eitaa logo
منتظࢪان‌ظھوࢪ🇵🇸
599 دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
1.6هزار ویدیو
33 فایل
چشم بگردان و ببین زین هستی چه میماند برایت جز خدا ، یاد خدا ، ذکر خدا …📿🌱 اگر اشتباهی دیدید بذارید به پای خودمون نه دینمون!
مشاهده در ایتا
دانلود
°•♡•°♡°•♡•°♡°•♡•°♡°•♡•°♡°•♡•°   "﷽" -بہ‌سَرم‌شوقِ‌تـُــووبہ‌دلم‌میلِ‌تُـوباشدهمہ‌صُبح..💛:) -دࢪ‌آغازعࢪض‌سݪامۍ‌میڪنیم‌‌بہ‌۱٤گݪ‌‌ازگݪ‌ها؎بہشتۍ:↯ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌼⇦"ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ‌ﻋﻠﯿﮏَﯾﺎﺭﺳﻮﻝَﺍﻟﻠﻪ" 🌼⇦"ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡﻋﻠﯿﮏَﯾﺎﺍﻣﯿﺮَﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ" 🌼⇦"ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡﻋﻠﯿﮏِﯾﺎﻓﺎﻃﻤﺔُﺍﻟﺰﻫﺮﺍﺀ" 🌼⇦"ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡﻋﻠﯿﮏَﯾﺎﺣﺴﻦَﺑﻦَﻋﻠﯽٍﻥِﺍﻟﻤﺠﺘﺒﯽ" 🌼⇦"ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡﻋﻠﯿﮏَﯾﺎﺣﺴﯿﻦَﺑﻦَﻋﻠﯽٍﺳﯿﺪَﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀ" 🌼⇦"ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡﻋﻠﯿﮏَﯾﺎﻋﻠﯽَّﺑﻦَﺍﻟﺤﺴﯿﻦِﺯﯾﻦَﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ" 🌼⇦"ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡﻋﻠﯿﮏَﯾﺎﻣﺤﻤﺪَﺑﻦَﻋﻠﯽٍﻥِﺍﻟﺒﺎﻗﺮ" 🌼⇦"ﺍﻟﺴﻼ‌مﻋﻠﯿﮏَﯾﺎﺟﻌﻔﺮَﺑﻦَﻣﺤﻤﺪٍﻥِﺍﻟﺼﺎﺩﻕ" 🌼⇦"ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡﻋﻠﯿﮏَﯾﺎﻣﻮﺳﯽﺑﻦَﺟﻌﻔﺮٍﻥِﺍﻟﮑﺎﻇﻢ" 🌼⇦"ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡﻋﻠﯿﮏَﯾﺎﻋﻠﯽَّﺑﻦَﻣﻮﺳَﯽﺍﻟﺮﺿَﺎﺍﻟﻤُﺮﺗﻀﯽ" 🌼⇦"ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡﻋﻠﯿﮏَﯾﺎﻣﺤﻤﺪَﺑﻦَﻋﻠﯽٍﻥِﺍﻟﺠﻮﺍﺩ" 🌼⇦"ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡﻋﻠﯿﮏَﯾﺎﻋﻠﯽَّﺑﻦَﻣﺤﻤﺪٍﻥِﺍﻟﻬﺎﺩﯼ" 🌼⇦"ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡﻋﻠﯿﮏَﯾﺎﺣﺴﻦَﺑﻦَﻋﻠﯽٍﻥِﺍﻟﻌﺴﮑﺮﯼ" 🌼⇦"السَّلامُ‌علیکَ‌یابقیَّةَاللهِ‌یااباصالحَ‌المهدی‌؛یاخلیفةَالرَّحمنُ‌ویاشریکَ‌القران‌ایُّهاالاِمامَ‌الاِنسُ‌والجّانّ‌سیِّدی‌ومَولایْ‌الاَمانالاَمان...وﺭﺣﻤﺔﺍﻟﻠﻪﻭﺑﺮﮐﺎﺗﻪ" ؏َـجِّـلْ‌لِوَلیِڪْ‌ألْـفَـࢪَج‌والعافيةَوالنَّصࢪ ✨ °•♡•°♡°•♡•°♡°•♡•°♡°•♡•°♡°•♡•° ❥‹°@montazeranezohoorrr313⇢♡ ›
السَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِوَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِوَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ... بہ رســـــم ادب شـــــروع فـعالـــــیتـمون را بـــــا ســـــلام بہ آقـــــا امـام حسـین؏ شـــــروع میـکنـیم...🥺✋🏻 ❥‹°@montazeranezohoorrr313⇢♡ ›
❣ 🔅 السَّلاَمُ عَلَيْكَ أَيُّهَا اَلْإِمَامُ اَلْوَحیدُ و القَائِمُ الرَّشیدُ... 🌱سلام بر تو ای یگانه‌ی روزگار و ای تنهاترینِ عالم؛ سلام بر تو و بر روزی که برای هدایت و محبّت قیام خواهی کرد! 📚 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس ❥‹°@montazeranezohoorrr313⇢♡
🌹🤚🏻 ای پاڪ و نجیب مثــل باران، بــرگرد ای روشنـــی ڪلبـــۀ احــــزان بــرگرد یعقوب امیدش همــه پیراهن تــوست ای یوســف گمگشتــۀ ڪنعـــان بــرگرد ❥‹°@montazeranezohoorrr313⇢♡
به یک جایی میرسی که فقط میگی؛ ای کاش میشد برگردم و دیگه اون کار رو نکنم حتی برای لحظه ای اجازه برگشت نمی‌دهند! این حسرتِ از دست دادن کار خوب و ثوابی که میتونستی زمانی که داری گناه انجام میدی به جاش حداقل یک کار خوب میکردی دیوونت میکنه! تا دیر نشده به خودت بیا رفیق! ❥‹°@montazeranezohoorrr313⇢♡
ولی خستگی این چند روزم با شنیدن یه خبر خوب به کل رفع شد 😍 انقدری ذوق دارم که وصف ناپذیره برای شنیدن این خبر خیلی منتظر بودم، خیلی دعا کردم همیشه بی خبر بودن از بعضی از آدما میتونه تا دمِ مرگ ببرتت( مرگ تدریجی) اما وقتی میفهمی حالش خوبه و هنوزم به یادته یه جون دوباره بهت میده یادت نره هر چقدر هم سختی بکشی اون بالایی حواسش بهت هست به مو میرسه ولی پاره نمیشه امیدوارم همیشه خبرای خوب بهتون برسه همیشه آدمای خوب زندگیتون سالم و سلامت باشن الحمدالله رب العالمین
مھدۍ‌جـان.. زمین‌بعدازآمدن‌تـو اعتبـآر‌میگیرد..!🫵🏼🤍' ❤️‍🩹 ❥‹°@montazeranezohoorrr313⇢♡
هدایت شده از 🇮🇷رهرواט عشق🇵🇸
رفقا یه چندتا مومن بفرستید اين طرف بشیم ³⁵⁰
هدایت شده از .
به نام او قلم و دَوات را مهیا کرد میخواست نامه ای از دور دست ترین‌نقطه میهن اسلامی بنویسد برای امامی که لقبش هادی علیه‌السّلام است... نامه را با حالِ خوب و دلتنگی در دیار خویش نوشت برای امامش! نوشت که اقا دوریم از شما گه گاهی دلتنگ دیدارتان می‌شویم... گاهی حاجت ها و مشکلاتی داریم . میان این غصه ها و غم ها به کجا پناهنده شویم ؟! نامه اش به حبیبش رسید. حضرت نامه اش را خواند و برایش نوشت: «إِنْ كَانَتْ لَكَ حَاجَةٌ فَحَرِّكْ شَفَتَيْك » در میان غم غصه، مشکلات و گرفتاری ها لبت را تکان بده ، حرف بزن ، بگو ما دور نیستیم و می‌شنویم! پ.ن: آقای هدایت و مهربانی ها صدای ما را میان این شهر شلوغ می‌شنوید؟! دلمان بسیار گرفته است ماه رجب است و دلتنگی اش برای نجف! روزیمان میکنید...؟! -بحارالانوار/ج53/ص306 @nookaar55
••تنگرانه|جهت‌عاقبت‌بخیری🪵☁️•• نقشهٔ دشمن این است که‌جوانان ما را، مردم ما را دربخش‌های گوناگون دچار خلل در عزم و اراده کند؛ نقشهٔ اساسی‌دشمن این است؛ تردید افکنی درایمان و غیرت دینی مردم آن چیزی است که دشمن دنبال آن است... •امام‌خامنه‌ای🌱• ❥‹°@montazeranezohoorrr313⇢♡
••♥️🌿•• شهید، باران رحمت الهی است که به زمین خشک جانها، حیات دوباره می‌دهد. عشق شهید، عشق حقیقی است که با هیچ چیز عوض نخواهد شد. ❥‹°@montazeranezohoorrr313⇢♡
🚫ارسال شکلک به نامحرم ممنوع🚫 خواهر من! وقتے تو پاے نوشتہ هاے من شکلک میزنے✨ من دقیقا یکـ نفر را تصور میکنمـ که سرش را کج کرده خیره به من و دارد میزند❗️ وقتے مےنویسے: مرسی من یکـ نفر را مےکنم که عین بچه ها مےشود و دلنشین لبخند میزند!!🙃 وبا صداےنازکـ تشکرش را میریزد توے من.❤️ وقتے اواتارت سرکج کرده و خندیده طورےکه دندانهایش هم معلوم باشد.🤣 من همیشه قبل از اینکه مطالبت را بخوانم صدایتـ را ميشنوم🎶 که دارد رو به دوربین مےگوید سیب وبعد هم ریسه مےرود. وقتی عکس دختر بچه مےگذارے و بالایش مےنویسے:👼🏻 عجیجم، نانازم، موش کوچولو، الهییییے، قربونش برم و... من همین حرف هارا با اواتارت و صداےخیالےاتـ میسازم🦋 و از این همه ذوق کردنتـ لبخند مےزنم.😊 من مریض نیستم حتے قوه تخیلم هم بالا نیست! من ........ وتو ............. من آهنم و تو اهن ربا☝️ من اتشم و تو پنبه یادت نرود☝️❌ خصوصی ترین را عمومی نکنی✋❌ خواهرم یادت بمونه با فاصله ات رو حفظ کنی. چه نیازی به ارسال داری که حتما طرف مقابلت چهرات رو درک کنه؟؟! یادت باشه شکلک ها برای روابط صمیمانه طراحی شده اند!!! 👌 یادت بماند ما باهم نامحرمیم⛔️ اَلَّلهُمـّ_عجِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🍃 💕 📡حداقل برای یک☝️نفر ارسال کن ❥‹°@montazeranezohoorrr313⇢♡
مهم اینه خدا تنهات نزاره بقیه که میان و میرن… •• ❥‹°@montazeranezohoorrr313⇢♡
"اَینَ الرَجَبیون" یعنی‌اگر دلی داری، بردار و بیا... 🖇💌 ❥‹°@montazeranezohoorrr313⇢♡
صلی الله علیک یا علی بن محمد الهادی ▪️آجرک یا صاحب الزمان فی مصیبه جدک ❥‹°@montazeranezohoorrr313⇢♡
♡•• نامـِ تُو در دلِ ما بود و هدایت نشدیمـ مھربانۍ ڪن و نادیدھ بگیر اۍ باران.. سیدحمیدرضابرقعۍ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ❥‹°@montazeranezohoorrr313⇢♡
راھِ‌‌نَفَس‌نَماندِھ؛بیااِےگُݪِ‌اُمید.. آقا!بیاوَرَنج‌ِوَبَلاراتودورڪُن!🥀 -اَلسَّلاَمُ‌عَلَيْكَ‌يَابَقِيَّهَ‌اللَّهِ‌فِي‌أَرْضِهِ🤍🕊 ❥‹°@montazeranezohoorrr313⇢♡
حَیِّ عَلَی الصَّلَاةْ رفقا نمازتون سرد نشه بعد از دعا برای ظهور آقاجانمون برای شفای تمام بیماران دعا کنید ما رو هم از دعای خیرتون محروم نفرمایید
•••🌸💞" گفت‌از‌دلتنگےبنویس... گفتم‌دلتنگ‌ڪے؟ گفت‌: «ح» ! گفتم‌«ح‌»مثل‌چے؟ گفت‌بنویس‌ح‌مثل : حسین،حرم،حیات گفت‌جملہ‌بسـٰاز ! با‌بغض‌نوشتم : دلتنگےیعنےحسین حسیــن‌یعنےحـرم حــرم‌یعنےحیــٰات حیـٰات‌یعنے... من‌بے؏ـشق‌حسین‌میمیرم {🌸💞} ☜ ❥‹°@montazeranezohoorrr313⇢♡
سلام 🙂🪴
منتظࢪان‌ظھوࢪ🇵🇸
سلام 🙂🪴
سلامم عزیزدلم خوش اومدی 🌸
🌹قسـمـت شـصـت و یکم "زهرا" _سلام صبح بخیر. مامان با خوشحالی بوسم کرد و گفت:سلام به روی نشسته ات خانم.خوبی؟ از محبت و شادی بیش از حد مامان کپ کردم.نمیدونم چیشده که اول صبحی اینهمه خوشحاله.دلش خوشه ها. _ممنون. رفتم سمت دستشویی و دست و صورتمو شستم. تو آینه به خودم نگاه کردم و گفتم:آی زهرا خانم ببین گریه های شبونه ات چه بلایی سر چشمات آورده.خدا میبخشت یعنی که به شوهر خواهرت چشم داری؟یعنی خدا از این گناهم گذشت میکنه یا مجازاتم میکنه؟ بازم اشک به چشمام هجوم‌ آورد اما مشت آبی به صورتم زدم تا التهابم کم بشه. زهرا قوی باش تو هیچوقت به این عشق نافرجامت نمیرسی. کارن و لیدا باهم خوشبختن،خوشبختیشون رو خراب نکن. با حوله صورتمو خشک کردم و رفتم بیرون. هوا داشت سرد میشد و من اصلا دوست نداشتم این هوای دلگیر و‌گرفته زمستون رومامان صبحانه مفصلی آماده کرده بود و عطا هم مشغول خوردن صبحانه بود. دستامو‌زدم زیر بغلم و نشستم سر میز. _مامان خبریه؟چیشده اینهمه سفره چیدین و خوشحالین؟ مامان اومد کنارم و همونطور که برام لقمه میگرفت گفت:آره خبریه. _خب بگین منم بفهمم.حق خوشحالی ندارم؟ با ذوق گفت:داری خاله میشی دخترم.وای خدایا باورم نمیشه. حرف مامان آب سردی بود که انگار روی سرم ریختن. بچه لیدا و کارن‌..نفسم حبس شد تو سینه ام و خشکم زد به میز. مامان داشت حرف میزد اونم باشوق و ذوق اما من هیچی نمیفهمیدم. فقط یک سوال مدام تو ذهنم چرخ میزد. من چجوری به بچه خواهرم بگم عاشق باباشم؟ با بهت از سر میز بلندشدم و رفتم سمت اتاقم.نمیخواستم به این فکر کنم که مامانم چه فکری میکنه وقتی این حالمو میبینه چون تو فکرم دیگه جایی برای این موضوع نبود. بیشتر از یک ماه بود که کارن فکرمو مشغول خودش کرده بود. خودمو نشونش نمیدادم و ازش دوری میکردم به هوای اینکه بهتر میشه و فراموشش میکنم اما بدترشد که بهتر نشه. روز به روز پررنگ تر میشد جلو چشمام و منم نمیفهمیدم چطوری اینهمه شیفته یک پسر خارجی کافر بی دین شدم؟ من..زهرا..دختر مومن و نمازخون فامیل..به اصطلاح بقیه امل..عاشق مردی شدم که از دین و ایمان هیچی سرش نمیشه و تو زندگیش هزار تا کثافت کاری کرده و حالا شده شوهرخواهرمن. اون روز خودمو تو اتاق حبس کردم و بازم به درگاه خدا التماس کردم که این حس لعنتیو از سرم بیرون کنه. ازش خواستم خودش مراقب زندگی خواهرم باشه و بچه قشنگش سالم به دنیا بیاد. دعاکردم هیچوقت ناامیدم نکنه و دست رد به سینه ام نزنه‌. واقعا نمیدونستم چیکارکنم!نمیتونستم به کسی اعتماد کنم و حرف دلمو باهاش بزنم برای همین دردودلامو پای سجاده هرشب به خدا میگفتم. زهرایی که تاحالا هیچ پسری براش جذابیت نداشت حالا یک پسر بی بندوبار بدجور دلشو برده بود. نه بخاطر خوشگلیش،نه بخاطر خوشتیپیش،بلکه بخاطر رفتار سنگین و قلب مغرورش. کارن فرداشب مهمونی گرفته بود بخاطر باردار بودن لیدا. میدونستم دعوتیم اما بازم تصمیم گرفتم نرم.هرچند لیدا ناراحت میشد اما رفتن من مصادف میشد با دلتنگی زیاد و تازه شدن عشق نهفته ام. خودمو با مجله و کتاب سرگرم میکردم تا کمتر بهش فکر کنم. صبح که کلاس داشتم کارن به گوشیم زنگ زد. اول خواستم جواب ندم اما بی احترامی دونستم این کارمو. پس جواب دادم اما خیلی سرد و سنگین حرف زدم. ادامه دارد...
🌹قسـمـت شـصـت و دوم _بله؟ _سلام.خوبی؟ _سلام ممنون. _منم خوبم.. خندم گرفت.همیشه سعی داشت شوخی کنه اما با جدیت. همینش جذاب بود. _امرتون؟ _امرم اینه که شما امشب حتما تشریف میارین. _خوشم نمیاد از زور گویی‌. _همینه که هست. ازپنهون شدن خوشم نمیاد امشب حتما میای زهرا‌. لحن صداش،تن صداش،زیر و بم صداش..همه چیش داشت پشت تلفن دیوونه ام میکرد. باز به خودم نهیب زدم:خفه شو دل وامونده —سعی میکنم. _سعی نمیخوام ازت گفتم حتما میای شما هم میگی چشم. بی اختیار گفتم:چشم. لحظه ای ساکت شد و بعد گفت:منتظرتم..خدانگهدار گوشیو قطع کردم اما ذهنم پر شد از کارن و صداش و دیدنش‌. من ازخدام بود برم ببینمش اما میترسیدم. از این عشق لعنتی میترسیدم. از اینکه عاشق تربشم میترسیدم. از اینکه بخوام تو چشمای جذابش نگاه کنم میترسیدم. از اینکه خدا مجازاتم کنه و نبخشم،میترسیدم‌. ازاینکه بعد اینهمه نماز خوندن و بندگی کردن،خلاف بندگی رو به جا بیارم و خیانت کنم،میترسیدم. کلاسم که تموم شد تا خونه پیاده رفتم و فکر کردم با خودم. رسیدم به خونه و ناهارو با خانواده خوردم.بعد مامان گفت نخوابم و لباسامو آماده کنم برای شب. اول حمام رفتم و بعدم لباسامو حاضر کردم. یک مانتو شلوار شیری رنگ و روسری ساتن بلند که رنگش نسکافه ای بود و به تیپم میومد. موهامو با سشوار خشک کردم و برای آتنا پیام گذاشتم. "چیشد بالاخره؟این علیرضای بدبختو بخشیدی؟" جوابش فوری اومد‌. "دارم روش فکر میکنم.انقدر هوای این پسرو نداشته باش.دوست منیا" ازلجبازیش خنده ام گرفت.فوری براش نوشتم "دوست تو ام اما طرف حقو دارم. بابا طفلی گناه که نکرده اینجوری عذابش میدی.یه اشتباهی کرده حالا هم پشیمونه." میدونستم الان طومار مینویسه برای همین دیر رفتم سراغ گوشیم. موهامو شونه کردم و بالای سرم با کش بستم بعدم بافتمشون تا دورم نریزه اذیتم کنه. رفتم سمت گوشی.بعله خانم طومار نوشته بود. "بابا بخدا آبروم جلو دخترخاله هام رفت.اومده به من میگه خانم تپلی من بیا کارت دارم.بابا نمیفهمه این دختر خاله های من حرف درمیارن راه به راه مسخرم میکنن.تازه بعدشم که فهمیده ناراحت شدم اومده جلو اونا با کلی آبرو ریزی داد زده که خانم منه به شماها چه مربوطه و از این حرفا.بخدا دیگه نمیتونم تو روی هیچکدومشون نگاه کنم. اصلا با من قطع ارتباط کردن. همشم بخاطر کارای بی فکر علیرضاست." ای جونم تپلیمون حرص میخوره جذاب تر میشه. با لبخند براش نوشتم. "تپلک من انقدر حرص نخور اینقد. یعنی دخترخاله هات از شوهرت مهم ترن برات!؟بابا اون طفلی داره جون میکنه خوشحالت کنه و باهاش آشتی کنی‌. ول کن دو دقیفه حرفای صدمن یک غاز مردمو. شوهرت واجب تره اونو راضی نگه دار. یک عمرمیخوای با علیرضا زندگی کنی نه سوسن و یاسمن و چمدونم صغرا و کبرا. دل اونو به دست بیار خواهرجان‌. حالا از من گفتن بود." هعی دخترخوب تو که لالایی بلدی چرا خوابت نمیبره‌. همه رو نصیحت میکنی به زندگی خوب اونوقت زندگی خودت بازار شامه‌‌. ادامه دارد...