فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠کانال منتظران نور
•••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═┅─
@montazeran_nour🌤
3466973329.mp3
9.18M
#تنبلی_و_بی_حوصلگی ۲۰
توانایی در ارتباط صحیح با خداوند
بطوریکه ضامنِ آرامش و شادیِ دائمی انسان باشد؛
نتیجه ی تلاش در آموختنِ مهارتهایِ ارتباط با غیب است.
تنبلی در این بخش، ما را در زمین محبوس و از ارتباط با غیب، محروم میکند
💠کانال منتظران نور
•••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═┅─
@montazeran_nour🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌺خدایاااا شکرت.....!
📌شکر کردن به زبان کافیه؟!
🔄اثر ناشکری و کدورت با خدا در #آرامش نداشتن
👤استاد اللهیقمشهای
💠کانال منتظران نور
•••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═┅─
@montazeran_nour🌤
عملیات وعدۀ صادق.mp3
5.61M
📣 خیلی فوری
حاج آقا #محسن_عباسی_ولدی
عملیات #وعده_صادق
✅پانزده نکته در پانزده دقیقه
🔴حالا که دشمن جنگ رسانهایش
رو دربــارۀ ایــن عملیــات شــروع کرده
تــــــو هم #رزمنده_جهاد_تبیین باش
و بـا گوش دادن به این صوت خودت
رو مسلح کن!
خیلیها نیاز به دونستن این نکــــــات
دارند از #انتشار_حداکثری این صوت
دریغ نکنید!
#الله_اکبر
#طوفان_الاقصی
#انتقام_سخت
#طوفان_الاحرار
🔝#انتشار_حداکثری_با_شما
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠کانال منتظران نور
•••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═┅─
@montazeran_nour🌤
👓 اطلاعیه شماره ۲ پلیس درباره برخورد با کشف حجاب
دومین اطلاعیه فرماندهی انتظامی کشور:
🔹با اجرای طرح «نور» از روز شنبه ۲۵ فروردین ماه ۱۴۰۳، خوشبختانه شاهد همکاری وصف ناپذیر مردم عزیز به ویژه بانوان فهیم و قانونمدار کشورمان با پلیس هستیم. قاطبه زنان و دختران ایران اسلامی، ارزش وجودی خود را دانسته و نسبت به رعایت قوانین عرصه عفاف و حجاب تمکین دارند که این حاکی از فهم و شعور نهفته در زنان این مرز و بوم است.
✅ تمام تلاش پلیس بر این است که بانوان کشورمان در امنیت و آرامش لازم در جامعه فعالیتهای خود را انجام دهند و در سایه همین همکاری و همراهی هاست که فضایی سالم با حفظ حریم افراد در جامعه شکل میگیرد و هر روز بر پویایی و پیشرفت آن افزوده میشود.
💢 فرماندهی انتظامی کشور به تمام مادران، خواهران و دختران سرزمین ایران اسلامی که با برادران خود در فراجا همگام و همسو بوده و با روشنفکری آگاهانه نسبت به قوانین جامعه ایران اسلامی تمکین دارند، تقدیر و تشکر خالصانه خود را ابراز میکند
✅ تشکر فراوان از پلیس در تهران بعضی محلهها که جولانگاه مکشفهها بود اکنون انگشتشمار باقی ماندند که عمدتا دختران دبیرستانی و نوجوانان هستند.
💠کانال منتظران نور
•••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═┅─
@montazeran_nour🌤
مَحرم تر از خدا کہ نداریم❗️
وقتے واجب است حتے در برابر او هم #حجاب داشتہ باشے، یعنے قصہ ے حجاب چیز دیگرے است...
یقین داشتہ باش صحبت از کمال است❗️
بحث، بحثِ #حیا ے یک زن است❗️
میدانے ڪہ...
تو دردانہ ے خدایی
#حجاب_و_عفاف
💠کانال منتظران نور
•••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═┅─
@montazeran_nour🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 مردی که امید آینده اسلام بود..!
کسی که برای اولین بار در طول تاریخ تشیع، کتابی در زمینه اقتصاد اسلامی به نگارش درآورد. کتابی که سبب قرارگیری او به عنوان تنها عالم اسلامی در لیست صد اقتصاددان برتر قرن اخیر شد. شخصیتی که بر اساس کتاب بانکداری بدون ربای او، حدود صد بانک بدون ربا در جهان تشکیل شده و هم اکنون نیز دائر هستند.
امام زمان 037.mp3
3.6M
✍️از خودت بپرس؛
💢چقدرحاضری برای آسمون هزینه کنی؟
💢برای برداشتن سنگهایی که سر راه ظهورَند؟
💢برای بازکردن قفلهایی که درآسمونو بستند؟
راستـ👈ـی؛ چقدر عاشقی؟
💠کانال منتظران نور
•••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═┅─
@montazeran_nour🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠کانال منتظران نور
•••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═┅─
@montazeran_nour🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️ تا حالا این جملات و تاکیدات را از آیتالله فاطمینیا (ره) شنیده بودید؟
🚨 بدانید و آگاه باشید. هر کس کوچکترین حرفی در تضعیف مقام معظم رهبری بزند، هر کس اندیشه ای داشته باشد که ضد مقام رهبری باشد، خدا او را نخواهد بخشید. این را یقین بدانید.
❇️ قدردان رهبر باشید. ... این مرد بزرگ عزِّ اسلام است و هر کس با این مرد بزرگ، با مقام معظم رهبری مخالفت کند، خدا ازش نمی گذرد ...
✅ امروز از اوجب واجبات یکپارچگی و تایید حضرت آیت الله خامنه ایست ...
گوشتون به رهبر باشه ...
🏷 #مقام_معظم_رهبری #آیت_الله_فاطمی_نیا #ولایت_فقیه
💠💠💠💠💠💠
#قرار_شبانه
#سوره_ملک
#سوره_واقعه
☘🌸☘تلاوت سوره مبارکه ملک☘🌸☘
🍀🌺🍀تلاوت سوره مبارکه واقعه🍀🌺🍀
🔹همگی برای حوائج حضرت حجت (عج) دعا کنیم🔹
کانال منتظران نور
•••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═┅─
@montazeran_nour🌤
#رمان
ازسیمخاردارنفستعبورکن
#قسمت_236
حرفی نزدم. کمیل در را برایم باز کرد و سوار شدم.
در طول مسیر سکوت کرده بودم. کمیل سعی میکرد با حرفهایش خیالم را راحت کند که اتفاقی نیوفتاده است.
ولی دل من آرام نمیشد مثل سیر و سرکه میجوشید انگار دلم بهتر از هرکسی میدانست که خبری در راه است.
به خانه که رسیدیم کمیل فوری گفت:
–لطفا چند دقیقه صبر کنید زنگ خونتون رو بزنم و به مادرتون بگم بیان ...
حرفش را بریدم و پیاده شدم.
–نه خودم میتونم. تشکر و خداحافظی کردم.
مادر وقتی قضیه را فهمید با لیوانی شربت کنارم روی تخت نشست وگفت:
–بگیربخور، رنگت پریده، انشاالله به خیر میگذره،
لیوان را گرفتم وگفتم:
–بیشترنگران آرشم بااون حال رفت، می ترسم مامان، نکنه بلایی سرش بیاد.
–هیچی نمیشه، نگران نباش.
اسرا کمکم کرد شربتم را خوردم و بعد گفت:
–با استرس که کاری درست نمیشه، بیابراش نذرصلوات کنیم که اتفاقی براش نیوفته.
آرش🙍🏻♂
پایم را از روی گاز برنمیداشتم، صدای گریه ی مژگان در گوشم بود. به چراغ قرمز رسیدم ولی ترمز نکردم وبه راهم ادامه دادم باید زودتر می رسیدم.
چند بار شماره مژگان راگرفتم، ولی جواب نداد. برای بارچندم شمارهاش را گرفتم، خانمی جواب داد.
–شما کی هستید؟
–من همسایه ی این خانمم، حالشون بد شده.
–چی شده خانم؟ من برادرشوهرشم.
مثل اینکه شوهر این خانم توی کوچه با یکی درگیرشدن، الانم زنگ زدیم آمبولانس آمده، این خانمم شوهرشون رودیدن حالشون بدشده.
مگه شوهرشون چی شده؟
–والا دقیق نمی دونم، انگار سرشون ضربه خورده.
دیگر نزدیک خانهشان رسیده بودم. با دیدن جمعیتی که در کوچه جمع شده بودند، گوشی را روی صندلی ماشین پرت کردم و ماشین را گوشهایی نگه داشتم و به سمت جمعیت دویدم.
وای خدای من...کیارش روی زمین افتاده بود و کلی خون کنارش ریخته بود. دکتر و پرستار بالای سرش بودند و بررسیاش می کردند.
جلویش زانو زدم و فریادزدم:
– کیارش.
آن دو نفر سفید پوش با برانکارد داخل آمبولانس گذاشتنش.
من هم دنبالشان رفتم. به آنها التماس می کردم.
–آقا حالش خوب میشه؟ تروخدا یه چیزی بگید.
–شما چه نسبتی باهاش دارید؟
–برادرشم.
–فعلا وضعیتش مشخص نیست باید زودتر انتقالش بدیم بیمارستان.
باصدای مژگان برگشتم.
–با اون وضعش میدویید. انگار حالش بهتر شده بود و توانسته بود سرپا بایستد. پدرش هم همان لحظه رسید...
روبه پدرش گفتم:
–شما مژگان روبیاریید بیمارستان من باآمبولانس میرم.
بالای سرکیارش نشسته بودم و آرام آرام صدایش می کردم که دیدم چشم هایش را بازکرد و نگاهم کرد.
با خوشحالی دستش را گرفتم و بوسیدم.
–داداش فقط بگو کی این بلاروسرت آورد؟ خودم نیست ونابودش می کنم.
با صدایی که از ته چاه درمیآمد ومن برای این که بهتر بشنوم گوشم را نزدیک دهنش برده بودم گفت:
–نه، آرش...فقط حواست به مژگان باشه، برای هرکلمه اش انگار کلی انرژی ازدست میداد.
–به راحیل بگو من روحلال کنه...
صورتش را نمی دیدم، وقتی دیگر صدایی نیامد سرم راصاف کردم، چشم هایش باز بود و نگاهم می کرد.
با صدای بلند صدایش کردم، صدایم تبدیل به فریاد شد. پرستاری که کنارم بودعلائم حیاتیاش را چک کرد و آنوقت بود که دنیا روی سرم خراب شد و کمرم شکست.
تنها برادرم برای همیشه ازپیشم رفت و من تنها شدم، از مرگ پدرم چهارسال بیشترنگذشته بود که دوباره یکی دیگر از عزیزانم را از دست دادم.
خودم را روی پیکر بی جانش انداخته بودم و فریاد میزدم وبرای کسی که این بلا را سرش آورده بودخط ونشان می کشیدم.
همین که به بیمارستان رسیدیم دیدم که مژگان وپدرش هم رسیدند و فوری سراغ کیارش را از من گرفتند، جزگریه چیزی نداشتم که بگویم.
مژگان به طرف آمبولانس دوید و وقتی وضعیت کیارش را دید که صورتش را پوشانده بودند، چنان جیغی کشید که کل بدنم به رعشه افتاد.
حالش بدشد و دیگر نتوانست سرپا باایستد.
باپدرش کمک کردیم و به داخل بیمارستان بردیم تا یک آرامش بخش برایش تزریق کنند. بعد از نیم ساعت که آنجا بودیم با خودم فکر کردم.
چطور این موضوع را به مادرم بگویم با آن قلب مریضش.
ناگهان یاد راحیل افتادم. بهترین ڱزینه بود.
دنبال گوشیام گشتم ولی پیدایش نکردم، بالاخره یادم امد که داخل ماشینم مانده.
از پدرمژگان گوشیاش را گرفتم تازنگ بزنم.
با اولین زنگ گوشی را برداشت و هراسون گفت:
–الوو...
🍁بهقلملیلافتحیپور 🍁