eitaa logo
هیئت رزمندگان اسلام مشکین دشت
799 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
80 فایل
‌﷽ [کانال رسمی بنیاد فرهنگی مذهبی منتظران مهدی(عج) رزمندگان مشکین دشت] (اینستاگرام) https://instagram.com/Montazerane_karaj?utm_medium=copy_link (تلگرام) http://t.me/Montazerane_karaj #اللهم_عجل_لولیک_الفرج ارتباط با خادم: @mohammad_khambari
مشاهده در ایتا
دانلود
🔺ماسک حنا فوق العادست❗️ 1ق.غ حنای بی رنگ 1ق.غ ماست کم چرب 1ق.چ گلاب مواد مخلوط کرده و روی صورت بگذارید و بعد 20 دقیقه بشوئید 👈این ماسک موجب رفع جوش، کاهش لک و شادابی پوست میشود. @montazeran1184 ✼═══┅💖💖┅═══✼
🌹 زمانی که به «غرور» و «مردانگی» یک مرد حمله می‌کنید، از او انتظار شنیدن یا فهمیدن نداشته باشید!!! زبانی قویتر از محبت وجود ندارد! ‌خانواده موفق❤️❤️ @montazeran1184 ✼═══┅💖💖┅═══✼
💞دوسٺٺ دارم ولے چون با حجابے بیشٺر مثل خورشیدے ولے پشٺ نقابے بیشٺر شاڸ سبز و سرخ حتے صورٺے بر چهره اٺ خوب مے آید ولے خب رنگ مشڪےبیشٺر😌 خانواده موفق❤️❤️ @montazeran1184 ✼═══┅💖💖┅═══✼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴دقایقی پیش 🌺 خادمان بارگاه منور حرم حضرت رضا(علیه السلام) در حال شست‌شوی گنبد @montazeran1184
ضمن تبریک میلاد امام رضا (ع) پیرو اطلاعیه وزارت بهداشت مبنی محدودیت های جدید اعمال شده بخاطر بیماری کرونا در چندین استان از جمله استان البرز برنامه جشن میلاد امام رضا(ع) و آیین تعویض پرچم یادمان شهدای گمنام که قرار بود روز پنجشنبه ساعت ۱۸ جنب مزار شهدای گمنام برگزار شود لغو می گردد. ان شاء الله پس از ریشه کن شدن این بیماری و با سلامتی و عافیت همگی بتونیم در حرم امام مهربانی ها عرض ارادت کنیم. التماس دعا کانون خادمیاران رضوی مشکین دشت حوزه ۳۲۱شهید باهنر حوزه ۳۲۲حضرت آسیه س شورای اسلامی و شهرداری مشکین دشت
‎کیا برای رفع کرونا به دستور حضرت آقا عمل کردند؟ 🌱 فرمود دعای هفتم صحیفهٔ سجادیّه رو بخونید؛ ذکر یونسیّه صد مرتبه رو هم فرمودند. *⭕ این دستورات باید همگانی شود.* 🤲🏻 شبها صد مرتبه ذکر یونسیّه در سجده، و بعد عرض: دعای هفتم صحیفهٔ سجادیّه. ✅ مگر سیدحسن نصرالله نگفت رمز پیروزی ما در جنگ ۳۳ روزه، عمل به دستور رهبری مبنی بر خواندن دعای جوشن صغیر بود؟! *پس چرا برای رفع کرونا به دستورات حضرت آقا عمل نمی‌کنیم!؟😔* @montazeran1184
✍️ 💠 از اینکه با کلماتش رهایم کرد، قلب نگاهم شکست و این قطره اشک نه از وحشت جسد سعد و نه از درد پهلو که از احساس غریب دلتنگی او بود و نشد پنهانش کنم که بی‌اراده اعتراف کردم :«من جایی رو ندارم!» نفهمید دلم می‌خواهد پیشش بمانم که خیره نگاهم کرد و ناباورانه پرسید :«خونواده‌تون چی؟» محرومیت از محبت پدر و مادر و برادر روی شیشه احساسم ناخن می‌کشید و خجالت می‌کشیدم بگویم به هوای همین همسر از همه خانواده‌ام بریدم که پشت پرده اشک پنهان شدم و او نگفته حرفم را شنید و پناهم داد :«تا هر وقت خواستید اینجا بمونید!» 💠 انگار از نگاهم نغمه احساسم را شنیده بود، با چشمانش روی زمین دنبال جوابی می‌گشت و اینهمه در دلش جا نمی‌شد که قطره‌ای از لب‌هایش چکید :«فعلاً خودم مراقبتونم، بعدش هر طور شما بخواید.» و همین مدت فرصت فراخی به دلم داده بود تا هر آنچه از سعد زخم خورده بودم از مصطفی و مادرش مرهم بگیرم که در خنکای خانه آرام‌شان دردهای دلم کمتر می‌شد و قلبم به حمایت مصطفی گرم‌تر. 💠 در هم‌صحبتی با مادرش لهجه هر روز بهتر می‌شد و او به رخم نمی‌کشید به هوای حضور من و به دستور مصطفی، چقدر اوضاع زندگی‌اش به هم ریخته که دیگر هیچکدام از اقوام‌شان حق ورود به این خانه را نداشتند و هر کدام را به بهانه‌ای رد می‌کرد مبادا کسی از حضور این دختر ایرانی باخبر شود. مصطفی روزها در مغازه پارچه فروشی و شب‌ها به همراه سیدحسن و دیگر جوانان شیعه و در محافظت از حرم (علیهاالسلام) بود و معمولاً وقتی به خانه می‌رسید، ما خوابیده بودیم و فرصت دیدارمان تنها هنگام صبح بود. 💠 لحظاتی که من با چشمانی خواب از اتاق برای بیرون می‌رفتم و چشمان مصطفی خمار از خستگی به رویم سلام می‌کرد و لحن گرم کلامش برایم عادی نمی‌شد که هر سحر دست دلم می‌لرزید و خواب از سرم می‌پرید. مادرش به هوای زانو درد معمولاً از خانه بیرون نمی‌رفت و هر هفته دست به کار می‌شد تا با پارچه جدیدی برایم پیراهنی چین‌دار و بلند بدوزد و هر بار با خنده دست مصطفی را رو می‌کرد :«دیشب این پارچه رو از مغازه اورد که برات لباس بدوزم، میگه چون خودت از خونه بیرون نمیری، یه وقت احساس غریبی نکنی! ولی چون خجالت می‌کشید گفت بهت نگم اون اورده!» 💠 رنگ‌های انتخابی‌اش همه یاسی و سرخابی و صورتی با گل‌های ریز سفید بود و هر سحری که می‌دید پارچه پیشکشی‌اش را پوشیده‌ام کمتر نگاهم می‌کرد و از سرخی گوش و گونه‌هایش می‌چکید. پس از حدود سه ماه دیگر درد پهلویم فروکش کرده و در آخرین عکسی که گرفتیم خبری از شکستگی نبود و می‌دانستم باید زحمتم را کم کنم که یک روز پس از نماز صبح، کنج اتاق نشیمن به انتظار پایان نمازش چمباته زدم. 💠 سحر سردی بود و من بیشتر از حس سرد رفتن از این خانه یخ کرده بودم که روی پیراهن بلندم، ژاکتی سفید پوشیده و از پشت، قامت بلندش را می‌پاییدم تا نمازش تمام شد و ظاهراً حضورم را حس کرده بود که بلافاصله به سمتم چرخید و پرسید :«چیزی شده خواهرم؟» انقدر با گوشه شالم بازی کرده بودم که زیر انگشتانم فِر خورده و نمی‌دانستم از کجا بگویم که خودش پیشنهاد داد :«چیزی لازم دارید امروز براتون بگیرم؟» 💠 صدای تلاوت مادرش از اتاق کناری به جانم آرامش می‌داد و نگاه او دوباره دلم را به هم ریخته بود که بغضم را فرو خوردم و یک جمله گفتم :«من پول ندارم بلیط بگیرم.» سرم پایین بود و ندیدم قلب چشمانش به تپش افتاده و کودکانه ادعا کردم :«البته برسم ، پس میدم!» که سکوت محضش سرم را بالا آورد و دیدم سر به زیر با سرانگشتانش بازی می‌کند. هنوز خیسی آب وضو به ریشه موهایش روی پیشانی مانده و حرفی برای گفتن نمانده بود که از جا بلند شد. دلم بی‌تاب پاسخش پَرپَر می‌زد و او در سکوت، را پیچید و بی‌هیچ حرفی از اتاق بیرون رفت. اینهمه اضطراب در قلبم جا نمی‌شد که پشت سرش دویدم و از پنجره دیدم دست به کمر دور حوض حیاط می‌چرخد و ترسیدم مرا ببیند که دستپاچه عقب کشیدم. پشتم به دیوار اتاق مانده و آرزو می‌کردم برگردد و بگوید باید بمانم که در را به رویم گشود. انگار دنبال چشمانم می‌گشت که در همان پاشنه در، نگاه‌مان به هم گره خورد و بی‌آنکه حرفی بزند از نقش نگاهش دلم لرزید. از چوب‌لباسی کنار در کاپشنش را پایین کشید و در همین چند لحظه حساب همه چیز را کرده بود که شمرده پاسخ داد :«عصر آماده باشید، میام دنبال‌تون بریم فرودگاه . برا شب بلیط می‌گیرم.»... ✍️نویسنده: @montazeran1184
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 استاد رائفی پور 📝 «اشک آهو برای امام زمانش» 🔅 میلاد با سعادت حضرت ثامن‌الحجج، علی بن موسی الرضا علیه السلام مبارک باد 🔅 ‌ @montazeran1184
🌙❣🌙❣🌙❣🌙 #سهم ما در وسط معرکه‌ی عشـ❤️ــق چه بود❓ غم و #دلتنگی و حسرت 😔 همه یکجا با هم .. #آخرین_عکس_خانوادگی؛👨‍👩‍👦‍👦 تصویری #ماندگار از وداع همسر و فرزندان #شهید مدافع حرم #ابراهیم رشید🌼🍃 #شبــــتون_شهــــدایی🌙 @montazeran1184
امام رضا عليه السلام: هر كه غم و نگرانى مؤمنى را بزدايد، خداوند در روز قيامت گره غم از دل او بگشايد مَن فَرَّجَ عن مُؤمِنٍ فَرَّجَ اللّهُ عن قَلبِهِ يَومَ القِيامَةِ ميزان الحكمه جلد 5 صفحه 280 ‌ @montazeran1184
❣ 🥀همین که هر صبـ🌞ــح خیالـــم از پُر است..، شـکـــ🤲ـر میکنم که خــــدا مــــرا آفرید😍 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @montazeran1184
سیروس گرجستانی درگذشت 🔹«سیروس گرجستانی» بازیگر باسابقه سینما و تلویزیون در سن ۷۶ سالگی بر اثر سکته قلبی درگذشت. 🔹از جمله سریال‌های وی می‌توان به «متهم گریخت» و همچنین سریال های «زن بابا» و «گاوصندوق» اشاره کرد.
هدایت شده از Kgh
🌺صیدم و با دیدن صیاد گفتم یا رضا 🌟تا گره در کار من افتاد گفتم یا رضا 🌺آرزوی دیدن کرب و بلا را داشتم 🌟رفتم و در صحن گوهر شاد گفتم یا رضا 🌺همصدا با کل عالم ، از دم باب الجواد 🌟تا کنار پنجره فولاد گفتم یا رضا (ع)✨🎉 ✨🎊 👈 هیات منتظران مهدی(عج)_رزمندگان مشکین دشت را دنبال نمائید👇 🆔 @ba_montazeran
هدایت شده از Kgh
1_393798579.mp3
7.42M
🌸 (ع) 💐دیوونه ایوون طلاتم 💐فدائیه جارو کشاتم 🎤 👏 👌بسیار زیبا 👈 هیات منتظران مهدی(عج)_رزمندگان مشکین دشت را دنبال نمائید👇 🆔 @ba_montazeran
هدایت شده از Kgh
1_393832240.mp3
3.68M
🌸 (ع) 💐از دلی که روی گنبد زده لونه بگم 💐از دو دستایی که سمت آسمونه بگم 🎤 👏 👌فوق زیبا 🌷گلچین بهترین های روز 👈 هیات منتظران مهدی(عج)_رزمندگان مشکین دشت را دنبال نمائید👇 🆔 @ba_montazeran
هدایت شده از Kgh
به صورت مجازی زمان: پنجشنبه۱۲تیر ساعت‌۲۱:۳۰ پخش زنده در صفحه اینستاگرام https://instagram.com/hajmohammad_fatemi?igshid=15x80lbu70zn2 سلامتی و تعجیل فرج صلوات 👈 هیات منتظران مهدی(عج)_رزمندگان مشکین دشت 🆔 @ba_montazeran
‌ شماره‌تلفن‌حرم‌امام‌رضا‌علیہ‌السلام📞🔗 05148888🌻 التماس‌دعا‌:)🌿 میکروفن‌بالای‌ضریح‌آقا‌نصب‌شده..! اَلو؟ میشہ گوشیو بدین بہ ؟!
4_5857321491699336527.mp3
9.69M
『 ♡ 🎧 ♡ 』 سرودترکی | قسم او بیت... بامداحی: حاج مهدی رسولی 🌱
‍ پنج شنبه است و ياد درگذشتگان 🍃🌼اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ 🌼🍃 🙏التماس دعا 🙏 🌿🌼🌿🌼🌿🌼🌿🌼🌿 🌼پنجشنبه ها به یاد اونهایی هستیم که بین ما نیستند😔 🌼و هیچکس نمی تونه جای خالیشون ‌ رو تو قلبمون پر کنه💔 🌼گذشتگانمان دلخوشند به یک صلوات و دعای رحمت وآمرزش
هدایت شده از Kgh
سخنرانی حاج سید حسین حسینی هم اکنون هیات منتظران مهدی (عج) پخش زنده در صفحه اینستاگرام https://instagram.com/hajmohammad_fatemi?igshid=15x80lbu70zn2 👈 هیات منتظران مهدی(عج)_رزمندگان مشکین دشت 🆔 @ba_montazeran
بالم شکسته بود و هوایی نداشتم از دست روزگار رهایی نداشتم بیهوده نیست عاشق گنبد طلا شدن مشهد اگر نبود که جایی نداشتم دردم زیاد بود و طبیبی مرا ندید دردم زیاد بود و دوایی نداشتم گفتم مگر امام رضا چاره ای کند ای وای اگر امام رضایی نداشتم @montazeran1184
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍️ 💠 منتظر پاسخم حتی لحظه‌ای صبر نکرد، در را پشت سرش آهسته بست و همه در و دیوار دلم در هم کوبیده شد که شیشه بغضم شکست. به او گفته بودم در جایی را ندارم و نمی‌فهمیدم چطور دلش آمد به همین سادگی راهی ایرانم کند که کاسه چشمانم از گریه پُر شد و دلم از ترس تنهایی خالی! 💠 امشب که به می‌رسیدم با چه رویی به خانه می‌رفتم و با دلتنگی مصطفی چه می‌کردم که این مدت به عطر شیرین محبتش دل بسته بودم. دور خانه می‌چرخیدم و پیش مادرش صبوری می‌کردم تا اشکم را نبیند و تنها با لبخندی ساده از اینهمه مهربانی‌اش تشکر می‌کردم تا لحظه‌ای که مصطفی آمد. ماشین را داخل حیاط آورد تا در آخرین لحظات هم از این محافظت کند و کسی متوجه خروجم از خانه نشود. 💠 درِ عقب را باز کردم و ساکت سوار شدم، از آینه به صورتم خیره ماند و زیر لب سلام کرد. دلخوری از لحنم می‌بارید و نمی‌شد پنهانش کنم که پاسخش را به سردی دادم و دیدم شیشه چشمانش از سردی سلامم مِه گرفت. در سکوتِ مسیر تا فرودگاه دمشق، حس می‌کردم نگاهش روی آینه ماشین از چشمانم دل نمی‌کَند که صورتم از داغی احساسش گُر گرفت و او با لحنی ساده شروع کرد :«چند روز پیش دو تا ماشین بمبگذاری شده تو منفجر شد، پنجاه نفر کشته شدن.» 💠 خشونت خوابیده در خبرش نگاهم را تا چشمانش در آینه کشید و او نمی‌خواست دلبسته چشمانم بماند که نگاهش را پس گرفت و با صدایی شکسته ادامه داد :«من به شما حرفی نزدم که دلتون نلرزه!» لحنش غرق غم بود و مردانه مقاومت می‌کرد تا صدایش زیر بار غصه نلرزد :«اما الان بهتون گفتم تا بدونید چرا با رفتن‌تون مخالفت نمی‌کنم. ایران تو امنیت و آرامشه، ولی معلوم نیس چه خبر میشه، خودخواهیه بخوام شما رو اینجا نگه دارم.» 💠 به‌قدری ساده و صریح صحبت می‌کرد که دست و پای دلم را گم کردم و او راحت حرف دلش را زد :«من شما رو می‌خوام، نمی‌خوام صدمه ببینید. پس برگردید ایران بهتره، اینجوری خیال منم راحت‌تره.» با هر کلمه قلب صدایش بیشتر می‌گرفت، حس می‌کردم حرف برای گفتن فراوان دارد و دیگر کلمه کم آورده بود که نگاهش تا ایوان چشمانم قد کشید و زیرلب پرسید :«سر راه فرودگاه از رد میشیم، می‌خواید بریم زیارت؟» 💠 می‌دانستم آخرین هدیه‌ای است که برای این دختر در نظر گرفته و خبر نداشت ۹ ماه پیش وقتی سعد مرا به داریا می‌کشید، دل من پیش زینبیه جا مانده بود که به جای تمام حرف دلم تنها پاسخ همین سؤالش را دادم :«بله!» بی‌اراده دلم تا دو راهی زینبیه و داریا پر کشید، که ادا شد و از بند سعد آزادم کرد، دلی که دوباره شکست و نذر دیگری که می‌خواست بر قلبم جاری شود و صدای مصطفی خلوتم را پُر کرد :«بلیط‌تون ساعت ۸ شب، فرصت دارید.» 💠 و هنوز از لحنش حسرت می‌چکید و دلش دنبال مسیرم تا ایران می‌دوید که نگاهم کرد و پرسید :«ببخشید گفتید ایران جایی رو ندارید، امشب کجا می‌خواید برید؟» جواب این سوال در حرم و نزد (سلام‌الله‌علیها) بود که پیش پدر و مادرم شفاعتم کند و سکوت غمگینم دلش را بیشتر به سمتم کشید :«ببخشید ولی اگه جایی رو ندارید...» 💠 و حالا که راضی به رفتنم شده بود، اگرچه به بهای حفظ جان خودم، دیگر نمی‌خواستم حرفی بزنم که دلسوزی‌اش را با پرسشم پس دادم :«چقدر مونده تا برسیم ؟» فهمید بی‌تاب حرم شده‌ام که لبخندی شیرین لب‌هایش را بُرد و با خط نگاهش حرم را نشانم داد :«رسیدیم خواهرم، آخر خیابون حرم پیداست!» و چشمم چرخید و دیدم حرم در انتهای خیابانی طولانی مثل خورشید می‌درخشد. 💠 پرده پلکم را کنار زدم تا حرم را با همه نگاهم ببینم و بی‌تاب چکیدن شده بود که قبل از نگاهم به سمت حرم پرید و مقابل چشمان مصطفی به گریه افتادم. دیگر نمی‌شنیدم چه می‌گوید، بی‌اختیار دستم به سمت دستگیره رفت و پایم برای پیاده شدن از ماشین پیش‌دستی کرد. او دنبالم می‌دوید تا در شلوغی خیابان گمم نکند و من به سمت حرم نه با قدم‌هایم که با دلم پَرپَر می‌زدم و کاسه احساسم شکسته بود که اشک از مژگانم تا روی لباسم جاری شده بود. 💠 می‌دید برای رسیدن به حرم دامن صبوری‌ام به پایم می‌پیچد که ورودی حرم راهم را سد کرد و نفسش به شماره افتاد :«خواهرم! اینجا دیگه امنیت قبل رو نداره! من بعد از جلو در منتظرتون می‌مونم!» و عطش چشمانم برای زیارت را با نگاهش می‌چشید که با آهنگ گرم صدایش به دلم آرامش داد :«تا هر وقت خواستید من اینجا منتظر می‌مونم، با خیال راحت زیارت کنید!»... ✍️نویسنده: @montazeran1184