eitaa logo
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
2.2هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
3.1هزار ویدیو
23 فایل
مقام معظم رهبری: ⚠️هیئت سکولار نداریم⚠️ هیئت ها نمی توانند سکولار باشند هیئتِ امام حسینِ سکولار ما نداریم هرکس علاقه مند به امام حسین(ع) است یعنی علاقه مند به اسلام سیاسی است. . مدیر کانال: @abbas_rezazade_1377 ادمین جهت تبلیغ و تبادل: @Amirmohamad889
مشاهده در ایتا
دانلود
(◍•🍁•◍) ‌「 」 •➖• ᵈᵒⁿᵗ ᶜʳʸ ᵒᵛᵉʳ ᵗʰᵉ •➖• ᵖᵃˢᵗ ᶦᵗ'ˢ ᵍᵒⁿᵉ •➕• بـراےگذشـته‌گریـه‌نکـن •➕• گـذشتـه‌تمـوم‌شـده!  ‌    ‍ ‌ •| •| •➣ @MONTAZERZOHOR313313 ❥ (◍•🍁•◍)
👦🍃 🍃 °•° °•° یـک مادر نمـونه در رفتـارش محـبت تـوام با قاطعـیت دارد بـه موقـع کـودک خـود را درآغـوش گرفـته و میبوسد و در زمان نیاز به تذکر، با آرامش ولے قاطـع جلوے کودک مےایسـتد و کـودک را به مسـیر درسـت هدایـت میـکند •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• 🍃 👦🍃
[✨🍃] ~ ~ " وَمَنْ يَعْمَلْ سُوءًا أَوْ يَظْـلِمْ نَفْسَـه ثُمَّ يَسْـتَغْفِـرِ اللَّهَ يَجِدِ اللَّهَ غَفُورًا رَحِيمًا " و هر کس کار زشتے کند یـا برخـود ستـم ورزد سپس از خدا آمرزش بخواهد، خدا را بسیار آمرزنده و مهربان خواهد یافت. •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• [✨🍃]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🗞🍃 . . ➖بعضیـا میگـن شـاه آدم نکشـت؟ ➕پ ننـش میکـشت اینـارو...✋🏻😂 •| •| رضـا[ع]جـان‌است‌شاه‌مـردم‌ایـران↓ •• @MONTAZERZOHOR313313 •• 🗞🍃
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ #رمانه ⟧|• •| #قسـمـت‌_چهل_و_پنجم •| #عاشقانه‌مذهبے •| #بانـام‌_با_اجازه_پدرم دس
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ ⟧|• •| •| •| تازه می فهمیدم چرا علی گفت … من تنها کسی هستم که می تونه زینب رو به رفتن راضی کنه … اشک توی چشم هام حلقه زد … پارچ رو برداشتم و گذاشتم توی یخچال … دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم … – بی انصاف … خودت از پس دخترت برنیومدی … من رو انداختی جلو؟ … چطور راضیش کنم وقتی خودم دلم نمی خواد بره؟ … برای اذان از اتاق اومد بیرون که وضو بگیره … دنبالش راه افتادم سمت دستشویی … پشت در ایستادم تا اومد بیرون…زل زدم توی چشم هاش … با حالت ملتمسانه ای بهم نگاه کرد… التماس می کرد حرفت رو نگو … چشم هام رو بستم و یه نفس عمیق کشیدم … – یادته 9 سالت بود تب کردی … سرش رو انداخت پایین … منتظر جوابش نشدم … – پدرت چه شرطی گذاشت؟ … هر چی من میگم، میگی چشم … التماس چشم هاش بیشتر شد … گریه اش گرفته بود … – خوب پس نگو … هیچی نگو … حرفی نگو که عمل کردنش سخت باشه … پرده اشک جلویدیدم رو گرفته بود … – برو زینب جان … حرف پدرت رو گوش کن … علی گفت باید بری … و صورتم رو چرخوندم … قطرات اشک از چشمم فرو ریخت… نمی خواستم زینب اشکم رو ببینه … تمام مقدمات سفر رو مامور دانشگاه از طریق سفارت انجام داد … براش یه خونه مبله گرفتن … حتی گفتن اگر راضی نبودید بگید براتون عوضش می کنیم … هزینه زندگی و رفت و آمدش رو هم دانشگاه تقبل کرده بود … پای پرواز … به زحمت جلوی خودم رو گرفتم … نمی خواستم دلش بلرزه … با بلند شدن پرواز، اشک های من بی وقفه سرازیر شد … تمام چادر و مقنعه ام خیس شده بود … بچه ها، حریف آرام کردن من نمی شدن … ( شخصیت اصلی این داستان … سرکار خانم … دکتر سیده زینب حسینی هستند … شخصی که از اینبه بعد، داستان رو از چشم ایشون مطالعه خواهید کرد …) •[ و آنچـه‌ در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛  همه چیز رو طوری مرتب کرده بودن که هرگز … حتی فکر برگشتن به ذهنم خطور نکنه .... •[ •| •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• ┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
【🍂🍁】 ‌「 •• ᴰᴼᴺ'ᵀ ᴳᴱᵀ ᵁˢᴱᴰ •• ᵀᴼ ᴾᴱᴼᴾᴸᴱ •• بـه انسـان‌هــا •• عـادت نکـنیـد •| •| •➣ @Montazerzohor313313 ❥ 【🍂🍁】
•• 🍹 •• •[ •| 🔻زمـان دادن بـه یکـدیگـر : مهـم‌ترین چیزے که زن و شوهر‌هاے جـوان بایـد به آن توجـه کنـند صبر داشتن و زمان دادن به یکدیگر است برخے از کنار آمدن‌ها در طول زمان ایجاد میـشود. حتے وقتی یکدیگر را خوب میـشناسید درک تفاوت‌ها و سازگار شدن با آنها نیاز به زمان دارد که تنها شرط آن صبورے است. •| •| ••🍊•• @Montazerzohor313313
•• •• ‏درستـه کـه داریـم در یـک دنیـاے وارونـه زنـدگـے میکنـیم ولـــے نــه اینـقدر واروووونــه کـه باور کنم اونــے کــه درخــت آتیش میزنه کشـــاورزه❗️❗️ [ اغتشـاشگــر با معتـرض فرق داره ] •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 ••
~💗⃟ ~ ‌「 」 ••Fight•• •• to get anything you want •• •• ﮼بـراےهـرچیـز •• •• کـه‌میخـواےبجـنگ... •• •| •| •➣ @Montazerzohor313313 ❥ ~💗⃟ ~
👦🍃 🍃 °•° °•° ناخواسته جیغ زدن را به فرزندتان یـاد ندهـید!! كودكے كه جيغ ميزنه دو دليل براے اين كـارش ميتونه وجود داشته باشه. يا جيغ زدن رو از شما يـاد گرفتـه. اگر شما در روز فقط يكبار جيغ بزنيد اون حتما ده بار جيغ ميزنه. يا شما اهل بكن نكن و فرماندهے هستيد و او ياد گرفته با اين مانور به خواسته ش برسه. كودكے كه با جيغ زدن توجه مادر رو به خودش جلب ميكنه در صورت تكرارش براے ٥٠ بار اين كار در وجودش كاشته ميشه. •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• 🍃 👦🍃
4_5805299761183460158.mp3
1.45M
🎧🍃 [ ] 🔹سخنرانـے 🎵 فضـائل امـام حسـن مجتبے ع... 🎤 حـجت الـاسلـام رفیـعـے •| •| •| اولیــن هیئت مجـازے ایــتــا⇩ ~ @MONTAZERZOHOR313313 ~ 🎧🍃
🌹🍃 🍃 •• •• ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔻شهــید هسته اے مجیـد شهریارے : به درگاه رحمت و عظمت الهی روی آورده و به ریسمان محکم قرآن و اهل بیت عصمت علیهم السلام چنگ زنید.از خدمت به بندگان خدا دریغ نورزید ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خــتم 14صلــوات امــروز به نیت شـ❣ــهید •| •| ← هــرروز مهمـان یـک شـهید ← اسـم دوستـان شهـیدتان را بفـرستید ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ بـه معــراج الشــهدا بپیونـدیـد👇 [🌹] @Montazerzohor313313 🍃 🌹🍃
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ #رمانه ⟧|• •| #قسـمـت‌_چهل_و_ششم •| #عاشقانه‌مذهبے •| #بانـام‌_با_اجازه_پدرم تا
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ ⟧|• •| •| •| نماینده دانشگاه برای استقبالم به فرودگاه اومد … وقتی چشمش بهم افتاد، تحیر و تعجب… نگاهش رو پر کرد … چند لحظه موند … نمی دونست چطور باید باهام برخورد کنه… سوار ماشین که شدیم … این تحیر رو به زبان آورد … – شما اولین دانشجوی جهان سومی بودید که دانشگاه برای به دست آوردن شما اینقدر زحمت کشید … زیرچشمی نیم نگاهی بهم انداخت … – و اولین دانشجویی که از طرف دانشگاه ما … با چنین حجابی وارد خاک انگلستان شده … نمی دونستم باید این حرف رو پای افتخار و تمجید بگذارم …یا از شنیدن کلمه اولین دانشجوی مسلمان محجبه، شرمنده باشم که بقیه اینطوری نیومدن …ولی یه چیزی رو می دونستم … به شدت از شنیدن کلمه جهان سوم عصبانی بودم… هزار تا جواب مودبانه در جواب این اهانتش توی نظرم می چرخید … اما سکوت کردم … باید پیش از هر حرفی همه چیز رو می سنجیدم … و من هیچی در مورد اون شخص نمی دونستم … من رو به خونه ای که گرفته بودن برد … یه خونه دوبلکس …بزرگ و دلباز … با یه باغچه کوچیک جلوی در و حیاط پشتی… ترکیبی از سبک مدرن و معماری خانه های سنتی انگلیسی … تمام وسایلش شیک و مرتب … فضای دانشگاه و تمام شرایط هم عالی بود … همه چیز رو طوری مرتب کرده بودن که هرگز … حتی فکر برگشتن به ذهنم خطور نکنه … اما به شدت اشتباه می کردن … هنوز نیومده دلم برای ایران تنگ شده بود … برای مادرم …خواهر و برادرهام … من تا همون جا رو هم فقط به حرمت حرف پدرم اومده بودم … قبل از رفتن … توی فرودگاه از مادرم قول گرفتم هر خبری از بابا شد بلافاصله بهم خبر بده… خودم اینجا بودم … دلم جا مونده بود … با یه علامت سوال بزرگ … – بابا … چرا من رو فرستادی اینجا؟ … •[ و آنچـه‌ در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛ همه چیز فوق العاده به نظر می رسید … تا اینکه وارد رختکن اتاق عمل شدم … رختکن جدا بود … اما •[ •| •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• ┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ #رمانه ⟧|• •| #قسـمـت‌_چهل_هفتم •| #عاشقانه‌مذهبے •| #بانـام‌_با_اجازه_پدرم نمای
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ ⟧|• •| •| •| دوره تخصصی زبان تموم شد … و آغاز دوره تحصیل و کار در بیمارستان بود … اگر دقت می کردی … مشخص بود به همه سفارش کرده بودن تا هوای من رو داشته باشن … تا حدی که نماینده دانشگاه، شخصا یه دانشجوی تازه وارد رو به رئیس بیمارستان و رئیس تیم جراحی عمومی معرفی کرد … جالب ترین بخش، ریز اطلاعات شخصی من بود … همه چیز، حتی علاقه رنگی من … این همه تطبیق شرایط و محیط با سلیقه و روحیات من غیرقابل باور و فراتر از تصادف و شانس بود … از چینش و انتخاب وسائل منزل … تا ترکیب رنگی محیط و… گاهی ترس کوچیکی دلم رو پر می کرد … حالا اطلاعات علمی و سابقه کاری … چیزی بود که با خبر بودنش جای تعجب زیادی نداشت … هر چی جلوتر می رفتم … حدس هام از شک به یقین نزدیک تر می شد … فقط یه چیز از ذهنم می گذشت … – چرا بابا؟ … چرا؟ … توی دانشگاه و بخش … مرتب از سوی اساتید و دانشجوها تشویق می شدم … و همچنان با قدرت پیش می رفتم و برای کسب علم و تجربه تلاش می کردم … بالاخره زمان حضور رسمی من، در اولین عمل فرارسید … اون هم کنار یکی از بهترین جراح های بیمارستان … همه چیز فوق العاده به نظر می رسید … تا اینکه وارد رختکن اتاق عمل شدم … رختکن جدا بود … اما … •[ و آنچـه‌ در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛ از دید همه، این یه حرکت مسخره و احمقانه بود … اما من آدمی نبودم که حتی برای یه هدف درست … از راه غلط جلو برم …  •[ •| •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• ┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
❥❤️❥ ~^ ^~ ❰𝕭𝖊 𝖙𝖍𝖊 𝖔𝖓𝖊 𝖚 𝖑𝖎𝖐𝖊 𝖙𝖔 𝖇𝖊•••❱ همـون آدمے باش ك دلـت ميخواد باشے...♡ •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• ❥❤️❥
•• 🍹 •• •[ •| ⭕️ صمیـمیت و احتــرام ؛ مهم نیست که چند وقت از ازدواج شما میـگذرد صمیمیت و احترام گذاشتن به یکدیگر هرگز ضد هم نیستند.  ← در گفتگوهاے خـود از کلمـاتے مانـند : •• لطفاً •• متشکرم •• متأسفم •• ببخشید •• و ... استفاده کـنید.  طرز گفتار و رفتار شما نشان میـدهد چقدر براے همسرتان ارزش قائل هستید و چقدر به او احترام میـگذارید •| •| ••🍊•• @Montazerzohor313313
[✨🍃] ~ ~ '[ للَّهُ يَبْـسُطُ الـرِّزْقَ لِمَنْ يَشَـاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَيَقْـدِرُ لَهُ ۚ إِنَّ اللَّهَ بِكُـلِّ شَـيْءٍ عَلِـيمٌ .]' خدا روزے را براے هرکس از بنـدگـانش که بخـواهد وسعت میـدهد و یا تنگ میـگیرد؛ یقـیناً خدا بر هر کارے توانـاست . •| •| دلـارامـم ↓ •• @MONTAZERZOHOR313313 •• [✨🍃]
••🖇📕•• ~ ~ [✨] کسانیکہ فکـر مےکنند، باید گوشه‌اے بخـوابند تا امام‌زمان (عج) ظهـور بفرمایـد و جـهان را از عـدل و قسـط پـر کند، سخت در اشتباهنـد. [👌🏻] مـردم ما باید بیشتر بکوشـند، بیشتر مبـارزه کنند، و این تـحول و تکامل‌ نفسے را هر چـہ سریعتر در روح و قلـب خـود ایجاد نماینـد، تـا باعث تسـریع در ظهـور حضرت شوند. [💚] اگر جوانـان ما در اعتقادشـان بہ خـود بقبولـانند امـام‌زمـان‌(عج) در میان آنـها زندگے میکند و شاهد اعمالشان اسـت، رفتار و زنـدگے و فداکـارے و مـرگ و حـیات آنان تغییر کیفے پـیدا میـکند و چہ بـسا جهش بزرگے درحـرکت تکاملے جوانـان ما بسوے مدینہ‌ فاضـلہ ایجاد شـود. •| •| •| •| ~ @MONTAZERZOHOR313313 ~ ••🖇📕••
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ #رمانه ⟧|• •| #قسـمـت‌_چهل_هشتم •| #عاشقانه‌مذهبے •| #بانـام‌_با_اجازه_پدرم دوره
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ ⟧|• •| •| •| آستین لباس کوتاه بود … یقه هفت … ورودی اتاق عمل هم برای شستن دست ها و پوشیدن لباس اصلی یکی … چند لحظه توی ورودی ایستادم … و به سالن و راهروهای داخلی که در اتاق های عمل بهش باز می شد نگاه کردم … حتی پرستار اتاق عمل و شخصی که لباس رو تن پزشک می کرد … مرد بود … برگشتم داخل و نشستم روی صندلی رختکن … حضور شیطان و نزدیک شدنش رو بهم حس می کردم … – اونها که مسلمان نیستن … تو یه پزشکی … این حرف ها و فکرها چیه؟ … برای چی تردید کردی؟ … حالا مگه چه اتفاقی می افته … اگر بد بود که پدرت، تو رو به اینجا نمی فرستاد … خواست خدا این بوده که بیای اینجا … اگر خدا نمی خواست شرایط رو طور دیگه ای ترتیب می داد … خدا که می دونست تو یه پزشکی … ولی اگر الان نری توی اتاق عمل … می دونی چی میشه؟ … چه عواقبی در برداره؟ …این موقعیتی رو که پدر شهیدت برات مهیا کرده، سر یه چیز بی ارزش از دست نده … شیطان با همه قوا بهم حمله کرده بود … حس می کردم دارم زیر فشارش له میشم … سرم رو پایین انداختم و دستم رو گرفتم توی صورتم … – بابا … من رو کجا فرستادی؟ … تو … یه مسلمان شهید…دختر مسلمان محجبه ات رو … آتش جنگ عظیمی که در وجودم شکل گرفته بود …وحشتناک شعله می کشید … چشم هام رو بستم … – خدایا! توکل به خودت … یازهرا … دستم رو بگیر … از جا بلند شدم و رفتم بیرون … از تلفن بیرون اتاق عمل تماس گرفتم … پرستار از داخل گوشی رو برداشت … از جراح اصلی عذرخواهی کردم و گفتم … شرایط برای ورود یه خانم مسلمان به اتاق عمل، مناسب نیست … و … از دید همه، این یه حرکت مسخره و احمقانه بود … اما من آدمی نبودم که حتی برای یه هدف درست … از راه غلط جلو برم … حتی اگر تمام دنیا در برابرم صف بکشن … مهم نبود به چه قیمتی … چیزهای باارزش تری در قلب من وجود داشت …. •[ و آنچـه‌ در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛ حدود ساعت 9 … باهام تماس گرفتن و گفتن سریع خودم رو به جلسه برسونم … •[ •| •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• ┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
▵💗▿ ‌「 」 •• 𝗜 𝗻𝗲𝘃𝗲𝗿 •• 𝗿𝗲𝗽𝗲𝗮𝘁 𝗮 •• 𝗺𝗶𝘀𝘁𝗮𝗸𝗲 𝘁𝘄𝗶𝗰𝗲! من هـرگز یـه اشـتباه رو دوبار تکـرار نمیـکنم! •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• ▵💗▿
👦🍃 🍃 °•° °•° مامان خانم هایے ڪه از لجبازے ڪردن دردونه هاتون گلـایه مند هستید. توجه توجه ❗️ یڪی از عواملے ڪه بچّه ها را •• پرخاشگر •• لجباز مے ڪند امر و نهے ڪردن زیـاد است. والدین مے توانند به جاے امـر و نهے از روش ترغیب ڪردن استفاده ڪنند. •| •| •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• 🍃 👦🍃
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ #رمانه ⟧|• •| #قسـمـت‌_چهل_و_نهم •| #عاشقانه‌مذهبے •| #بانـام‌_با_اجازه_پدرم آست
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ ⟧|• •| •| •| ماجرا بدجور بالا گرفته بود … همه چیز به بدترین شکل ممکن … دست به دست هم داد تا من رو خورد و له کنه …دانشجوها، سرزنشم می کردن که یه موقعیت عالی رو از دست داده بودم … اساتید و ارشدها، نرفتن من رو یه اهانت به خودشون تلقی کردن … و هر چه قدر توضیح می دادم فایده ای نداشت … نمی دونم نمی فهمیدن یا نمی خواستن متوجه بشن … دانشگاه و بیمارستان … هر دو من رو تحت فشار دادن که اینجا، جای این مسخره بازی ها و تفکرات احمقانه نیست … و باید با شرایط کنار بیام و اونها رو قبول کنم … هر چقدر هم راهکار برای حل این مشکل ارائه می کردم …فایده ای نداشت … چند هفته توی این شرایط گیر افتادم …شرایط سخت و وحشتناکی که هر ثانیه اش حس زندگی وسط جهنم رو داشت … وقتی برمی گشتم خونه … تازه جنگ دیگه ای شروع می شد… مثل مرده ها روی تخت می افتادم … حتی حس اینکه انگشتم رو هم تکان بدم نداشتم … تمام فشارها و درگیری ها با من وارد خونه می شد … و بدتر از همه شیطان …کوچک ترین لحظه ای رهام نمی کرد … در دو جبهه می جنگیدم … درد و فشار عمیقی تمام وجودم رو پر می کرد …نبرد بر سر ایمانم و حفظ اون … سخت تر و وحشتناک بود… یک لحظه غفلت یا اشتباه، ثمر و زحمت تمام این سال ها رو ازم می گرفت … دنیا هم با تمام جلوه اش … جلوی چشمم بالا و پایین می رفت … می سوختم و با چنگ و دندان، تا آخرین لحظه از ایمانم دفاع می کردم … حدود ساعت 9 … باهام تماس گرفتن و گفتن سریع خودم رو به جلسه برسونم … پشت در ایستادم … چند لحظه چشم هام رو بستم … بسم الله الرحمن الرحیم … خدایا به فضل و امید تو … در رو باز کردم و رفتم تو … گوش تا گوش … کل سالن کنفرانس پر از آدم بود … جلسه دانشگاه و بیمارستان برای بررسی نهایی شرایط … رئیس تیم جراحی عمومی هم حضور داشت … •[ و آنچـه‌ در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛ چشم هام رو بستم … بی خیال جلسه و تمام آدم های اونجا... •[ •| •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• ┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ #رمانه ⟧|• •| #قسـمـت‌_پنجاه •| #عاشقانه‌مذهبے •| #بانـام‌_با_اجازه_پدرم ماجرا
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ ⟧|• •| •| •| پشت سر هم حرف می زدن … یکی تندتر … یکی نرم تر …یکی فشار وارد می کرد … یکی چراغ سبز نشون می داد …همه شون با هم بهم حمله کرده بودن … و هر کدوم، لشکری از شیاطین به کمکش اومده بود … وسوسه و فشار پشت وسوسه و فشار … و هر لحظه شدیدتر از قبل … پلیس خوب و بد شده بودن … و همه با یه هدف … یا باید از اینجا بری … یا باید شرایط رو بپذیری … من ساکت بودم … اما حس می کردم به اندازه یه دونده ماراتن، تمام انرژیم رو از دست دادم … به پشتی صندلی تکیه دادم … – زینب … این کربلای توئه … چی کار می کنی؟ … کربلائی میشی یا تسلیم؟ … چشم هام رو بستم … بی خیال جلسه و تمام آدم های اونجا… – خدایا … به این بنده کوچیکت کمک کن … نزار جای حق و باطل توی نظرم عوض بشه … نزار حق در چشم من، باطل… و باطل در نظرم حق جلوه کنه … خدایا … راضیم به رضای تو … با دیدن من توی اون حالت … با اون چشم های بسته و غرق فکر … همه شون ساکت شدن … سکوت کل سالن رو پر کرد… خدایا … به امید تو … بسم الله الرحمن الرحیم … و خیلی آروم و شمرده … شروع به صحبت کردم … – این همه امکانات بهم دادید … که دلم رو ببرید و اون رو مسخ کنید … حالا هم بهم می گید یا باید شرایط شما رو بپذیرم … یا باید برم … امروز آستین و قد لباسم کوتاه میشه و یقه هفت، تنم می کنید… فردا می گید پوشیدن لباس تنگ و یقه باز چه اشکالی داره؟ … چند روز بعد هم … لابد می خواید حجاب سرم رو هم بردارم … چشم هام رو باز کردم … – همیشه … همه چیز … با رفتن روی اون پله اول … شروع میشه … سکوت عمیقی کل سالن رو پر کرده بود … •[ و آنچـه‌ در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛  پاهام حس نداشت … از شدت فشار … تپش قلبم رو توی شقیقه هام حس می کردم … •[ •| •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• ┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
•• 🍹 •• •[ •| یادتـون باشه بـراے دوام زندگے تـون همیـشه بـه همسرتـون "حـال و احـساس خـوب " بدید ! حـال و احـساس خـوب یعنے چـے؟ یعنـے احسـاس کنه که مهـمه ارزشمنـده و بهـش نیاز دارید یعنے در کنار شما آرامش داشته باشه و همش نگران نباشه که نکنه الـان بهش یه گیرے میدید . حس استقلال خودش رو حفظ کنه و یه موجود وابسته و چسبنده نباشه احساس امنیت داشته باشه بدونه که در هر شرایطے چه خوشے و چه ناراحتے یک تکیه گاه داره. •| •| ••🍊•• @Montazerzohor313313
[🌌🍃] '°| | |°' ← بــراے یک روز هم که شده دنبـال چـیزهـایـے کــه نـدارے نــرو! از چیـزهایے که دارے لـذت ببـر ... [👤چـارلـے چـاپلیـن ] •| •| [ @MONTAZERZOHOR313313 ] [🌌🍃]