eitaa logo
🌤 منتظران نور 🌤
1.5هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
7.4هزار ویدیو
282 فایل
قال رسول الله ..هر کس بمیرد و امام زمان خودش را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است.💫کانال منتظران نور •••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═‎┅─ @montazeran_nour🌤🏴 تبادل ممنوع🚫 🍀کپی مطالب کانال حلال با ذکر صلوات بر مولایمان مهدی(عج)🍀 ارتباط با مدیر👇 @Ssh999
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌤 منتظران نور 🌤
🔵 #داستان_ظهور ۱ 💠‌ماه مکّه به سوی کعبه می‌آید... 🔹چرا این کتاب را در دست گرفته ای و با چه انگیزه
🔵 ۲ 💠‌سیّد محمّد شهید می‌شود ... 🔹امروز، روز بیست و پنجم «ذی الحجّه» است. ما تا زمان ظهور، پانزده روز فرصت داریم. همسفر خوبم! آیا موافقی که با هم به اطراف کوه «ذی طُوی» برویم؟ حتما در دعای ندبه، این جمله را بسیار خوانده ای: «أبِرَضْوی أم غیرها أم ذی طُوی». اکنون برخیز و با من به کوه «ذی طُوی» بیا. وقتی از کعبه به سوی مدینه حرکت کنیم، حدود پنج کیلومتر که برویم به آن کوه می‌رسیم. 🔹نگاه کن! ده نفر از یاران امام، در بالای این کوه جمع شده اند. شاید بگویی: مگر امام سیصد و سیزده یار ندارد، پس چرا آنها فقط ده نفرند؟ این ده نفر یاران مخصوص او هستند که زودتر از همه خدمت امام رسیده اند؛ امّا آن سیصد و سیزده نفر، حدود چهارده روز دیگر به مکّه خواهند آمد. 🔹امام زمان بر فراز کوه ذی طُوی ایستاده است و منتظر است تا خدا به او اجازه‌ ی ظهور بدهد. 🔹آیا می‌دانی آن عبایی که بر دوش امام زمان است، عبای پیامبر می‌باشد؟ آن عمامه زرد رنگی را که بر سر دارد، می‌بینی؟ این، همان عمامه رسول خداست. 🔹گوش کن! امام به یاران خود می‌گوید: «می خواهم یک نفر را به سوی مردم مکّه بفرستم». این یک مأموریّت مهم است. چه کسی به عنوان نماینده امام به سوی مردم مکّه خواهد رفت؟ 🔹اکنون امام یکی از پسر عموهای خود را برای این کار مهم انتخاب می‌کند. نام او «سیّد محمّد» است. 🔹 امام به او دستور می‌دهد که به سوی مردم مکّه برود و پیامی را به آنها برساند. آیا می‌خواهی این پیام را بشنوی؟ 🔹گوش کن! پیام امام این است: «من از خاندانی مهربان و از نسل پیامبر هستم و شما را به یاری دین خدا دعوت می‌کنم. ای مردم مکّه، مرا یاری کنید». 🔹تو خود می‌دانی که امام زمان، نیازی به کمک مردم مکّه ندارد؛ زیرا روزگار ظهور نزدیک است، و به زودی وعده خدا فرا می‌رسد و هزاران فرشته به یاری او می‌آیند. 🔹پس چرا امام از مردم مکّه تقاضای کمک می‌کند؟ امام آنان را دعوت می‌کند تا به راه راست هدایت شوند و در این صورت، در این شهر هیچ خونی ریخته نخواهد شد. آری، او امام مهربانی هاست و برای همین با تمام صداقت، مردم مکّه را به یاری دعوت می‌کند. 🔹نگاه کن! سیّد محمّد آماده حرکت شده و از خوشحالی در پوست خود نمی گنجد؛ زیرا مأموریّتی مهم به او داده شده است. او با مولای خود و دیگر دوستانش خداحافظی می‌کند و به سمت مسجد الحرام رهسپار می‌شود. 🔹من کمی نگران هستم، مردم مکّه با این جوان چگونه برخورد خواهند کرد؟ ساعتی می‌گذرد، خبری از سیّد محمّد نمی شود، کم کم به نگرانی من افزوده می‌شود. 🔹خدایا! چرا سیّد محمّد این قدر دیر کرد؟ و لحظاتی بعد یک نفر در حالی که خیلی پریشان است نزد امام می‌آید. او به امام خبر می‌دهد که سیّد محمّد وارد مسجد الحرام شد و پیام شما را به مردم مکّه رساند؛ امّا مردم مکّه به او حمله کردند و او را کنار کعبه شهید کردند. 🔹آخر به چه جرمی به قتل رسید؟ مگر این شهر، حرم امن الهی نیست؟ مگر حتّی حیوانات هم اینجا در امن و امان نیستند؟ مگر نماینده امام چه گفت که مردم مکّه چنین خروشیدند و او را مظلومانه کشتند؟ 🔹او همان شهیدی است که در احادیث ما به عنوان «نفس زَکیِّه» از او نام برده شده است. حتماً می‌خواهی بدانی معنای آن چیست؟ 🔹 یعنی: فردی بی گناه و پاک که مظلومانه کشته می‌شود... 🔰ادامه دارد... ✍ نویسنده: مهدی خدامیان آرانی کانال منتظران نور •••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═‎┅─ @montazeran_nour🌤
هدایت شده از 🌤 منتظران نور 🌤
🔵 ۲ 💠‌سیّد محمّد شهید می‌شود ... 🔹امروز، روز بیست و پنجم «ذی الحجّه» است. ما تا زمان ظهور، پانزده روز فرصت داریم. همسفر خوبم! آیا موافقی که با هم به اطراف کوه «ذی طُوی» برویم؟ حتما در دعای ندبه، این جمله را بسیار خوانده ای: «أبِرَضْوی أم غیرها أم ذی طُوی». اکنون برخیز و با من به کوه «ذی طُوی» بیا. وقتی از کعبه به سوی مدینه حرکت کنیم، حدود پنج کیلومتر که برویم به آن کوه می‌رسیم. 🔹نگاه کن! ده نفر از یاران امام، در بالای این کوه جمع شده اند. شاید بگویی: مگر امام سیصد و سیزده یار ندارد، پس چرا آنها فقط ده نفرند؟ این ده نفر یاران مخصوص او هستند که زودتر از همه خدمت امام رسیده اند؛ امّا آن سیصد و سیزده نفر، حدود چهارده روز دیگر به مکّه خواهند آمد. 🔹امام زمان بر فراز کوه ذی طُوی ایستاده است و منتظر است تا خدا به او اجازه‌ ی ظهور بدهد. 🔹آیا می‌دانی آن عبایی که بر دوش امام زمان است، عبای پیامبر می‌باشد؟ آن عمامه زرد رنگی را که بر سر دارد، می‌بینی؟ این، همان عمامه رسول خداست. 🔹گوش کن! امام به یاران خود می‌گوید: «می خواهم یک نفر را به سوی مردم مکّه بفرستم». این یک مأموریّت مهم است. چه کسی به عنوان نماینده امام به سوی مردم مکّه خواهد رفت؟ 🔹اکنون امام یکی از پسر عموهای خود را برای این کار مهم انتخاب می‌کند. نام او «سیّد محمّد» است. 🔹 امام به او دستور می‌دهد که به سوی مردم مکّه برود و پیامی را به آنها برساند. آیا می‌خواهی این پیام را بشنوی؟ 🔹گوش کن! پیام امام این است: «من از خاندانی مهربان و از نسل پیامبر هستم و شما را به یاری دین خدا دعوت می‌کنم. ای مردم مکّه، مرا یاری کنید». 🔹تو خود می‌دانی که امام زمان، نیازی به کمک مردم مکّه ندارد؛ زیرا روزگار ظهور نزدیک است، و به زودی وعده خدا فرا می‌رسد و هزاران فرشته به یاری او می‌آیند. 🔹پس چرا امام از مردم مکّه تقاضای کمک می‌کند؟ امام آنان را دعوت می‌کند تا به راه راست هدایت شوند و در این صورت، در این شهر هیچ خونی ریخته نخواهد شد. آری، او امام مهربانی هاست و برای همین با تمام صداقت، مردم مکّه را به یاری دعوت می‌کند. 🔹نگاه کن! سیّد محمّد آماده حرکت شده و از خوشحالی در پوست خود نمی گنجد؛ زیرا مأموریّتی مهم به او داده شده است. او با مولای خود و دیگر دوستانش خداحافظی می‌کند و به سمت مسجد الحرام رهسپار می‌شود. 🔹من کمی نگران هستم، مردم مکّه با این جوان چگونه برخورد خواهند کرد؟ ساعتی می‌گذرد، خبری از سیّد محمّد نمی شود، کم کم به نگرانی من افزوده می‌شود. 🔹خدایا! چرا سیّد محمّد این قدر دیر کرد؟ و لحظاتی بعد یک نفر در حالی که خیلی پریشان است نزد امام می‌آید. او به امام خبر می‌دهد که سیّد محمّد وارد مسجد الحرام شد و پیام شما را به مردم مکّه رساند؛ امّا مردم مکّه به او حمله کردند و او را کنار کعبه شهید کردند. 🔹آخر به چه جرمی به قتل رسید؟ مگر این شهر، حرم امن الهی نیست؟ مگر حتّی حیوانات هم اینجا در امن و امان نیستند؟ مگر نماینده امام چه گفت که مردم مکّه چنین خروشیدند و او را مظلومانه کشتند؟ 🔹او همان شهیدی است که در احادیث ما به عنوان «نفس زَکیِّه» از او نام برده شده است. حتماً می‌خواهی بدانی معنای آن چیست؟ 🔹 یعنی: فردی بی گناه و پاک که مظلومانه کشته می‌شود... 🔰ادامه دارد... ✍ نویسنده: مهدی خدامیان آرانی کانال منتظران نور •••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═‎┅─ @montazeran_nour🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥‌ 🎙حجت‌الاسلام عالی ‌ 🔸سلام بر امام... 👌شنیدنی و تاثیر گذار 👈حتما ببینید و نشر دهید. کانال منتظران نور •••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═‎┅─ @montazeran_nour🌤
🌤 منتظران نور 🌤
🔵#داستان_ظهور ۲ 💠‌سیّد محمّد شهید می‌شود ... 🔹امروز، روز بیست و پنجم «ذی الحجّه» است. ما تا زمان ظ
🔵 ۳ 💠‌خانه آباد کجاست؟ 🔹اینجا مکّه است، شب نهم «محرّم»، شب تاسوعا. جهان تشیّع عزادار امام حسین علیه السلام و برادر با وفایش عباس است. قرار است اجازه ظهور ازطرف خداوند داده شود؛ امّا این کار با تشریفات خاصّی صورت می‌گیرد. 🔹با اجازه ظهور دیگر حکومت سیاهی‌ها غروب می‌کند و هنگام طلوع روشنایی است. امشب انتظار به سر می‌آید و خداوند فرمان ظهور را صادر می‌کند. 🔹اگر چه ما هم اکنون در مکّه و کنار خانه خدا هستیم؛ امّا باید امشب سفری به آسمان چهارم داشته باشیم. 🔹مگر در آسمان چهارم چه خبر است؟ صبر کن، برایت می‌گویم. ما باید به کنار «بیتُ المَعمُور» برویم. حتما می‌گویی: «بیتُ المَعمُور» دیگر کجاست؟ 🔹همان طور که ما کعبه را به عنوان خانه خدا می‌شناسیم و گرد آن طواف می‌کنیم، خداوند بالای این کعبه، در آسمان چهارم، خانه ای ساخته تا فرشتگان گرد آن طواف کنند. «بیت المعمور» به معنای «خانه آباد» است و اجازه ظهور کنار این خانه صادر می‌شود و همه دنیا آباد می‌شود. آری، در دوران غیبت، دنیا خراب و ویران است. وقتی که ظهور امام فرا برسد دنیا آباد می‌شود، برای همین، آبادیِ دنیا از کنار خانه آباد (بیتُ المَعمُور) آغاز می‌شود. 🔹باید امشب با من به آسمان چهارم بیایی. حتماً می‌دانی که قرآن از آسمان‌های هفت گانه سخن گفته است. ما اکنون می‌خواهیم به طبقه چهارم آن برویم. 🔹خوب نگاه کن! چه می‌بینی؟ تمام پیامبران اینجا جمع شده اند. اینجا می‌توانی آدم و نوح و عیسی و موسی و ابراهیم را ببینی. 🔹گروهی از مؤمنان هم در اینجا هستند. همه منتظرند و نگاهشان به سویی خیره شده است. آن طرف را نگاه کن، چه می‌بینی؟ 🔹فرشتگان دارند چند منبر نورانی را به سوی «بیتُ المَعمُور» می‌آورند. خوب دقّت کن، آیا می‌توانی تعداد آن منبرها را بشماری؟ درست است، چهار منبر نورانی! رسول خدا و حضرت علی و امام حسن و امام حسین علیهم‌السلام را نگاه کن که با چه شکوهی به سوی این منبرها می‌روند و بالای آنها می‌نشینند. چه شوری در میان این فرشتگان و انبیاء و مؤمنان برپا شده است... 🔹در این هنگام، همه درهای آسمان باز می‌شوند. پیامبر می‌خواهد دعا کند و با خدای خویش نجوا کند. همه فرشتگان و پیامبران نیز آماده اند تا با پیامبر اسلام همنوا شوند. گوش فرا بده تا تو هم سخن پیامبر را بشنوی! 🔹پیامبر چنین عرضه می‌دارد: «بار خدایا! تو وعده دادی که بندگان خوبت را فرمانروای زمین گردانی. لحظه عمل به آن وعده فرا رسیده است». 🔹همه فرشتگان و پیامبران نیز همین سخن را زمزمه می‌کنند. نگاه کن! پیامبر و حضرت علی و امام حسن و امام حسین در بالای آن منبرها به سجده رفته اند. 🔹آنان در سجده چنین می‌گویند: «بار خدایا! بر ستمکاران خشم گیر؛ زیرا حریم تو شکسته شد. دوستانت کشته و بندگان خوبت ذلیل شدند». 🔹همسفر خوبم! تو خوب می‌دانی که منظور آنها از این سخنان چیست. وقتی که خانه وحی به آتش کشیده شد و دُرّ یگانه عصمت، فاطمه (سلام الله علیها) شهید شد، همان روز، حریم خدا شکسته شد! 🔹آن روزی که امام حسین با لب تشنه شهید شد، ذلّت اهل ایمان شروع شد. و به راستی، پیامبر خوب می‌داند چگونه از خداوند اذن ظهور را بگیرد. 🔹جالب است بدانی قبل از اینکه پیامبر بالای منبر برود، خداوند فرشته ای را به آسمان دنیا می‌فرستد. 🔹من مدّت زیادی در این فکر بودم تا علّت این کار را بفهمم. آری، پیامبر از این منبر پایین نمی آید تا اجازه ظهور امام زمان را بگیرد و خداوند برای شادی دل پیامبر، این فرشته را قبلاً به آسمان دنیا فرستاده است تا وقتی دعای پیامبر تمام شد، این فرشته هر چه سریع تر حکم ظهور را در دستان مبارک امام قرار دهد. 🔹پیامبر در این سجده، چنان با خدا سخن گفت و از سوز دل خود پرده برداشت که اکنون دیگر هر گونه تأخیر در امر ظهور امام، مقبول درگاه خداوند نیست. 🔰ادامه دارد... ✍نویسنده: مهدی خدامیان آرانی کانال منتظران نور •••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═‎┅─ @montazeran_nour🌤
پیروزی ایران بر ژاپن، از سر تصادف نبود، معجزه توسعه بود. همان پروژه ابراهیم رئیسی در قالب اصلاحات اجتماعی و سرمایه‌گذاری‌های عظیم مالی، انسجام، نشاط و مشارکت ملی که از ۲ سال قبل در ایران نهادینه ساخت. چه خوشمان بیاید یا نه، راه اصطلاحات همین است.😄 ࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو را قسم به زهرا برگرد 🙏🌷 کانال منتظران نور •••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═‎┅─ @montazeran_nour🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
8.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تا حالا می گفتیم شهدا شرمنده‌ام ولی با دیدن این فیلم بعید می دانم روز قیامت بتوانیم پاسخ این یک نفر را بدهیم باید این فیلم ها دیده شود تا بدانیم امنیتمان را از کجا بدست آوردیم کانال منتظران نور •••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═‎┅─ @montazeran_nour🌤
ازسیم‌خاردارنفست‌عبورکن خدایاچطورهمه ی این اتفاقهاراکنارهم می چینی وبه امتحان دعوتم می کنی، من شاگردزرنگی نیستم.سعیده پرسید: کدوم بیمارستانه؟نمیدونم. خب از دوستات بپرس.شماره دوستش سعید رو که ندارم.از ساراهم بپرسم، نمیگه واسه چی می خوای. تو فردا فقط آمار بگیر کدوم بیمارستانه، و همراه داره یا نه، بقیه اش با من.می خوای چیکار کنی؟ می خوام ببرمت ملاقاتش دیگه. نه سعیده، من روم نمیشه. سعیده کلافه گفت: ای بابا، تکلیف من رو روشن کن. مگه نمی خوای بری ببینیش. وقتی سکوتم رادید، گفت: نترس بابا، مشکلی پیش نمیاد. وقتی وارد کلاس شدم بچه ها در مورد آرش و تصادفش و بیمارستان حرف می زدند. فهمیدن این که کدام بیمارستان بستری بود اصلاسخت نبود. حتی از بین حرفهایشان فهمیدم کدام بخش واتاق است. برای سعیده اسم بیمارستان وشماره ی اتاق راپیام دادم. اوهم پیام داد که ساعت سه دنبالم می آید. بچه ها حدودا ساعت دو به طرف بیمارستان راه افتادند. وقتی سارا دوباره پرسید همراهشان میروم یا نه؟ گفتم: نه. تعجب کردوگفت: فکر می کردم میای. منتظر جوابم نموندو رفت. سعیده که دنبالم آمدنقشه اش راگفت. استرس گرفته بودم، پرسیدم: – به نظرت کارم درسته؟ ــ چطور؟ ــ آخه من که جواب منفی بهش دادم تموم شده. دیگه معنی این ملاقات رفتن چیه؟ سعیده قیافه ی خنده داری به خودش گرفت و گفت: –معنی و مفهوم آن این است که شما نمی تونی دل بکنی. نگرانش هستی و دلتم براش تنگ شده. کلافه گفتم: –وای سعیده با حرفهات استرسم رو بیشتر می کنی. یعنی واقعا همین معانی رو میده؟بیا برگردیم. اصلا نمیرم. سعیده دستم رو گرفت و گفت: –اصلا نگران نباش. خب اون هم کلاسیته، یه کم روشنفکرانه فکر کن، داری میری ملاقات هم کلاسیت. باخودم فکر کردم، اگه مامان بفهمه احتمالاخوشش نمیاد. سرم را پایین انداختم و گفتم: –خب این رفتنه برام یه جور ادای دینه، چون اون چند بار من رو رسونده. اینجوری حساب بی حساب می شیم. سعیده شانه ایی بالا انداخت. اینم میشه. انگار با این فکر وجدانم آسوده تر شد. نزدیک بیمارستان که رسیدیم سعیده پرسید: چیزی نمی خری؟ راست میگیا.اصلا یادم نبود. می خوای از همینجا، اشاره به دکه ی رو به روی بیمارستان کرد، یه سبد گل بگیریم. با چشم های گردشده گفتم: سبد گل؟ مبهم نگاهم کرد. اونجوری شاید فکرای خوبی نکنه. آب میوه می گیرم. اخم هایش نمودپیداکردو گفت: نگو تو رو خدا، یه کاری نکن بیچاره تا ابد بمونه بیمارستان. یه کم رمانتیک باش. یه شاخه گل بخر که زیادم غلیظ نباشه، جز گل به گزینه های دیگه فکر نکن.چاره ای نداشتم، گفتم باشه و خواستم پیاده بشم که گفت: بشین خودم میرم الان میری خارخاسک می خری.فوری گفتم: لطفا رنگش قرمز نباشه. هموجور که پیاده میشدچشم غره ایی رفت و گفت: می خوای زردبخرم؟ خندیدم و گفتم: اتفاقا رنگ قشنگیه.حرصی در را بست و رفت. وقتی برگشت، دوتا رز نباتی رنگ داخل یک تنگ استوانه ایی دردستش بود. انتهای تنگ را با کنف تزیین کرده بودن و کف آن را سنگ ریزه های رنگی وکمی آب ریخته بودند. گلها راداخل سنگ ریزه ها فیکس شده بود. زیبا بود.با لبخندمقابلم گرفت و گفت: چطوره؟لبهایم رو بیرون دادم و گفتم: زیادی قشنگه، بچه ی مردم هوایی میشه، حالا فکر می کنه. نذاشت ادامه بدهم و گفت: وای راحیل، دیگه زیادی مراعات می کنی، بی خیال.نقشه ی سعیده این بود که قبل از تمام شدن ساعت ملاقات داخل سالن برویم، هر وقت بچه ها رفتند و سر آرش خلوت شد خودمان رابه اتاقش برسانیم.چون سعیده را کسی نمی شناخت می رفت و سر میزد و می گفت هنوز هستند.گوشی ام دم دستم بود که اگه رفتند بهم تک بزند.همین جور که به صفحه ی گوشی ام نگاه می کردم زنگ خورد. سعیده بود. بی اختیارایستادم وراه افتادم.سالن دو تا در داشت. سعیده پیام داد و گفت که آنها از کدام در رفتند. که من حواسم باشد. دوباره زنگ زدو گفت: یه آقایی همراهشه با بچه ها داره میره بیرون انگار واسه بدرقه، شایدم می خواد چیزی از پایین بخره، زود خودت رو برسون. تنگ گلها دستم بود. فوری خودم را جلو دراتاقش رساندم. با دیدن سعیده نفس راحتی کشیدم.تریپ مامور دو صفرهفت رابه خودش گرفت و گفت: تخت کنار پنجرس، من اینجا می مونم وقتی همراهش امد، صدات می کنم. نمی دانم درچهره ام چه دید که گفت: – دزدی نیومدیا، ملاقات مریضه. آب دهانم راقورت دادم و با قدم های سست به طرف تختش رفتم. دیوار سمت تختش پنجره ی خیلی بزرگی داشت که یک سبد گل بزرگ روبه رویش قرار داشت"فکر کنم بچه ها دسته جمعی برایش خریده بودند." کنار تختش هم یک کمد کوچیک بود و رویش هم یک تلفن از این قدیمیها. آرش یک دستش زیر سرش بودو به سقف نگاه می کرد، غرق فکربود. غمگین به نظر می رسید، فکر کنم چند روزی که بیمارستان بود اصلاح نکرده بود، چون ته ریش داشت. چقدرچهره ی مردونه تری پیداکرده بود. 🍁به_قلم_لیلا_فتحی کانال منتظران نور •••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═‎┅─ @montazeran_nour🌤