🌷🌷
🦋بسم الله الرحمن الرحیم🦋
🕯️بسته هدیه به اموات🕯️
🌹 اللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ.
🌟 1 سوره ملک
🌟 1 سوره حمد
🌟 3 سوره توحید
🌟 1سوره قدر
🌟 1 آیة الکرسی
🌟 1 زیارت اهل قبور
این ختم را برای آخرت خود و تمام شهدای اسلام و همه رفتگان و بخصوص درگذشتگان عزیزانی که در این گروه هستند هدیه میکنیم.
زیارت اهل قبور:
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
اَلسَّلامُ عَلی اَهْلِ لا إِلهَ إلاَّ اللهُ مِنْ أَهْلِ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ یا أَهْلِ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ بِحَقِّ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ کَیْفَ وَجَدْتُمْ قَوْلَ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ مِنْ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ یا لا إِلهَ إِلاّ اللهُ بِحَقِّ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ اِغْفِرْ لِمَنْ قالَ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ وَحْشُرْنا فی زُمْرَهِ مَنْ قالَ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ علیٌّ وَلِیٌّ الله
🌷🌷
بهترین هدیه4.mp3
1.51M
🎙️#پادکست
🔰 بهترین هدیه برای اموات
✅ دو دستور از دستورات حضرت آیت الله بهجت «رضوان الله علیه» به رزمندگان حزب الله لبنان چه بود؟
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥رهبر انقلاب: من به شما عرض میکنم به حول قوهی الهی گسترهی مقاومت بیش از گذشته تمام منطقه را فرا خواهد گرفت
رهبر انقلاب اسلامی هماکنون در دیدار اقشار مختلف مردم در سخنان پیرامون تحولات اخیر منطقه:
🔹مقاومت این است، جبهه مقاومت این است: هرچه فشار بیاورید محکمتر میشود، هرچه جنایت کنید، پرانگیزهتر میشود. هرچه با آنها بجنگید، گستردهتر میشود و من به شما عرض میکنم به حول قوهی الهی گسترهی مقاومت بیش از گذشته تمام منطقه را فرا خواهد گرفت.
🔹آن تحلیلگرِ نادانِ بیخبر از معنای مقاومت خیال میکند که مقاومت که ضعیف شد، ایران اسلامی هم ضعیف خواهد شد و من عرض میکنم به حول و قوهی الهی، به اذن الله تعالی، ایران قوی مقتدر است و مقتدرتر هم خواهد شد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥این شخص 1000نفر از برادران سنی را وهابی کرده؛
در ادامه فعالیتش می خواسته یک بچه #شیعه را #وهابی کنه... اما ماجرا برعکس میشه...
ببینید خیلی جالبه‼️
#نشر_حداکثری
(شما هم با پخش این کلیپ کمک کنید حق گسترش پیدا کنه، نکنه اینقدر کم توفیق باشیم که در راستای پخش این کلیپ بخل داشته باشیم!
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
21-shahid-toorajizadeh4-www.rasekhoon.net-2.mp3
10.46M
#دعای_کمیل
🎤 #شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
🥀شادی روح جمیع شهدا صلوات 🥀
#شب_جمعه
لینک متن دعای کمیل⬇️
https://erfan.ir/m41
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌹 منتظران ظهور 🌹
روایت دلدادگی قسمت ۱۱۵🎬: شور و شوقی عجیب در روستا در گرفته بود ، بوی آتش اجاق و جلز و ولز گوشتهایی
روایت دلدادگی
قسمت۱۱۶🎬:
ننه صغری سر از سجده برداشت و ناباورانه چشمان درشت و زیبای فرنگیس را که خیره به تیرهای چوبی سقف بود نگاه کرد و ذوق زنان ، جلوتر خزید و نزدیک فرنگیس نشست با دستانش قرص صورت او را به طرف خود گردانید و همانطور که صورتش را بوسه باران می کرد گفت: الهی قربون این رخسار قشنگت بشم مادر ، چی میگی عزیز دلم؟!
فرنگیس با نگاهی غریب چهره پیرزن را نگاه انداخت و گفت :من...من کجا هستم؟شما...شما...کیستید؟ اصلا من کیستم؟!
ننه صغری لیوانی که تا نیمه شربت داشت را به لبان فرنگیس نزدیک کرد و گفت : منم مادر، ننه صغری نمی شناسی؟ اینجا هم خانهٔ خودمان است، تو هم دختر خودم جمیله هستی...
فرنگیس که انگار گیج بود ، خیره به چهره پیرزن شد و گفت : من...من چیزی را به یاد نمی آورم...چه اتفاقی افتاده؟!
ننه صغری که ذوق زده بود ، بوسه ای دیگر از گونهٔ فرنگیس که حالا در اثر گرمای اتاق ،گل انداخته بود، گرفت و گفت : حق داری مادری به یاد نیاوری...اما من خوب می دانم که دخترم هستی ،خودم از رودخانه گرفتمت ، تو از چنگ از ما بهتران گریختی ، نگاه به سر و دستت کن ، چقدر زر و زیور به پات ریختند ، حکمن می خواستند پیش خودشان ،ماندگارت کنن ، اما تو ...تو ...ما را فراموش نکردی و بالاخره خودت را به ما رساندی...
فرنگیس که احساس دردی شدید در سرش می کرد و هر چه به مغزش فشار می آورد هیچ چیز از گذشته اش را به خاطر نداشت ، دستانش را به سمت سرش برد و گفت : درد...درد دارم..
ننه صغری هراسان از جا برخواست و گفت : الهی قربان این سخن گفتن شیرینت بشم ، الان میرم برات جوشونده درست می کنم و با این حرف از جا برخواست و به سمت درب رفت تا از اتاق کناری داروهای گیاهی را بیاورد و خبر به هوش آمدن دخترش را به همه بدهد و فرنگیس را در دنیایی مبهم ،تنها گذاشت...
ادامه دارد....
📝به قلم :ط_حسینی
🌨💦🌨💦🌨💦🌨
روایت دلدادگی
قسمت ۱۱۷🎬:
ننه صغری بیرون رفت و متوجه صف همسایه ها شد که هر کدام قابلمه و دبه به دست در انتظار گرفتن سهمشان از آبگوشت نذری بودند.
ننه صغری که دوست داشت اول درد دختر نو رسیده اش را درمان کند ، نگاهی به جمع انداخت و بدون اینکه حرفی بزند به سمت انباری کنار اتاق رفت ، فانوس کنار درب را برداشت و وارد اتاق تاریک شد و یک راست به سمت مفرشو دوایی اش رفت ، مفرشو را برداشت و وسط اتاق نشست و بند آن را کشید ، درب مفرشو باز شد و کیسه های کوچکی که هر کدام دارویی در آن بود به بیرون ریختند.
ننه صغری یکی یکی آنها را نگاه کرد و گاهی یکی را می بویید و بالاخره دو کیسه را انتخاب کرد و با گفتن یک یاعلی از جا برخواست.
بیرون آمد و درب را بست ،هیچکس حواسش پی او نبود ، انگار اهالی روستا موضوعی مهم تر پیدا کرده بودند که حواسشان را پی آن معطوف نمایند وچه موضوعی بهتر از نذری خوشمزه...
ننه صغری وارد اتاق شد، کتری سیاه و پر از آب را از روی اجاقی که با هیزم روشن بود بر داشت ، مقداری از داروها را داخل کتری ریخت و دوباره روی اجاق گذاشت.
فرنگیس که بی صدا ، حرکات ننه صغری را می پایید ،با خود گفت : براستی تو کیستی؟ من کی هستم؟ اینجا چه می کنم؟
ننه صغری که متوجه نگاه خیره فرنگیس شد، کاسه ی سفالی روی طاقچهٔ دود زدهٔ اتاق را برداشت و همانطور که به فرنگیس لبخند میزد گفت : بزار از آبگوشت نذری برات بیارم یه کم بخوری و جون بگیری و با زدن این حرف درب را باز کرد و با صدای بلند گفت : هااای عبدالله هااای...بیا یه کاسه آبگوشت بیار ، دخترکم به هوش آمده...
ادامه دارد...
📝به قلم :ط_حسینی
💦🌨💦🌨💦🌨💦🌨
روایت دلدادگی
قسمت۱۱۸🎬:
تا ننه صغری خبر از بهوش آمدن فرنگیس داد، جمع زنانی که دور دیگ آبگوشت را گرفته بودند ،به یکباره به سمت درب اتاق هجوم آوردند...
ننه صغری که انگار از گفتن این خبر ، پشیمان شده بود ،کاسه را لبهٔ چارچوب در گذاشت و دو دستش را از هم باز کرد و به دو لنگه درب تکیه داد تا مانع ورود زنها به داخل اتاق شود.
زنها جلوی درب را گرفتند اما ننه صغری نمی گذاشت کسی داخل شود که ناگهان مریم بانو ،خود را از بین جمعیت جلو کشید و رو به ننه صغری گفت : یعنی من را هم نمی گذاری داخل اتاقت شوم ؟
ننه صغری نگاهی خجالت زده به او کرد و گفت : ببخشید مریم بانو ،شما زن کدخدای ده هستید ، منزل خودتان است ،به خدا متوجه حضورتان نشدم ، آخه اینقد ذوق اومدن...
مریم بانو ننه صغری را به کناری زد وگفت : خیلی خوب حالا کمتر حرف بزن و برو به کنار تا ببینم این دخترک نگون بخت کیه و اینجا چه می کند...
ننه صغری همان طور که با غرولند کنار می رفت رو به جمع گفت : جز مریم بانو کسی داخل نشود و رو به زن کدخدا گفت : عجب حرفی میزنید ، خوب معلومه جمیله است دیگه...می خوای کی باشه؟!
مریم بانوهمانطور که کنار بستر فرنگیس می نشست گفت : صبر کن الان معلوم میشه که کی راست میگه و رو به فرنگیس که خیره به حرکات او بود، با محبتی در کلامش گفت : دخترقشنگم ، بگو ببینم اسمت چیه؟ پدر و مادرت کی هستن و کجا زندگی می کنن و چی شد که به رودخونه افتادی؟
فرنگیس بدون حرفی خیره به او بود...
مریم بانو دستی به گونهٔ نرم او کشید و گفت : دخترم ، نترس...ما کاریت نداریم ،می خواهیم تو را به کس و کارت برسونیم و با اشاره به ننه صغری ادامه داد: ننه صغری هم زن مهربانی ست ، تو را نجات داده و فکر می کنه دخترش هستی...بگو عزیزکم کی هستی؟
فرنگیس آب دهنش را قورت داد و گفت...
ادامه دارد...
📝به قلم :ط_حسینی
💦🌨💦🌨💦🌨
روایت دلدادگی
قسمت۱۱۹🎬:
انگار تمام تن و بدن ،زنان روستا گوش شده بود تا ببینند ،این دخترک غریب چه جواب می دهد
فرنگیس شمرده شمرده و آهسته گفت: م...م..من چیزی به یادم نمی یاد ،اما فکر کنم جمیله باشم و با نگاهی التماس آمیز رو به ننه صغری گفت : سرم...سرم داره میترکه ننه صغری...
ننه صغری که اشک شوق به چشمانش آمده بود کِل کشان رو به جمع زنان گفت : دیدید...همه تان شاهد بودید که خود خود جمیله است...و سپس به طرف طاقچه رفت و استکان کمر باریک را برداشت و همانطور که از کتری جوشانده داخل استکان می ریخت گفت : آی به قربان دختر قشنگم بشم من ، بیا این جوشونده دردت را کم می کنه و در همین هنگام کاسهٔ آبگوشت هم رسید.
فرنگیس که جوشانده را سر می کشید ، ننه صغری هم نان را داخل کاسه تلیت کرد و در میان تعجب و بهت زنان روستا ، لقمه لقمه ،غذا را در دهان فرنگیس می گذاشت و با هر لقمه ،قربان صدقهٔ او می رفت.
مریم بانو که انگار به خواسته اش نرسیده بود ،غرغر کنان از جا برخواست و زیر لب می گفت : قربون خدا بشم من ، در و تخته را چه خوب با هم جور میکنه..
همدمی دیوانه برای ننه صغری مجنون هم رسید...کم بود جن و پری ،یکی هم از پنجره پرید...
با گفتن این حرف ، زنان ده در حالیکه نیششان تا بنا گوش باز بود از درب اتاق فاصله گرفتند و مریم بانو را مانند نگین انگشتری در بر گرفتند و به طرف جایی که دیگ نذری به پا بود رفتند و هرکدام حرفی میزد اما همه هم قول بودند که همدم خوبی نصیب ننه صغری شده ،خصوصا که سرا پایش پر از طلا و زیور آلات بود...
و فرنگیس ، شد ،یک دختر روستایی به نام جمیله....
ادامه دارد...
📝به قلم :ط_حسینی
🌨💦🌨💦🌨💦🌨
روایت دلدادگی
قسمت ۱۲۰🎬:
روزها به سرعت برق و باد می گذشت ،فرنگیس بدون اینکه از گذشته اش چیزی به خاطر بیاورد ،با نام جدید و سبک زندگی روستایی خو گرفته بود.
البته ننه صغری به او اجازه نمی داد دست به سیاه و سفید بزند و حتی کمتر از خانه بیرون میامد تا زیر نگاه جستجوگر مردم و باران سؤالات خاله زنکی خانم ها قرار نگیرد.
ننه صغری مشغول تعریف از بچگی های جمیله بود و خواهر برادرهای او که هر کدام به دردی از این دنیا رفته بودند و جمیله هم با هزار نذر و نیاز به درگاه خدا نگه داشته بودند.
ننه صغری گرم گفتگو بود که درب اتاق را زدند و صدای کلفت مش باقر بود که از پشت درب به گوش رسید :هووی ننه صغری خونه ای؟!
ننه صغری که انگار مدتها بود منتظر رسیدن مش باقر بود، حرفش را نیمه کاره گذاشت و با سرعت درب را باز کرد و گفت : سلام مش باقر...رسیدن به خیر...بفرما داخل...چه خبرا برای ما داری؟
مش باقر سینه ای صاف کرد وگفت : سلام ، عاقبتت به خیر...الوعده وفا...طبق قولی داده بودم ، یک کاروان پیدا کردم که دو، سه روز دیگه راهی کربلا هستند اگر میلتان بر رفتن است و امام شهید شما را پذیرفته باشد ،بسم الله...تا فردا خودتون را به شهر برسونید...اگر با قاطر صبح زود حرکت کنید ، نزدیک شب به کاروانسرای بیرجند خواهید رسید ، اونجا کاروانیا قرار مرار گذاشتن تا جمع شوند...
ننه صغری که از شادی در پوست خود نمی گنجید گفت : خدا خیرتون بده ، خدا یک در دنیا و صد در آخرت نصیبتان کند ، خدا انجیر هزارشاخه تان کند...باران دعاهای ننه صغری بود که بر سر مش باقر باریدن گرفته بود.
مش باقر خنده کنان از خانه آنها دور شد و ننه صغری اینقدر ذوق زده بود که یادش رفت برای مهمان خوش خبرش ،استکانی چای بیاورد.
سریع به سمت فرنگیس رفت و دستش را گرفت و از جا بلندش کرد و گفت : پاشو دخترم ، پاشو جمیله باید خودمان را سر زمین برسانیم و این مژده را به پدرت بدهیم ،آخر من نذر کرده بودم که تو برگردی و تمام دارو ندارم را بدهم و تو را به پابوس شهید کربلا ببرم ، الان موسم ادای به نذر است...باید خودمان را آماده کنیم تا به حرم برسیم...آخ حرم....حرم...
وقتی که ننه صغری حرف از حرم میزد ، انگار چیزی ته ذهن فرنگیس او را قلقلک میداد...اواحساس می کرد این حرم هر کجا هست او دوستش دارد...
ننه صغری دست در دست جمیله با شتاب به طرف زمین زراعیشان حرکت کردند....
ادامه دارد...
📝 به قلم : ط_حسینی
🌨💦🌨💦🌨💦
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پایان بخش برنامه کانال
#زمزمه دعای#فرج
#تصویری
شب خوش
التماس دعا
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
"لاٰ حَولَ وَلاٰ قُوَّةَ اِلّاٰ بِاللّٰهِ الْعَلیٌِ الْعَظیم"
🖼 هر روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ آغاز کنیم:
🪧تقویم امروز:
📌 جمعه
☀️ ۲۳ آذر ۱۴۰۳ هجری شمسی
🌙 ۱۱ جمادیالثانی ۱۴۴۶ هجری قمری
🎄 13 دسامبر 2024 میلادی
📖حدیث امروز:
✳️ امام صادق (علیه السلام) :
کسی که مردم را مسخره میکند ، نباید به دوستی خالصانه آنها چشم امید بندد.
📗 بحار الأنوار ، 75/144/9
اَللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَج اِلٰهیٖ آمّیٖن
💠بسته ی معنوی کانال منتظران ظهور در روز جمعه💠
🔸سلام بر چهارده معصوم علیهم السلام
🔹دعای عهد
🔸عهد ثابت روز جمعه
🔹زیارت امام زمان (عج) در روز جمعه
🔸دعای ندبه
🔹 اهمیت و اعمال روز جمعه
🔸زیارت آل یاسین
🔹زیارت عاشورا
💠به جمع منتظران ظهور بپیوندید💠
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#حدیث_نور
✨امام باقر(علیهالسلام) فرمودند:
صله رحم اعمال را پاكيزه، اموال را بسيار، بلا را دفع، حساب (قيامت) را آسان مىكند و مرگ را به تأخير مىاندازد.✨
حاجات
ختم_سوره_فتح
❤️👌مجموعا سوره فتح 41 خوانده شود . برای هر مرادی که باشد البته حاصل خواهد شد
و آن ختم این است⇩⇩
🌸شنبه یک مرتبه
🌸یک شنبه سه مرتبه
🌸دوشنبه پنج مرتبه
🌸سه شنبه هفت مرتبه
🌸چهارشنبه هفت مرتبه
🌸پنج شنبه هفت مرتبه
🌸جمعه یازده مرتبه بخواند
📕منبع : حاشیه خلاصة الاذکار نسخه خطی
ثروتمند_شدن تا هفت_نسل
از پیامبر اکرم خدا(ص)روایت شده است که هرکس می خواهد رزق_و_روزی او زیاد شود وبه آسانی به او برسد،باید هرصبح وهر شب،سه مرتبه این دعا را بخواند،و گفته شده:این دعا به حدی نتیجه می دهد که فرزندان_شخص_دعا_کننده هم تا هفت_بطن_محتاج_نمی گردند،بعون الله تعالی.
ودعا این است:
«یا اللهُ یا اللهُ یا اللهُ،یا رَبُّ یا رَبُّ یا رَبُّ،یا حَیُّ یا قََیُّومُ،یا ذَالجَلالِ وَ الإِکرامِ،أَسئَلُکَ بِاسمِکَ
العَظیمِ الأَعظَمِ،أَن تَرزُقَنی رِزقاً واسِعاً حَلالاً طَیِّباً،بِرَحمَتِکَ یا أَرحَمَ الرَّاحِمینَ»
📚(کلیات مفاتیح الحاجات.ص87)
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🔴 خاصیت دعای ندبه
🔵 صدرالاسلام همدانی در کتاب تکالیف الانام میگوید: از خواص دعای ندبه این است که هرگاه در جایی با حضور قلب و اخلاص تمام و توجه به مضامین عالی آن خوانده شود عنایت و توجه امام زمان ارواحنا فداه را به آن مکان جلب می کند بلکه باعث حضور حضرت در آنجا می گردد چنانچه در بعضی جاها اتفاق افتاده است.
📚 تکالیف الانام فی غیبه الامام ص ۱۹۷
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
4_5829913041935796495.mp3
3.29M
🔵 #دعای_ندبه
🔺چند صبح جمعه به انتظار او نخوابیده ای؟
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
doa_nodbeh_tarjomeh.pdf
670.2K
📜فایل pdf دعای ندبه با ترجمه فارسی
🌳🕊☀️📜☀️🕊
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c