امام زمان 066.mp3
7.39M
▪️از جامه عزای حسین
تاخیمه مهدی، راهی نمانده است!
فقط یک لبیک کافیست...
وقلبی که آماده سربازی ست!
✔️"لبیک یا مهدی"را، اگر بفهمیم؛
لحظه باشکوه ظهور نزدیک است
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🔸هنگامی که امام زمان علیه السَّلام ظهور کند کنار کعبه ایستاده و پنج ندا می دهد:
🍃 ندای اول: آگاه باشید ای مردم جهان من امام قیام کننده هستم
🍃 ندای دوم: آگاه باشید ای مردم دنیا من انتقام گیرنده هستم
🍃 ندای سوم: آگاه باشید ای مردم عالم همانا جد من امام حسین علیهما السَّلام را با لب تشنه شهید کردند
🍃 ندای چهارم: آگاه باشید ای مردم جهان همانا جد من امام حسین علیهما السَّلام را با پیکر عریان روی خاک بیابان رها کردند
🍃 ندای پنجم: آگاه باشید ای مردم دنیا همانا جد من امام حسین علیه السلام را از روی کینه و دشمنی قطعه قطعه کردند
🍃 و سپس به انتقام خون امام حسین ع تمام دشمنان او را می کشد
📜 إلزام الناصب فی إثبات الحجه الغائب الحائری ج2 ص243
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
┄┄┅┅┅❅🌷❅┅┅┅┄┄
http://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🔘 آنگاه که باید ترسید ...
🔷 امام علی علیه السلام :
إِذَا رَأَیْتَ رَبَّکَ سُبْحَانَهُ یُتَابِعُ عَلَیْکَ نِعَمَهُ وَأَنْتَ تَعْصِیهِ فَاحْذَرْهُ.
اگر ديدى كه خداى متعال، نعمتش را پى درپى به تو میدهد و تو در حال گناه بودی از مجازات او بترس.
📚نهج البلاغه حکمت ۲۵
من یک غدیریم👌
#منتظران_ظهور
http://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
انسان شناسی ۲۳۷.mp3
10.51M
#انسان_شناسی ۲۳۷
#استاد_شجاعی
#استاد_پناهیان
➖این چه دنیایی است خدا آفریده؟
بعضی زیباتر / بعضی معمولی تر
بعضی ثروتمند / بعضی فقیر
بعضی سالم / بعضی مریض
بعضی سفید / بعضی سیاه
اینهمه تفاوت و تبعیض، آیا در ذهن انسانها سؤال برانگیز و شک آفرین نسبت به خدا نیست؟
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌹 منتظران ظهور 🌹
شاهزاده ای در خدمت قسمت نهم 🎬: بالاخره وقت سفری دیگر فرا رسید ، کاروان اندک اندک از شهر فاصله می گ
شاهزاده ای در خدمت
قسمت دهم 🎬:
مرد جوان سرش را پایین انداخت و گفت : من هم بنده ای هستم از بندگان خدا و مأموری از سربازان نجاشی بزرگ که هر وقت کاروانی به سمت یثرب حرکت می کند ،من جزء اولین کسانی هستم که داوطلب همراهی کاروان میشوم، اینبار هم همینطور بود با این تفاوت که دلم به شور و شعفی دیگر بود.
در اینجا بود که دخترک به سخن درآمد و گفت : بندهٔ کدام خدا هستی؟ و سؤال دومم را جواب نگفتی...
مرد جوان ،نفسش را محکم بیرون داد و گفت : بندهٔ همان خدایی هستم که شما در جستجوی آن هستی و برای سؤال دیگرت باید بگویم ، درست است نجاشی سفارش شما را کرده ، اما من ، در آن مجلسی که شما را به نزد پادشاه آوردند ،حضور داشتم .
وقتی گفتند که شاهزاده ای و به اسارت درآمدی ، با دقت بیشتری حرکاتت را زیر نظر گرفتم و توقع داشتم با نخوتی که مختص بزرگان است رفتار کنی...
درست است که حرکاتت مملو از وقار بود اما چیزی از تکبر در آن نیافتم و وقتی نجاشی از شما خواست تا چیزی بخواهی که او برآورده کند...و تو گفتی زودتر مرا به رسول الله برسان... در پیش چشم من به گوهری بی همتا بدل شدی...آخر...آخر...من هم چون تو سختی این سفرها را تحمل می کنم تا به دیدار آن مرد آسمانی برسم ، حتی اگر شده برای دمی و لحظه ای کوتاه...اما دلم در گرو مهر اوست...و سپس آهسته تر ادامه داد : و اینک مهر شما هم به او افزوده شده...و به دخترک چشم دوخت تا عکس العمل او را در مقابل حرفش ببیند
دخترک اسیر ، با شنیدن حرفهای پوشیده اما واضح مرد ، دانست که چه در دل او میگذرد.
پارچهٔ محمل را پایین انداخت و همانطور که سعی می کرد با متانت رفتار کند ،گفت : ای مرد جوان ، بدان که من دیگر شاهزاده نیستم ، اسیری هستم که به کنیزی میرود ، پس دنیای کنیزان به جایی دور از عشق و عاشقی ست....
مرد جوان که کنایهٔ کلام این دخترک پخته را گرفته بود ، با هیجانی در صدایش گفت:...
ادامه دارد...
📝به قلم :ط_حسینی
💦🌨💦🌨💦
@montazeraan_zohorr