5.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 بهترین نوع تبلیغ چگونه است؟؟؟
🔰#استاد_قرائتی
💫 أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج 💫
#امام_زمان_عجل_الله_فرجه_الشریف
#آخرالزمان
#ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🍃اگر آرامش خودتون رو به مدرک،مقام ،زیبایی،محبتی که از دیگران دریافت میکنید ،وابسته کنید ....👇👇👇
😩هر لحظه باید منتظر استرس ،اضطراب و ناراحتی باشید
💚🍃اما اگر خودتون رو به بلندای خداوند معنی کنید
و سعی کنید تو زندگی شبیه خدا بشید ،اون وقته که به راحتی سر هر قضیه به هم نمیریزید
دل حرم خداست 💚🍃
تو حرم خدا غیر خدا رو راه ندید
اگر غیر خدا وارد شد نتیجه ای جز استرس و اضطراب برای اون شخص نداره😵
💌انسان تنها با خداوند ارامش پیدا میکنه
یادتون باشه👇👇👇
هیچ وقت سر مسایل دنیا با خدا رابطتتون و خراب نکنید
#استادمحمدشجاعی
http://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استاد عظیمی ، راه آزادی انسانها از بندها.
http://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
مدیون این مجالس روضه ایم
▪️اگر نبود همين مجالس روضه ای که وقتی بچه بوديم پدر و مادرها دست ما را می گرفتند و به آن ها می بردند، اول محرم که می شد، می رفتيم پای منبر آقايان، مثلا ميگفتند ورود سيدالشهدا (علیهالسلام) به کربلا در روز دوم بود؛ [اگر این مراسمات نبود،] ما اصلا با داستان کربلا آشنا نميشديم.
▪️اگر در تاسوعا و عاشورا، اين دستهها، هيأتها، عزاداری ها و تعزيهخوانی ها نبود، ما اصلا با دين آشنا نمی شديم. بدون شک هزار برکت و نعمتهای خدا که استفاده ميکنيم، نهصد و نود و نه تايش از راه تجربه ديگران است.
۱۳۹۰/۰۹/۰۷
#مجلس_روضه
#محرم
http://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
«وَ مَن یعْتَصِم بِاللّهِ فَقَدْ هُدِی إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ» (آل عمران، ۱۰۱)
ترجمه: و هر کس به خدا تمسک جوید حقّا که به راه راست هدایت شده است.
🕋 #معارف_قرآن | چگونه در طوفان اجتماعی، محکم باشیم؟
🔸️وقتی آدم احساس کند طوفان دارد او را از جا میکَنَد، چه کار می¬کند؟ [می گوید:] خدایا تو به فریادم برس! اگر انسان به دستگیره محکمی چنگ بزند و به آن بچسبد، حتما نجات پیدا میکند.
🔸️خود خداوند دعوت میکند: «واعتصموا بحبل الله». مواظب باشیم در این طوفانهای اجتماعی، ناخودآگاه به یک طرفی کشیده نشویم. [مبادا] گردبادی ما را کند و وقتی زمین خوردیم و مغزمان متلاشی شد، آنوقت بفهمیم عجب گردباد خطرناکی بود.
🔸️از اول سعی کنیم به جای محکمی بچسبیم. «اعتصام بحبل الله» داشته باشیم، توسل به اولیای خدا داشته باشیم، تا در این طوفانها محفوظ بمانیم.
۱۳۸۹/۰۲/۰۷
#معارف_قرآن
http://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌹 منتظران ظهور 🌹
💢💢💢 💣 اعترافات یک زن از جهاد نکاح ✒قسمت دوازدهم سه نفری از در اتاق پریدیم بیرون... اوه... اوه..
💢💢💢
💣 اعترافات یک زن از جهاد نکاح
✒قسمت سیزدهم
گفتم ولش کن فرزانه این حرفها رو. بگو
ببینم از کجا اسپری گاز فلفل آوردی؟
یکدفعه زد پشت دستش گفت وااای اینقد هول کرده بودم یادم رفت برشون دارم بذارمشون تو کیف!!! گفتم جدی داری میگی فرزانه ؟ عه... عه ...چقدر زشت حالا نمیگن این دخترا اسپری گاز فلفل برا چی همراشون بوده ؟
فرزانه چپ چپ یه نگاه بهم انداخت و گفت ببخشیدا یادت رفته زنهای داعشی کمربند انتحاری میساختن و جا به جا میکردن خوب این خانمه هم یکی از همونا! جرات داره یه چیزی راجع به اسپری گاز فلفل بگه والا!!!
گفتم: باشه قبول حالا کجا انداختیش؟
گفت: همون جایی که رفتم پای این آقا رسولشون رو ببینم... اَه... بیا و خوبی کن...
گفتم: در هر صورت چارهای نیست باید بیخیالش بشیم...
فرزانه گفت نمیشه دوباره بریم خونهشون مصاحبه؟!
گفتم: فرزانه نگاه اسپری گاز فلفل که هیچ! اسلحه ژ۳ هم جا میذاشتی! من دیگه تحت هیچ شرایطی پامو تو اون خونه نمیذارم...
فرزانه اخمهاشو کرد تو هم و گفت: نمیدونی چقدر التماس داداشم رو کردم تا برام جور کرد. بفهمه خیلی بد میشه...
گفتم در هر صورت تو که توقع نداری بخاطر یه اسپری فلفل برگردیم تو اون خراب شده !
فرزانه عینکش رو جالبه جا کرد و گفت: باش. بعدشم شروع کرد با خودش غرغر کردن...
گفتم: خانم امجد عزیز غر نزن. فعلا هم نمیخواد چیزی به داداشت بگی تا ببینیم خانم مائده چیزی میگه یا نه....
حالا هم راه بیفت سمت دفتر که الان باید بریم گزارش کار بدیم به جلالی...
رسیدیم دفتر آقای جلالی. توی اتاقش نشسته بود و یه عالمه کاغذ هم جلوش، در زدیم و رفتیم داخل ... با دیدن ما از جاش بلند شد و گفت : چه خبر ؟! مصاحبه خوب بود؟
اتفاقاتی رو که افتاده بود رو گفتم. البته با سانسور استرسی که خودمون کشیدیم.... گفت خوب پس باید یه بار دیگه برید برا مصاحبه. همین فردا خوبه!
گفتم: فردا خوبه ولی بگید ایشون بیان اینجا، ما تو خونهشون معذب بودیم... آقای جلالی گفت معذب! چرا؟ چیزی شده؟ گفتم نه! نه! چیزی نشده ولی اینجوری مسلط تر می تونیم مصاحبه بگیریم ...
گفت باشه پس بذارید هماهنگ کنم باهاشون...
با فرزانه رفتیم تو اتاق و شروع کردیم به بررسی دوران نوجوانی خانم مائده... یک ساعتی گذشت آقای جلالی در زد و اومد داخل اتاق گفت: هماهنگ کردم برای فردا ولی ظاهراً چون پای داداششون آسیب دیده نمی تونن بیان. ناچارا شما باید مجدد برید پیششون...
گفتم آقای جلالی ما نمیریم. صبر میکنیم پای داداششون خوب شد بعد بیان برا مصاحبه!
یه نگاه با جدیت کرد گفت: خانم نمیتونید کار کنید بگید من یه فکر دیگه بکنم...
فرزانه گفت: نه آقای جلالی مشکلی نیست میریم... من یه نگاه با حرص به فرزانه کردم. اونم یه چشمک که آقای جلالی متوجه نشه زد... آقای جلالی یه نگاه به من کرد و گفت: بالاخره چکار میکنید؟؟؟ گفتم: ساعت چند هماهنگ کردید؟ با تایید سرش رو تکون داد و گفت: همون ساعت ده ...
◀️ ادامه دارد ...
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c