eitaa logo
منتظران ظهور
68 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
166 ویدیو
59 فایل
🤲 اللّهمَ ارزُقنا شَهادَت فِی سَبیلِک 🤲 کپی آزاد☺️اگه یادت موند یه صلوات هم برای تعجیل در ظهور امام زمان (عج) بفرست ⛅ آغاز 💫👈 ۱۴۰۱/۰۸/۲۹
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لینک ناشناسمون 😍👇 https://abzarek.ir/service-p/msg/878084 حرفی ، نظری ، انتقادی بود ، در خدمتم 👆👆👆 اگر درمورد موضوعات مباحث روزانمون پیشنهادی دارید ، خوشحال میشم بفرمایید 🙏📿 📿 @montazeranezohoor_e_mahdi 📿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پیام تسلیت رهبر انقلاب در پی شهادت سردار شهید سپهبد قاسم سلیمانی ملّت عزیز ایران! سردار بزرگ و پرافتخار اسلام آسمانی شد. دیشب ارواح طیّبه‌ی شهیدان، روح مطهّر قاسم سلیمانی را در آغوش گرفتند. سال‌ها مجاهدت مخلصانه و شجاعانه در میدان‌های مبارزه با شیاطین و اشرار عالم و سال‌ها آرزوی شهادت در راه خدا، سرانجام سلیمانی عزیز را به این مقام والا رسانید و خون پاک او به دست شقی‌ترین آحاد بشر بر زمین ریخت. این شهادت بزرگ را به پیشگاه حضرت بقیّة الله ارواحنا فداه و به روح مطهّر خود او تبریک و به ملّت ایران تسلیت عرض می‌کنم. او نمونه‌ی برجسته‌ای از تربیت‌شدگان اسلام و مکتب امام خمینی بود، او همه‌ی عمر خود را به جهاد در راه خدا گذرانید. شهادت پاداش تلاش بی‌وقفه‌ی او در همه‌ی این سالیان بود، با رفتن او به حول و قوّه‌ی الهی کار او و راه او متوقّف و بسته نخواهد شد، ولی انتقام سختی در انتظار جنایتکارانی است که دست پلید خود را به خون او و دیگر شهدای حادثه‌ی دیشب آلودند. شهید سلیمانی چهره‌ی بین‌المللی مقاومت است و همه‌ی دل‌بستگان مقاومت خونخواه اویند. همه‌ی دوستان و نیز همه‌ی دشمنان- بدانند خطّ جهاد مقاومت با انگیزه‌ی مضاعف ادامه خواهد یافت و پیروزی قطعی در انتظار مجاهدان این راه مبارک است. فقدان سردار فداکار و عزیز ما تلخ است ولی ادامه‌ی مبارزه و دست یافتن به پیروزی نهایی کام قاتلان و جنایتکاران را تلخ‌تر خواهد کرد. 📿 @montazeranezohoor_e_mahdi 📿
سلام ممنونم ازتون 🙏 بله حتما... چرا که نه ... 📿 @montazeranezohoor_e_mahdi 📿
{ ❤️🖇 } ‌ 😍🌷 🤕 وقتی که زخمی می‌شم ؛ -  رگ‌های خونیِ اطراف زخمم رو باریک می‌کنی تا خون کمتری از دست بدم. -  پلاکت‌ها رو کنار هم میچسبونی تا لخته بشن، شکاف رگ‌ها رو ببندن و خونریزی رو متوقف کنن. -  حالا رگ‌ها رو بازتر می‌کنی تا خون تازه به همراه مواد مغذی به جای آسیب‌دیده برسن. -  التهابِ محل زخم نشونۀ اینه که سربازهای ایمنی بدنم یعنی گلبول‌های سفید دارن با سلول‌های مرده، باکتری‌ها و عوامل بیماری‌زا مبارزه می‌کنن؛ تو اون‌ها رو مأمور پاک‌سازیِ بافت آسیب‌دیده می‌کنی. -  حالا زمان بازسازیه و تو سلول‌های پوست و بافت‌های زیرش رو، بدون اینکه دردی احساس کنم، تکثیر می‌کنی؛ و اندازۀ زخم روزبه‌روز کوچیک و کوچیک‌تر می‌شه. 🔸همۀ این‌ها را بدون اینکه ذره‌ای به اون‌ها آگاه باشم یا اراده‌م در اون‌ها نقشی داشته باشه انجام می‌دی تا از من مراقبت کنی. ممنونم ازت خدا...🌹 📿 @montazeranezohoor_e_mahdi 📿
سعید چندباری پیام فرستاد که همه چیو ماست مالی کنه اما وقتی جوابشو ندادم ، کم کم دیگه خبری ازش نشد. مرجان بیشتر از قبل میومد خونمون ، سعی میکرد حالمو بهتر کنه. امّا من دیگه اون ترنم قبل نبودم❗️ نمره های آخر ترمم که اومد تازه فهمیدم چه خرابکاری کردم و چقدر افت کردم 😔 سعید منو نابود کرده بود ...  حال بد خودم کم بود ، بابا هم با دیدن نمره هام شدیداً دعوام کرد و رفت و آمدم رو محدودتر کرد ...  برام استاد خصوصی گرفت تا جبران کنم. استادم یه پسر بیست و هفت ، هشت ساله بود. خیلی خوشتیپ و جنتلمن✅ بعد از چند جلسه ی اول که اومده بود دیگه فهمیده بود که من همیشه طول روز تنهام و کسی خونمون نیست ...  اونقدر هم بیخیال و بی فکر بودم که نمیفهمیدم باید حداقل با یه لباس موجه پیشش بشینم ...🔥 از جلسه هفتم هشتم بود که کم کم خودمونی تر از قبل شد... - درس امروز یکم سنگین بود ، میخوای یکم استراحت کنیم ترنم خانوم؟ - برای من فرقی نداره. اگر میخواید میتونیم این جلسه رو تموم کنیم تا شما هم برید به کارای دیگتون برسید. -من که کاری ندارم. یعنی امروز جای دیگه ای قرار نیست برم ... راستش احساس میکنم خیلی گرفته ای! میشه بپرسم چرا؟  - فکرنمیکنم نیازی باشه خارج از درس صحبتی داشته باشیم آقای ناظری! 😒 - بگو بهزاد! چقدر لجبازی تو خوشگل خانوم ... - بله؟؟ 😠 - چیز بدی گفتم؟ من با شاگردام معمولاً رابطه ی دوستانه تری دارم ... ولی تو خیلی بداخلاقی ... و از همه هم جذاب تر 😉 - مثل اونا هم خرررر نیستم... پاشو برو بیرون 😠 - چرا اینجوری میکنی؟ 😳 مگه من چی گفتم؟؟ - گفتم برو بیرووووون ... من نیازی به استاد ندارم. خوش اومدی 😡 - متأسفم برات ... هرکس دیگه ای جای من بود یه بلایی سرت میاورد، حیف که پدرت با عموم دوسته ..... 😡 دختره ی وحشی ... 😒 شب که بابا برگشت خونه دوباره یه دادگاه تشکیل داد تا یه جریمه جدید برام مشخص کنه ... 📿 @montazeranezohoor_e_mahdi 📿
- چرا آبروی منو بردی ؟؟ به پسره چی گفتی که گفته دیگه نمیرم بهش درس بدم ؟؟ 😡 - اون نمیخواد بیاد ؟؟؟ چه پررو ... خوبه خودم بیرونش کردم ... 😏 - ترنمممم 😡 تو چت شده ؟؟ اینهمه برات خرج نکردم که آخرش یه انسان بی سواد شی و بشینی خونه! اینهمه کلاس و اینور اونور نفرستادمت که آخرت این بشه! سر قضیه اون پسره هم بهت گفتم به شرطی میتونی باهاش باشی که فکر ازدواج و هرچیزی که جلوی پیشرفتتو میگیره از سرت بیرون کنی 😡 من دیگه باید چیکار کنم ؟؟ - همه ی دنیای شما همینه!  همش پیشرفت! پیشرفت! کجای دنیا رو میخوای بگیری پدر من ؟؟😡 هیچی تو این خونه نیست!  نه خوشی نه آرامش  نه زندگی فقط پول ، پیشرفت ، ترقّی ، مقام ... اه... ولم کنییییییدددددد 😭 صدای هر دومون هر لحظه بالاتر میرفت که مامان صداش درومد ...  - بسسسسسه 😡 چته ترنم؟ تو چته آرش؟ آروم باش!  برای چی داد و بیداد میکنید؟ بشینید مثل دوتا آدم عاقل باهم صحبت کنید!  ترنم! پدرت خیرتو میخواد! برات کم نذاشتیم و حقمونه بهترین نتیجه رو بگیریم! - نتیجه...نتیجه... منم پروژه کاریتونم ؟؟ منم مقاله و کتابتونم ؟؟ 😒 - واقعاً تو عوض شدی ترنم ... بنظر من باید چندوقتی از ایران بری ... اینجوری برات بهتره ...! - از ایران برم ؟ کجا برم ؟ -امریکا هم درستو میخونی هم پیشرفت میکنی هم روحیت بهتر میشه ... -ممنون. من همینجا خوبم. قصد رفتن هم ندارم. حداقل الآن! 😒 - مادرت درست میگه! پیشنهادش عالیه! تو اینجا پیشرفت نمیکنی! من جای تو بودم این موقعیت رو از دست نمیدادم. از جام بلند شدم و همینطور که به سمت اتاقم میرفتم گفتم - ممنون که به فکر پیشرفت منید ولی من خودم صلاح خودمو بهتر میدونم! و بدون اینکه منتظر جوابشون بمونم درو بستم. به عادت هرشب هدفونو تو گوشم گذاشتم و رفتم تو تراس. سیگارو روشن کردم و اشک بود که مژه های بلندم رو طی میکرد و روی صورتم میچکید ... 📿 @montazeranezohoor_e_mahdi 📿
دیگه سیگار هم نمیتونست آرومم کنه ...  دیگه هیچ چیز نمیتونست آرومم کنه ...  شماره مرجانو گرفتم. چندتا بوق خورد دیگه داشتم ناامید میشدم که جواب داد، - الو ... الو مرجان ... -سلاااامممم! دوست جون خودم ... -کجایی؟؟ چرا اینقدر سر و صدا میاد؟؟ -صبرکن برم تو اتاق اینجا نمیشنوم چی میگی ... الو؟ -بگو میشنوم ، میگم کجایی؟ - آخیش ... اینجا چه ساکته! یه جاااای خووووبم تو کجایی؟ - کجا میخوام باشم؟ خونه ... - چته باز؟ صدات چرا اینجوریه؟ گریه کردی؟ - مرجان یه کاری بکن ، یه چیزی بگو ... دارم دیوونه میشم ...  - مگه سیگار نمیکشی ؟ - دیگه اونم جواب نمیده ... - خلی تو ... میدونی چندهزار نفر آرزوشونه زندگی تو رو داشته باشن؟؟ - هه زندگی منو ؟ از این لجن ترم هست مگه ؟؟ - لجن ندیدی!!  بیخیال! الان نمیتونم صحبت کنم ، فردا پاشو بیا خونمون حالتو جا میارم ... باید برم ... -باشه ... برو -میبوسمت. بای ... 👋 📿 @montazeranezohoor_e_mahdi 📿
بعد از دانشگاه راه خونه ی مرجان رو پیش گرفتم. 🔹تو این سه ماهی که دیگه سعید دنبالم نمیومد و خبری ازش نبود، و با حال داغونم کم کم همه فهمیده بودن رابطمون تموم شده و  پسرای دانشگاه هر کدوم با خودشیرینی هاشون میخواستن نزدیکم بشن. اما دیگه پسر جماعت از چشمم افتاده بودن! 😒 به قول مرجان تقصیر خودم بود که زیادی به سعید دل بسته بودم! تنهایی تاوان هر دلبستگی احمقانست‼️ فکر اینکه الان سعید با کیه ، کیو عشقم و نفسم خطاب میکنه ، کیو جای من بغل میکنه و لحظه هاشو با کی پر میکنه ، من رو تا مرز جنون می برد ⚡️ تا خونه مرجان بلند بلند گریه کردم و تا درو باز کرد خودمو انداختم بغلش  و فقط زار زدم 😭 دو سال عشق دروغی دو سال بازیچه بودن دو سال ....  وقتی به همه اینا فکر میکردم دیوونه میشدم. یکم که حالم بهتر شد رفتم آبی به صورتم زدم و برگشتم. - ترنم ... چرا آخه اینجوری میکنی ؟ بخاطر کی ؟ سعید ؟ الان معلومه سعید بغل کی ...  -مرجان ببر صداتو ... تو دیگه نگو! 🚫 نمیبینی حالمو ؟ خودم خودمو له کردم ، تو دیگه نکن ... - خب من چیکار کنم ؟؟ - آرومم کن! فقط آرومم کن ... چندثانیه نگام کرد ... - بشین تا بیام ... چند دقیقه بعد من بودم و یه لیوان با یه ماده قرمز رنگ ... - این چیه ؟؟ - مشروب 🍷 - چیکارش کنم ؟ - یچیز بهت میگما !! 😒 بخورش دیگه! چیکار میخوای بکنیش ؟ لامصب از سیگارم بهتره ... چندساعت تو این دنیا نیستی ! از همه این سیاهیا خلاص میشی ! اگر تا این حد داغون نبودی،اینو برات نمیاوردم ! فقط زل زده بودم به مرجان ! اگر مامان و بابا میفهمیدن تو این مدت به چه کارا رو آوردم، حتماً از ارث محرومم میکردن !!  - مشروب؟ من؟ مرجان میفهمی چی میگی ؟ - میخوری نوش جون ، نمیخوری به جهنم ! ولی دیگه نبینم بیای ور دل من ناله کنی 😒 یه نگاه به مرجان کردم و یه نگاه به لیوان و اون ماده قرمزی که تا بحال بهش لب نزده بودم ... حتی با اصرار سعید ...! 📿 @montazeranezohoor_e_mahdi 📿
سلام خدمت تمامی اعضای کانال 👋 ممنون از همراهی شما ... به پارت گذاری ادامه می دهیم... این رمان ، یک رمان مذهبی هست و داستان جالبی داره... نویسنده ی این کتاب ، خانم محدثه افشاری هستند... این کتاب رو میتونید خریداری کنید ، اما من پارت پارت در کانال میگذارم ، قطعا در نسخه ی چاپی یا PDF از نظر ادبی اصلاحاتی صورت گرفته و جزئیاتی مورد توجه قرار گرفته ... نویسنده ی این رمان من نیستم و با نویسنده هم در ارتباط نیستم ... با جست و جوی ، و یا ... میتونید به پارت های مختلف رمان دسترسی پیدا کنید... 📿 @montazeranezohoor_e_mahdi 📿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحمٰنِ الرَّحیمِ 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا