♥️ #رسول_خدا (ص) فرمودند:
🔻شیاطین دو گروه اند: #
🔸 #شیاطین_جنی که با ذکر (لاحول و لاقوه الا بالله العلِّی العظیم)رانده میشوند
🔹و شیاطین #انسی که با #صلوات بر محمد و آل محمد (شر و آزارشان) از شخص دور می شود.
📚 (بحار الانوار،ج ۹۲
#حدیث_دل 🍁
4_6008136927541200268.mp3
3.92M
╭━═━✨❀🌸🌸❀✨━═━╮
✔️ امام زمان(عج) برای شما یا شما برای امام زمان(عج)؟
💎🎤 استاد #عالی
🌹اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج 🌹
🍃🌹🍃💠🍃🌹🍃💠🍃🌹🍃
@montazeranzhoramamasr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️شما از کجا مطمئنید ولیّ فقیه از امام زمان(علیه السلام) دستور میگیره...
🎤حجت الاسلام #پناهیان
🍃🌸🍃💠🍃🌸🍃💠🍃🌸🍃
@montazeranzhoramamasr
🔺 #هفته_بسیج را به بسیجیانی که، به #عشق و به #فرمان رهبر بسیجی شان
بسیج شدند
و در #لباس بسیج ، #بسیجی ماندند
مبارک باد .
@montazeranzhoramamasr
5d074aae4e8acc67404936c2_-881510449964399765.mp3
6.42M
🍃🎼❤️🌸آوای موج ابر و باد و...
🍃❤️همه منتظرن تا تو بیایی
⠀
💠گروه #منتظران_واقعی_ظهور_امام_زمان_عج
4_5924702076805317045.mp3
3.55M
اذان مغرب به افق تهران🌷
نمازاول وقت فراموش نشود🌷
@montazeranzhoramamasr
💠جـهاد و سحرخيزى وذكر :💠
🌟 عَنِ النَّبىِّ صلي الله عليه و آله قالَ: 💎لِأنْ اُصَلِّىَ الصُّبْحَ ثُمَّ أجْلِسُ فى مَجْلِسٍ أذْكُرُاللّه َ عز و جل حَتّى تَطْلُعَ الشَّمْسُ أحَبُّ إلىَّ مِنْ شَدِّ عَلى جِيادِ الْخَيْلِ فى سَبيلِ اللّه ِ عز و جل .
🌟پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله فرمود: 💎اينكه نماز صبح را بجا آوردم سپس در جايى بنشينم و خداى عزيز و بزرگ را ذكر بگويم تا آفتاب طلوع كند پيش من محبوبتر است از اينكه اسب را زين كرده و به جهاد در راه خدا پردازم.
📚بحارالانوار جلد ۴۴
+آدمِ تشنہ ،آنقدر جستجو مےڪند تا آب را پیدا ڪند...
یا آب را پیدا مےڪند یا در راهِ پیدا ڪردنِ آب، جان مےدهد...
من اگر درجستجوے تو مثل یڪ آدم تشنہ بودم،
یاپیدایت مےڪردم..!
و یا در راه پیدا ڪردن تو جان مےدادم..؛
#ایهاالعزیز🍁
#تشنہ_ظهور♥️
🔴ولایتپذیری از روی جهل
گفت "من که متوجه نشدم چرا رهبری چنین تصمیمی گرفت؛ اما از سر ولایت پذیرفتم." گفتم احسنت؛ اما هنری نیست. گفت چرا؟ "یعنی بد است بگم نفهمیدم ولی به ولایت اعتماد دارم؟" گفتم "خوب است. ولی خیلی حداقلی است. اگر نفهمی و اعتماد کنی، عبور می کنی و به زندگیت میرسی. ولی اگر بفهمی، کمک می کنی حرف ولی جلو رود."
تعابیری از این دست که "رهبری بیشتر می فهمد و ما نمی فهمیم" ظاهر زیبایی دارد اما ناشی از کم کاری و سلب مسئولیت ماست.
رهبر به فهم من و تو نیاز دارد نه اعتمادت. عقلت را می خواهد نه صرفا اطاعتت. عمل وقتی قیمت دارد که از سر علم باشد نه جهل.
جوانی که چون و چرا کند تا تصمیم رهبری را بفهمد بسیار جلوتر است از کسی که نمی فهمد و اعتماد می کند. چون اولی عقلش را بکار بسته است
جوان انقلابی زمانی به وظیفه اش عمل کرده است که نقشه رهبری را فهم کند و برای تحقق آن اقدام کند. نه اینکه گوش به فرمان باشد تا هر وقت رهبری سخنی گفت آنرا تکرار کند.(محسن مهدیان)
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
4_5841400868271816952.mp3
2.99M
🎧 مناجات با خدا
مناجات با امام زمان(عج)
. حاج منصور ارضی
😭😭😭
#شبتون_مهدوے
4_6028346488130634374.mp3
1.39M
اذان #شهید_باکری
ای شهیدان عزیز، دعا گوی ما باشید که محتاجیم به دعایتان
🍃🌺 التماس دعا دوستان 🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شکر_حق_که_از_نسلش_یکی_هست
#حیدر_نیست
#ولی_سید_علی_هست
برای سلامتی و سربلندی هزار هزار چندان رهبر عزیزمان #امام_خامنه_ای صلوات
هفته بسیج بربسیجیان حضرت اقا مبارک🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ #استاد_شجاعی 🎤
◽️نحوه برخورد پیامبر با اشیاء و گیاهان و ...
#اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
تنبلی و بی حوصلگی_36(1).mp3
15.84M
#استاد_شجاعی 🎤
دور خودت رو اونقدر شلوغ کردی ؛
که میگی وقت ندارم آماده شَم برای تولدِ سالم به برزخ!
دنیایی که نتونه ابدیت تو رو بسازه؛
مثل رحمی هست، که نوزاد ناقص، متولد کنه!
◽️می ارزه؟
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐
اذان گویی شهید حامد بافنده - حرم مطهر حضرت رقیه (س).mp3
8.77M
اذان #شهید_حامد_بافنده
ای شهیدان عزیز، دعا گوی ما باشید که محتاجیم به دعایتان
🍃🌺 التماس دعا دوستان 🌺🍃
کانال منتظران واقعی ظهور امام عصر روحی فدا
قسمت سی و یکم: مهمانی بزرگ بعد از مدت ها پدر و مادرم قرار بود بیان خونه مون ... علی هم تازه راه
قسمت سی و دوم:
تنبیه عمومی
علی به ندرت حرفی رو با حالت جدی می زد ... اما یه بار خیلی جدی ازم خواسته بود، دست روی بچه ها بلند نکنم... به شدت با دعوا کردن و زدن بچه مخالف بود ... خودش هم همیشه کارش رو با صبر و زیرکی پیش می برد ...
تنها اشکال این بود که بچه ها هم این رو فهمیده بودن ... اون هم جلوی مهمون ها ... و از همه بدتر، پدرم ...
علی با شنیدن حرف بچه ها، زیر چشمی نگاهی بهم انداخت ... نیم خیز جلوی بچه ها نشست و با حالت جدی و کودکانه ای گفت ...
- جدی؟ ... واقعا مامان، مریم رو زد؟ ...
بچه ها با ذوق، بالا و پایین می پریدن ... و با هیجان، داستان مظلومیت خودشون رو تعریف می کردن ...و علی بدون توجه به مهمون ها ... و حتی اینکه کوچک ترین نگاهی به اونها بکنه ... غرق داستان جنایی بچه ها شده بود ...
داستان شون که تموم شد ... با همون حالت ذوق و هیجان خود بچه ها گفت ...
- خوب بگید ببینم ... مامان دقیقا با کدوم دستش مریم رو زد ...
و اونها هم مثل اینکه فتح الفتوح کرده باشن ... و با ذوق تمام گفتن ... با دست چپ ...
علی بی درنگ از حالت نیم خیز، بلند شد و اومد طرف من ... خم شد جلوی همه دست چپم رو بوسید ... و لبخند ملیحی زد ...
- خسته نباشی خانم ... من از طرف بچه ها از شما معذرت می خوام ...
و بدون مکث، با همون خنده برای سلام و خوشامدگویی رفت سمت مهمون ها ... هم من، هم مهمون ها خشک مون زده بود ... بچه ها دویدن توی اتاق و تا آخر مهمونی بیرون نیومدن ... منم دلم می خواست آب بشم برم توی زمین ... از همه دیدنی تر، قیافه پدرم بود ... چشم هاش داشت از حدقه بیرون می زد ...
اون روز علی ... با اون کارش همه رو با هم تنبیه کرد ... این، اولین و آخرین بار وروجک ها شد ... و اولین و آخرین بار من...
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
کانال منتظران واقعی ظهور امام عصر روحی فدا
قسمت سی و دوم: تنبیه عمومی علی به ندرت حرفی رو با حالت جدی می زد ... اما یه بار خیلی جدی ازم خوا
قسمت سی و سوم:
نغمه اسماعیل
این بار که علی رفت جبهه، من نتونستم دنبالش برم ... دلم پیش علی بود اما باید مراقب امانتی های توی راهی علی می شدم ... هر چند با بمباران ها، مگه آب خوش از گلوی احدی پایین می رفت؟ ...
اون روز زینب مدرسه بود و مریم طبق معمول از دیوار راست بالا می رفت ... عروسک هاش رو چیده بود توی حال و یه بساط خاله بازی اساسی راه انداخته بود ... توی همین حال و هوا بودم که صدای زنگ در بلند شد و خواهر کوچیک ترم بی خبر اومد خونه مون ...
پدرم دیگه اون روزها مثل قبل سختگیری الکی نمی کرد ... دوره ما، حق نداشتیم بدون اینکه یه مرد مواظب مون باشه جایی بریم ... علی، روی اون هم اثر خودش رو گذاشته بود...
بعد از کلی این پا و اون پا کردن ... بالاخره مهر دهنش باز شد و حرف اصلیش رو زد ... مثل لبو سرخ شده بود ...
- هانیه ... چند شب پیش توی مهمونی تون ... مادر علی آقا گفت ... این بار که آقا اسماعیل از جبهه برگرده می خواد دامادش کنه ...
جمله اش تموم نشده تا تهش رو خوندم ... به زحمت خودم رو کنترل کردم ...
- به کسی هم گفتی؟ ...
یهو از جا پرید ...
- نه به خدا ... پیش خودمم خیلی بالا و پایین کردم ...
دوباره نشست ... نفس عمیق و سنگینی کشید ...
- تا همین جاش رو هم جون دادم تا گفتم ...
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
┏━━↬🌱🌼🌱🌼🌱↫━━┓
♦️ای نبض زمان،زمانه دلگیر شده است
♦️برگرد ظهورتان کمی دیر شده است
♦️سردار سپاه عشق،فرمانده ی ما
♦️سربازخراسانیتان پیر شده است
🍃🌸🍃❤️🍃🌸🍃❤️🍃🌸🍃
@montazeranzhoramamasr