eitaa logo
منتظࢪان‌ظھوࢪ🇵🇸
550 دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
1.6هزار ویدیو
33 فایل
چشم بگردان و ببین زین هستی چه میماند برایت جز خدا ، یاد خدا ، ذکر خدا …📿🌱 اگر اشتباهی دیدید بذارید به پای خودمون نه دینمون!
مشاهده در ایتا
دانلود
📪 پیام جدید ممنونم از توضیحاتتون اجی ولی من میترسم با خانواده ام صحبت کنم اصلا نمیدونید شما وقتی میخوام صحبت کنم دهنم باز نمیشه 😭 خواهش میکنم کاری نکردم وظیفه بود عزیزدلم اینجوری نمیشه که یعنی میخوای در برابر تصمیمات پدر و مادرت که برخلاف تصمیم خودته تسلیم بشی؟ واقعا دیگه کاری از دست بنده برنمیاد یعنی تا خودت نخوای کسی نمیتونه کاری کنه خواهرم برو با منطق کامل و البته با احترام حرفتو بزن
منتظࢪان‌ظھوࢪ🇵🇸
-
دلم را به کدامین نخود سیاه بفرستم که دلتنگ نشود🙂؟!
📜 بِسْم الله الرحمن الرحيم 🌸سَلاَمٌ عَلَىٰ آلِ يَس 🌼ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا دَاعِيَ اللهِ وَرَبَّانِيَ آيَاتِهِ، 🌸ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا بَابَ اللهِ وَدَيَّانَ دِينِهِ، 🌼ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا خَلِيفَةَ اللهِ وَنَاصِرَ حَقِّهِ، 🌸ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللهِ وَ دَلِيلَ إِرَادَتِهِ 🌼ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا تَالِيَ كِتَابِ اللهِ وَتَرْجُمَانَهُ 🌸ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ فِي آنَاءِ لَيْلِكَ وَأَطْرَافِ نَهَارِكَ، 🌼ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا بَقِيَّةَ اللهِ فِي أَرْضِهِ، 🌸ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا مِيثَاقَ اللهِ ٱلَّذِي أَخَذَهُ وَوَكَّدَهُ، 🌼ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا وَعْدَ اللهِ ٱلَّذِي ضَمِنَهُ، 🌸ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْعَلَمُ الْمَنْصُوبُ وَالْعِلْمُ الْمَصْبُوبُ وَالْغَوْثُ وَٱلرَّحْمَةُ الْوَاسِعَةُ، وَعْداً غَيْرَ مَكْذُوبٍ، 🌼ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تَقوُمُ، 🌸ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تَقْعُدُ، 🌼ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تَقْرَأُ وَتُبَيِّنُ، 🌸ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تُصَلِّي وَتَقْنُتُ، 🌼ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تَرْكَعُ وَتَسْجُدُ، 🌸ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تُهَلِّلُ وَتُكَبِّرُ، 🌼ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تَحْمَدُ وَتَسْتَغْفِرُ، 🌸ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تُصْبِحُ وَتُمْسِي، 🌼ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ فِي ٱللَّيْلِ إِذَا يَغْشَىٰ وَٱلنَّهَارِ إِذَا تَجَلَّىٰ، 🌸ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ أَيُّهَا ٱلإِمَامُ الْمَأْمُونُ، 🌼ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْمُقَدَّمُ الْمَأْمُولُ، 🌸ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ بِجَوَامِعِ ألسَّلاَمُ، ✨أُشْهِدُكَ يَا مَوْلاَيَ 💝أَنِّي أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَـٰهَ إِلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لاَ شَريكَ لَهُ، 💝وَأَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ لاَ حَبِيبَ إِلاَّ هُوَ وَأَهْلُهُ، 💝وَأُشْهِدُكَ يَا مَوْلاَيَ أَنَّ عَلِيّاً أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ حُجَّتُهُ 💝وَالْحَسَنَ حُجَّتُهُ 💝وَالْحُسَيْنَ حُجَّتُهُ 💝وَعَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ حُجَّتُهُ 💝وَمُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ حُجَّتُهُ، 💝وَجَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ حُجَّتُهُ، 💝وَموُسَىٰ بْنَ جَعْفَرٍ حُجَّتُهُ، 💝وَعَلِيَّ بْنَ موُسَىٰ حُجَّتُهُ، 💝وَمُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ حُجَّتُهُ، 💝وَعَلِيَّ بْنَ مُحَمَّدٍ حُجَّتُهُ، 💝وَالْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ حُجَّتُهُ، 💝وَأَشْهَدُ أَنَّكَ حُجَّةُ اللهِ، 🌕أَنْتُمُ ٱلأَوَّلُ وَٱلآخِرُ 💫وَأَنَّ رَجْعَتَكُمْ حَقٌّ لاَ رَيْبَ فِيهَا ✨يَوْمَ لاَ يَنْفَعُ نَفْساً إِيمَانُهَا لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمَانِهَا خَيْراً، ☀️وَأَنَّ الْمَوْتَ حَقٌّ، 🌙وَأَنَّ نَاكِراً وَنَكِيراً حَقٌّ، ☀️وَأَشْهَدُ أَنَّ ٱلنَّشْرَ حَقٌّ، 🌙وَالْبَعْثَ حَقٌّ، ☀وَأَنَّ ٱلصِّرَاطَ حَقٌّ، 🌙وَالْمِرْصَادَ حَقٌّ، ☀وَالْمِيزَانَ حَقٌّ، 🌙وَالْحَشْرَ حَقٌّ، ☀وَالْحِسَابَ حَقٌّ، 🌙وَالْجَنَّةَ وَٱلنَّارَ حَقٌّ، ☀وَالْوَعْدَ وَالْوَعِيدَ بِهِمَا حَقٌّ، 🌺يَا مَوْلاَيَ شَقِيَ مَنْ خَالَفَكُمْ وَسَعِدَ مَنْ أَطَاعَكُمْ، 🌺فَأَشْهَدْ عَلَىٰ مَا أَشْهَدْتُكَ عَلَيْهِ، 🌺وَأَنَا وَلِيٌّ لَكَ بَريءٌ مِنْ عَدُوِّكَ، 🌾فَالْحَقُّ مَا رَضِيتُمُوهُ، 🌾وَالْبَاطِلُ مَا أَسْخَطْتُمُوهُ، 🌾وَالْمَعْرُوفُ مَا أَمَرْتُمْ بِهِ، 🌾وَالْمُنْكَرُ مَا نَهَيْتُمْ عَنْهُ، 💝فَنَفْسِي مُؤْمِنَةٌ بِاللهِ وَحْدَهُ لاَ شَرِيكَ لَهُ وَبِرَسُولِهِ وَبِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَبِكُمْ يَا مَوْلاَيَ أَوَّلِكُمْ وَآخِرِكُمْ، 💝وَنُصْرَتِي مُعَدَّةٌ لَكُمْ وَمَوَدَّتِي خَالِصَةٌ لَكُمْ آمِينَ آمِينَ. ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎ ❥‹°@montazeranezohoorrr313⇢♡
زیارت آل یاسین (1).mp3
8.21M
••جهت‌قرارِدل🫧☁️•• می‌گفت: هروقت‌دلت‌برای‌آقات‌تنگ‌شد زیارت‌آل‌یاسین‌بخون،انگارآقاباهات‌حرف‌‌میزنه خودایشونم‌گفته: به‌محبینِ‌من‌بگو آن‌لحظه‌که‌احساسِ‌تنهایی‌می‌کنید تنها‌چیزی‌که‌شماراآرام‌می‌کند ، من‌هستم...❤️‍🩹🌱 [امام‌زمان‌عجّ]
••قرارالهی|طرح‌تلاوت‌نور✨📖•• 🗣️صفحه‌وسوره‌تلاوت: 🖋️سوره بقره | صفحه۲۴ فایل‌صوتی‌‌ذیل‌تصویرقراردارد🎧 ثواب‌تلاوت‌هدیه‌به: "ساحت‌مقدس‌امام‌زمان‌ وشهیده معصومه رحمت آبادی" التماس‌دعا🩵
مداحی آنلاین - صفحه 24 قرآن کریم.mp3
1.4M
••قرارالهی|طرح‌تلاوت‌نور✨📖•• 🗣️صفحه‌وسوره‌تلاوت: 🖋️سوره بقره | صفحه۲۴ ثواب‌تلاوت‌هدیه‌به: "ساحت‌مقدس‌امام‌زمان‌و شهیده معصومه رحمت آبادی" التماس‌دعا🩵
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌾 🌾قسمت تو عین طهارتی بعد از تولد زینب و بی حرمتی ای که از طرف خانواده خودم بهم شده بود ... علی همه رو بیرون کرد ... حتی اجازه نداد مادرم ازم مراقبت کنه ... حتی اصرارهای مادر علی هم فایده ای نداشت ...  خودش توی خونه ایستاد ... تک تک کارها رو به تنهایی انجام می داد ... مثل پرستار ... و گاهی کارگر دم دستم بود ... تا تکان می خوردم از خواب می پرید ... اونقدر که از خودم خجالت می کشیدم ... اونقدر روش فشار بود که نشسته ... پشت میز کوچیک و ساده طلبگیش، خوابش می برد ... بعد از اینکه حالم خوب شد ... با اون حجم درس و کار ... بازم دست بردار نبود ... اون روز ... همون جا توی در ایستادم ...فقط نگاهش می کردم ... با اون دست های زخم و پوست کن شده داشت کهنه های زینب رو می شست ... دیگه دلم طاقت نیاورد ... همین طور که سر تشت نشسته بود... با چشم های پر اشک رفتم نشستم کنارش ... چشمش که بهم افتاد، لبخندش کور شد ...  - چی شده؟ ... چرا گریه می کنی؟ ...😟 تا اینو گفت خم شدم و دست های خیسش رو بوسیدم ... خودش رو کشید کنار ...  - چی کار می کنی هانیه؟ ... دست هام نجسه ... نمی تونستم جلوی اشک هام رو بگیرم ... مثل سیل از چشمم پایین می اومد ... 😭 - تو عین طهارتی علی ... عین طهارت ... هر چی بهت بخوره پاک میشه ... آب هم اگه نجس بشه توی دست تو پاک میشه ...  من گریه می کردم ... علی متحیر، سعی در آروم کردن من داشت... اما هیچ چیز حریف اشک های من نمی شد ... ادامه دارد.... ✍نویسنده:
🌾 🌾قسمت عشق کتاب زینب، شش هفت ماهه بود ... علی رفته بود بیرون ... داشتم تند تند همه چیز رو تمیز می کردم که تا نیومدنش همه جا برق بزنه ... نشستم روی زمین، پشت میز کوچیک چوبیش ... چشمم که به کتاب هاش افتاد، یاد گذشته افتادم ... عشق کتاب و دفتر و گچ خوردن های پای تخته ... توی افکار خودم غرق شده بودم که یهو دیدم خم شده بالای سرم ... حسابی از دیدنش جا خوردم و ترسیدم ... چنان از جا پریدم که محکم سرم خورد توی صورتش ...حالش که بهتر شد با خنده گفت ... _عجب غرقی شده بودی... نیم ساعت بیشتر بالای سرت ایستاده بودم ... منم که دل شکسته ... همه داستان رو براش تعریف کردم... چهره اش رفت توی هم ... همین طور که زینب توی بغلش بود و داشت باهاش بازی می کرد ... یه نیم نگاهی بهم انداخت ... - چرا زودتر نگفتی؟ ... من فکر می کردم خودت درس رو ول کردی ... یهو حالتش جدی شد ... سکوت عمیقی کرد ... می خوای بازم درس بخونی؟ ... از خوشحالی گریه ام گرفته بود ... باورم نمی شد ... یه لحظه به خودم اومدم ... - اما من بچه دارم ... زینب رو چی کارش کنم؟ ...😢 - نگران زینب نباش ... بخوای کمکت می کنم ...😊 ایستاده توی در آشپزخونه، ماتم برد ... چیزهایی رو که می شنیدم باور نمی کردم ... گریه ام گرفته بود ... برگشتم توی آشپزخونه که علی اشکم رو نبینه ... علی همون طور با زینب بازی می کرد و صدای خنده های زینب، کل خونه رو برداشته بود ... خودش پیگر کارهای من شد ... بعد از 3 سال ... پرونده ها رو هم که پدرم سوزونده بود ... کلی دوندگی کرد تا سوابقم رو از ته بایگانی آموزش و پرورش منطقه در آورد ... و مدرسه بزرگسالان ثبت نامم کرد ...  🍃اما باد، خبرها رو به گوش پدرم رسوند ... هانیه داره برمی گرده مدرسه ... ادامه دارد... ✍نویسنده:
🌾 🌾قسمت من شوهرش هستم ساعت نه و ده شب🕘 ... وسط ساعت حکومت نظامی ... یهو سر و کله پدرم پیدا شد ... صورت سرخ با چشم های پف کرده ...از نگاهش خون می بارید ... اومد تو ... تا چشمش بهم افتاد چنان نگاهی😡 بهم کرد که گفتم همین امشب، سرم رو می بره و میزاره کف دست علی ...بدون اینکه جواب سلام علی رو بده، رو کرد بهش ...  - تو چه حقی داشتی بهش اجازه دادی بره مدرسه؟ ... به چه حقی اسم هانیه رو مدرسه نوشتی؟ ... 😡🗣 از نعره های پدرم، زینب به شدت ترسید ...😥😭 زد زیر گریه و محکم لباسم رو چنگ زد ... بلندترین صدایی که تا اون موقع شنیده بود، صدای افتادن ظرف، توی آشپزخونه از دست من بود ... علی همیشه بهم سفارش می کرد باهاش آروم و شمرده حرف بزنم ... نازدونه علی بدجور ترسیده بود ...😔 علی عین همیشه آروم بود ... با همون آرامش، به من و زینب نگاه کرد ...😊 _هانیه خانم، لطف می کنی با زینب بری توی اتاق؟ ... قلبم توی دهنم می زد ... 😰💗 زینب رو برداشتم و رفتم توی اتاق ولی در رو نبستم ... از لای در مراقب بودم مبادا پدرم به علی حمله کنه ... آماده بودم هر لحظه با زینب از خونه بدوم بیرون و کمک بخوام ... تمام بدنم یخ کرده بود و می لرزید ...  علی همون طور آروم و سر به زیر، رو کرد به پدرم ... _دختر شما متاهله یا مجرد؟ ... و پدرم همون طور خیز برمی داشت و عربده می کشید ...😡 - این سوال مسخره چیه؟ ... به جای این مزخرفات جواب من رو بده ... - می دونید قانونا و شرعا ... اجازه زن فقط دست شوهرشه؟... همین که این جمله از دهنش در اومد ... رنگ سرخ پدرم سیاه شد ...  - و من با همین اجازه شرعی و قانونی ... مصلحت زندگی مشترک مون رو سنجیدم و بهش اجازه دادم درس بخونه ... کسب علم هم یکی از فریضه های اسلامه ... از شدت عصبانیت، رگ پیشونی پدرم می پرید ... چشم هاش داشت از حدقه بیرون می زد ... _لابد بعدش هم می خوای بفرستیش دانشگاه؟ ... 👈ادامه دارد ... ✍نویسنده:
📪 پیام جدید سلام میدونی چیه با خودم فکر کردم به یه نتیجه ای رسیدم تو توو زندگیت هیچ مشکلی نداره آخه هر کانالی که عضوم از مشکلاتشون میگن همه همینطورن اما تو نه به این نتیجه رسیدم تو اصلا مشکل نداره آدم اگر مشکل داشته باشه بالاخره یه روزی خسته میشه و از مشکلاتش برای بقیه میگه اما تو تا حالا نگفتی پس یعنی مشکل نداری ولی کاش اگر هم به این نتیجه رسیدید، نمیگفتید این پیام خستگیام رو دو برابر کرد کلی با خودم کلنجار رفتم که هم این پیامتون رو بذارم و هم از مشکلاتم نگم مشکلات بنده به کسی مربوط نیست چرا باید به شما ها بگم و حالتون رو خراب کنم؟