باشد)
را دعا کنید ( مثلا اَللّهُمَّ اِغْفِر ل +
رضارضایی.. اَللّهُمَّ اِغْفِر لحسن ابراهیمی
و....
و در آخر بگوييد ( اَللّهُمَّ اِغْفِر لِلْمومِنينَ
وَ اَلْمومِناتْ وَ اَلْمُسلِمينَ وَ اَلْمُسلِماتْ )
2⃣و بعد از آن هفتاد بار بگوييد
( اَسْتَغْفِرُ اللهَ رَبي وَ اَتُوبُ اِلَيه)
3⃣سپس هفت بار بگوييد
(هذا مَقامُ الْعائِذِ بِكَ مِنَ اَلْنار)
«اين است مقام كسي كه از آتش
قيامت به تو پناه ميبرد»
4⃣سپس سيصد مرتبه بگوييد ( اَلْعَفو )
5⃣و سپس يك بار بگوييد
( رَبّ اغْفِرْلى وَ ارْحَمْنى وَ تُبْ عَلىََّ
اِنَّكَ اَنْتَ التّوابُ اَلْغَفُورُ الرّحيم )
«پروردگارا ببخش مرا و رحم كن به
من و توبه مرا بپذير به راستي كه تو،
توبه پذيرنده، بخشنده و مهرباني».
+ ركوع + سجد + تشهد + سلام
🍏🍊🍎
(تسبيحات حضرت زهرا س:
(34 مرتبه، الله اكبر، 33 مرتبه،
الحمد لله و 33 مرتبه، سبحان الله)
✳️ در حديثي آمده: خواندن
تسبيحات فاطمه زهرا (سلام الله عليها)
از هزار ركعت نماز مستحب،
نزد خداوند بهتر است...
🍓🍋🍉
آمرزش اموات مومنین ومومنات
فراموش نشود.
🍋اللهم عجل لولیک الفرج
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱 #کلیپ ؛ #استوری
👤 استاد #رائفی_پور
▪️ از #حضرت_زینب درس بگیر برو امام زمانت رو معرفی کن..
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🛰 ماهواره مهدا سوار بر سیمرغ
🇮🇷 ثبت رکورد جدیدی در صنعت فضایی
❇️ اهمیت این دستاورد:
🔸 تزریق چندگانه ۳ ماهواره ایرانی با یک پرتابگر به مدار بیضوی
🔸 دریافت سیگنال ماهواره از ارتفاع کمینه ۴۵۰ کیلومتری و بیشینه ۱۱۰۰ کیلومتری
🛰 ماهواره مهدا
⭕️ وزن ۳۲ کیلوگرم
⭕️ ساخت: پژوهشگاه فضایی ایران
⭕️ ماموریت:
▫️ بررسی صحت عملکرد ماهواره بر سیمرغ در مدار چندگانه
▫️ ارزیابی عملکرد طراحی های جدید و اطمینان از فناوری های بومی
🚀 پرتابگر ماهواره سیمرغ:
⭕️ هفتمین پرتاب
⭕️ وزن: ۸۷ تن
⭕️ ارتفاع: ۲۶.۵ متر
⭕️ قطر : ۲.۴ متر
⭕️ نحوه پرتاب: پایگاه ثابت
⭕️ ساخت: وزارت دفاع
⭕️ نوع سوخت: سوخت مایع دو مرحله ای
➡️ https://ana.ir/fa/news/893455
🏷 #ایران_قوی #دستاوردهای_انقلاب #اینفوگرافی
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پایان بخش برنامه کانال
#زمزمه دعای#فرج
#تصویری
شب خوش
التماس دعا
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c