پشت تمام آروزهای
تو خدا ایستاده است.
کافی ست به حکمتش
ایمان داشته باشی تا
قسمتت سر راهت قرار بگیرد.
او را بخوانید تا شما را اجابت کند .
البته اگر به صلاحت باشد
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
#عید_غدیر
🔻حضرت فاطمه سلام الله علیها فرمود:
ما جَعَلَ اللّه ُ بَعدَ غَديرِخُمٍّ مِن حُجَّةٍ و لاعُذرٍ ؛
خداوند پس از غديرخم براى كسى حجّت و عذرى باقى نگذاشت .
📚دلائل الإمامَه ص۱۲۲
💫 أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج 💫
#امام_زمان_عجل_الله_فرجه_الشریف
#آخرالزمان
#ظهور
#عیدغدیر
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
🪴🌿🪴🌿🪴🌿🪴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#وقایع_آخرالزمان
⭕️ اوضاع مردم جهان بعد از ظهور امام زمان (عج)
👤 استاد #شجاعی🎤
🌤 أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج 🌤
#امام_زمان_عجل_الله_فرجه_الشریف
#آخرالزمان
#ظهور
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
🪴🌿🪴🌿🪴🌿🪴
🌹 منتظران ظهور 🌹
*🔳 از عاشورا تا ظهور(24)* *🔴یاری امام، اصلی ترین درس مکتب* ✍️در زنگ جامعه کبیره نمی گوید «مرا آماده
*🔳 از عاشورا تا ظهور(25)*
*🔴«سفارش امام حسین برای حضرت مهدی»*
*🔴«تاکید حضرت مهدی به زیارت عاشورا»*
✍️ یکی از بزرگان قم می گوید در عالَم مکاشفه امام حسین به من فرمودند: «مهدی ما در عصرِ خویش مظلوم است. تا می توانید درباره او بگویید، قلم بزنید و بنویسید… بیش از آنچه نوشته و گفته شده، باید درباره اش نوشت و گفت.» صحیفه مهدیه ص 59
حضرت مهدی به سید رشتی می گوید: «شما چرا نافله نمی خوانید؟ نافله، نافله، نافله! شما چرا عاشورا نمی خوانید؟ عاشورا، عاشورا، عاشورا! شما چرا جامعه نمی خوانید؟ جامعه، جامعه، جامعه!» [نجم الثاقب، ص۶۰]
آری! حسین تو را میخواند و تو حسین را…
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
*🔳 از عاشورا تا ظهور(26)*
*🔴یاری امام، اصلی ترین درس مکتب*
✍️در زنگ جامعه کبیره نمی گوید «مرا آماده یاری اش کن» بلکه می گوید «من برای یاری تو آماده ام؛ روی کمک من حساب باز کنید؛ یاری ام برای شما مهیّا است» وَ نُصرَتی لَکُم مُعَدَّهٌ…
به همین علت در زنگ عهد، منتظران اینگونه همخوانی می کنند که: «خدایا، من صبح امروز و تا روزی که زنده باشم، عهد و پیمان و بیعت او را که به گردن دارم، تجدید می کنم و هرگز از آن بر نمی گردم»
اللهُمَّ إنّی اُجَدِدُ لَهُ فی صَبیحَهِ یَومی هذا وَ ما عِشتُ مِن أیّامی عَهداً وَ عَقدا وَ بَیعَهً لَه فی عُنُقی، لا أحولُ عَنها وَ لا أزولُ أبَدا.
و حالا زنگ امتحان رسیده، حسینی ها بسم الله..!
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
*🔳 از عاشورا تا ظهور(27)*
*🔴وقتی فریاد حسین شنیده نشد!*
✍️در برابر ندای “هَل مِن ناصر” امام، مردم چند دسته شدند:
عده کمی ندای حضرت را اجابت کرده و به یاری شتافتند. گروهی دعوتش را رد کرده و رو در روی او قرار گرفتند! بعضی بی تفاوت بوده و بعضی هم کاملا در بی خبری به سر برده و از این فاجعه اطلاعی نداشتند!
جز گروه اول – که به خاطر یاری، به سعادت رسیدند – بقیه، مقصّرند و سزاوار عقوبت، حتی آنانکه – از سَرِ کم کاری – از وضعیت امام، بی خبر بودند!
«امروز هم، قِصه همین است…»
جز عده کمی که ایمان به غیب داشته و ایستادگی و حرکت دارند، اما سه گروه دیگر در جنایات، ظلم، فساد و طولانی شدن دوران غیبت شریک اند، حتی آنانکه با سکوتِ بی موقع شان، به این وضعیت دامن زده و گِره ای باز نمی کنند!
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅استدلال ۴ دقیقهای اما عالی
استاد قرائتی برای علمای اهل تسنن در سیستان و بلوچستان
⁉️امام جمعه زاهدان به مولوی رئیس اهل تسنن گفت:برو جواب آقای قرائتی را بده...
او گفت:من جوابی برای این استدلال ندارم
🔹حتما ببینید و منتشر فرمائید
🙏الحمدللهالذیجعلنا من المتمسکین بولایه علی بن ابیطالب علیهالسلام
🎋عید غدیر بر همه مسلمانان مبارک
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
*🟢امام باقر علیه السلام و اصلاح نگرش «زراره» نسبت به منکران و مخالفین فکری*
*🔻 زرارة نقل مى كند كه: «با برادرم حمران- يا برادر ديگرم بكير- بر امام باقر (ع) وارد شديم؛*
*🔻من به امام گفتم : ما افراد را با شاقول اندازه مى گيريم، هر كس مانند ما شيعه باشد، خواه از اولاد على و خواه از غير آنها، با او پيوند دوستى (به عنوان يك مسلمان و اهل نجات) برقرار مى كنيم*
*و هر كس با عقيده ما مخالف باشد ما از او (به عنوان يك گمراه و اهل هلاك) تبرّى مى جوييم.»*
*🔻امام علیه السلام فرمود:*
*«اى زرارة! سخن خدا از سخن تو راستتر است؛ اگر آنچه تو مى گويى درست باشد، پس سخن خدا آنجا كه مى فرمايد:*
*«إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجالِ. وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ لا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَ لا يَهْتَدُونَ سَبِيلًا»(نساء: 98) كجا رفت؟!*
*پس «المرجون لامر اللّه »(توبه:106 )چه شد؟!*
*آنها كه خدا درباره آنها مى فرمايد:*
*«خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً»(توبه: 102) كجا رفتند؟!*
*«اصحاب الاعراف» چه شدند؟!*
*«الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ»(توبه: 60) چه كسانى هستند و كجايند؟!»*
*🔻اگر كسى در رواياتى كه از ائمه اطهار (عليهم السلام) رسيده است كه بيشترين آنها در «كتاب الحجّة» كافى و «كتاب الايمان و الكفر» كافى گرد آمده است دقت كند مى يابد كه :*
*ائمه (عليهم السلام) تكيه شان بر اين مطلب بوده كه هر چه بر سر انسان مى آيد از آن است كه حق بر او عرضه بشود و او در مقابل حق، تعصّب و عناد بورزد، و يا لااقل در شرايطى باشد كه مىبايست تحقيق و جستجو كند و نكند؛*
*🔻اما افرادى كه ذاتا و به واسطه قصور فهم و ادراك و يا به علل ديگر در شرايطى بسر مى برند كه مصداق منكر و يا مقصّر در تحقيق و جستجو به شمار نمى روند، آنها در رديف منكران و مخالفان نيستند،*
*🔻آنها از «مستضعفين»( يعنى بيچارگان و دست نارسان )*
*و «مرجون لامر اللّه» ( يعنى كسانى كه درباره آنها بايد گفت كار اينها با خداست، خداوند خودش به نحوى كه حكمت و رحمتش ايجاب مى كند عمل خواهد كرد.)*
*به شمار مى روند؛*
*🔻از روايات استفاده مى شود كه ائمه اطهار بسيارى از مردم را از اين طبقه مى دانند.*
*▪️مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى ؛ ج1*
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
1_390499063.mp3
1.14M
خوانش #خطبه_غدیر پیامبر اکرم
#ترجمه_فارسی
4️⃣🔶بخش چهارم خطبه : بلند کردن امیرالمومنین علیه السلام بدست رسول خدا صلی الله علیه و آله
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
1_390499128.mp3
1.28M
خوانش #خطبه_غدیر پیامبر اکرم
#ترجمه_فارسی
5️⃣🔶بخش پنجم خطبه : تاکید بر توجه امت به مسئله امامت
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
khotbe ghadir part6.mp3
2.4M
خوانش #خطبه_غدیر پیامبر اکرم
#ترجمه_فارسی
6️⃣🔶بخش ششم خطبه : اشاره به کارشکنی های منافقین
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌹 منتظران ظهور 🌹
رمان آنلاین زن، زندگی، آزادی قسمت هشتاد و هفتم: صدای قدم های آرامی که از من دور میشد، نشان از رفتن
رمان آنلاین
زن، زندگی، آزادی
قسمت هشتاد و هشتم:
انگار لحظه ها به کندی می گذشت ، اما بالاخره گذشت و دکتر هم آمدند.
چندین قرص و شربت که نمی دونستم چی هستند بهم دادند و یه غذا مخصوص هم سفارش دادند، مدام کنارم بودند و مراقب احوالاتم، نمی دونم که من زیادی جذبش شده بود که فکر می کردم یه مهر مخفی توی حرکات دکتر نسبت به من هست یا واقعا این بود؟!
در حین درمان، سوالاتی ازم می پرسید ، سوالاتی که گاهی مربوط به خانواده و خصوصی بود و من اگر در مقابل کس دیگه ای بودم هرگز به هیچکدامشون جواب نمیدادم ، اما در مقابل دکتری که حتی اسمش هم نمی دونستم و فقط برق نگاهش برام آشنا بود، کوتاه میومدم و هر چی می پرسید جواب میدادم و حتی گاهی اوقات بیماریم یادم میرفت و اصلا خودم دوست داشتم بپرسه و از لایه های درونی زندگیم سر در بیاره و دوست داشتم اینقدر پیش بریم که منم از زندگی این غریبهٔ آشنا سردربیارم.
بالاخره بعد از چند ساعت تلاش و بعد از ظهر، انگار اون قلب و ردیاب الکترونیکی که باعث اینهمه درد برام شده بود دفع شد من از درد راحت شدم، اما به توصیهٔ دکتر باید استراحت می کردم.
وقت رفتن دکتر ، می خواستم از جا بلند شم، اصلا دوست نداشتم به این زودی خوب بشم، از این فکرم ناخودآگاه داغ شدم، خدایا چرا من اینطور شدم؟
تا اومدم پاشم، دکتر اشاره ای به زینب کرد و گفت: نذار خیلی تحرک داشته باشه..
زینب لبخندی زد و با انگلیسی گفت: آقای دکتر برا امشب برای سحر برنامه داشتم، با هم می خواستیم بریم جایی...
دکتر انگار یه ذره جا خورده بود برگشت طرف من و گفت: اگر میشه کنسل کنید، هم سحر خانم استراحت کنند و هم امشب می خوام اگر اجازه بدین یه میهمان ویژه بیارم خدمت این خانم زیبا و محجبه...
تا این تعریف را از زبان دکتر شنیدیم ، انگار تمام عالم را بهم داده بودند، میدونستم الان گونه هام گل انداخته..یعنی آقای دکتر از کی و چی حرف میزد؟! من که اینجا کسی را نداشتم؟! اصلا کسی را نمی شناختم...نکنه...نکنه از دوستای سعید باشه؟ تا جایی فهمیده بودم سعید هم با آشنایی با این گروه، با پلیس همکاری داشته...یعنی مهمون امشب کیه؟؟
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
@montazeraan_zohorr
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
رمان آنلاین
زن، زندگی، آزادی
قسمت هشتاد و نهم:
با رفتن دکتر ، انگار تمام نیروی من هم رفت، روی تخت دراز کشیدم و ملحفه را تا روی سرم بالا کشیدم.
زینب رفته بود دکتر را بدرقه کند.
صدای قدم های زینب که دم به دم به من نزدیکتر میشد ،نشان از ورودش به اتاق داشت.
زینب کنار تخت ایستاد و ملحفه را از روی سرم پایین کشید و گفت: مشکوک میزنی سحر؟!
با بی حوصلگی اوفی کردم و گفتم: زینب جان ، حال ندارم،بزار بخوابم.
زینب خنده ریزی کرد و گفت: تا الان که حالت خوب بود و برا آقای دکتر خوب شیرین زبونی می کردی، تازه همزبانش هم نبودی اما خوب حرف میزدی، الان چی شد که یکدفعه حال ندار شدی؟
روی تخت نیم خیز شدم و گفتم: راستی زینب این آقای دکتر کی هست؟ اسمش چی هست؟ از کجا با گروه شما آشنا شده؟ نکنه پلیس هست؟ بعدم قراره شب با کی بیاد پیش من؟!
زینب خنده بلندی کرد و گفت: اوه اوه چقد سوال، یه نفسی تازه کن بعد بگو...
مشتاقانه نگاهش می کردم تا جواب سوالاتم را بده..
زینب هم که انگار می دانست بی تاب شنیدن هستم، شیطنتش گل کرده بود چیزی نمی گفت.
از جام بلند شدم و گفتم: اصلا حال من خوب، حالا بگو دیگه...بگو
زینب بشکنی زد و گفت: خوب حالت خوب هست پس امشب با من میای جلسه چون قرار شد آخرین جلسه مان باشه..
اوفی کردم و گفتم: خودت که دیدی دکتر گفت...
زینب نگاهی کرد و گفت: حالا میگیم مهمونش را زودتر بیاره، بعد اینکه اونا رفتن ما هم میریم جلسه خوبه؟!
انگار چاره ای نداشتم، سرم را تکون دادم و گفتم باشه حالا بگو اسم این دکتر چی چی هست و کیه و..
زینب شال روی سرش را در آورد و خودش را روی تخت انداخت و دستهاش را دو طرفش باز کرد و همانطور که خیره به سقف بود آه کوتاهی کشید و گفت: من فقط میدونم اسمش محمد هست، بهش میگن دکتر محمد...بقیه اطلاعات هم بزار وقتی خودش اومد ازش بپرس...
روی تخت نشستم دستهام را توی هم قفل کردم...نمی دونستم چرا اینقدر فکرم درگیر دکتر شده بود، باید کاری می کردم که این چندساعت هم زودتر بگذره و..
ادامه دارد
📝به قلم:ط_حسینی
@montazeraan_zohorr
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿