eitaa logo
⌈مـُنٺـظِرانـ‌ظُہـور⌋
399 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
2.1هزار ویدیو
138 فایل
شروع خادمیت ۱۲/ ۱۱ / ۱۳۹۷ کانال وقف مولا عج❤ کاش در صحرای محشر وقتی خدا پرسید بنده من روزگارت را چگونه گذراندی؟ مهدی فاطمه برخیزد و بگوید :)منتظر من بود🍀 خادم متأسس کانال و برگزاری هیئت 👇 https://eitaa.com/zohasadat313
مشاهده در ایتا
دانلود
کودکـــــ شش ماهہ حقش این نبود بزنند تیر سه شعلہ بر گلوش😔 چہ کند حسین ز داغتـــــ ای علے کہ چنین فتادے بر دست حسین ای علے @montazeranzohorzxcvbnm
🌿🕊🌿🕊🌿🕊 🕊🌿🕊 🌿 ✨ کلام وحی روز ✨ سوره مبارکه شوري آیه 41 وَلَمَنِ انتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُوْلَئِكَ مَا عَلَيْهِم مِّن سَبِيلٍ و كسانى كه بعد از ظلم ديدنشان (براى رفع آن) يارى مى طلبند بر آنان راه (نكوهشى) نيست. @montazeranzohorzxcvbnm
سلام به اعضای گل کانال تصمیم داریم داستانی را که درباره لاله های دشت نینوا ( حضرت علی اضغر ( ع ) و حضرت رقیه( س ) ) توسط مدیریت محترم کانال نوشته شده را در کانال قرار دهیم از شما تقاضا مندیم که نظر خود را در پی وی نویسنده اثر ذکر کنید مدیریت کانال ☆☆@montazeranzohorzxcvbnm☆☆
⚫همایش ادبی گلهای کربلا⚫ ♦دیدار بهشتی♦ زیر درختان انار دراز کشیده بودم . احساس کردم کسی از کنارم رد شد . نشستم و به اطرافم نگاهی انداختم ، دخترک کوچک و زیبا با صورتی درخشان و لباسی سفید و براق در بین گل های لاله مشغول قدم زدن بود ... چشمانم برقی زد !! دقت کردم... خودش است!! صدا زدم : بی بی جان ؟ رقیه جان خودتی ؟ کمی جلو تر آمد . رقیه ( س ) : سلام بانو گفتم : سلام رقیه خاتون . خوبی ؟ رقیه ( س ) : سلام ممنونم بانو ، خیلی خوبم . در کنار پدرم خیلی بهترم .. گفتم : خدا را شکر .. بی بی جان بیا کمی کنارم بنشین . بی بی رقیه ( س ) کنارم نشست . از شوق تاب حرف زدن نداشتم . گفتم : بی بی جان دوست دارم واقعه کربلا تا شام را از زبان شیرین شما بشنوم ... رقیه ( س ) : راستش وقتی اسم کربلا یا شام می آید دل من میلرزد و دلتنگ میشوم ‌ولی درخواست شما را نمیتوانم رد کنم !!!. چشم!!!. گفتم : بی بی جان از وداعتان با پدر برایم بگو . رقیه ( س ) شروع به سخن کرد و گفت : وقتی پدرم عازم میدان شد همه ی ما ‌برای خداحافظی به دور او و ذوالجناح جمع شدیم . پدرم یک به یک ما را در آغوش پر مهر خود می فشرد وقتی نوبت به من رسید دستانم را همچون بال پروانه گشودم و به سمتش دویدم . به پدر گفتم نمیشود نروی؟!!. پدرم سرش را پایین انداخت و مرا به آغوش خود چسبانید و موهایم را نوازش کرد در این موقع بود که همه جانم زینب مرا به اندرونی حرم سرایمان برد تا دلتنگی ام کمی تسکین یابد همینطور که تعریف میکرد چشمانمپر از اشک شده بود !! آنقدر زیاد که جایی را نمیدیدم رقیه ( س ) ادامه داد تا به شام رسید به شهری با مردمان بی رحم به تشت پر از خون به اثارت به جامه های اتش گرفته کودکان به خار های مغیلان به لب های خشکیده به محاسن خونین به پیراهنی غارت رفته به گوشواره هایی که از گوش دریده شده اند رقیه گفت و گفت از درد و دل هایش با سر بابا از تازیانه ها گفت از درد فراق و غربت تا جایی که خودش هم دیگر به هق هق افتاده بود گفتم : بی بی جان از شش ماهه چه خبر ؟؟!! بلند شد ، رفت .. دوید و دور شد . بعد از مدتی که امد کودکی زیبا در دست داشت !! رقیه ( س ) : این هم از کودک شش ماهه دشت نینوا !!! گفتم : می توانم او را در آغوش بگیرم ؟ بی بی خنده ای کرد و جواب داد: رباب سفارش کرده که او را زود به گهواره اش برسانم ، زیرا واقعه کربلا کاری کرده که رباب لحظه ای اضغر را از خود دور نمی کند ولی چون شما خواستی چشم علی اضغر را به دستانم داد!!! زیبایی چهره اش یک کنار !!! درخشان و نورانی بودنش یک طرف دیگر !!! یکدفعه متوجه زخمی در زیر گلویش شدم .... او را سخت در آغوش فشردم.. اشک هایم سرازیر شد... مدتی که در آغوش گرفتمش بی بی رقیه ( س ) بلند شد و گفت : شرمنده بانو !! باید اضغر را ببرم .. مبادا بد قول شوم.. علی اضغر را به او دادم ... گفتم : رقیه جان من وقتی در کنار شما هستم احساس ارامش دارم من هروقت میخواستم شما را ببینم باید کجا در پی تان بگردم؟؟ بی بی جواب داد : شما اگر برای پدرم و جدم هر روز اگر شده حتی یک بار سلام و درود بفرستید یا به یتیمان و فقیران به نیت رضای خدا و پدرم حسین ابن علی کمک کنید کافی است ولی اگر مصداق دیدار است ، کنار حوض کوثر در کنار جدم علی ابن ابی طالب و رسول خدا خانه ای بنا شده که من و تمامی کسانی که در کربلا یا شام شهید شده اند انجا هستیم . می توانی به انجا بیایی و مهمان ما باشی ... سوالم را که جواب داد دلم قرص قرص شده بود چشمانم را باز کردم ... در اتاق بودم ... روی تخت.. خداااای من .... همه ی این ها خواب بود.... وااااای باورم نمیشود... ✍🏻نویسنده اثر : سرکار خانم مطهره رحمتی نسب از همگی کسانی که این اثر هنری پذیرفته شده توسط انجمن داستان را خواندند تقاضا مندیم که در پی وی نویسنده نظر خود را ذکر نمایند https://eitaa.com/MoRH123456
منتظر نظراتتون هستم انشاالله نظراتتون رو در کانال میزارم
🖤بیو❤️ 《♡مـــــآ جـــــز پـــــسࢪ فاطمـــــہ اربــــــــــآبــــــــــ نداشتیم نداریم نخواهیم♡》 @Shah_1300 @montazeranzohorzxcvbnm
▪️همه رفتند استراحت کنند مداحان سینه زنان سخنرانان مستمعین و... اما عمه سادات تازه به اسارت رفت!! السلام علی قلب زینب الصبور🖤 امان از دل زینب😭 @montazeranzohorzxcvbnm
یکی از وظایف شیعیان و راه های ارتباط با امام زمان (عج)، شناخت حجت خدا و امام زمان (علیه السلام)است.🤔 مهم ترین وظیفه ى یك فرد منتظر تلاش براى كسب معرفت نسبت به وجود مقدس امام زمان (علیه السلام) است؛ چرا كه انسان بدون شناخت امام و منزلت او نمى تواند وظیفه ى خود را در رابطه ى با او تشخیص دهد.🧐در روایت آمده است: «من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتة جاهلیة». «هر كس بمیرد و امام زمان خویش را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است.»😔🤔   برای شناخت امامِمان وقت بگذاریم!✋ @montazeranzohorzxcvbnm
پیامبر♡ص♡فرمودنند:《 بیماری گناهان را نابود میکند. @montazeranzohorzxcvbnm
مرسی از نظراتتون😁😍😉 ☆☆@montazeranzohorzxcvbnm☆☆