سفر پر ماجرا 53.mp3
8.54M
#سفر_پرماجرا ۵۳
💢اگه با خودت آشتی کنی، دیگه تمومه
با خدا هم آشتی میشی!
✴️اونوقته که؛
دیگه ضعف وجودتُ میشناسی،
و خودتُ، در آغوش عظیم خدا، رها میکنی.
و چقدر مرگ، برات شیرین میشه
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
دشمن شناسی 53.mp3
15.75M
#شيطان_شناسی ۵۳
گناه، زیاد داری؟
آیا نگران عقوبت ها و بلاهایی هستی،
که ممکنه بدنبال گناه،بهت برگرده؟
خیلی راحت میتونی،جلوي همشونو بگیری!
گوش کن.
#استاد_شجاعی 🎤
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
🏴 منتظران ظهور 🏴
رمان آنلاین زن زندگی آزادی قسمت: ششم🎬: سحر زمانی به خود آمد که متوجه شد مرکز دایره ای شده که جوانا
رمان آنلاین: زن، زندگی، آزادی
قسمت هفتم🎬:
ناگهان دو مرد از دوطرفش او را گرفتند و ماشین سفید رنگی که دنده عقب می آمد، جلوی پایشان ایستاد و در چشم بهم زدنی درب عقب باز شد و سحر بدون انکه بخواهد پرت شد داخل ماشین و همان مردی که دستش را وسط جمعیت چسپیده بود کنارش نشست و رو به راننده گفت: سیا بزن بریم که الاناست بریزن سرمون...
مردی که کنار راننده نشسته بود خنده زشتی سر داد و رو به سحر و مرد کناری اش گفت: آذه سیا برو که دور دور ماست و یه عروس دریایی صید کردیم
سحر که متوجه موقعیت خطیرش شده بود شروع کرد به جیغ زدن و همراه با فریاد کشیدن میگفت: کثافتای آشغال، چی فکر کردین؟! برین دنیال یه آشغال مثل خودتون...
با این حرف سحر، انگار جمع پیش رو بامزه ترین جوک عمرشان را شنیده بودند، بلند خندیدند و مرد کنار سحر گفت: ببینم اگر تو مثل ما نیستی چرا اون وسط معرکه گرفته بودی و بازار گرمی می کردی و کشف حجاب کردی و تازه همچی شال بدبخت را لگد مال میکردی و شعار میدادی دهن ما را آب انداختی؟
سحر که تازه متوجه اشتباه مهلکش شده بودم، اوفی کرد و گفت: من چکار کنم که درک شما و امثالتان اینقدر پایین هست.
همون مرد کناریش خنده ریزی کرد و گفت: لازم نیست کاری کنید، فعلا حرف نزن و همراه ما بیا...
سحر تمام تنش داغ شد، گذشته و حال و اینده اش در شرف نابودی بود....
وای قولی که به جولیا داده بود مدام تو گوشش زنگ می خورد، من همیشه پاک میمونم و اجازه نمی دم به من تعرضی بشه
چون شرط جولیا برای بردن سحر به خارج کشور همین بود.... تو باید دست نخورده باقی بمونی....
ادامه دارد...
📝به قلم ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
رمان انلاین
زن زندگی آزادی
قسمت هشتم:
سحر در یک آن تصمیم خودش را گرفت و شروع کرد به جیغ کشیدن: کمکککک، تو رو خدا به من کمک کنید، این آشغالا منودزدیدن و همزمان با گفتن این جملات به شبشه های ماشین می کوبید و عجیب اینکه افراد بیرون ماشین که متوجه حال و روز سحر نه تنها کمکی نمی کردند بلکه انگار که میترسیدند، با سرعت از ماشین فاصله می گرفتند.
خیابان مملو از ماشین های رنگ و وارنگ بود و همین باعث میشد که سرعت ماشین حامل سحر پایین بیاید
پسری که کنار سحر نشسته بود، خودش را به سحر چسپانید و همانطور که با دستش مچ دست سحر را محکم فشار میداد گفت: خفه شو احمق، میبینی که هیچ کس بهت توجه نمی کنه، بایددد پای حرفی که زدی بایستی، مگه شعار زن زندگی آزادی سر ندادی؟! مگه روسری از سرت درنیتوردی و اونو لگد مال نکردی؟! مگه آغوشت را به روی من و امثال من باز نکردی؟! خوب ما داریم تحویلت میگیریم، اون آزادی هم داری، پس مرگت چیه که برای من اینجور ادا درمیاری هااا
سحر که انگار بغض تمام دنیا را روی دلش ریخته باشند، مثل بچه های مادر مرده شروع به گریه کرد و با مشت های گره کرده اش به شیشه ماشین میزد.
یک دفعه انگار نور امیدی توی دلش روشن شده بود، درست میدید، با چشمهایی که پرده ای از اشک اونو پوشانده بود، چراغ های چشمک زن ماشین پلیس را میدید و انگار جانی دوباره گرفته بود.
مرد کنار سحر رو به راننده گفت: هومن جون بکن، بزن تو فرعی..
راننده با عصبانیت برگشت عقب و گفت: لامصب تو یه فرعی نشون بده تا من بزنم فرعی و بعد بلند تر فریاد زد این کلاغ بد صدا را بنداز بیرون تا نگرفتنمون و با این حرف درب ماشین باز شد و سحر با یک تیپا به بیرون پرت شد و بین دو ماشین در حال حرکت افتاد..
ادامه دارد..
به قلم: ط_حسینی
رمان آنلاین
زن زندگی آزادی
قسمت نهم:
دردی شدید در پای چپ سحر پیچید و چشمان پر از اشکش را باز کرد و وقتی خودش را ولو وسط، خیابان دید، لبخند تلخی زد و گفت: خدا را شکر، واقعا آزادی چیه، توی بند اون پسرا باشم یا اینجا وسط خیابون؟!
در همین حین صدای بوق ماشین های اطراف او را به خود آورد، دستش را به زمین چسپاند و می خواست بلند شود که درد پایش شدید تر شد و در همین حین ماشین پلیس جلوی پایش ترمز کرد و زنی که مشخص بود از نیروهای انتظامی است از ماشین پیاده شد، سحر با دیدن پلیس نفسش را در سینه حبس کرد و آرام زیر لب گفت: یا خدا از دست اون اوباش نجات پیدا کردم و حالا گیر پلیس افتادم.
خانم پلیس به طرف سحر آمد و همانطور که لبخند میزد، دستش را به طرف سحر دراز کرد و گفت: بزار کمکت کنم، انگار آسیب دیدی
سحر لبخندی زد و گفت: نه نه، ممنون... یه زمین خوردگی ساده است، الان میرم از اینجا...
خانم پلیس سری تکان داد و گفت: نه ما در خدمتیم، ظاهرتان هم نشون میده که توی این زمین خوردن ساده، روسری سرتون هم محو شده...
سحر که تازه یاد وضع پوشش افتاده بود دستی به روی سرش کشید و همانطور که می خواست وانمود کند تازه متوجه نبود روسریش شده، گفت: اوه راست میگین، راستش... راستش یکی از همین اراذل داخل خیابان دست انداخت و شال روی سرم را کشید و اصلا نفهمیدم کجا افتاد
خانم پلیس همانطور که کمک میکرد سحر حرکت کند گفت: اشکال نداره، پس برای طرح شکایت از اون اراذل با ما بیاین کلانتری..
سحر که احساس خطر می کرد گفت: نه، من شکایتی ندارم، آخه اون هر کی بوده رفته دیگه نیست که...
خانم پلیس با لحنی محکم تر گفت: سوار ماشین شو و لطفا مقاومت نکن..
سحر که واقعا راه دیگه ای پیش رویش نداشت، سوار ماشین شد و تازه اونجا متوجه شد که دو دختر بی حجاب دیگه هم سوار خودروی پلیس هستند.
سحر که از کارهای نابخردانه اش واقعا پشیمون بود، با خودش می گفت: الان اگر بابام بفهمه میکشتتم، خدایا رحم کن..
ادامه دارد..
📝 به قلم: ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
رمان انلاین
زن، زندگی، آزادی
قسمت دهم:
سحر سوار ماشین پلیس شد و ماشین حرکت کرد به طرف کلانتری..
رنگ او مثل دو دختر کناری اش، مانند گچ سفید شده بود و در ذهنش دنبال بهانه ای میگشت تا بتواند با توسل به آن از چنگ پلیس بگریزد، ذهنش آنقدر درگیر بود که اصلا نفهمید کی به کلانتری رسیدند.
جلوی درب کللنتری غلغله بود، یک لحظه به ذهن سحر رسید که از شلوغی استفاده کند و در حین ورود به کلانتری فلنگ را ببندد و از مهلکه بگریزد، با این فکر لبخندی کمرنگ روی لبانش نقش بست.
به محض پیاده شدن، سحر به آرامی خودش را به طرفی کشید که جمعیت بیشتر بود و در همین هنگام، صدای همان مأمور زن بلند شد، خانم کجا؟! در کلانتری از اونوره و با این حرف، سحر فهمید که فرار بی فرار
وارد کلانتری شدند و مستقیم به سمت اتاقی هدایت شدند.
داخل اتاق که بیشتر شبیه یک سالن بود، صندلی های زیادی چیده بودند که دختران و زنانی که پوششان شبیه به سحر بود، آنجا بودند.
سحر روی صندلی نشست، به نظر می رسید برای توبیخ شدن باید مناظر نوبت باشند.
چند مإمور زن هم در اطراف و جلوی درب به چشم میخورد و هیچ راه گریزی نبود.
زنها و دخترها یکی یکی جلو میرفتند و بعد از معرفی هود و دادن گوشی موبایل به ماموران به جایی دیگر راهنمایی میشدند.
دقایق به کندی می گذشت اما بالاخره نوبت سحر رسید.
از جا بلند شد و جلوی میز مأمور پیش رویش ایستاد و با لکنت گفت: ب... ب... بخدا منو اشتباهی گرفتین
مأمور پلیس که سرش روی برگه روی میز خم بود، سرش را بالا گرفت و نگاهی به موهای افشان و صورت آرایش کرده سحر انداخت و گفت: از واهر پیداست که واقعا اشتباهی اینجا هستید...
سحر همزمان دست و سرش را تکان داد و گفت: به جان مادرم دو تا از این اغتشاشگرها منو به زور سوار ماشینشون کردند و داشتند میبردند، روسری هم همونا از سرم درآوردند، شانس اوردم ماشین پلیس زسید وگرنه معلوم نبود چه بلایی سرم میمود
مامور پلیس که انگار به حرفهای سحر شک کرده بود سری تکان داد که از بدشانسی سحر در همین هنگام ناگهان....
ادامه دارد..
📝به قلم: ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سوال ۶ : لکم دینکم ولی دین ، پس چرا امر به معروف کنیم؟!
🔴 شبهات امر به معروف
👉بفرست برای بقیه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 #شبهات_امر_به_معروف
سوال ۷ : گناه دیگران رو پای ما نمینویسن که ، پس چرا امر به معروف کنیم؟!
#واجب_فراموش_شده
🔸️آیت الله خامنه ای (حفظه الله ): مسئله امر به معروف و نهی از منکر مثل مسئله نماز است. یاد گرفتنی است، باید بروید یاد بگیرید.
👉 جهت شریک شدن در ثوابش بفرست برای بقیه
✅ الحمدلله توانستیم مقدار زیادی از بسته های محتوایی و تولیدی برای #نیمه_شعبان ، اعم از پوستر و بروشور و کلیپ و... را در آدرس https://b2n.ir/q14659 بارگزاری کنیم.
👌 استفاده از این بسته ها کاملا حلال است و می توانید با آرم و نام مجموعه خودتان نشر دهید ، از نظر محتوا هم خیالتان راحت که کارشناسی لازم انجام شده تا مطالب معتبر به دست مخاطب برسد.
✅ باز هم مطالب جدید بارگزاری خواهیم کرد و اطلاع رسانی خواهد شد.
باتشکر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸افرادی که #اهل_نمازشب هستند، حتماً این کلیپ رو ببینند، تا با این ذکر بعد از نماز وتر پاداشی عظیم نصیب شان شود...
👈با ارسال این پست برای دیگران، در ثواب عظیم آن شریک می شوید...
#نماز_شب
🌷 منتظران ظهور🌷
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥به #دنیا وابسته نباش تا ببینی چطور تمام برکت و #نعمتهاش رو به پات میریزه
🎙شهید شیخ احمدکافی
منتظران ظهور
@montazeraan_zohorr
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
#نيايش_شبانه
دردمندیم و به امید دوا آمده ایم
مستمندیم و طلبکار شفا آمده ایم
از در لطف تو نومید نگردیم که ما
بینوایان به تمنای نوا آمده ایم
ما گدائیم و تو سلطان جهان کرمی
نظری کن که به امید شما آمده ایم
دل فدا کرده و جان داده و سر بر کف دست
تا نگوئی که به تزویر و ریا آمده ایم
این چنین عاشق و سرمست که بینی ما را
نیست حاجت که بگوئی ز کجا آمده ایم
ما اگر زاهد سجاده نشینیم نه رند
بر سر کوی خرابات چرا آمده ایم
سید بزم خرابات جهان جانیم
بندگانیم به درگاه خدا آمده ایم
#شاه_نعمت_الله_ولی
منتظران ظهور
@montazeraan_zohorr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پایان بخش برنامه کانال
#زمزمه دعای#فرج
#تصویری
شب خوش
التماس دعا
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
✅ #تقویم_معارفی_شیعه
☀️ یکشنبه - ١۴ اسفند ١۴٠١
🌙 الأحد، ١٢ شعبان ١۴۴۴
🌲م Sunday 05 march 2023
👈 امروز متعلق است به امیرالمؤمنین (ع) و حضرت فاطمه زهرا (س)
🕋 اذکار روز:
- یا ذَالْجَلالِ وَالْاِكْرام (١٠٠ بار)
- ایاک نعبد و ایاک نستعین(١٠٠٠ بار)
- یا فتاح (۴٨٩ بار) برای فتح
❇️ وقایع مهم روز:
☀️ سالروز تأسيس كميته امداد امام خمينی (ره) در سال ١٣۵٧ شمسی
☀️ روز احسان و نیکوکاری
☀️ روز ترویج فرهنگ قرضالحسنه
🤲 اعمال روز:
🔹 برای امروز در روایات، اعمال اختصاصی نیامده، اما انجام اعمال مشترک روزهای ماه شعبان در این روز نیز مستحب است، اعمالی همچون: «استغفار نمودن، تلاوت قرآن، دادن صدقه؛ روزه گرفتن، فرستادن زیاد صلوات و خواندن صلوات شعبانیه و مناجات شعبانیه»
💠 حدیث روز:
💎 امام عسکری (ع): «شِیعَهًُْ عَلِیٍّ (ع) هُمُ الَّذِینَ یُؤْثِرُونَ إِخْوَانَهُمْ عَلی أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَة»
«شیعه علی (ع) آن کسانی هستند که برادرانشان را بر خود مقدم میدارند هرچند خودشان بسیار نیازمند باشند»
📚 بحارالأنوار، ج۶۵، ص۱۶۲
منتظران ظهور
eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
•┈┈••✾••┈┈
May 11
💠 بسته ی معنوی کانال منتظران ظهور در روز یکشنبه 💠
🔹سلام بر چهارده معصوم علیهم السلام
🔸صلوات بر حضرت زهرا(س)
🔹دعای عهد با امام زمان (عج)
🔸سلام ها و دعاهای مجرب و کوتاه روزانه
🔹نکند شب و روزی از شما بگذرد و این چهار آیه را نخوانید
🔸عهد ثابت یکشنبه ها
🔹زیارت مخصوص روز یکشنبه
☘با منتظران ظهور همراه باشید☘
🌺🌸🌺🌸🌺
🌺🌸🌺
🌺
امام حسین و امام مهدی علیهما السلام
هر دو امام در هدف مشترکند.
امام باقرعلیه السلام میفرماید:
هنگامی که قائم قیام کند، هر آینه باطل از بین میرود. [۲]
و هدف امام حسین علیه السلام نیز در زیارت اربعین آمده است:
خون خود را تقدیم تو کرد، تا انسانها را از نادانی و گمراهی رهایی بخشد. [۳]
🌺🌸🌺
🌺🌸🌺🌸🌺
[۲]: ۱۲۷۳. مفاتیح الجنان، زیارت اربعین.
[۳]: ۱۲۷۴. بحارالانوار ۵۲: ۳۰۸ و ۳۸۶.
🌸❤️🌸❤️🌸
🌸❤️🌸
🌸
امام حسین و امام مهدی علیهما السلام
این دو امام بزرگوار، ارتباط بسیار نزدیکی با هم دارند
❤️
که به برخی از آنها اشاره میکنیم:
🌺 مهدی علیه السلام فرزند حسین علیه السلام است. [۳]
🌺 مهدی علیه السلام خونخواهِ حسین علیه السلام است. [۴]
🌺 نخستین کلامِ مهدی علیه السلام یادِ حسین علیه السلام است. [۵]
🌺 شعارِ مهدی علیه السلام فریادِ خونخواهیِ حسین علیه السلام است. [۶]
🌺 در القابِ «ثاراللَّه»
و «وترالموتور»
و «طرید الشدید» هر دو شریکند. [۱]
🌸
🌸❤️🌸
🌸❤️🌸❤️🌸❤️
[۳]بحارالانوار ۱۰: ۱۵۰.
[۴]الزام الناصب ۲: ۲۸۲.
[۵]نجم الثّاقب: ۴۶۹.
[۶] کمال الدّین ۱: ۳۱۸؛ مفاتیح الجنان، زیارت صاحب الامر.
[۱]مفاتیح الجنان، اعمال شب نیمه شعبان.
🔵 حیاء و عفت 🔵
🌸پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله فرمود
«حيا، تمام دين است». [۷]
«همانا داشتن شرم و حيا براي هركسي نيكوست، ولي براي زنان نيكوتر و زيباتر است». [۱]
«به ناموس ديگران نگاه نكنيد تا ديگران از نظر كردن به ناموس شما خودداري كنند». [۲]
📛
[۷]: ميزان الحكمه، ج۲، ص۵۶۵.
[۱]: ارشادالقلوب، ج۱، ص۱۹۳.
[۲]: وسايل الشيعه، ج ۱۵، ص ۱۷۵.