eitaa logo
منتظران
409 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
3.8هزار ویدیو
87 فایل
در این کانال کلیه مطالب یا آثاری که به نحوی دلها را متوجه حجت خدا امام زمان ارواحنافداه کند(بخصوص آثار گوناگون حجت‌الاسلام والمسلمین علیرضا نعمتی) ارائه میشود.
مشاهده در ایتا
دانلود
*مأموریت کبوتر* 1️⃣ (ماجرای شفا یافتن مرحوم حاج ماشاالله خدادپور بدست مبارک حضرت سیدالشهداء علیه السلام) این قضیه در مجله منتظران شماره ۷۲ به چاپ رسيده و اینک تقدیم شما می‌شود. معجزات انبیاء و ائمه هدی علیهم‌السّلام یکی از ارکان اساسی هدایت دل‌های پاک به‌سوی حق تعالی و شناخت ذات مقدس ربوبی است چرا که خداوند متعال آنها را با انجام معجزات، دست قدرتمند خویش در عالم هستی قرار داده؛ دستی که خودش در قرآن کریم می فرماید: «إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِم؛ : آن‌ها که با تو دست بیعت می‌دهند، قطعاً با خدا دست بیعت داده‌اند؛ دست خدا بالای همه دست‌ها است». به صریح آیه فوق، دست پیغمبر اکرم صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم دست خدا نامیده شده و این دست مبارک - که دست مثلی برای بیان جایگاه ائمه علیهم‌السّلام نزد پروردگار است نه آن‌که خداوند سبحان جسم باشد - به اراده پروردگار، آن‌چه که همه خلق از آن عاجزند را انجام می دهد تا انسان‌ها بدانند یگانه راه به‌سوی خدا، اهل بیت عصمت و طهارت علیهم‌السّلام اند. اینک قضیه جالب و زیبای شفا یافتن یکی از ارادتمندان به ساحت مقدس حضرت اباعبدالله الحسين عليه‌السّلام به نام (حاج ماشالله خدادادپور) را تقدیم دل‌های پاک شما ارادتمندان خاندان عصمت و طهارت علیهم‌السّلام می‌کنیم. این قضیه را ما از کتاب (کلید سعادت) که جناب حجت‌الاسلام والمسلمین جناب آقای حاج شیخ ابراهیم قاضی زاهدی گلپایگانی (دامت برکاته) که آن را تنها به جهت انعکاس این قضیه، به چاپ رسانده‌اند می‌آوریم. این قضیه در کرمان، مشهور و معتبر و موثقین و مؤمنین، شاهد آن بوده و تردیدی در صحت آن ندارند. ضمن آن‌که در این کتاب تاییدیه حضرت حجت الاسلام والمسلمین حاج سید یحیی جعفری امام جمعه محترم کرمان و برخی از شخصیت‌های دینی آن شهر ضمیمه گرديده است. مؤلف محترم کتاب مذکور، جریان شفای حاج ماشالله را از زبان خودش چنین نقل کرده است: ٣٢ سال از بهار عمرم می‌گذشت. روزی در کارگاه کوچک نجاری مشغول کار بودم احساس تهوع شدیدی به من دست داد. آن‌چنان که نتوانستم تحمل کنم. نزد پزشکی که در نزدیکی مغازه‌ام بود، به نام دکتر میرحسین وکیلی مراجعه کردم. پس از معاینه، ناراحتی مرا نارسائی و مشکل کلیه‌ها تشخیص داد و گفت: «کلیه‌هایت از کار افتاده» و داروهایی را تجویز نمود و دستور استراحت داد. در منزل بستری شدم و داروها را مصرف می‌کردم اما روز به روز حالم بدتر می شد. از خوردن آب هم منع شده بودم. گاهی از شدت تشنگی لبهایم را تر می‌کردند. ادرار از من خارج نمی‌شد، چون کلیه‌ها کاملاً از بین رفته بود و در آن زمان (۱۳۳۵ شمسی) دستگاه دیالیز وجود نداشت؛ تا این‌که تمام بدن من ورم کرد. پاها و دست‌ها ورم کرده و مانند کنده درخت شده بود و اصلاً خم نمی‌شد. شکم بزرگ شده و آب آورده بود. آن‌چنان متورم و پوست شکم نازک شده بود که داخل شکم پیدا بود. دکتر گفت: نباید حرکت کنی. از شدت درد و ناراحتی به دیوار پنجه می‌کشیدم. مدت دو سال در منزل به پشت خوابیدم و آن‌چه ذخیره داشتم خرج کردم اما هر روز دردم بیشتر می‌شد. ادامه دارد...
مأموریت کبوتر (ادامهٔ ماجرای شفا یافتن حاج ماشاالله خدادپور) 2⃣ ناامیدی کامل و ناتوانی‌ام از ادامه درمان، باعث شد مرا چون مرده‌ای از روی تخت بلند کردند و به بیمارستان ارجمند انتقال دادند. آن‌گاه دیدند موریانه، تخت و تشک و مقداری از پشت مرا سوراخ کرده که در اثر بی‌حسّی که در بدنم پیدا شده بود، متوجه آن نشده بودم. در بیمارستان، شورای پزشکی تشکیل دادند و هر روز دو بار بدنم را زیر برق می‌گذاشتند و داروهای گوناگونی را روی من آزمایش می‌کردند و اگر کسی می‌خواست تزریق کردن را یاد بگیرد، روی من تمرین می‌کرد و من هیچ دردی احساس نمی‌کردم. آب شکم مرا به‌وسیله سرنگ می‌کشیدند ولی هیچ یک از برنامه‌های درمانی مؤثر واقع نمی‌شد. پس از یک دوره شش ماهه، مرا مرخص نموده، به منزل فرستادند ولی حالم هر لحظه بدتر می‌شد و لذا با وساطت پزشک معالجم، مجدداً مرا به بیمارستان بردند و باز بعد از یک دوره شش ماهه دیگر، مرا به منزل بازگرداندند. در این مرحله حالم به قدری وخیم شده که قابل گفتن نیست. باز مرا به بیمارستان بردند. روزی استاندار وقت کرمان، آقای صمصام، برای بازدید از بیمارستان ارجمند وارد اطاق من شد. تا وضع مرا دید بسیار ناراحت شد و با دکترم صحبت کرد. او گفت: این مریض را به خارج بفرستید و کلیّه مخارج آن را من متحمّل می‌شوم. ولی دکتر هِرمان ابراشر که آلمانی بود گفت: این مریضی در هیچ جای دنیا قابل علاج نیست. جلو آمد پلک‌های چشمم را بالا زد و گفت: این مریض ۲۴ ساعت دیگر بیشتر زنده نیست و فرستادن به خارج هم فایده ای ندارد. چنان بدنم ورم کرده بود که چشم‌هایم دیده نمی‌شد و آب که زیر پوست بدنم جریان داشت معلوم می‌شد. دکتر به استاندار گفت: فقط سه بچه کوچک دارد اگر لطف کنید آن‌ها را به پرورشگاه تحویل دهید. بچه‌هایم را آن روز به بیمارستان آورده بودند که در آخر عمر در کنارم باشند. با توجه به ناامیدی پزشکان، مرا به منزل آوردند و در همان اطاق خشتی گنبدی کوچک خواباندند. تمام دوستان و آشنایان به جز تعداد معدودی که بعضی از آن‌ها اکنون زنده هستند و شاهد ماجرا می‌باشند، بقیه مرا ترک کردند. هر کس چیزی برایم تجویز می‌کرد بعضی شراب کهنه را تجویز کردند ولی من که همیشه از خداوند متعال می‌خواستم مرا شفا دهد، گفتم: چنان‌چه بمیرم و شراب مرا نجات دهد، حاضرنیستم شراب بخورم؛ زیرا امام صادق عليه‌السّلام فرمودند: در حرام شفا نیست. از همه چیز و همه کس دل بریدم و هیچ چیزی برایم معنی و مفهومی نداشت. دیگر دارو هم نمی‌خوردم و به دکتر مراجعه نمی‌کردم. از همه جا دل کنده بودم و از همه مأيوس ولی تنها نور امید در دلم به مولایم امام حسین عليه‌السّلام بود. انتظار می‌کشیدم که آقا به من نظر لطف کند. همه برایم دعا می‌کردند حتی در مساجد، مردم شفای مرا از خدا در‌خواست می‌کردند. وعّاظ محترم بر فراز منابر برای بهبودی من دعا می‌کردند. به برکت همین دعاها حضرت اباعبدالله الحسین عليه‌السّلام به من نظر کردند. شب و روز چشمم به در اطاق دوخته شده بود که آقا بیایند. ادامه دارد...
مأموریت کبوتر (ادامهٔ ماجرای شفا یافتن حاج ماشاالله خدادادپور) 3⃣ *ماه محرم آمد* ماه محرم پدیدار شد و هر روز امید من بیشتر می‌شد. تا صبحِ روز هشتم محرم ناگهان دیدم یک کبوتر سفید لب بام خانه‌ام نشست. با خود گفتم: خدایا! این کبوتر که سه طوق بر گردن، یکی به رنگ سبز، یکی به رنگ سفید و دیگری به رنگ قرمز، پا و پنجه‌ای بلند داشت و خیلی زیبا بود، قاصد حسینی است. خدايا! اگر این کبوتر برای نجات من فرستاده شده، بیاید کنار تختم. ناگاه کبوتر آمد و زیر تخت من رفت. من آرامش پیدا کردم. ساعتی بعد مادرم وارد اطاق شد، در حالی که دستمالی در دست داشت، گفت: پسرم این دستمال آغشته به اشک بر امام حسین عليه‌السّلام است و دستمال را بر سینه من مالید، نمی‌توانستم حرف بزنم. با اشاره به مادرم فهماندم که مهمان دارم، در زیر تخت است. مادرم برای کبوتر آب و دانه آورد اما كبوتر چیزی نخورد و صدایی هم از او شنیده نمی‌شد. سرش را زیر بالَش کرده بود. شب شانزدهم محرم شد، دلم بسیار شکست. گفتم: آقا امام حسین عليه‌السّلام! روز عاشورا تمام شد، چرا به من جواب نمی‌دهی؟ درب اطاق را از بیرون روی من می‌بستند و هر کس دنبال کار خودش می‌رفت. *آقا تشریف آوردند* یک وقت چشم‌هایم را روی هم گذاشتم، در عالم مکاشفه دیدم سقف اطاق شکافته شد، آقایی همانند یک پارچه نور تشریف‌فرما شدند و روی صندلی چوبی کنارم نشستند. (هنوز هم آن صندلی باقی است که حقیر هم مشاهده کردم) از تخت با همان حالت ضعف پایین آمدم و با یک دست بازوی آقا را گرفتم و دست دیگرم را روی شانه آن حضرت قرار دادم و می‌گفتم: به‌به! به صورت عالِم نگاه کردن عبادت خداست. ایشان به من لبخند می‌زدند. عرض کردم: شما چه کسی هستید؟ آقا فرمودند: چه کسی را صدا می‌زدی؟ گفتم: آقا امام حسین عليه‌السّلام را می‌خواستم. فرمودند: من امام حسینم، از ما چه می‌خواهی؟ *دست‌های قطع شده هم آمدند* گفتم: آقا! شما خود می‌دانید چه می‌خواهم. مرتب می‌گفتم؛ به‌به! و دست چپ من زیر سر آقا بود و بازوی مبارک آقا را گرفته بودم. در همین حال دوباره سقف اطاق شکافته شد و دو دست قطع شده در حالی که داخل بشقابی بود، روبروی آقا امام حسین عليه‌السّلام حاضر شد. نگاه کردم دیدم این دست‌ها بدن و سر ندارد. آقا فرمودند: به من نگاه کن و از ما چیزی بخواه. گفتم: خود شما می‌دانید چه می‌خواهم. فرمودند: هر چه می‌خواستی ما به تو دادیم. *گر طبیبانه بیایی به سر بالینم / به دو عالَم ندهم لذت بیماری را* ادامه دارد...
مأموریت کبوتر (ماجرای شفا یافتن حاج ماشاالله خدادادپور) 4⃣ بعد فرمودند: بلند شو برویم! آقا دستم را گرفتند و به مسجد خواجه خضر کرمان بردند در حالی که دو دست بریده نیز در کنار آن حضرت بود. دیدم منبری بسیار زیبا وجود دارد و مسجد مملو از افرادی است که همه آن‌ها یکپارچه نور بودند. وقتی آقا وارد شدند، همه از جا بلند شدند. من هم جلوی ایشان ایستاده بودم و می‌گفتم: به‌به! نظر به صورت عالِم عبادت است. عرض کردم: آقا! شما کجا بودید این‌جا تشریف آوردید؟ ناگهان از آن حال بیرون آمدم. دیدم در اطاق خودم هستم ولی داخل اطاق بوی عطر و گلاب و بوی تربت سیّدالشّهداء عليه‌السّلام فضا را پر کرده و کبوتر از زیر تخت بیرون آمده و با صدای بلند می‌خواند و به دور من می‌چرخد. احساس کردم بدنم سبک شده، دست به شکمم کشیدم دیدم سالم است. فوری از تخت پایین آمدم. چون درب اطاق را از پشت بسته بودند، در زدم. مادرم در را باز کرد و مرا بغل نمود. گفت: چه خبر است؟ در این اطاق چه اتفاقی افتاده که این همه بوی خوش و عطر تربت می‌آید؟ همه تعجب کردند که من چگونه برخاستم؟ گفتم: آقا امام حسین عليه‌السّلام مرا شفا دادند. با صدای بلند و اشک چشم فریاد یاحسین می‌زدم. خوشا جانی که جانانش *حسین* است خوشا دردی که درمانش *حسین* است خوش آن دفتر که عنوانش *حسین* است بگو اهريمنانِ *کربلا* را که این وادی سلیمانش *حسین* است نبی را جان شیرین جز *حسن* نیست ولی آرامش جانش *حسین* است بود فرمانروای کشور *عشق* خوش آن کشور که سلطانش *حسین* است ادامه دارد...
مأموریت کبوتر (ماجرای شفا یافتن حاج ماشاالله خدادادپور) 5⃣ آمدم در حیاط منزل احساس کردم باید به دستشویی بروم. بعد از چهار سال برای اولین بار با پای خودم به دستشویی رفتم. مقدار زیادی چرک و خون دفع شد و بدنم کاملاً راحت شد، سبک شدم. تمام ورم‌های بدنم فرو نشست حتی دو طرف بدنم که از شدت ورم فتق کرده بود، خوب شد. آن‌گاه وضو گرفتم و همه‌اش یاحسین می‌گفتم و گریه می‌کردم تا صبح شد. همسایگان تصور کردند من مرده‌ام و بستگانم برای من گریه می‌کنند. بعضی صبح به‌عنوان تشییع جنازه من آمدند دیدند من سالم هستم و شفا گرفته‌ام. همدیگر را خبر کردند تا شفا یافتن مرا ببینند. برایم لباس و کفش تهیه کردند. تصمیم گرفتم ظهر آن روز برای نماز جماعت به مسجد جامع کرمان بروم. اول ظهر در صف جماعت شرکت کردم تا به امامت مرحوم آیت‌الله صالحی رحمةالله‌علیه نماز را به جماعت بخوانم. در بین دو نماز، دو نفر از افرادی که چند روز قبل به عیادت من آمده بودند در دو طرف من نشسته و با تعجب به من نظر می‌کردند. یکی به دیگری گفت: این جوان چقدر شباهت به آقا ماشاءالله نجار دارد. دیگری گفت: بیچاره آقا ماشاءالله در حال مرگ است، کارش تمام است، خدا او را شفا بدهد. من گفتم: خودم ماشاءالله نجار هستم و خداوند به عنایت امام حسین عليه‌السّلام مرا شفا داد. مردم فهمیدند دورم جمع شدند، می‌خواستند لباس‌هایم را تکه‌تکه کنند ولی آیت‌الله صالحی و عده‌ای مانع شدند. مرا به خانه آوردند. روز بعد دکتر وکیلی که سال‌ها مرا معالجه می‌کرد، متوجه شد. فرستاد مرا به بیمارستان بیاورند و یک آزمایش و عکسبرداری کامل از من انجام شد. دکترها متعجب شدند و دکتر هرمان آلمانی به دکتر وکیلی گفت: چه دارویی برای این مریض کلیّه‌ای تجویز کردی که خوب شده؟! بگو تا ما برای همه مریض‌های مثل او تجویز کنیم! اما دکتر وکیلی جواب داد: من جدّی دارم به نام امام حسین عليه‌السّلام و جدّ بزرگوارم او را شفا داده‌اند. تمام دکترها و پرستارها که وضع مرا دیده بودند، شروع به گریه کردند. دکتر هرمان آلمانی گفت: این آقا از بچه‌ای که تازه متولد می‌شود، سالم‌تر است. ناگفته نماند بعضی از پرستارانِ آن روز بیمارستان هنوز زنده هستند و در جلسه روضه‌ای که برگزار می‌کنیم خدمت می‌کنند. بعد از شفا يافتن، کبوتر سفید چهار ماه در منزل من بود و صبح روز شهادت صدیقه کبری فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها من داخل حیاط نشسته بودم که کبوتر هم آمد کنارم نشست و بعد از چند لحظه پرواز کرد و به دور حیاط منزل چرخید و بر لب بام جایی که روز اول وارد شده بود نشست. من به کبوتر نگاه می‌کردم و اشک می‌ریختم که ناگاه پرواز کرد و رو به قبله به‌سوی آسمان بالا رفت. آن‌قدر به او نگاه کردم تا از دیده من غایب شد. حاج آقا طاهری آن روز روضه داشتند عده‌ای از علماء و روحانیون نشسته بودند چون مرا ناراحت و مضطرب دیدند، سؤال کردند: چرا ناراحتی؟ گفتم: کبوترم پرواز کرد و رفت. آقايان فرمودند: مأموریتش تمام شده. من قلبم آرامش پیدا کرد. ادامه دارد...
مأموریت کبوتر (ماجرای شفا یافتن حاج ماشاالله خدادادپور) 6⃣ *آقا فرمودند مگر نمی‌خواهی روضه بخوانی؟* یک سال بعد روز هشتم محرم، همان روزی که سال قبلش قاصد حسینی، کبوتر سفید به خانه‌ام آمده بود، دلم می‌خواست در منزل روضه‌خوانی برپا کنم ولی قدرت مالی نداشتم. با جشم پر از اشک وارد همان اطاق شدم و گفتم: آقا امام حسین جان! می‌خواهم روضه‌خوانی در منزل برقرار کنم، میل دارم منبر بسازم و در مساجد بگذارم (تاکنون متجاوز از صدها منبر ساخته‌ام که یکی از آن‌ها در مسجد مقدس جمکران است) دوست دارم غذا طبخ کنم و به عزاداران اطعام نمایم. بعضی گفتند: بگذار سال آینده. مادرم گفت: کسی چیزی ندارد، بهتر است جلسه‌ی روضه مختصری را در مسجد‌الرضا عليه‌السّلام که در نزدیکی منزلمان است برقرار نماید. من گفتم: مادر! باید روضه را داخل همین منزل بخوانیم؛ منزلی که امام حسین عليه‌السّلام تشریف آوردند. می‌خواهم همین‌جا خيمه برپا کنم. *آقا مجدداً تشریف آوردند* شب نهم (شب تاسوعا) که مصادف با شب جمعه بود خوابیدم. در عالم رؤیا دیدم، نوری از آسمان به زمین آمد و همان آقایی که سال گذشته مرا شفا دادند وارد حیاط شدند. عبایی بر دوش و نعلین زردی به پا داشتند و من با حالت ادب دست به سینه مقابلشان ایستادم. آقا لبخندی به من زدند و عبا و قبا را از بدن بیرون و روی منبر گذاشتند. من گفتم: آقا! برای چه از در بسته آمديد؟ فرمودند: مگر نمی‌خواهی روضه بخوانی؟ آمدیم به تو کمک کنیم. برو یک جارو بیاور. من ناراحت شدم که چرا آقا جارو کنند، خودم جارو می‌کنم. از طرفی فکر کردم جاروهای ما تمیز نیست تا به دست مبارک آقا بدهم. یک وقت دیدم دوباره نوری داخل منزل آمد که محله را روشن کرد که قابل وصف نیست. دیدم جاروی زیبایی به دست آقا داده شد و آقا مقداری از حیاط را جارو زدند و بعد با دست مبارکشان اشاره کردند که منبر را این‌جا بگذار؛ تو روضه برپا کن، ما تو را کمک می کنیم. من خانمم را صدا زدم که بیا از آقا پذیرایی کن که دیدم آقا دوباره نور شدند و پرواز کردند. به ساعت نگاه کردم. دیدم ساعت دو بعد از نصف شب است و عجیب آن‌که در سال گذشته، آن شبی که آقا شفایم دادند، رأس ساعت دو بامداد بود. باز هم تا صبح « *یا حسین،* *یا حسین* » گفتم و گریه کردم. عرض کردم: آقا ممنونم، کمک کردید، راحت شدم. اذان صبح شد، نماز خواندم. بعد از نماز صبح صدای در خانه بلند شد. در را باز کردم دیدم آقای حاج صادق مهرابیان است. او دعای کمیل را از حفظ بود و از دوستانی بود که در دوران مریضی به من کمک می‌کرد. دست بر گردنم انداخت و گفت: می‌خواهی روضه بخوانی؟ گفتم: شما از کجا فهمیدی؟ ادامه دارد...
مأموریت کبوتر (قسمت پایانی) 7️⃣ (ماجرای شفا یافتن حاج ماشاالله خدادادپور) گفت: آن‌چه تو در خواب دیدی من هم دیدم. مقداری قند و چای داد و گفت: این‌ها را آقا امام حسین عليه‌السّلام برایت حواله کرده، ناراحت نباش. من آقای موحدی را دعوت می‌کنم و روضه را برگزار می‌کنیم. یکی از همسایه‌ها گفت: می‌خواهی روضه بخوانی؟ من به قلبم گذشته که بلندگو و زیلو را من می‌آورم. وسایل را آوردند و روضه‌خوانی را برپا کردم. از روز اول، مجلسِ بسیار عجیبی شد. جمعیت فراوانی آمدند. علما نیز شرکت می‌کردند و اکنون(سال ۱۳۷۹ هجری شمسی، که حاج ماشاالله این قضیه را بازگو می‌کند) چهل سال از این مجلس باشکوه روضه‌خوانی می‌گذرد که هر ساله جمعیت زیادی از عاشقان و شیفتگان حسینی از شهرهای مختلف در این عزاخانه شرکت می‌کنند و علماء، وعاظ و مداحین اهل بیت علیهم‌السّلام انجام وظیفه می‌کنند. مؤلف محترم کتاب، جناب حاج شیخ ابراهیم قاضی زاهدی گلپایگانی در پایان می‌نویسد: این مجلس، کم‌نظیر است که حقیر شاهد توسلات و عرض اخلاص‌ها بودم و بعضی هم در این مجلس حاجت گرفته‌اند. حتی یک جوان زرتشتی شفا گرفت، در حالی که مادرش در این خانه، متوسل به *قمر بنی هاشم* عليه‌السّلام شده بود و صدا می‌زد: آقا! دو دست قطع شده شما در این منزل آمده است، بچه‌ام را شفا بده. زن می‌گوید: وقتی به خانه رفتم دیدم جوان فلجم نشسته. دست بر گردنش انداختم و گفتم: چی شده؟ گفت: مادر! آقایی با دو دست قطع شده آمدند و فرمودند: مادرت خانه ماشاالله نجار متوسل به ما شده حالا از جا بلند شو. من هم نشستم و آقا که سوار اسبی بود در حالی که دست در بدن نداشتند تشریف بردند و به برکت این کرامت، آن‌ها به اسلام مشرف شدند. چندین خانم که ۱۸ سال و ۱۲ سال ازدواج کرده بودند و بچه‌دار نمی‌شدند از این شفاخانه نتیجه گرفتند و بچه‌دار شدند که یک مورد آن را بنده شاهد بودم و ده‌ها مورد دیگر هست که به همین اندازه اکتفا می‌شود. *گلاب‌های آستان قدس رضوی* هر ساله مقداری گلاب از آستان مقدس ثامن‌الحجج *علی‌بن‌موسی‌الرضا* عليه‌السّلام حواله این مجلس می‌شود که عزاداران با شور و هیجان خاصی و با شیون و ضجه و ناله از این گلاب استفاده می‌کنند. این گلاب به‌وسیله حاج آقا حسین بزرگ‌زادگان که از خادمین حرم مطهر امام رضا عليه‌السّلام بودند، حواله این مجلس شد که هنوز هم هر ساله خادمین، این گلاب را می‌آورند و آن مرد مخلص امر کردند هجده روز، به تعداد سن مادر ائمه‌ی معصومین عليه‌السّلام روضه خوانده شده و گلابدان مخصوص از آستانه مقدسه آوردند که خود حاج ماشاالله این گلاب را در بین عزاداران می‌پاشند و هیجان خاصی به مجلس می‌دهند. (۱) -------------------------------------------- (۱) مجله منتظران، شماره ٧٢، به نقل از کتاب کلید سعادت، تألیف حاج شیخ ابراهیم قاضی زاهدی گلپایگانی، نشر حاذق، رمضان المبارک ۱۴۲۷ قمری، ۱۳۸۵ شمسی (پایان)
10.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ظلم به سر می رسد ای یار... از او خبر میرسد ای یار... متی ترانا ونراک؟ یابن الحسن روحی فداک.... 🌹🛑آیا میتوان یک شبه ره صد ساله رفت⁉️ 🍃محبّت در انسان مانند بنزین در ماشین است که تمام نیرو از آن است و انسان را حرکت می دهد. 👌درباره اهل سیر و سلوک و معرفت نمونه زیادی داریم که یک شبه ره صد ساله را می روند. 👈در میان اصحاب امام حسین علیه السلام افرادی بودند که تا روز تاسوعا نمی دانستند امام حسین علیه السلام یعنی چه؟ کمالات یعنی چه؟ 👌فقط یک چیز داشتند و آن محبّت به امام زمانشان بود.ما اینچنین به امام زمان خود محبت و اطاعت داریم ؟؟؟؟؟ و این افراد با محبّت زیاد جلو آمدند و راه را رفتند‌‌‌ ─━━━⊱❀﷽❀⊰━━━─ *『اَللّٰھُمَ‌عَجِلْ‌لِّوَلیِڪَ‌الفَࢪَج』* https://chat.whatsapp.com/EMgQ4p3wSeJ8JSWvmpBQhm
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 مریم دردشتی، بانویی کلیمی که عاشق امام حسین (ع) شد. پدرش خاخام یهودی اهل محلّه‌ی نصرت تهران بود. او با یک شیعه ازدواج کرد و از خانواده طرد شد. کسی که در یک خانواده‌ی اشرافی بزرگ شده بود، برای سیر کردن شکم بچّه هایش سه شیفت کار کرد ولی دست از اعتقاداتش نکشید. وقتی ازدواج کرد هیأتی در همان محلّه تأسیس کرد به اسم قمر بنی هاشم (ع) و از پخت و پز تا نصب پرچم را خودش به عهده گرفت. این هیأت بعد از چهار دهه هنوز پابرجاست و اقلیّت های مذهبی هم پای ثابت روضه هایش هستند. 🔸 او می گوید به خاطر بیماری مادرش به اسرائیل رفت. مادر در کُما بود. برایش تربت برد و... ▪️ ای دریغا که چنین غیر مسلمانانی فهمیدند ارباب کیست، ولی یک عده از شیعیان، متأسفانه هنوز در جهل و غفلت مانده اند و...
7.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زیارت حرم مطهر حضرت ام‌کلثوم و سکینه خاتون سلام الله علیهما در سوریه
4_5776309165727157325.opus
7.12M
مجلس روضه سیدالشهداء علیه السلام 💚 معرفت مقام چهارده معصوم علیهم السلام در نظام خلقت و جایگاه امام سجاد علیه السلام در آن 💚 تأثیر معرفت به امام علیه السلام و بیزاری از دشمنانشان در عزیز شدن انسان نزد خدا و ائمه اطهار علیهم السلام 💚 بودن با امام علیه السلام چه ابعادی دارد(عقیدتی، زبانی، عملی) مقدمه‌ی بحث 💥 محور مخاطبین در سخن: سالکان الی الله حجت‌الاسلام علیرضا نعمتی ۲۵ محرم ۱۴۴۴ ۱ شهریور ۱۴۰۱