4_5821267165394765252.mp3
3.75M
▪️ای که با شفاعتت همه شیعیان بهشتی خواهند شد، شفاعتی کن برای آرزومندان بهشت ظهور...
#حکایت شفایافتن یکی از زوار در حرم #حضرت_معصومه_سلام_الله_علیها .
هدایت شده از یا ابا صالح المهدی ، ادرکنا ...
4_5821267165394765252.mp3
3.75M
▪️ای که با شفاعتت همه شیعیان بهشتی خواهند شد، شفاعتی کن برای آرزومندان بهشت ظهور...
#حکایت شفایافتن یکی از زوار در حرم #حضرت_معصومه_سلام_الله_علیها .
#حکایت
🔵مسائل غیر قابل حل
میگویند دانشجویی سر کلاس ریاضی خوابش برد وقتی زنگ را زدند بیدار شد و با عجله دو مسئله را که روی تخته سیاه نوشته شده بود یادداشت کرد و به خیال آنکه استاد آنها را به عنوان تکلیف منزل داده به منزل رفت و تا شب برای حل آنها فکر کرد اما هیچ کدام را نتوانست حل کند بی آنکه نامید شود تمام هفته را تلاش کرد و دست از کوشش برنداشت سرانجام یکی از مسئله ها را حل کرد و به کلاس آورد استاد به کلی مبهوت شده بود زیرا آنها را به عنوان دو نمونه از مسائل غیر قابل حل ریاضی در کلاس مطرح کرده بود!!
#حکایت
🔵برای آنچه دارید شکرگزار باشید
🔹پیرزنی برای سفیدکاری منزلش، کارگری استخدام کرد.
🔸وقتی کارگر وارد منزل پیرزن شد، شوهر پیر و نابینای او را دید و دلش برای این زن و شوهر پیر سوخت اما در مدتی که در آن خانه کار میکرد متوجه شد که پیرمرد، انسانی بسیار شاد و خوشبین است.
🔹او در حین کار، با پیرمرد صحبت میکرد و کم کم با او دوست شد. در این مدت او به معلولیت جسمی پیرمرد اشارهای نکرد. پس از پایان سفیدکاری، وقتی کارگر صورتحساب را به همسر او داد، پیرزن متوجه شد هزینهای که در آن نوشته شده خیلی کمتر از مبلغی است که قبلا توافق کرده بودند ...
🔸پیرزن از کارگر پرسید: شما چرا این همه تخفیف به ما میدهید؟
🔹کارگر جواب داد: من وقتی با شوهر شما صحبت میکردم خیلی خوشحال میشدم و از نحوه برخورد او با زندگی، متوجه شدم که کار و زندگی من، آنقدر هم که فکر میکردم سخت و بد نیست! به همین خاطر به شما تخفیف دادم تا از او تشکر کنم.
🔸پیرزن از تحسین پیرمرد و بزرگواری کارگر منقلب شد و اشک از چشمانش جاری شد زیرا او میدید که کارگر فقط یک دست دارد!
#حکایت
شمارۀ۱۱۲
🔵ادراک و زاویۀ نگاه
دو بازاریاب کفش به کشور دور افتاده رفتند تا بازار کفش در آن سرزمین را بررسی کنند.
بازاریاب اول در گزارش خود به مدیران نوشت سفر بی فایده بود مردم در این سرزمین اصلاً از کفش استفاده نمیکنند یا پا برهنه هستند و یا از پاپوش های سنتی که با پوست درخت درست می شود استفاده می کنند در عمل امکان بازاریابی برای کفش وجود ندارد و احتمال موفقیت این نیست.
بازاریاب دوم در گزارش خود به مدیران نوشت مردم این کشور اً از کفش استفاده نمی کنند و آن را نمی شناسند اما فرصتی بی نظیر و تاریخی به وجود آمده است مشتریان ما در این کشور هیچ ذهنیت و سلیقه قبلی از کفش ندارند و این بدان معناست که ما میتوانیم همه کفشهای خود را با هر مدلی به آنها ارائه دهیم...؟!!!
#حکایت
شمارۀ۱۱۱
🔵فرصت
پیرمرد دلتنگ بود و چشم از تخت کناری برنمیداشت صحبت پدر و پسر در تخت کناری گل انداخته بود دلش هوای پسرش را کرد.
با او تماس گرفت و خواهش کرد که به دیدنش بیاید تا کمی با هم در حیاط بیمارستان قدم بزنند و اینگونه از دلتنگی بیرون بیاید.
پسر استقبال کرد و قول داد که عصر به دیدن پدر برود.
عصر پیش از آنکه به بیمارستان برود با خود گفت:
" بهتر است اول به مغازه بروم و کمی کارها را روبهراه کرده و به کارگرها سفارش های لازم را بکنم و بعد به بیمارستان بروم"
پسر به مغازه رفت و آنقدر مشغول کار شد که از گذر زمان غافل شد وقتی متوجه شد که هوا تاریک شده بود.
با خود گفت :
"فردا از صبح زود نزد پدر رفته و تا ظهر پیش رو خواهم ماند "
قلب پیرمرد به درد آمد و شکست قطره اشکی از گوشه چشمش غلطید بی آنکه کسی آن را ببیند و رویش را به سمت پنجره چرخاند و نگاهش را به آسمان دوخت.
صبح روز بعد پسر برای ملاقات پدر به بیمارستان رفت
🌸غافل از آنکه شب گذشته پدر با چشمان حسرت بار و منتظر و با دلتنگی زیاد دار فانی را وداع گفته است🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️هر مشکلی داری، راه حلش اینجاست!
#حکایت زیبای یونس نقاش و پناه بردن او به امام زمانش، #امام_هادی_علیه_السلام 💐
📚امالی طوسی ص۲۸۸.
#آوا_نوا حکایت برای استفاده در اینستاگرام و آپارات.
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#حکایت
🔹ملا نصرالدین برای خرید پاپوش نو راهی شهر شد.
در راسته ی کفش فروشان انواع مختلفی از کفش ها وجود داشت که او می توانست هر کدام را که می خواهد انتخاب کند. فروشنده حتی چند جفت هم از انبار آورد تا ملا آزادی بیشتری برای تهیه کفش دلخواهش داشته باشد.
🔹ملا یکی یکی کفش ها را امتحان کرد، اما هیچ کدام را باب میلش نیافت هر کدام را که می پوشید ایرادی بر آن وارد می کرد. بیش از ده جفت کفش دور و بر ملا چیده شده بود و فروشنده با صبر و حوصله ی هر چه تمام به کار خود ادامه می داد.
🔹ملا دیگر داشت از خریدن کفش ناامید می شد که ناگهان متوجه ی یک جفت کفش زیبا شد. آنها را پوشید. دید کفش ها درست اندازه ی پایش هستند. چند قدمی در مغازه راه رفت و احساس رضایت کرد.
🔹بالاخره تصمیم خود را گرفت. می دانست که باید این کفشها را بخرد. از فروشنده پرسید: «قیمت این یک جفت کفش چقدر است؟»
🔹فروشنده جواب داد:
«این کفش ها، قیمتی ندارند.» ملا گفت: «چه طور چنین چیزی ممکن است. مرا مسخره می کنی؟»
🔹فروشنده گفت: «ابدا، این کفش ها واقعا قیمتی ندارند، چون کفش های خودت است که هنگام وارد شدن به مغازه به پا داشتی!»
👈 این داستان زندگی اکثر ما انسان هاست. همیشه نگاه مان به دنیای بیرون است. ایده آل ها و زیبایی ها را در دنیای بیرون جست وجو می کنیم. خوشبختی و آرامش را از دیگران می خواهیم.
فکر می کنیم مرغ همسایه غاز است.
⚠خودکم بینی و اغلب خودنابینی باعث می شود که انسان خویشتن را به حساب نیاورد و هیچ شأنی برای خودش قائل نباشد.
Hazrate abotaleb.mp3
3.23M
▪️به مناسبت سالروز وفات جناب ابوطالب پدر گرامی امیرالمومنین علیهما السلام (۲۶ رجب)
#حکایت خدمتگزاری خالصانه جناب ابوطالب علیه السلام به محضر رسول اکرم صلیالله علیه و آله
Hekayate Esteghase dar biyaban.mp3
4.33M
#حکایت عجیبی از دعا و استغاثه در بیابان
👌بسیار شنیدنی
#التجای_همگانی
Hekayate Hajarol Asvad Va Ahd.mp3
6.53M
▫️فرشتهای که سنگ شد!
#حکایت زیبای سرگذشت حجرالاسود.
📚 امالی شیخ طوسی، ص۴۷۶
📚 علل الشرایع، ج۲ ، ص۴۲۹
#عهد_با_حضرت
Hekayate Marde Balkhi _ Emam sajad.mp3
5.89M
▪️از سفر مدینه برگشته بود.
سرزنشهای زنش شروع شد:
این همه میروی دیدن زینالعابدین علیه السلام،
این همه برایش هدیه میبری،
شد یکبار برایت جبران کند؟!...
👈 سال بعد دوباره رفت دیدن امام،
شنید:
همسرت سرزنشت کرد؟!
سرش را پایین انداخت.
وقت آن بود که امام معجزهای نشانش دهد.
فرمود تشتی از آب بیاورند...
📚 بحارالانوار ج۴۶ ص۴۷.
#حکایت
#معرفت_حضرت
#امام_سجاد_علیه_السلام
🔸سوالی ذهنش را مشغول کرده بود.
خجالت میکشید بپرسد.
بالاخره دلش را به دریا زد.
پرسید:
میشود جانشین شما را بشناسم؟
امام رفت داخل اتاق.
وقتی برگشت، پسربچهای روی شانهاش بود.
صورتش مثل یک تکه ماه!
امام عسکری علیه السلام فرمود:
بعد از من، پسرم امام شما خواهد بود.
پسرم غیبتی خواهد داشت؛
غیبتی طولانی!
در آن دوران همه هلاک خواهند شد،
مگر کسی که....
#حکایت
#بلای_غیبت
#دعا_برای_فرج
#امام_حسن_عسکری علیه السلام
Hekayate Ahmadebne Eshagh _Hadise Nejat.mp3
4.9M
▫️ همه هلاک خواهند شد مگر کسی که...
#حکایت ملاقات احمد بن اسحاق با امام عسکری علیه السلام.
📚 کمال الدین ج۲، ص۳۸۴.
#دعا_برای_فرج
#امام_حسن_عسکری علیه السلام
🔸اگر او را بلند بخوانی
صدایت را می شنود
و اگر با او آهسته نجوا کنی
راز و نیازت را می فهمد
گلایه ها و شکوه هایت را نزد او ببر
برطرف شدن غم هایت را از او طلب کن
در کارهایت از او مدد بگیر
و هر چه می خواهی
از خزائن رحمت او بخواه
چیزهایی که هیچکس جز او
توان بخشیدنش را ندارد
از افزایش طول عمر تا سلامتی
وسعت و گشایش در روزی
او کلیدهای گنجینه هایش را
در دو دست تو نهاده
وقتی که درخواست از خودش را
به تو رخصت داده
پس هرگاه اراده کردی
درهای نعمتش را با دعا باز کن
و نزول باران رحمتش را از او بخواه ...
🦋نشر داستان صدقه جاریه👉
#_داستان_زیبا
#حکایت
▪️یک شب قبل از جنگ احد.
پیامبر صلی الله علیه وآله صدایش کرد.
فرمود:
عموجان، فردا تو شهید میشوی!
اشک در چشمهایش حلقه زد.
بعد پیامبر صلی الله علیه وآله جملهای فرمود که حمزه از شدت گریه روی زمین افتاد...
#حکایت
#حضرت_حمزه علیه السلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️پاداش عجیب خدا برای منتظران ظهور
#حکایت زیبایی از پیرمردی که در زمان امام صادق علیهالسلام منتظر ظهور بود!
📚کفایة الاثر، ج1، ص264
#انتظار_حضرت
#امام_صادق علیهالسلام
#آوا_نما جهت استفاده در شبکههای اجتماعی
#نشر_دهیم