منتظࢪانظھوࢪ🇵🇸
هروقتمیخواستیگناهیکنی
بهاینفکرکنکهشبایقدرچقدرگریه
کردیوبهشالتماسکردیکهببخشتت!
ببینلذتگناہبهشکستنقولوقرارات
بااقامیارزه؟چطورروتمیشه🥺💔
#حسین_جانم
#تلنگر
هدایت شده از 🇵🇸۪ۧمِۭۚٞنًِۣٖٛۨتِۖظࣲۭؔؖۛرۣۨٛاِٝٞنًِ ۪ۧمۭٖۚۢو۠عًٍٖۢو۠دۣٝ𝟑𝟏𝟑
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمْ
سلام و نور 💫🌱🌹
حجاب برای چیه؟
چرا باید حجاب داشته باشیم؟
من دوست دارم راحت باشم حجاب چیه؟
اگر میخوای به سوالاتت در رابطه با حجاب برسی، امشب ساعت 22 کانال منتظران موعود باش 🌱
منتظر حضور گرمتون هستیم
https://eitaa.com/joinchat/320012974Ca628121e68
هدایت شده از 🇵🇸۪ۧمِۭۚٞنًِۣٖٛۨتِۖظࣲۭؔؖۛرۣۨٛاِٝٞنًِ ۪ۧمۭٖۚۢو۠عًٍٖۢو۠دۣٝ𝟑𝟏𝟑
سلام علیکم
بزرگوارانی که زحمت میکشن فور میکنن پیوی بنده تگ کانالشون رو ارسال کنن جهت حمایتی
@YazahraaM1
#خاطرات_طنز_شهدا 😅 📚
🍗آبگوشت شیشه ای🍗
شلمچه بودیم!
بیسیم زدیم به حاجی که : « پس این غذا
چی شد؟» خندید و گفت: «کمکم آبگوشت
میرسه!» دلمون رو آب نمک زدیم برای یه
آبگوشت چرب و چیلی😋
که یکی از بچهها داد زد: « اومد! تویوتای قاسم
اومد!». خودش بود. تویوتا درب و داغون اومد
و اومد و روبرومون ایستاد. قاسم، زخم و زیلی
پیاده شد. ریختیم دورِش و پرسیدیم: «چی شده؟»
گفت: «تصادف کردهام🤕!».
- غذا کو ؟ گفت: « جلو ماشینه ».
درِ تویوتا رو، به زور باز کردیم و قابلمه آبگوشتو
برداشتیم. نصف آبگوشتها ریخته بود کف ماشین
و دور قابلمه. با خوشحالی می رفتیم،😃🏃♂
که قاسم از کنار تانکر آب، داد زد: «نخورید!
نخورید! داخِلش خُورده شیشه است».
با خوش فکريِ مصطفی رفتیم یه چفیه و یه
قابلمه دیگه آوردیم و آبگوشتها رو صاف کردیم
خوشحال بودیم و میرفتیم طرف سنگر😍
که دوباره گفت: «نبَرید! نبَرید! نخورید!».
گفتیم: «صافشون کردیم». گفت: «خواستم
شیشه ها رو دربيارم، دستم خونی بود، چکید
داخلش». همه با هم گفتیم: اَه ه ه🥱!!
مُرده شُورِت رو ببرند! قاسم!» و بعد وِلو شدیم
روی زمین. احمد بسته ي نون، رو با سرعت آورد
و گفت : «تا برای نونها مشکلی پیش نیومده
بخورید!» بچه ها هم، مثل جنگ زده ها
حمله کردند به نون ها🙆♂🤦♂
#شهدارویادکنیمباصلوات🕊
📜 #زیارت_آل_یاسین
بِسْم الله الرحمن الرحيم
🌸سَلاَمٌ عَلَىٰ آلِ يَس
🌼ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا دَاعِيَ اللهِ وَرَبَّانِيَ آيَاتِهِ،
🌸ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا بَابَ اللهِ وَدَيَّانَ دِينِهِ،
🌼ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا خَلِيفَةَ اللهِ وَنَاصِرَ حَقِّهِ،
🌸ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللهِ وَ دَلِيلَ إِرَادَتِهِ
🌼ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا تَالِيَ كِتَابِ اللهِ وَتَرْجُمَانَهُ
🌸ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ فِي آنَاءِ لَيْلِكَ وَأَطْرَافِ نَهَارِكَ،
🌼ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا بَقِيَّةَ اللهِ فِي أَرْضِهِ،
🌸ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا مِيثَاقَ اللهِ ٱلَّذِي أَخَذَهُ وَوَكَّدَهُ،
🌼ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا وَعْدَ اللهِ ٱلَّذِي ضَمِنَهُ،
🌸ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْعَلَمُ الْمَنْصُوبُ وَالْعِلْمُ الْمَصْبُوبُ وَالْغَوْثُ وَٱلرَّحْمَةُ الْوَاسِعَةُ، وَعْداً غَيْرَ مَكْذُوبٍ،
🌼ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تَقوُمُ،
🌸ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تَقْعُدُ،
🌼ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تَقْرَأُ وَتُبَيِّنُ،
🌸ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تُصَلِّي وَتَقْنُتُ،
🌼ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تَرْكَعُ وَتَسْجُدُ،
🌸ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تُهَلِّلُ وَتُكَبِّرُ،
🌼ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تَحْمَدُ وَتَسْتَغْفِرُ،
🌸ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تُصْبِحُ وَتُمْسِي،
🌼ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ فِي ٱللَّيْلِ إِذَا يَغْشَىٰ وَٱلنَّهَارِ إِذَا تَجَلَّىٰ،
🌸ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ أَيُّهَا ٱلإِمَامُ الْمَأْمُونُ،
🌼ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْمُقَدَّمُ الْمَأْمُولُ،
🌸ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ بِجَوَامِعِ ألسَّلاَمُ،
✨أُشْهِدُكَ يَا مَوْلاَيَ
💝أَنِّي أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَـٰهَ إِلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لاَ شَريكَ لَهُ،
💝وَأَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ لاَ حَبِيبَ إِلاَّ هُوَ وَأَهْلُهُ،
💝وَأُشْهِدُكَ يَا مَوْلاَيَ أَنَّ عَلِيّاً أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ حُجَّتُهُ
💝وَالْحَسَنَ حُجَّتُهُ
💝وَالْحُسَيْنَ حُجَّتُهُ
💝وَعَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ حُجَّتُهُ
💝وَمُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ حُجَّتُهُ،
💝وَجَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ حُجَّتُهُ،
💝وَموُسَىٰ بْنَ جَعْفَرٍ حُجَّتُهُ،
💝وَعَلِيَّ بْنَ موُسَىٰ حُجَّتُهُ،
💝وَمُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ حُجَّتُهُ،
💝وَعَلِيَّ بْنَ مُحَمَّدٍ حُجَّتُهُ،
💝وَالْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ حُجَّتُهُ،
💝وَأَشْهَدُ أَنَّكَ حُجَّةُ اللهِ،
🌕أَنْتُمُ ٱلأَوَّلُ وَٱلآخِرُ
💫وَأَنَّ رَجْعَتَكُمْ حَقٌّ لاَ رَيْبَ فِيهَا
✨يَوْمَ لاَ يَنْفَعُ نَفْساً إِيمَانُهَا لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمَانِهَا خَيْراً،
☀️وَأَنَّ الْمَوْتَ حَقٌّ،
🌙وَأَنَّ نَاكِراً وَنَكِيراً حَقٌّ،
☀️وَأَشْهَدُ أَنَّ ٱلنَّشْرَ حَقٌّ،
🌙وَالْبَعْثَ حَقٌّ،
☀وَأَنَّ ٱلصِّرَاطَ حَقٌّ،
🌙وَالْمِرْصَادَ حَقٌّ،
☀وَالْمِيزَانَ حَقٌّ،
🌙وَالْحَشْرَ حَقٌّ،
☀وَالْحِسَابَ حَقٌّ،
🌙وَالْجَنَّةَ وَٱلنَّارَ حَقٌّ،
☀وَالْوَعْدَ وَالْوَعِيدَ بِهِمَا حَقٌّ،
🌺يَا مَوْلاَيَ شَقِيَ مَنْ خَالَفَكُمْ
وَسَعِدَ مَنْ أَطَاعَكُمْ،
🌺فَأَشْهَدْ عَلَىٰ مَا أَشْهَدْتُكَ عَلَيْهِ،
🌺وَأَنَا وَلِيٌّ لَكَ بَريءٌ مِنْ عَدُوِّكَ،
🌾فَالْحَقُّ مَا رَضِيتُمُوهُ،
🌾وَالْبَاطِلُ مَا أَسْخَطْتُمُوهُ،
🌾وَالْمَعْرُوفُ مَا أَمَرْتُمْ بِهِ،
🌾وَالْمُنْكَرُ مَا نَهَيْتُمْ عَنْهُ،
💝فَنَفْسِي مُؤْمِنَةٌ بِاللهِ وَحْدَهُ لاَ شَرِيكَ لَهُ وَبِرَسُولِهِ وَبِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَبِكُمْ يَا مَوْلاَيَ أَوَّلِكُمْ وَآخِرِكُمْ،
💝وَنُصْرَتِي مُعَدَّةٌ لَكُمْ وَمَوَدَّتِي خَالِصَةٌ لَكُمْ آمِينَ آمِينَ.
#امام_زمان
#یا_صاحب_الزمان_عج
#کپیباذکرصلواتبرایظهورآقاامامزمان
❥‹°@montazeranezohoorrr313⇢♡
زیارت آل یاسین (1).mp3
8.21M
••جهتقرارِدل🫧☁️••
میگفت:
هروقتدلتبرایآقاتتنگشد
زیارتآلیاسینبخون،انگارآقاباهاتحرفمیزنه
خودایشونمگفته:
بهمحبینِمنبگو
آنلحظهکهاحساسِتنهاییمیکنید
تنهاچیزیکهشماراآراممیکند ،
منهستم...❤️🩹🌱
[امامزمانعجّ]
#روز_سی_ششم
••قرارالهی|طرحتلاوتنور✨📖••
🗣️صفحهوسورهتلاوت:
🖋️سوره بقره | صفحه۲۲
فایلصوتیذیلتصویرقراردارد🎧
ثوابتلاوتهدیهبه:
"ساحتمقدسامامزمان
وشهیدعلیرضاصادقی"
التماسدعا🩵
#حجاب #ماه_رجب #امام_زمان
مداحی آنلاین - صفحه 22 قرآن کریم.mp3
1.39M
••قرارالهی|طرحتلاوتنور✨📖••
🗣️صفحهوسورهتلاوت:
🖋️سوره بقره | صفحه۲۲
ثوابتلاوتهدیهبه:
"ساحتمقدسامامزمانو
شهیدعلیرضاصادقی"
التماسدعا🩵
#حجاب #امام_زمان #ماه_رجب
🌾 #رمان_بی_تو_هرگز
🌾قسمت #هفتم
احمقی به نام هانیه
پدرم که از داماد طلبه اش متنفر بود ... بر خلاف داماد قبلی، یه مراسم عقدکنان فوق ساده برگزار کرد ...
با 10 نفر از بزرگ های فامیل دو طرف، رفتیم محضر ... بعد هم که یه عصرانه مختصر ...
منحصر به چای و شیرینی ... ☕️🍰
هر چند مورد استقبال علی قرار گرفت ... اما آرزوی هر دختری یه جشن آبرومند بود و من بدجور دلخور ...
هم هرگز به ازدواج فکر نمی کردم، هم چنین مراسمی ...
هر کسی خبر ازدواج ما رو می شنید شوکه می شد ...
همه بهم می گفتن ... هانیه تو یه احمقی ... 😕
_خواهرت که زن یه افسر متجدد شاهنشاهی شد به این روز افتاد ... تو که زن یه طلبه بی پول شدی دیگه می خوای چه کار کنی؟... هم بدبخت میشی هم بی پول ... به روزگار بدتری از خواهرت مبتلا میشی ... دیگه رنگ نور خورشید رو هم نمی بینی ...
گاهی اوقات که به حرف هاشون فکر می کردم ته دلم می لرزید ...
گاهی هم پشیمون می شدم ...
اما بعدش به خودم می گفتم دیگه دیر شده ... من جایی برای برگشت نداشتم...
از طرفی هم اون روزها طلاق به شدت
کم بود ... رسم بود با لباس سفید می رفتی و با کفن برمی گشتی ... حتی اگر در فلاکت مطلق زندگی می کردی ... باید همون جا می مردی ... واقعا همین طور بود ...
اون روز می خواستیم برای خرید عروسی و جهیزیه بریم بیرون ... مادرم با ترس و لرز زنگ زد به پدرم تا برای بیرون رفتن اجازه بگیره ...
اونم با عصبانیت داد زده بود ... از شوهرش بپرس ... و قطع کرده بود ...به هزار سعی و مکافات و نصف روز تلاش ... بالاخره تونست علی رو پیدا کنه ...
صداش بدجور می لرزید ... با نگرانی تمام گفت:😰
_سلام علی آقا ... می خواستیم برای خرید جهیزیه بریم بیرون ...
✍نویسنده:
#شهید_مدافع_حرم_طاها_ایمانی
🌾 #رمان_بی_تو_هرگز
🌾قسمت #هشتم
خرید عروسی
با نگرانی تمام گفت:😰
_سلام علی آقا ... می خواستیم برای خرید جهیزیه بریم بیرون ... امکان داره تشریف بیارید؟ ...
- شرمنده مادرجان، کاش زودتر اطلاع می دادید ... من الان بدجور درگیرم و نمی تونم بیام ... هر چند، ماشاء الله خود هانیه خانم خوش سلیقه است ... فکر می کنم موارد اصلی رو با نظر خودش بخرید بالاخره خونه حیطه ایشونه ... اگر کمک هم خواستید بگید ... هر کاری که مردونه بود، به روی چشم ... فقط لطفا طلبگی باشه ... اشرافیش نکنید ...😊
مادرم با چشم های گرد 😳و متعجب بهم نگاه می کرد ...
اشاره کردم -چی میگه ؟ ... از شوک که در اومد، جلوی دهنی گوشی رو گرفت و گفت ...
_میگه با سلیقه خودت بخر، هر چی می خوای ...
دوباره خودش رو کنترل کرد ... این بار با شجاعت بیشتری گفت ...
_علی آقا، پس اگر اجازه بدید من و هانیه با هم میریم... البته زنگ زدم به چند تا آقا که همراه مون بیان ولی هیچ کدوم وقت نداشتن ... تا عروسی هم وقت کمه و ...بعد کلی تشکر،گوشی رو قطع کرد ... هنگ کرده بود ... چند بار تکانش دادم ... مامان چی شد؟ ... چی گفت؟ ...بالاخره به خودش اومد ...
_گفت خودتون برید ... دو تا خانم عاقل و بزرگ که لازم نیست برای هر چیز ساده ای اجازه بگیرن ...
و ...برای اولین بار واقعا ازش خوشم اومد ... تمام خریدها رو خودمون تنها رفتیم ... فقط خربدهای بزرگ همراه مون بود ...
برعکس پدرم، نظر می داد و نظرش رو تحمیل نمی کرد ... حتی اگر از چیزی خوشش نمی اومد اصرار نمی کرد و می گفت ... شما باید راحت باشی ... باورم نمی شد یه روز یه نفر به راحتی من فکر کنه ...
یه مراسم ساده ... یه جهیزیه ساده ... یه شام ساده ... حدود 60 نفر مهمون ...
پدرم بعد از خونده شدن خطبه عقد و دادن امضاش رفت ... برای عروسی نموند ...
ولی من برای اولین بار خوشحال بودم... علی جوان آرام، شوخ طبع و مهربانی بود ...☺️😍
✍نویسنده:
#شهید_مدافع_حرم_طاها_ایمانی