فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥خاطرات استاد از جلسات زنانه😅😂
💥داستان بعضی خرافات
💥نسل قدیم نقل #محور_بودن...
💥نسل جدید #عقل_محور...
#دکتر_سعید_عزیزی
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
ارتباط موفق 31.mp3
11.36M
●━━━━━━─────── ⇆ㅤ
ㅤㅤ ◁ ㅤ❚❚ㅤ▷ ㅤ
#ارتباط_موفق ۳۱
💥روح قهر ، از جمله خُلقهایی است که ؛
بشدت خطرناک بوده و در انسان دافعهای شدید ایجاد میکند.
☜ از آنجا که ریشهی همهی انسانها مشترک است و هر عملی در حق دیگران، دقیقا چونان آینهای به خودمان برمیگردد؛
قهر با دیگران؛ بمعنای قهر با خودمان است !
با خود حقیقیمان..
🔥 به همین دلیل؛ قهر بیش از سه روز؛ مساوی است با خروج از دین !
#استاد_شجاعی 🎤
#استاد_رحیمپور_ازغدی
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
منتظران ظهور میلاد امام حسین علیه السلام پیشاپیش مبااااااارک
🌺🌺🌺🌺🌺
✅آیا شما هم قبل از غذا دستانتان را میشویید؟
✍حتما قبل از غذا دست ها را بشویید.. این کار علاوه بر تمییزی فوائد دیگری نیز دارد:
رزق را زیاد می کند
فقر را برطرف می سازد
هم و پریشانی را زایل می کند
بر عمر می افزاید
نور چشم را زیاد می کند
نعمت را پایدار می کند
بیماری را دور می سازد
📚برگرفته از روایات اهل بیت (ع)
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
شکر در سختی ها 38.mp3
6.02M
#شکر_در_سختی_ها 38
💠آخه این سجده شکــر
در آخــر زیارت عاشورا، برا چیه؟
اینهمه مصیبت به اهل بیت رسید؛
بعد ما برای اون مصیبتها
شُکـــر می کنیم❗️
خنــده دار نیست؟
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
انسان شناسی ۱۹۲.mp3
11.96M
#انسان_شناسی ۱۹۲
#استاد_شجاعی
#استاد_پناهیان
⚡️میزان حضور خدا در درون من،
با خدای درون شما،
با خدای درون او، فرق دارد!
میزان خروجیِ محبت / آرامش / موفقیت / محبوبیت / عزت / شادی / نورانیت / متانت / عقلانیت و .... در هر کدام از ما هم، به میزانِ حضور خدا در درون ما ربط دارد!
- چه کنیم حضور خدا در درون ما پررنگتر، و دائمی باشد و با هر اتفاقی کم و زیاد نشود؟
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
امام زمان 013.mp3
701.2K
❣️بی خیال امام زمان شدن؛
در حقیقت، بی خیال آفتاب، شدنه!
💓در طول روز ،
يه ساعتهایی بشین زیر نور این آفتاب،
و دلتو روشن کن...روشن روشن...
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
❇️ با سلام و احترام خدمت مخاطبان گرامی، ضمن تبریک پیشاپیش اعیاد شعبانیه، ان شاء الله از امروز تا اواخر ماه شعبان هر روز یک بشارت از بزرگان و علما در مورد نزدیکی ظهور را منتشر خواهیم کرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎁 مبشرات بزرگان در مورد نزدیکی ظهور
🌥 بشارت اول: مرحوم آیت الله سید علی قاضی (ره)
❇️ پیشگویی عالم بزرگ، استاد اخلاق و عرفان، آیت الله قاضی درباره قیام امام خمینی (ره) و اتصال آن به ظهور به نقل از آیت الله ناصری (ره):
✨ ایشان قیام می کند بر علیه ظلم و غالب می شود، سکه ها به نام ایشان می خورد. ان شاء الله بعد از ایشان و بعد از نیابت ایشان، حضرت - امام زمان (عج) - قیام می کنند.
🏷 #امام_زمان (عج)
#بشارتهای_ظهور
#امام_خمینی (ره)
پیشگویی آیت الله قاضی در مورد قیام امام خمینی و اتصال آن به ظهور.mp3
13.23M
🎁 مبشرات بزرگان در مورد نزدیکی ظهور
🌥 بشارت اول: مرحوم آیت الله سید علی قاضی
(فایل صوتی)
❇️ پیشگویی عالم بزرگ، استاد اخلاق و عرفان، آیت الله قاضی درباره قیام امام خمینی (ره) و اتصال آن به ظهور به نقل از آیت الله ناصری (ره):
✨ ایشان قیام می کند بر علیه ظلم و غالب می شود، سکه ها به نام ایشان می خورد. ان شاء الله بعد از ایشان و بعد از نیابت ایشان، حضرت - امام زمان (عج) - قیام می کنند.
🏷 #امام_زمان (عج)
#بشارتهای_ظهور
#امام_خمینی (ره)
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
پیشگویی آیت الله قاضی در مورد قیام امام خمینی و اتصال آن به ظهور (فایل خلاصه).mp3
2.82M
🎁 مبشرات بزرگان در مورد نزدیکی ظهور
🌥 بشارت اول: مرحوم آیت الله سید علی قاضی (ره)
(فایل صوتی خلاصه شده)
❇️ پیشگویی عالم بزرگ، استاد اخلاق و عرفان، آیت الله قاضی درباره قیام امام خمینی (ره) و اتصال آن به ظهور به نقل از آیت الله ناصری (ره):
✨ ایشان قیام می کند بر علیه ظلم و غالب می شود، سکه ها به نام ایشان می خورد. ان شاء الله بعد از ایشان و بعد از نیابت ایشان، حضرت - امام زمان (عج) - قیام می کنند.
🏷 #امام_زمان (عج)
#بشارتهای_ظهور
#امام_خمینی (ره)
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
4_6034894943162469947.mp3
9.97M
.
|⇦•شده عالم، آبادِ حسین..
#سرود #میلاد_امام_حسین علیه السلام و سرداران کربلا به نفس کربلایی #حسین_طاهری
●━━━━━━───────
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استاد_عالی...
درنظرداشته باشید.در بـن بــسـت هـای زنـدگـی هستش که
ایمان آدم مــحـک می خوره....
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌹 منتظران ظهور 🌹
#رمان ازسیمخاردارنفستعبورکن #قسمت_56 بعد از نیم ساعت کار، مادر سوگند میوه به دست وارد شد و گفت:س
#رمان
ازسیمخاردارنفستعبورکن
#قسمت_57
آرش دوباره پیام داد:
چه آرامشی در من است
وقتی می ایی…و چه آشوبم بی تو !
دور نشو مرا از من نگیر …
من حوالی تو بودن را دوست دارم.
با دیدن پیام آخرش اشکم چکید.
گوشی را گذاشتم کنار و دراز کشیدم.
کاش پیام نمیداد.
خدارو شکر که اسرا هنوز به اتاق نیامده بود، راحت می توانستم گریه کنم.
باید خودم را کنترل می کردم.
پتو راروی سرم کشیدم و شروع کردم به صلوات فرستادن. نمیدانم چقدر طول کشید یا چند تا فرستادم. آنقدری بود که لبهایم خشک شد. ولی من اهمیتی ندادم و ادامه دادم. انگارجنگی درونم صورت گرفته بود. که آخرش خواب از راه رسید.
صبح با صدای آلارم گوشیام بیدارشدم. یک لحظه فکر کردم نکند خواب دیدهام که آرش پیام داده.
گوشیام را باز کردم و نگاه کردم.
نه، خواب نبود. پیام ها را خواندم. دوباره منقلب شدم، صدا دار نفسم را بیرون دادم وبرای وضو از تخت پایین آمدم. مادر و اسرا در سالن نماز می خواندند.
به اتاق مادر رفتم وبعد از نماز کلی دعا وگریه کردم، از خدا خواستم قدرت روحی به من بدهد. شنیده بودم که اگر هر کس با نفسش مبارزه کند قدرت روحی پیدا می کند.
از خدا خواستم که کمکم کندتا بتوانم مبارزه کنم.
در مترو پیام فرستادن آرش را، برای سوگند پیامکی گفتم.
وقتی به خیابان دانشگاه رسیدم دیدم سوگند زنگ زد و گفت:
الان کجایی؟با تعجب گفتم: سلامت کو؟سلام. کجایی؟
ــ نزدیکم، یه دقیقه دیگه می رسم.
ــ خیلی جدی گفت:
– همونجا وایسا تکون نخور امدم.
ــ اتفاقی افتاده؟
بدون این که سوالم را جواب بدهد گوشی را قطع کرد و من حیران ماندم.
چند دقیقه ایی همانجا ایستادم که دیدم با سرعت بالابه طرفم می آید.
نفس نفس زنان به من رسید. دستم را گرفت و کشید دنبال خودش.
مسیرش بر خلاف مسیردانشگاه بود.
با نگرانی پرسیدم:
– سوگند میگی چی شده یا می خوای نصف جونم کنی؟
به پیچ خیابان که رسیدیم پشت سرش را نگاه کرد و نفس راحتی کشید.
–بریم مترو.
اخم هایم رانشانش دادم.
–کسی دنبالته؟ با تعجب گفت:
–دنبال من نه، دنبال تو.
ــ چشم هایم گرد شدند و گفتم:
–کی؟ آرش.
دستم را از دستش بیرون کشیدم و گفتم:
– درست حرف بزن ببینم چی میگی.
ــ سرعت قدم هایش راکمتر کرد.
– وقتی رسیدم دانشگاه، تازه پیامت رو خوندم. بعدش آرش امد سراغت رو از من گرفت، پرسید امروز میای یا نه.
منم چون پیامت رو خونده بودم.گفتم معلوم نیست.
چند بارهم امد خیابون رو نگاه کردو رفت. منم تو یه فرصت مناسب جوری که متوجه نشه بیرون زدم.
– خب که چی؟
ــ اولا: کچی نه و بز. دوما: امروز نمیریم دانشگاه.
با صدای بلند گفتم:
– نمیریم؟اخم کرد.
– راحیل نریم بهتره. ممکنه یه حرفی چیزی بگه تو رو هوایی کنه، بابا تازه حال و هوات یه کم درست شده، حرف من رو گوش کن و نرو.
اصلا بیا من می برمت یه جای خوب که به صدتا دیدن آرش بیارزه.
همه ی حرف هایش را قبول داشتم ولی این دل لعنتی را چه می کردم. سرم را پایین انداختم و زیر لب گفتم:
–کاش حداقل یه کلاس رو می رفتیم.
دستش را گذاشت پشت کمرم وبه طرف مترو هدایتم کرد.
– مقاومت کن راحیل.
دیگه پای رفتن نداشتم، می خواستم بگویم حداقل بروم خودم از دور ببینمش. ولی خودم می دانستم کار عبثی بود. پاهایم التماسم می کردند برای برگشتن ومن وقتی اهمیتی ندادم انگارانرژیام به طوریک جا تخلیه شد.
سوارقطار که شدیم پرسیدم:
–کجا میریم؟
ــ با لبخند گفت:
–یه جایی که سر ذوق میای.
ــ کجا؟
ــ باغ گیاه شناسی. بلیطش رو یکی از مشتریا دیروز آورد.
منم دیدم تو اهلشی...یه چشمکی زدو ادامه داد...گفتم امروز بعد از دانشگاه بریم. حالا یه چند ساعت زودتر میریم.تازه وقت بیشتری هم داریم. فقط چون سه تا بلیط داریم می خوای بگو دختر خالتم بیاد.
نگاهی به ساعتم انداختم و گفتم شاید الان خواب باشه.
گوشی رابرداشتم و به سعیده زنگ زدم. با این که خواب بود ولی از دعوتمان استقبال کردو گفت میاد..اسم آخرین ایستگاه مترویی که باید پیاده می شدیم را گفتم. او هم گفت که زود خودش را می رساند.
وقتی از ایستگاه مترو بیرون امدیم هنوز سعیده نیامده بود. سوگند گفت:
–برم شیرو کیک بگیرم بخوریم. آب پرتقال بگیرم یا شیر می خوری؟
–واسه خودت بگیر من نمی خورم.
با ناراحتی به طرفم امد.
–راحیل، تازه به غذا خوردن افتاده بودی، ببین با یه پیام چه بلایی سرت آورد.
بهش این اجازه رو نده. به هیچ کس اجازه نده.
از حرفش جان گرفتم و لبخند زورکی زدم.
–به یه شرط می خورم، که تو مهمون من باشی.
خنده ایی کرد و گفت:
–باشه.
رفتم مغازه ونایلونی پر از کیک و کلوچه و شیرو آب میوه خریدم.
وقتی برگشتم دیدم سعیده هم امده. داخل ماشین نشستیم ونایلون را به دست سوگند دادم.
نگاهی به نایلون کردو گفت:
–بیچاره شوهرت...آخه این چه وضع خرید کردنه...حواست باشه طرف پول دار باشه ها، وگرنه با این ولخرجیهای تو، حتما به سال نکشیده طلاقت میده.
🍁بهقلملیلافتحیپور🍁