eitaa logo
منتظࢪان‌ظھوࢪ🇵🇸
584 دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
1.6هزار ویدیو
33 فایل
چشم بگردان و ببین زین هستی چه میماند برایت جز خدا ، یاد خدا ، ذکر خدا …📿🌱 اگر اشتباهی دیدید بذارید به پای خودمون نه دینمون!
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام سلام 🖐🏻🪴! فرا رسیدن ماه رجب رو که ماه بندگی هست رو بهتون تبریک میگم!😊🌹 💠همین طور که میدونید! توی ماه رجب بنده به خالقش نزدیک تر است و هیچ واسطه ای بین بنده ی خدا و خالق نیست (فقط بنده و خدا)🗣🫀 💠و توی این ماه درهای رحمت به سوی شما باز هست و دعاهای شما مستجاب 💠و عبادت و اعمال بسیاری سفارش شده که ثواب های عجیبی دارن ! 💠وحالا برای اینکه ما هم از این ثواب ها عقب نمونیم یه طرحی رو برای شما و خودمون در نظر گرفتیم😉👌! 📌شرح طرح مون:👇👇 با شروعِ ماهِ پربرکتِ رجب؛✨🌙! میخوایم طرحی رو در کانال شروع کنیم تا بتونیم از این ماه و برکاتش، بهره ببریم.🪴🙂 📌طرحی که از امروز یعنی اولِ ماه رجب میخوایم شروع کنیم:👇👇 💠ما با توجه به حروف ابجدِ حضرت علی(ع) که ۱۱۰ هست💚🕊 ؛میخوایم از روزِ اولِ ماهِ رجب تا روزِ ولادتِ ایشان که سیزدهمِ ماهِ رجب هست به نیت امیرالمومنین،علی(ع)، ۱۱۰ صلوات بفرستیم.📿🚶‍♀ ما هر روز به شما این طرح رو یادآوری میکنیم که فراموش نکنید😉🤌! 🔷کار شما:🤷‍♀😄 کسانی که توی این طرح شرکت کردن ؛توی ناشناسی که بعد از یادآوری گذاشته میشه اعلام میکنن!😃❤️ به همین راحتی شما یه عالمه ثواب میکنید!😍 این بنر رو پخش کنید و برای اطلاعات بیشتر عضو چنل ما بشید 👇👇 @Panahebigharar ❌لینک نظرسنجی گذاشته میشود
نمےدونـم‌چرا: وقت‌نداریـم‌نمـاز‌بخۅنیم! وقت‌نداریـم‌قــرآن‌بخۅنیم! وقت‌نداریـم‌بـا‌خـدا‌حرف‌بزنیم! وقت‌نداریـم‌بـا‌امام‌زما‌ن‌حرف‌بزنیم! امـا۲۴ساعـتہ‌این‌گوشۍ‌دستمونہ..! پ ن: حقیقتا‌به خودمون بیایم! دیگه تا کی میخوایم خودمونو با این بهانه ها گول بزنیم✨🖤 ❥‹°@montazeranezohoorrr313⇢♡
📜 بِسْم الله الرحمن الرحيم 🌸سَلاَمٌ عَلَىٰ آلِ يَس 🌼ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا دَاعِيَ اللهِ وَرَبَّانِيَ آيَاتِهِ، 🌸ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا بَابَ اللهِ وَدَيَّانَ دِينِهِ، 🌼ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا خَلِيفَةَ اللهِ وَنَاصِرَ حَقِّهِ، 🌸ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللهِ وَ دَلِيلَ إِرَادَتِهِ 🌼ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا تَالِيَ كِتَابِ اللهِ وَتَرْجُمَانَهُ 🌸ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ فِي آنَاءِ لَيْلِكَ وَأَطْرَافِ نَهَارِكَ، 🌼ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا بَقِيَّةَ اللهِ فِي أَرْضِهِ، 🌸ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا مِيثَاقَ اللهِ ٱلَّذِي أَخَذَهُ وَوَكَّدَهُ، 🌼ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا وَعْدَ اللهِ ٱلَّذِي ضَمِنَهُ، 🌸ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْعَلَمُ الْمَنْصُوبُ وَالْعِلْمُ الْمَصْبُوبُ وَالْغَوْثُ وَٱلرَّحْمَةُ الْوَاسِعَةُ، وَعْداً غَيْرَ مَكْذُوبٍ، 🌼ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تَقوُمُ، 🌸ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تَقْعُدُ، 🌼ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تَقْرَأُ وَتُبَيِّنُ، 🌸ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تُصَلِّي وَتَقْنُتُ، 🌼ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تَرْكَعُ وَتَسْجُدُ، 🌸ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تُهَلِّلُ وَتُكَبِّرُ، 🌼ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تَحْمَدُ وَتَسْتَغْفِرُ، 🌸ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تُصْبِحُ وَتُمْسِي، 🌼ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ فِي ٱللَّيْلِ إِذَا يَغْشَىٰ وَٱلنَّهَارِ إِذَا تَجَلَّىٰ، 🌸ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ أَيُّهَا ٱلإِمَامُ الْمَأْمُونُ، 🌼ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْمُقَدَّمُ الْمَأْمُولُ، 🌸ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ بِجَوَامِعِ ألسَّلاَمُ، ✨أُشْهِدُكَ يَا مَوْلاَيَ 💝أَنِّي أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَـٰهَ إِلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لاَ شَريكَ لَهُ، 💝وَأَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ لاَ حَبِيبَ إِلاَّ هُوَ وَأَهْلُهُ، 💝وَأُشْهِدُكَ يَا مَوْلاَيَ أَنَّ عَلِيّاً أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ حُجَّتُهُ 💝وَالْحَسَنَ حُجَّتُهُ 💝وَالْحُسَيْنَ حُجَّتُهُ 💝وَعَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ حُجَّتُهُ 💝وَمُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ حُجَّتُهُ، 💝وَجَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ حُجَّتُهُ، 💝وَموُسَىٰ بْنَ جَعْفَرٍ حُجَّتُهُ، 💝وَعَلِيَّ بْنَ موُسَىٰ حُجَّتُهُ، 💝وَمُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ حُجَّتُهُ، 💝وَعَلِيَّ بْنَ مُحَمَّدٍ حُجَّتُهُ، 💝وَالْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ حُجَّتُهُ، 💝وَأَشْهَدُ أَنَّكَ حُجَّةُ اللهِ، 🌕أَنْتُمُ ٱلأَوَّلُ وَٱلآخِرُ 💫وَأَنَّ رَجْعَتَكُمْ حَقٌّ لاَ رَيْبَ فِيهَا ✨يَوْمَ لاَ يَنْفَعُ نَفْساً إِيمَانُهَا لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمَانِهَا خَيْراً، ☀️وَأَنَّ الْمَوْتَ حَقٌّ، 🌙وَأَنَّ نَاكِراً وَنَكِيراً حَقٌّ، ☀️وَأَشْهَدُ أَنَّ ٱلنَّشْرَ حَقٌّ، 🌙وَالْبَعْثَ حَقٌّ، ☀وَأَنَّ ٱلصِّرَاطَ حَقٌّ، 🌙وَالْمِرْصَادَ حَقٌّ، ☀وَالْمِيزَانَ حَقٌّ، 🌙وَالْحَشْرَ حَقٌّ، ☀وَالْحِسَابَ حَقٌّ، 🌙وَالْجَنَّةَ وَٱلنَّارَ حَقٌّ، ☀وَالْوَعْدَ وَالْوَعِيدَ بِهِمَا حَقٌّ، 🌺يَا مَوْلاَيَ شَقِيَ مَنْ خَالَفَكُمْ وَسَعِدَ مَنْ أَطَاعَكُمْ، 🌺فَأَشْهَدْ عَلَىٰ مَا أَشْهَدْتُكَ عَلَيْهِ، 🌺وَأَنَا وَلِيٌّ لَكَ بَريءٌ مِنْ عَدُوِّكَ، 🌾فَالْحَقُّ مَا رَضِيتُمُوهُ، 🌾وَالْبَاطِلُ مَا أَسْخَطْتُمُوهُ، 🌾وَالْمَعْرُوفُ مَا أَمَرْتُمْ بِهِ، 🌾وَالْمُنْكَرُ مَا نَهَيْتُمْ عَنْهُ، 💝فَنَفْسِي مُؤْمِنَةٌ بِاللهِ وَحْدَهُ لاَ شَرِيكَ لَهُ وَبِرَسُولِهِ وَبِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَبِكُمْ يَا مَوْلاَيَ أَوَّلِكُمْ وَآخِرِكُمْ، 💝وَنُصْرَتِي مُعَدَّةٌ لَكُمْ وَمَوَدَّتِي خَالِصَةٌ لَكُمْ آمِينَ آمِينَ. ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎ ❥‹°@montazeranezohoorrr313⇢♡
زیارت آل یاسین (1).mp3
8.21M
••جهت‌قرارِدل🫧☁️•• می‌گفت: هروقت‌دلت‌برای‌آقات‌تنگ‌شد زیارت‌آل‌یاسین‌بخون،انگارآقاباهات‌حرف‌‌میزنه خودایشونم‌گفته: به‌محبینِ‌من‌بگو آن‌لحظه‌که‌احساسِ‌تنهایی‌می‌کنید تنها‌چیزی‌که‌شماراآرام‌می‌کند ، من‌هستم...❤️‍🩹🌱 [امام‌زمان‌عجّ]
بِسْمِ رَبِّ الَّذِي خَلَقَ الْمَهْدي أَرْوَاحُنَا فِدَاهْ ❤️‍🩹 سلام و رحمت🌱 شما دعوتید به شهید شناسی کانال منتظران ظهور موضوع شهید شناسی:شهید امیر کمندی این شهید با خانوادش میخواستن برای اولین برن به مشهد شهید بزرگوار میخواستن ساعت ۱۵ بیان خونه اما ناگهان.... برای خوندن ادامه شهید شناسی ساعت ۲۱ تشریف بیارید در کانال و مطالعه کنید. لازمه این محفل: یه گوشهٔ دنج، وضو ،مداحی وحضور در کانال منتظران ظهور🌹 انتشار این پیام صدقه ی جاریه هست شما هم با انتشار این پیام در ثواب آن سهیم باشید. پس قرارمون امشب ساعت ۲۱ اینجا منتظرتیم @montazeranezohoorrr313
رفقایی که لطف کردند و پیام رو فور کردند لینک کانالشون رو به این ایدی بفرستند. @montazerr_hs
حُسِین‌جان! توسُڪوتِ‌مَرابِشنو . . ڪِہ‌صِدایِ‌غَمَم‌نَرِسَدبِہ‌ڪَسے💔" -‹صلَّی‌اللهُ‌عَلَیکَ‌یَااَبَاعَبدِالله✨🕊 ❥‹°@montazeranezohoorrr313⇢♡
Salavat.Emam.Reza.1(WebAhang).mp3
710.1K
رأس ساعت عاشقی:) بین این همه شلوغی و درگیری یه عرض ادبی هم خدمت آقاجانمون علی بن موسی الرضا المرتضی علیه السلام کنیم ❤️‍🩹 التماس دعا ❥‹°@montazeranezohoorrr313⇢♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«بِسْمِ الله الرَّحْمٰنِ الرَّحیمْ»
زندگینامه شهید امیر کمندی
مهیای رفتن بودند. می‌خواستند برای اولین بار به پابوس امام رضا (ع) بروند و سر بر بالین امام مهربانی‌ها بگذارند. همه اهل خانه منتظر روز پنجم آبان بودند. روزی که قرار بود بار بنه بردارند و راهی مشهد شوند. سر از پا نمی‌شناختند. امیر به آن‌ها قول داد که امروز آخرین روز کاری‌اش است. چهارم آبان ماه سال ۱۴۰۱ تهران به دست اغتشاشگران و منافقین فرصت طلب به آشوب کشیده می‌شود
امیر کمندی همراه با همکارانش در سپاه به مأموریت اعزام می‌شوند تا در کنار مردم باشند و امنیت‌شان را حفظ کنند امنیتی که به برکت خون شهدای بسیجی و سپاهی برقرار شده بود. میان آشوب و بلوا یک نفر نارنجک به دست، سر امیر را نشانه گرفت. لباس سبزش غرق خون شد و کمی بعد خبر شهادتی که به خانه و اهلش رسید. کسی نمی‌دانست باید چه جوابی به نازنین زهرا بدهد؟ شیرین زبانی‌های نازنین زهرا برای پدر تمامی نداشت، حتی روزی که برای وداع با پدر کنار پیکرش نشست و گل‌های رنگارنگ را روی تابوت بابا چید…بعد از یک سال پای حرف‌های خانم مرادی نشستم و او در لحظاتی چند همه زندگی‌اش را برایم مرور‌کرد.
تعهد به نظام، شیفته لباس پاسداری یک سال از شهادت و نبودن‌های همیشگی امیرکمندی می‌گذرد. همسر شهید به سختی روزهایش را به شب می‌رساند. برای او همکلامی با ما و مرور روز‌های زندگی تا شهادت همسرش سخت است، اما به رسم ارادتش به شهدا و تبیین سیره شهدا، کنارمان می‌نشیند و از اولین روز‌های آشنایی و همراهی‌اش با شهید امیر کمندی صحبت می‌کند. او می‌گوید؛ «امیر متولد سال ۱۳۷۰ بود و در یک خانواده بسیار مذهبی، مؤمن بزرگ شده و پرورش یافته بود. او فرزند دوم خانواده بود و دو برادر و یک خواهر داشت.» 
واسطه آشنایی من و امیر رفاقتی بود که بین او و برادرم وجود داشت. امیر با برادرم دوست بود، به واسطه همین رفاقت، خانواده‌های‌مان هم با هم رفت و آمد داشتند و همدیگر را به خوبی می‌شناختیم. امیر با مادرش در مورد علاقه‌اش به من صحبت کرد و نهایتاً مادر او برای طرح خواستگاری به خانه ما آمد. 
 همان ابتدا مادر امیر، از شغل پسرش و تعهد زیادی که به لباس پاسداری دارد برای ما صحبت کرد. در همان صحبت‌های ابتدایی متوجه علاقه امیر به نظام و سپاه شدم. بعد که من و امیر با هم در این مورد صحبت کردیم، او از مأموریت‌های کاری‌اش گفت، از سختی زندگی با یک فرد نظامی، از شهادت و... صحبت کرد
من شغل پاسداری را دوست داشتم و با توکل به خدا به خواستگاری امیر پاسخ مثبت دادم. با خودم گفتم هر چه صلاح باشد همان خواهد شد. من از حیا، ایمان و ارادت امیر به اهل بیت (ع) بسیار خوشم آمد. بعد از یک مراسم ساده و سنتی زندگی‌مان را با هم آغاز کردیم. ثمره زندگی شش ساله من و امیر تولد دو فرزند به نام‌های نازنین زهرا و محمدحسین است. نازنین زهرا حالا پنج سال و محمد حسین دو سال دارد.»
نبودن‌هایی که با عشق پر می‌شد همسر شهید در ادامه از نبودن‌های همسرش در خانه و مأموریت‌های گاه و بیگاه او، می‌گوید؛ «رشته تحصیلی امیربرق بود و بعد از اخذ لیسانس وارد سپاه شد. امیر خیلی کم در خانه حضور داشت. بیشتر اوقات در مأموریت بود. گاهی هم اضافه کار می‌ایستاد و پول همان اضافه کاری را برای نیازمندان و افراد کم در آمد هزینه می‌کرد، اما وقتی در خانه بود سنگ تمام می‌گذاشت. بچه‌ها را برای تفریح و گردش به بیرون می‌برد. در امور خانه من را همراهی می‌کرد.
نبودن‌های امیر و دیر آمدنش برای من و بچه‌ها سخت بود. اما تاب می‌آوردیم. می‌دانستم همه این صبوری‌ها و تاب آوردن‌ها اجر خود را دارد. از همان روز اول می‌دانستم با مردی زندگی‌ام را آغاز کرده‌ام که همه دلبستگی‌اش نظام است و تعلق خاطر زیادی به ولایت فقیه دارد. با تمام وجودم همراهی‌اش کردم. همه سعی من این بود که بچه‌ها نبود بابا را حس نکنند. نبودن‌هایش با عشق به او و مسیری که در پیش داشت پر می‌شد. نمی‌دانم شاید خدا می‌خواست نبودن‌های امیر تمرینی باشد برای روز‌های بعد از شهادتش. امیر هم تا کارش را به سرانجام نمی‌رساند به خانه نمی‌آمد.» 
دستان یخ‌زده و استکان‌های چای هیئت امام حسین (ع) حرف‌هایم با خانم مرادی به خلقیات و روحیات همسر شهیدش می‌رسد. او با تأمل می‌گوید؛ «راستش را بخواهید نمی‌دانم از کدام یک از شاخصه‌های اخلاقی همسرم باید برای‌تان بگویم. من از مهربانی و حسن خلق او خاطرات زیادی برای گفتن دارم. او پدری نمونه برای بچه‌هایش بود. رفتار‌های امیر نمونه بود. من او را به چشم یک شهید زنده می‌دیدم. 
آخر هفته‌ها اگر می‌فهمید دوستی، آشنایی، کسی برق خانه‌اش دچار مشکل شده و از پس هزینه‌های تعمیر آن برنمی‌آید، در خانه نمی‌ماند و تا مشکل او را حل نمی‌کرد، آرام نمی‌گرفت. امیر ظاهر و باطنی بسیار نورانی داشت. اهل نماز و روزه بود تا آنجایی که می‌توانست به فقرا کمک می‌کرد و خیلی اهل هیئت امام حسین (ع) بودند. خادم الحسین بود و هر کاری که از دستش بر می‌آمد برای هرچه بهتر برگزار شدن عزاداری‌های امام حسین (ع) انجام می‌داد. 
مادر ایشان از علاقه‌ای که امیر از دوران کودکی به هیئت داشت برایم صحبت کرده بود، ایشان می‌گفت؛ امیر از شش سالگی، محرم به محرم می‌رفت آشپزخانه هیئت و می‌ایستاد به استکان شستن و کفش جفت کردن. آن موقع محرم افتاده بود در زمستان و هوا سرد بود. دلم شور دست‌های کوچکش را می‌زد و می‌گفتم خب نکن مادر! تو کوچکی، چرا این همه لیوان را تنهایی می‌شوری؟ خب دستانت یخ می‌زند. 
اما مرغ امیر یک پا داشت و مثل آدم بزرگ‌ها جواب مادرش را می‌داد. مامان من دوست دارم به هیئت امام حسین خدمت کنم. امیر چپ دست بود و نمی‌توانست زنجیر بزند برای همین در کار‌های هیئت کم نمی‌گذاشت. همسر شهید می‌گوید؛ همسرم امیر از بدحجابی خیلی بدش می‌آمد و همیشه می‌گفت ما که در کشوری انقلابی اسلامی زندگی می‌کنیم و شهید داده‌ایم چرا باید بازهم بی‌حجابی در کشورمان رواج داشته باشد و بسیار ناراحت می‌شد.» 
غبطه به حال حاج قاسم امیرکمندی برای اهل خانه‌اش از شهادت گفته بود از علقه‌ای که به شهادت دارد و از رفقای شهیدش. همسر شهید از خواسته امیر برای دعای شهادت هم روایت می‌کند و می‌گوید؛ «شاید به جرئت بتوانم بگویم که امیر هر روز از شهادت برایم حرف می‌زد. به هر بهانه‌ای بود صحبت را تا شهادتش پیش می‌کشید. تنها چیزی که از من می‌خواست این بود که برای شهادت و تعجیل در شهادتش دعا کنم
امیر همیشه به شهادت مثل یک حسرت نگاه می‌کرد، وقتی که حاج قاسم شهید شد، می‌گفت همه رفتند و من جا ماندم. خوش به حال حاج قاسم که مردم اینگونه بدرقه‌اش می‌کنند کاشکی من هم همین گونه بدرقه بشوم. شهادت همه آرزو و خواسته قلبی امیر بود. من در برابر این حرف‌ها سکوت می‌کردم، می‌دانستم که شهادت افتخاری است که لایق هر کسی نمی‌شود. اما حق امیر چنین عاقبتی بود. او به اینکه روزی شهادت نصیبش شود، افتخار می‌کرد. 
امیر می‌گفت، هر زمان شهید شوم، خودم از شما مراقبت خواهم کرد و کنارتان خواهم بود. سفارش زیادی هم در مورد بچه‌ها داشت می‌گفت بچه‌هایم را طوری تربیت کن و پرورش بده که باعث سربلندی من و کشورشان شوند».
تن خسته و مجروح و شهادت  شنیدن خبر شهادت امیر کمندی برای همسرش بسیار سخت بود. او می‌گوید؛ «قرار بود پنجم آبان ماه برای اولین بار به زیارت امام رضا (ع) برویم. چهارم آبان ماه همسرم سرکار رفت و گفت که تا ساعت سه به خانه باز می‌گردد. 
همه کار‌های خانه را یکی پس از دیگری انجام دادم. من چشم انتظار و گوش به زنگ بودم تا خبری از امیرم برسد. ساعت هشت شب بود. با من تماس گرفت و گفت. خیابان‌ها کمی شلوغ شده، آشوبگر‌ها به خیابان ریخته‌اند. من باید بمانم. من و بچه‌ها خانه ماندیم و در انتظار امیر بودیم. 
هر چه نشستیم، اما خبری از آمدن امیر به خانه نبود! ساعت ۱۲ شب شد، با خط امیر تماس گرفتم، یکی از همکارانش گوشی را برداشت و گفت امیر دو - سه ساعت دیگر باز می‌گردد. همین که گوشی را قطع کردم، دلشوره گرفتم. دوباره زنگ زدم، همکارش گوشی را برداشت و گفت؛ امیر تصادف کرده و زخمی شده. من و همکاران او را به بیمارستان می‌بریم. شما نگران نباشید. 
ولی هر لحظه نگرانی من بیشتر و بیشتر می‌شد. بار دیگر تماس گرفتم، این بار دیگر گوشی امیر خاموش شده بود. ساعت حدود دو نیمه شب بود. پدر شوهرم به خانه ما آمد. از من خواست آماده شوم و همراه بچه‌ها به خانه‌شان بروم. من هم همراه ایشان رفتم