13.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رکوردهای بینظیر یک رئیسجمهور 👇
✅ کلیپی بسیار مهم و راهبردی در رابطه با رکوردهای تاریخی #شهید_جمهور
‼️ رکورددار پایینترین نرخ بیکاری در ۴دهه بعد از انقلاب 01:50
‼️ رکوردار بالاترین حجم ترانزیت در ۲دهه اخیر 01:56
‼️ رکوردار بزرگترین تسویه بدهی با نظام بانکی 02:01
‼️ رکوردار بالاترین سرعت ساخت نیروگاه برق در تاریخ ایران 02:06
‼️ رکوردار بزرگترین پروژه آبرسانی خاورمیانه 02:11
‼️ رکوردار بیشترین سفر استانی 02:18
‼️ رکوردار بیشترین حمایت از قانون جوانی جمعیت 02:28
‼️ رکوردار بیشترین سطح پوشش بیمه در کشور 02:34
‼️ رکوردار کشف مالیاتی در این کشور 02:39
‼️ رکوردار خروج کشور از رکود پیچیده اقتصادی 02:43
توجه: #کارآمدترین_دولت_بعد_از_انقلاب از آن جهت به دولت شهید رئیسی گفته شد که دولت آیتالله خامنهای در آن دوران در اختیار نخستوزیر بود و نه رئیسجمهور
🔰 برشی از سخنرانی #حجت_الاسلام_راجی
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
18.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹درد دلی با رئیسی
♻️ ۳۰ فضیلت رئیسی
حتما ببینید و نشر دهید ، ما را ببخش 😭😭😭😭😭😭😭که ازت دفاع نکردیم.....
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻باز نشر/کریمی قدوسی: احمدی نژاد و خاتمی جرمشان از بقیه بیشتر است.
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
⚪️جالبه بدونید این عکس سال ۹۶ گرفته شده زمانی که دکتر جلیلی به ۲۷ تا شهر تو ایران سفر کرد تا تبلیغ شهید رئیسی رو بکنه
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀🌼🍀
🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀
🌼🍀
🍀
#بسم_الرب_الشهدا_والصدیقین
#با_من_بمان_46
مرد جوونی اومد سمتم و مقابلم دست به جیب ایستاد
رو به فریبا گفتم:تو که گفتی تنهام
جوابی نشنیدم
دلم پر اشوب شد
-قیافم واست اشنا نیس؟
خوب دقت کردم ک احساس کردم میشناسمش
اگه اشتباه نکنم منصور بود!
تنها تفاوتش با پنج سال قبل اینه ک ریش گذاشته بود و موهاشو رنگ کرده بود
چندبار خونه پدرم دیده بودمش که باهم قمار میکردند
تو اخرین قمار پدرم منو به اون باخت
من زیر بار نرفتم که منو دزدیدن و به اون مهمونی بردن
به ذهنم فشار اوردم ک یادم اومد فریبا همون دختریه که با منصور دیده بودمش
دستامو رو گونم گذاشتم و به خاطر اومدنم به اینجا خودمو سرزنش کردم
-دلیلی برای موندم اینجا نمیبینم
سمت در خروجی رفتم و دستگیره رو بالا پایین کردم ک دیدم قفله
سمت منصور چرخیدم و گفتم:درو باز کن
پوزخندی زد و گفت:اول وایستا و حرفامو گوش کن
-من هیچ تمایلی برای شنیدن حرفات ندارم
فریبا دست به سینه ایستاد و گفت:چاره ی دیگه ای هم نداری
بهش با نفرت نگاه کردم که منصور اسلحه ای از پشت سرش در اورد و گفت:گفتم بشین
روی یکی از مبلا نشستم که قدم زنان شروع به حرف زدن کرد:از بچگی توسری خور بودم...همه زندگیم پر شده بود از توسری های خانوادم
کمیل سر به زیری ک مرتب تو مدرسه و درساش تشویق میشدو تو سر من میکوبیدن
از همون بچگی با این عقده بزرگ شدم
وقتی با گروه های آتئیستی اشنا شدم تصمیم گرفتم از دین خارج بشم
اعتقادی به این چیزا نداشتم
الان میفهمم که چقدر احمق بودم
ولی دیگه خیلی دیر شده
اب از سرم گذشته
راه برگشتیم نیست
من تا خرخره تو کثافت غرق شدم
میخواستم کمیلم با خودم غرق کنم برای همین باهاش دوست شدم و الکی گفتم میخوام توبه کنم
نفرت من از جایی شروع شد ک پدرم به خاطر تصادفی ک پدر کمیل بیست سال پیش کرد پاهاشو از دست داد
اگه به جای کمیل که اون موقع ده دوازده سالش بود پدرمو نجات میدادن الان پاهاش سالم بود
من به خاطر پدرم از بچگی کار میکردم تا کمک خرج خانواده باشم ولی پدرم منو با بیرحمی از خونش بیرون انداخت و بهم گفت تو کثافتی
پوزخندی زد و ادامه داد:
#ادامه_دارد....
@montazeraan_zohorr
🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀🌼🍀
🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀
🌼🍀
🍀
#ادامه_قسمت_چهل_و_ششم
#نویسنده_محمد_313
وقتی گفتن سمانه رو نشون کمیل کردن دیگه نفرتم از کمیل به اوج رسید
سمانه حق من بود
من از کمیل بزرگتر بودم
دیوونش بودم
اونوقت اون نامردا میخواستن زن کمیل بشه
من همه این کارو کردم ک زندگیشو مثل خودم خراب کنم
تو ک وارد زندگیش شدی خوشبخت شد
بچه دار شدین ..هه
نمیتونم تحمل کنم نقشم خراب شده باشه
میخوام همونطور که تورو وارد زندگیش کردم از زندگیش حذف کنم
گفتم:تو هیچ غلطی نمیتونی بکنی...تو ی ادم کینه ای و خودخواهی هستی که داری یه ادم بیگناه رو به خاطر گناهای خودت مجازات میکنی
-خفه شو
اسلحشو سمتم گرفت:فقط خفه شو و گوش کن وگرنه میفرستمت پیش پدرت
-توی عوضی پدرمو کشتی..میدونستم کار خودت کثافتته
-اره من کشتمتش...مرتیکه مفنگی فکر میکرد میتونه راه به راه ازم باج بگیره..از شر یه انگل جامعه خلاص شدیم
خنده ای سر داد که پوزخندی زدم و گفتم:برات متاسفم
جلو گریمو گرفتم تا ضعفمو نشون ندم
ته دلم به شهدا متصل شدم
فریبا:زودتر کارو یکسره کن منصور
پریناز خونه مامانم ایناس
باید زودتر بریم پرواز داریم
منصور ماشه ی تفنگشو کشید و گفت:متاسفم ازاده خانوم اینجا ته خطه
دلم نمیخواد قبل رفتنتم خونی بیینم برای همین بی سروصدا از دستت راحت میشم ک بری پیش پدر عملیت
گرچه شاید به نفع کمیل باشه ک از دست زنی که پنج سال پیش باعث بی ابروییش شد خلاص شه
خندید و گفت:ببرش تو اتاق
فریبا بازمو گرفت که گفتم:بمن دست نزن
-خفه شو و راه بیفت
منو بزور داخل اتاقی انداخت و دست و پامو بست
خواست دهنمو ببنده ک گفتم:خیلی نامردی
پوزخندی زد و دهنمو بست
چیزی مثل کپسول اورد و شیرشو باز کرد
-تا یک ساعت دیگه بی سر وصدا با گاز مونوکسید کربن خفه میشی
بای بای مربی مهربون
خندید و در اتاقو قفل کرد
هرچی سعی کردم دستامو باز کنم بی فایده بود
با گریه گفتم:کمممیل
چهره ی معصوم امیر علی جلو چشام بود
کاش هیچ وقت نمیومدم
سرم گیج میرفت
چندبار سرفه کردم و سعی کردم نفس نکشم
ولی نمیشد
صدای قدم زدن کسی رو شنیدم
چشام نیمه باز بود
کسی خودشو محکم به در کوبید و فریاد زنان گفت:ازاده...ازاده
دیگه نفهمیدم چیشد
#ادامه_دارد....
@montazeraan_zohorr