••𑁍᎒᎒'✨'
دعای صبحگاهی
إِلٰهِى ظَلِّلْ عَلىٰ ذُنُوبِى غَمامَ رَحْمَتِكَ،
وَأَرْسِلْ عَلىٰ عُيُوبِى سَحابَ رَأْفَتِكَ
خدایا سایه رحمتت را بر گناهانم بینداز و
ابر مهربانیات را به سوی عیبهایم بفرست!♥️
#امام_زمان
#خدا
#مناجات
♥️𝓙𝓸𝓲𝓷↯
❅⇾⸀ 📿 @montazeranezohoor_e_mahdi 📿 ˼
متن آیت الکرسی با معنی
اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَ لاَ نَوْمٌ
خداست که معبودی به غیر از او نیست؛ زنده و برپادارنده است؛ نه خوابی سبک او را فرو میگیرد و نه خوابی گران
لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْض
آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است، از آنِ اوست
مَن ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ مَا خَلْفَهُمْ
کیست آن کس که جز به اذن او در پیشگاهش شفاعت کند؟
آنچه در پیش روی آنان و آنچه در پشت سرشان است می داند.
وَ لاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء
و به چیزی از علم او، جز به آنچه بخواهد، احاطه نمی یابند.
وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَ الأَرْضَ وَ لاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا
کرسی او آسمانها و زمین را در بر گرفته، و نگهداری آنها بر او دشوار نیست
وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ
و اوست والای بزرگ.
لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ
در دین هیچ اجباری نیست. و راه از بیراهه بخوبی آشکار شده است.
فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤمِن بِاللّهِ
پس هر کس به طاغوت کفر ورزد، و به خدا ایمان آورد
فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَیَ لاَ انفِصَامَ لَهَا
به دستاویزی استوار، که آن را گسستن نیست، چنگ زده است.
وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ
و خداوند شنوای داناست.
اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّوُرِ
خداوند سرور کسانی است که ایمان آورده اند.
#آیت_الکرسی
📿 @montazeranezohoor_e_mahdi 📿
آنان را از تاریکیها به سوی روشنایی به در می برد
وَالَّذِینَ کَفَرُواْ أَوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ
و [لی ] کسانی که کفر ورزیده اند، سرورانشان [همان عصیانگران=] طاغوتند
یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَی الظُّلُمَاتِ
که آنان را از روشنایی به سوی تاریکی ها به در می برند.
أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ
آنان اهل آتشند که خود، در آن جاودانند.
#آیت_الکرسی
📿 @montazeranezohoor_e_mahdi 📿
منتظران ظهور
#رمان_اورا #پارت_۴۰ ترنم😳 چت شده؟ چیه؟ سالمی؟؟ بگو ببینم قضیه چیه؟؟ همه چیو با گریه براش تعر
#رمان_اورا
#پارت_۴۱
با مرجان رفتیم خونه ما و بعد شام رفتیم تو اتاق
- راستی گفتم مامانمینا قبول نکردن عید بمونم اینجا؟ 😒
- اره بابا. مهم نیست. چندروز برو شمال ، بعد غرغر کن بگو راحت نیستم ، بپیچون بیا 😜
- راست میگی 😉
اره همین کارو میکنم ... 👌
آهنگ گذاشتم و درو قفل کردم
دو تا نخ سیگار دراوردم و یکیشو دادم به مرجان ...
- تو هنوز سیگار میکشی؟ 😒
- اوهوم 🚬
مگه تو نمیکشی ؟؟
- راستش نه!
دیگه اینا آرومم نمیکنه
رفتم سراغ قوی ترش 😌
- قوی تر چیه دیگه؟
- بیخیال
- مرجان تازگیا مشکوک میزنیا ‼️
راستی .... 😳
یادم رفته بود ...
دیشب کجا بودی ؟؟؟
- واییی یه جای خوووووب 😍
- بمیری ... خب بگو دیگه
- مهمونی!
- مهمونی ؟
خونه کی ؟
- ترنم میشه خربازی در نیاری 😒
مهمونی! پارتی!
- پارتی؟؟ 😳
مرجان تو میری پارتییییی ؟
- نمیدونی ترنم ....
اینقدر خالی میشم ... 😌
خیلی خوبه ...
خیلی ... 😍
- میفهمی چی میگی ؟
چرا میری اونجا ؟ 😧
- یه بار باید بیای تا چراشو بفهمی ...
- من عمرا پامو اونجا بذارم 😑
- چرا مثلا ؟؟
-اونجا واسه امثال من و تو نیست ...
اونجا واسه دختر پسرای ...
📿 @montazeranezohoor_e_mahdi 📿
منتظران ظهور
#رمان_اورا #پارت_۴۱ با مرجان رفتیم خونه ما و بعد شام رفتیم تو اتاق - راستی گفتم مامانمینا قبول نک
#رمان_اورا
#پارت_۴۲
- تا ندیدی نمیتونی اینو بگی 😡
خودت یه بار بیا ببین ...
من که فقط با اونجا آروم میشم ...
- مگه اونجا چی داره که آرومت میکنه؟ 😏
- خوشی ❗️
حداقل برای دو سه روز شارژ شارژم 😉
- این چه خوشی ایه که فقط دو سه روز طول میکشه ؟؟؟؟؟ 😒
خوشی باید دائمی باشه
- میدونی که چنین چیزی اصلاً وجود نداره 😒
ما فقط میتونیم برای دردامون یه مسکن چندساعته پیدا کنیم 😏
چند ساعتی تو خودمون نباشیم تا از فکر این دنیای لجن بیرون بیایم ❗️
دیگه نتونستم حرفی بزنم ....
دیگه خودمم داشتم عقاید مرجانو باور میکردم و باهاشون زندگی میکردم
و دو سه هفته ای میشد که دیگه جز کلاسای دانشگاه سر هیچ کلاسی نمیرفتم ....
حتّی بیخیال بو بردن بابام شده بودم 😒
- دفعه بعد کی میری ؟
- آخر هفته
میخوای بیای ؟
- اره
- باشه ولی به فکر یه بهونه واسه پیچوندن مامان بابات باش که شب بتونی بیرون بمونی 😉
- شب؟ 😨
- اره دیگه. نه پس هفت صبح تا دوازده ظهر 😏
- خودتو مسخره کن 😒
باشه یه کاریش میکنم .
- یه لباس خوشگلم بپوش
از اون لباس خاصا 😉
- برای چی ؟؟ 😟
من نمیخوام قاطی کثافت کاریاشون بشم
- خب نشو
چون همه اونجوری میان ، تو اگر جور دیگه بیای بیشتر تو چشمی و بهت گیر میدن ‼️
-اها ...
باشه حله 👌
تا حدودای صبح صحبت کردیم و بعد خوابیدیم 😴😴
📿 @montazeranezohoor_e_mahdi 📿
منتظران ظهور
#رمان_اورا #پارت_۴۲ - تا ندیدی نمیتونی اینو بگی 😡 خودت یه بار بیا ببین ... من که فقط با اونجا آر
#رمان_اورا
#پارت_۴۳
دم ظهر بود که با صدای زنگ گوشی چشامو باز کردم .
یه شماره غریبه بود
باصدای خش دار و خواب آلود جواب دادم
- الو ؟
یه پسر بود! صداش ناآشنا بود
- سلام ترنم خانوم
- سلام. بفرمایید؟
- ببخشید انگار از خواب بیدارتون کردم
علیرضا هستم ؛ دوست عرشیا
- اهان ...
نه خواهش میکنم ...
بفرمایید ؟
- عذرمیخوام من شمارتونو از گوشی عرشیا برداشتم!
باید باهاتون صحبت کنم 😅
- بی اجازه ؟؟
- بله ؟؟
- بی اجازه شمارمو برداشتید؟ 😒
- بله خب ... باید باهاتون حرف میزدم ...
- اوکی
بفرمایید 😏
- ببینید ...
عرشیا خیلی شمارو دوست داره ...
-خب ؟ 😏
- چیزی راجع به زندگیش بهتون گفته ؟
- نه ، چیز خاصی نمیدونم ازش .
- عرشیا واقعا تو زندگیش سختی کشیده
مادرشو تو بچگی از دست داده
پدرشم یه زن دیگه گرفته که خیلی اذیتش می کرده
اونم از بچگی در کنار درس کار میکرده و خونه گرفته و چندساله از پدرش جدا زندگی میکنه ...
و شما اولین شخصی هستید که بهش دلبسته شده ... 💕
- پس عرشیا میخواد من کمبوداشو براش جبران کنم؟ 😏
چرا؟! حتما شبیه مادرشم 😂
- اینطور نیست خانوم ....
عرشیا واقعا عاشق شماست ....
شما عشق اول و آخرشید
- ولی دستای زخم و زیلیش و رد تیغ اسمایی که رو بازوش هست ، چیز دیگه ای میگه 😏
- امممم ... نه ... خب ... چیزه ...
بالاخره برای هرکسی پیش میاد ...
حتی خود شما هم قبل عرشیا دوست پسر داشتین 😉
📿 @montazeranezohoor_e_mahdi 📿
منتظران ظهور
#رمان_اورا #پارت_۴۳ دم ظهر بود که با صدای زنگ گوشی چشامو باز کردم . یه شماره غریبه بود باصدای خش
#رمان_اورا
#پارت_۴۴
- برای اونا هم خودکشی میکرده ؟؟
- ترنم خانوم ...
گذشته ها گذشته ...
مهم الانه که عرشیا عاشق و دیوونه شماست
- عرشیا ذاتا دیوونست آقا 😠
چیزی نمونده بود دیروز بلا سرم بیاره 😡
- نه ... باورکنید پشیمونه ...
بهش یه فرصت دیگه بدید ...
ازتون خواهش میکنم ....
لطفا ...
- باشه. به خودشم گفتم. فعلا هستم تا ببینم چی میشه ...
- ممنونم 😊
لطف کردید 😉
📿 @montazeranezohoor_e_mahdi 📿
منتظران ظهور
#رمان_اورا #پارت_۴۴ - برای اونا هم خودکشی میکرده ؟؟ - ترنم خانوم ... گذشته ها گذشته ... مهم
#رمان_اورا
#پارت_۴۵
کلافه گوشی رو پرت کردم و چشمامو بستم
خوابم پریده بود و اعصابم خورد بود
خودمو فحش میدادم که چرا اون روز شماره عرشیا رو گرفتم 😒
دستمو گذاشتم رو شونه ی مرجان و صداش کردم ...
- مرجان؟
مری ؟
- هوم 😴
- مرجان بلند شو ، گشنمه ، بریم صبحونه بخوریم ...
- ترنم جون اون عرشیا ولم کن ، خوابم میاد
- اوه اوه جون چه کسی رو هم قسم دادی 😒
بلند شو لوس نشو ...
- وای ترنم ... بیخیال ، بذار بخوابم
- باشه ، خودت خواستی ....
لیوانو برداشتم و رفتم از تو حموم پر از آب سردش کردم
- مرجان؟
- هووووممممم ؟ 😖
- هنوز میخوای بخوابی؟
- اوهوم 😢
- باشه بخواب ...
و آب لیوانو خالی کردم روش 😂
مرجان مثل جن زده ها بلند شد نشست و با چشمای گشاد زل زد بهم 😳
- مگه مرییییییییضیییییی؟ 😰
بیشعوووووررررر ...
خفت میکنم 😠
زدم زیر خنده و همینجور که سمت در اتاق میدویدم داد زدم
- تقصیر خودت بود 😝😂
همونجور دویدم سمت حیاط و مرجانم به قصد کشت دنبالم میدوید
دم استخر رسید بهم و با یه حرکت هلم داد تو استخر😐
آب یخخخخخ بود
نمیتونستم تکون بخورم ، تمام عضلاتم قفل کرده بود 😣
فقط جیغ میزدم و فحشش می دادم
اونم میخندید و میگفت
- تقصیر خودت بود 😝😂
تا دو ساعت از کنار شومینه تکون نمیخوردم ، بدنم سر شده بود از سرما
مرجان هم میخواست از دلم دربیاره ، هم قیافمو که میدید خندش می گرفت 😁
با اینکه از دستش حرصم گرفته بود ، امّا منم از خنده هاش خندم میگرفت ..
چقدر دلم میخواست مرجان خواهرم بود و همیشه باهم بودیم ... 😢
📿 @montazeranezohoor_e_mahdi 📿