eitaa logo
🌹 منتظران ظهور 🌹
2.8هزار دنبال‌کننده
16.3هزار عکس
9.9هزار ویدیو
304 فایل
🌷بسم ربِّ بقیة الله الاعظم (عج)🌷 سلام بر تو ای امید ما برای زنده کردن حکومت الهی مرا هزار امید است و هر هزار تویی کپی متن با ذکر صلوات و دعای فرج ، حلال است🙏🏻 ادمین: @Montazer_zohorr تبادل و تبلیغ: https://eitaa.com/joinchat/1139737620C24568efe71
مشاهده در ایتا
دانلود
┄┅✿❀✨ *﷽*✨❀✿┅┄ 🌸 وَ يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَي النَّارِ أَذْهَبْتُمْ طَيِّبَاتِكُمْ فِي حَيَاتِكُمُ الدُّنْيَا وَاسْتَمْتَعْتُم بِهَا فَالْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذَابَ الْهُونِ بِمَا كُنتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَبِمَا كُنتُمْ تَفْسُقُونَ (20، احقاف) 🌸 و (ياد كن) روزى كه كافران بر آتش عرضه شوند. (به آنان گفته شود:) شما در زندگى دنيا، نعمت هاى دل پسندتان را تلف كرديد و از آنها كامياب شديد (و براى امروزتان چيزى ذخيره نكرديد،) پس امروز به خاطر استكبار ناحقى كه در زمين داشتيد و پيوسته مرتكب گناه مى شديد، به عذاب خوار كننده كيفر داده مى شويد. 🔸🔹🔸🔹 ✴️ از دست دادن امكانات و نعمت ها و حسرت خوردن بر آنها، از لحظه مرگ آغاز مى شود. 🔹حضرت على عليه السلام درباره چگونگى جان دادن مى فرمايد: انسان در آخرين لحظات زندگى فكر مى كند كه با عمرش چه كرده و چگونه روزگار گذرانيده است. «يفكّر فيم افنى عمره و فيم اذهب دهره»(۱) در قرآن، آياتى اين حالت را ترسيم مى كند و مى فرمايد: انسان به هنگام مرگ مى گويد: «ما اغنى عنّى ماليه . هلك عنّى سلطانيه»(۲) ثروتم براى من مفيد واقع نشد، توان و قدرتم از دست رفت. در اين آيه نيز به انسان ها گفته مى شود: طيّبات را از دست داديد و ذخيره اى نكرديد. در قيامت، گاهى مجرمان بر دوزخ عرضه مى شوند، «يعرض الّذين كفروا على النّار» و گاهى دوزخ را بر آنان عرضه مى كنند. «و عرضنا جهنم يومئذ للكافرين»(۳) و در مرحله اى ديگر مجرمان را در آن پرتاب مى كنند. «خذوه فغلّوه ثمّ الجحيم صلّوه»(۴) ----- ۱) نهج البلاغه، خطبه 109. ۲) حاقّه، 28 - 29. ۳) كهف، 100. ۴) حاقّه، 30 - 31. 🔸🔹🔸🔹 ✅ در قيامت انواع شكنجه هاى جسمى و روحى و روانى براى مجرمان است. «يعرض الّذين كفروا على النار أذهبتم» (عذاب مجرمان، همراه با توبيخ و سرزنش و تحقير آنان است.) ✅ استفاده از نعمت ها و طيّبات براى انسان حلال است، «اُحلّ لكم الطيّبات»(۱) ليكن مصرف آنها در راه هوس ها، خسارت است. «اذهبتم طيّباتكم» ✅ كيفر تكبّر در دنيا، خوارى و ذلّت در قيامت است. «عذاب الهون بما كنتم تستكبرون» ✅ گردنكشى و استكبار، مقدّمه فسق و خروج از مدار حق است. «تستكبرون... تفسقون» ✅ تكبّر درونى، سبب عملكرد بد بيرونى است. «تستكبرون... تفسقون ----- ۱) مائده، 4. 🔹🔸🔹🔸 📲 *جهت عضویت* 👇 https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
✨﷽✨ ‍✅امام عصر با چه زبانی با مردم زمان ظهور صحبت خواهد کرد؟! ✍در پاسخ این سؤال به دو نکته باید توجه داشت: ⬅️اولاً، امام براساس علم لدّنی، قادر به تکلم با هر زبانی است. مباحثه و محاجّه امام رضا علیه‌السلام با سران علمای ادیان و مذاهب مختلف، مؤید این مطلب است؛ زیرا، امام رضا علیه‌السلام با هر یک از جاثلیق، هربذ اکبر و نسناس رومی به زبان خودشان صحبت کردد[1] و همین مطلب باعث رسوایی مأمون عباسی گردید. از طرف دیگر، می‌دانیم که امامان از نور واحدند و وجود کمالی در یکی از آنان، حکایت از وجود همان کمال در دیگر ائمه است. از این جهت، امام زمان که خاتم‌الأوصیا‌والأولیا است، قهراً، توانایی سخن‌گفتن و تکلم به هر زبانی را خواهد داشت. در روایت آمده است: «امام زمان بعد از معرفی خود برای مردم، به خواندن کتب آسمانی می‌پردازد».[2] ⬅️ثانیاً، امام از وسائل و اسباب عادی برای پیشبرد اهداف الهی خویش استفاده خواهند کرد و لذا شاید بتوان گفت، اگر چه زبان رسمی امام عربی ـ که همان زبان قرآن است ـ خواهد بود، اما این زبان، در آن واحد، به وسیله‌ دستگاه‌های ترجمه یا مترجمان، به زبان‌های مختلف مردم دنیا، ترجمه خواهد شد و در نتیجه، همه‌ اقوام و ملل، مخاطب سخنان امام خواهند بود. 📚1.بحارالأنوار، علامه مجلسی، ج49، ص175. 📚2. همان، ج53، ص9. ‍ https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
6.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تقدیم به برادرای مذهبی نما....🍁💔
💌 | چه کسانی به آسانی گناه نمی‌کنند؟
انگشتر عقیق یک دستور فقه است که این دست را سالم نگه داشته . ولی فقه است . ولی فقیه است که جامعه را یک دست و سالم نگه داشته . یک دست جدای حاج قاسم جامعه را یکدست کرد و از جدایی وتفرقه نجات داد حول محور ولی فقیه و وروح وعقل جامعه را واکسینه کرد . عقل جامعه ولی فقیه است . عقل کل جامعه در حیرانی ها . خدا نکند کسی به خاطر دوست نداشتن ولی فقیه واکسن نزند وخدای نکرده فوت کند وعاقبت به شر شود حاج قاسم گفت والله والله والله یکی از شئون عاقبت به خیری دوست داشتن قلبی ولی فقیه است و یکی از شئون محبت پیروی از راهی است که ولی رفته .من یقین دارم حاج قاسم واکسن میزد .
سه دقيقه در قيامت 13.mp3
22.79M
⁨🔈 شرح و بررسی کتاب 🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم 🔊 جلسه سیزدهم داستان اول * شوق مرگ و آرزوی مرگ؛ خوب یا بد؟ * شرح ملاقات با حضرت عزرائیل * نکاتی قابل تامل پیرامون ملائکه * دیدن آینده در خواب * نکاتی پیرامون عالم ذَر 📅98/11/18 ع 🔔 https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
⌛️ 🔘در آخرالزمان،شیعیان واقعی با گریه بر امام حسین(ع) دل را شاد می ڪنند.حضرت محمد(ص) 🔘در آخرالزمان،بعضی از مردم صفت می شوند.حضرت محمد(ص) 🔘در آخرالزمان،مردم غصه از بین رفتن را نمی خورند.حضرت محمد(ص) 🔘در آخرالزمان،هیچ چیز سخت تر از مال و دوست باوفا یافت نمی شود.امام هادی(ع) 🔘در آخرالزمان،حفظ بهترین ڪار است.امام باقر(ع) 🔘در آخرالزمان،مؤمن واقعی از غصه می شود.حضرت علی(ع) 🔘در آخرالزمان،در اوج فتنه ها به پناه ببرید.حضرت محمد(ص) 🔘در آخرالزمان،ارزش در نظر مردم پایین میآید و دنیا با ارزش می شود.حضرت محمد(ص) 🔘در آخرالزمان،مرد از زنش ڪرده و از پدر و مادرش می ڪند.حضرت محمد(ص) 📚منبع ڪتاب چهل حدیث آخرالزمان مؤلف:علی نجان https://chat.whatsapp.com/Ckx014SEEpD52GR8jG3YVC
🔴تشرف جنگجوی جنگ صفین خدمت اقا امام زمان عج! ✳️یکی از شیعیان خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام می گوید: « روزی نزد پدرم بودم. مردی را دیدم که با او صحبت می کرد. 💠ناگاه در بین سخن گفتن، خواب بر او غلبه کرد و عمامه از سرش افتاد. اثر زخم عمیقی بر سرش ظاهر شد. از او سؤال کردم جریان این جراحت که به ضربات شمشیر می ماند چیست؟ 🍃گفت: اینها از ضربه شمشیر در جنگ صفین است. 🔴حاضرین تعجب کرده به او گفتند: جنگ صفین مربوط به قرنها پیش است و یقیناً تو در آن زمان نبوده ای، چطور چنین چیزی امکان دارد؟ گفت: بله. همین طور است که می گویید. اما مطلب اینگونه است که: 🔰 من روزی به طرف مصر سفر می کردم و در بین راه مردی از طایفه غرّه با من همراه شد. با هم صحبت می کردیم و در بین صحبت از جنگ صفین، یادی به میان آمد. ⚡️ آن مرد گفت: اگر من در آن جا حاضر بودم، شمشیر خود را از خون علی(علیه السلام) و اصحابش سیراب می کردم. 💠من هم گفتم: اگر من حاضر بودم، شمشیر خود را از خون معاویه و یارانش رنگین می کردم. ⚡️آن مرد گفت: علی و معاویه و آن یاران که الان نیستند؛ ولی من و تو که از یاران آنهاییم،بیا تا حق خود را از یکدیگر بگیریم و روح ایشان را از خود راضی نماییم. این را گفت و شمشیر را از نیام خارج نمود. من هم شمشیر خودم را از غلاف کشیدم و به یکدیگر درآویختیم. ♻️درگیری شدیدی واقع گردید. ناگاه آن مرد ضربه ای بر فرق سرم وارد کرد که افتادم و از هوش رفتم. 🔵دیگر ندانستم که چه اتفاقاتی افتاد، مگر وقتی که دیدم مردی مرا با ته نیزه خود حرکت می دهد و بیدار می نماید؛ 🌟چون چشم گشودم، سواری را بر سر بالین خود دیدم که از اسب پیاده شد. دستی بر جراحت و زخم من کشید، گویا دست او دارویی بود که فوراً آن را بهبودی بخشید و جای ضربه را خوب کرد. 🌷 بعد فرمود: کمی صبر کن تا برگردم. آن مرد بر اسب خود سوار شد و از نظرم غایب گردید. طولی نکشید که مراجعت نمود و سر آن مرد را که به من ضربه زده بود، در دست داشت و اسب و اثاثیه مرا با خود آورد. 🌼فرمود: این سر، سرِ دشمن تو است؛ چون تو ما را یاری کردی، ما هم تو را یاری نمودیم. ☘« ولینصرن الله من ینصره: یقیناً خدای تعالی، کسی که او را یاری کند، یاریش می نماید. سوره حج آیه 40 » 🍀وقتی این قضیه را دیدم مسرور گشته و عرض کردم: ای مولای من تو کیستی؟ فرمودند: 🌸« من محمد ابن الحسن، صاحب الزمان هستم. بعد فرمودند: اگر راجع به این زخم از تو پرسیدند: بگو آن را در جنگ صفین به سرم زده اند. » این جمله را فرمود و از نظرم غایب شد... https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c 📘داستان هایی زیبا از ملاقات با امام عصر علیه السلام
⭕️💠🌀⭕️🔷🔹 🔹 🌸🍃 🧕(داستان‌واقعی) (این کتاب ارزشمند با استقبال بالا به تیراژ بیست‌ودوم رسیده است) ✫⇠ ✫⇠قسمت‌ پنجاه‌وچهارم با خونسردی گفت: «هیچ، چه کار داریم بکنیم؟! قطعش می کنیم. می اندازیمش دور. فدای سر امام.» از بی تفاوتی اش کفری شدم. گفتم: «صمد!» گفت: «جانم.» گفتم: «برو بنشین سر جایت، هر وقت دکتر اجازه داد، من هم اجازه می دهم.» تکیه اش را به عصایش داد و گفت: «قدم جان! این همه سال خانمی کردی، بزرگی کردی. خیلی جور من و بچه ها را کشیدی، ممنون. اما رفیق نیمه راه نشو. اَجرت را بی ثواب نکن. ببین من همان روز اولی که امام را دیدم، قسم خوردم تا آخرین قطره خون سربازش باشم و هر چه گفت بگویم چشم. حتماً یادت هست؟ حالا هم امام فرمان جهاد داده و گفته جهاد کنید. از دین و کشور دفاع کنید. من هم گفته ام چشم. نگذار روسیاه شوم.» گفتم: «باشد بگو چشم؛ اما هر وقت حالت خوب شد.» گفت: «قدم! به خدا حالم خوب است. تو که ندیدی چه طور بچه ها با پای قطع شده، با یک دست می آیند منطقه، آخ هم نمی گویند. من که چیزی ام نیست.» گفتم: «تو اصلاً خانواده ات را دوست نداری.» سرش را برگرداند. چیزی نگفت. لنگان لنگان رفت گوشه هال نشست و گفت: «حق داری آنچه باید برایتان می کردم، نکردم. اما به خدا همیشه دوستتان داشته و دارم.» گفتم: «نه، تو جبهه و امام را بیشتر از ما دوست داری.» از دستم کلافه شده بود گفت: «قدم! امروز چرا این طوری شدی؟ چرا سربه سرم می گذاری؟!» یک دفعه از دهانم پرید و گفتم: «چون دوستت دارم.» این اولین باری بود که این حرف را می زدم.. دیدم سرش را گذاشت روی زانویش و های های گریه کرد. خودم هم حالم بد شد. رفتم آشپزخانه و نشستم گوشه ای و زارزار گریه کردم. کمی بعد لنگان لنگان آمد بالای سرم. دستش را گذاشت روی شانه ام. گفت: «یک عمر منتظر شنیدن این جمله بودم قدم جان. حالا چرا؟! کاش این دم آخر هم نگفته بودی. دلم را می لرزانی و می فرستی ام دم تیغ. من هم تو را دوست دارم. اما چه کنم؟! تکلیف چیز دیگری است.» کمی مکث کرد. انگار داشت فکر می کرد. بین رفتن و نرفتن مانده بود. اما یک دفعه گفت: «برای دو سه ماهتان پول گذاشته ام روی طاقچه. کمتر غصه بخور. به بچه ها برس. مواظب مهدی باش. او مرد خانه است.» گفت: «اگر واقعاً دوستم داری، نگذار حرفی که به امام زده ام و قولی که داده ام، پس بگیرم. کمکم کن تا آخرین لحظه سر حرفم باشم. اگر فقط یک ذره دوستم داری، قول بده کمکم کنی.» قول دادم و گفتم: «چشم.» از سر راهش کنار رفتم و او با آن پای لنگ رفت. گفته بودم چشم؛ اما از درون داشتم نابود می شدم. نتوانستم تحمل کنم. قرآن جیبی کوچکی داشتیم، آن را برداشتم و دویدم توی کوچه. قرآن را توی جیب پیراهنش گذاشتم. زیر بغلش را گرفتم تا سر خیابان او را بردم. ماشینی برایش گرفتم. وقتی سوار ماشین شد، انگار خیابان و کوچه روی سرم خراب شد. تمام راهِ برگشت را گریه کردم. این اولین باری بود که یک هفته بعد از رفتنش هنوز رشته زندگی دستم نیامده بود. دست و دلم به هیچ کاری نمی رفت. مدام با خودم می گفتم: «قدم! گفتی چشم و باید منتظرِ از این بدترش باشی.» از این گوشه اتاق بلند می شدم و می رفتم آن گوشه می نشستم. فکر می کردم هفته پیش صمد اینجا نشسته بود. این وقت ها داشتیم با هم ناهار می خوردیم. این وقت ها بود فلان حرف را زد. خاطرات خوب لحظه هایی که کنارمان بود، یک آن تنهایم نمی گذاشت. خانه حزن عجیبی گرفته بود. غم و غصه یک لحظه دست از سرم برنمی داشت. همان روزها بود که متوجه شدم باز حامله ام. انگار غصه بزرگ تری از راه رسیده بود. باید چه کار می کردم؛ چهار تا بچه. من فقط بیست و دو سالم بود. چطور می توانستم با این سن ّ کم چرخ زندگی را بچرخانم و مادر چهارتا بچه باشم. خدایا دردم را به کی بگویم. ای خدا! کاش می شد کابوسی دیده باشم و از خواب بیدار شوم. کاش بروم دکتر، آزمایش بدهم و حامله نباشم. اما این تهوع، این خواب آلودگی، این خستگی برای چیست. دو سه ماهی را در برزخ گذراندم؛ شک بین حامله بودن و نبودن. وقتی شکمم بالا آمد. دیگر مطمئن شدم کاری از دستم برنمی آید. توی همین اوضاع و احوال، جنگ شهرها بالا گرفت. دم به دقیقه مهدی را بغل می گرفتم. خدیجه و معصومه را صدا می زدم و می دویدیم زیر پله های در ورودی. با خودم فکر می کردم با این همه اضطراب و کار یعنی این بچه ماندنی است.