🌷در مورد کار های ابراهیم صحبت می کردیم. ایشان گفت: قبل از انقلاب. یک روز ظهر آقا ابرام آمد دنبال ما.
من و برادرم و دو نفر دیگر را برد چلو کبابی، بهترین غذا و سالاد و نوشابه را سفارش داد.
خیلی خوشمزه بود. تا آن موقع چنین غذایی نخورده بودم. بعد از غذا آقا ابراهیم گفت: چطور بود؟
گفتم: خیلی عالی بود. دستت درد نکنه.
🌷گفت: امروز صبح تا حالا توی بازار باربری کردم. خوشمزگی این غذا به خاطر زحمتیه که برای پولش کشیدم.
@zdchukgeruiuiov
رفقای کتاب خون
ی لطفی کنید این کتاب سلام بر ابراهیم رو بخونید
بهتون قول میدم که از شخصیت این مرد با غیرت خوشتون بیاد🕊✨♥️
🌷خاطرات همت:
🌿 سرتا پاش خاکی بود. از سوز سرما چشمهاش سرخ شده بود. با عجله اومد تو خونه، دو ماه بود ندیده بودمش.
-گفتم: حداقل یه دوشی بگیر، یه غذایی بخور بعد نماز بخون!
سرسجاده ایستاد و آستین هاش رو پایین کشید و گفت:
این همه عجله کردم تا به #نماز_اول_وقت برسم.
انقدر خسته بود که هر آن احساس میکردم میخواد بیفته زمین...
@zdchukgeruiuiov
نظرتون راجب به رفیـق شهید و حرف زدن با اون چیه... 🙃🌱
https://abzarek.ir/service-p/msg/998531
تو ناشناس بهم بگین:)💚
دردمفراقتانودواکربلایتان ..
ازدوریِضریحِتوبیمارمیشوم💔
#السلامعلیکیااباعبدالله🍃
@zdchukgeruiuiov
طلوع گرم چشمانت ،
مرا صادق ترین صبح است
اگر نه کار خورشید جهان
عادت شده ما را...
@zdchukgeruiuiov
#پروفایل❤️
الهی و ربی من لی غیرک : خدایا ! من جزو کسی رو ندارم...
@zdchukgeruiuiov