eitaa logo
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
2.2هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
3.1هزار ویدیو
23 فایل
مقام معظم رهبری: ⚠️هیئت سکولار نداریم⚠️ هیئت ها نمی توانند سکولار باشند هیئتِ امام حسینِ سکولار ما نداریم هرکس علاقه مند به امام حسین(ع) است یعنی علاقه مند به اسلام سیاسی است. . مدیر کانال: @abbas_rezazade_1377 ادمین جهت تبلیغ و تبادل: @Amirmohamad889
مشاهده در ایتا
دانلود
~💗⃟ ~ ‌「 」 بـیـآ چـندصـباحے میہـمانِ نگـفتہ‌هایـم‌بـآش! ڪہ‌من در فـراق تـو حرف‌هاےنگفتہ زیـاد دارم:) •| •| •➣ @Montazerzohor313313 ❥ ~💗⃟ ~
•• 🍹 •• •[ •| ← جلب اعتماد همسر ؛ همسـرتان را مطمـئن سـازید که چیـزے براے پـنهان کـردن نداریـد! مثلا گاهے تلـفن همراه خـود را عمـدا در منـزل جابگـذارید به گونه‌اے که همـسرتان دسترسے لـازم را بـه محتـویات آن داشـته باشـد! •| •| ••🍊•• @Montazerzohor313313
🌹🍃 🍃 •• •• ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔻بخـشے از زندگے شهیدعبدالحســین کیانے : متـ🚝ـروے تهــران ایستگاهے دارد به نــام "جوانمـــرد قصــاب" این جوانمــرد،همیشــه با و‌ضـو بود. مےگفتند : چه خبر از وضع کسب و کار❓ مےگفت : الحمــدلله،ما از خـدا راضے هستیم او از ما راضــے باشه...❗️ هیچکس دو کفه تـ⚖ـرازوے جوانمرد را مســاوےندیــده بود. ← سمـت گوشت مشترے همیشه سنگـین تر بود. ← اگر مشترے "مبـ💳ـلغ" کمےگوشت میخواست عبدالحسیـن دریغ نمےکـرد مےگفت : «براے هر مقدار پول،سنگ تـرازو هست.» ←وقتے که میشناخت که مشتــرے فقــیر است، نمےگذاشت بجز سلـام و احوالپرسے چیزے بگوید.مقدارے گوشـ🍖ـت مےپیچید توے کاغـذ و مےداد دستـش.‌ ←گاهے براے این که بقیه مشترے ها متوجه نشوند،وانمــود مےکرد که پـول گرفــته اسـت. ←گاهے هم پول را میگرفـ✋ت و دستـش را مےبرد سمـت داخل و دوباره هـمان پـول را می داد دست مشترے و مےگـفت : «بفـــرما ما بقــے پولتون.» این جوانــــمرد با مــرام چهـل و سه بهـار از عمـرش را گـذراند و در نهایـت در یکے از عملـیات هاے دفاع مقــدس با ۱۲ گلــوله به شـ❣ـهادت رسید. ✒️نام این جـوانمرددشهید عبدالحسین کیانے یــا همــان ''جوانمـــرد قصـاب' است ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خــتم 14صلــوات امــروز به نیت شـ❣ــهید •| ← هــرروز مهمـان یـک شـهید ← اسـم دوستـان شهـیدتان را بفـرستید ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ بـه معــراج الشــهدا بپیونـدیـد👇 [🌹] @Montazerzohor313313 🍃 🌹🍃
•~❤️🏴 ~• •~• •~• ـ•﷽•ـ بــزار سـایـه‌ات همـیـشه رو سـرم باشـه قـرار مـا شـب جمـعه حـرم باشـه •| •| •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• •~❤️🏴 ~•
┈••✾•💚 ~• •~ یـادتــون هـست کـہ اون قـدیـما شعـار چــے بــود...❓؛ تـا انقلـاب مـهدے نهــضـت ادامه دارد...❗️ •| •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• ┈••✾•💚
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ #رمانه ⟧|• •| #قسـمـت‌بیستوهفتم •| #عاشقانه‌مذهبے •| #بانـام‌_آقـابـایدبطلبه یعن
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ ⟧|• •| •| •| بهم نگاه کرد و با چشمهای قرمز پر از اشکش گفت: . -چرا؟!😢 . -چی چرا؟؟😯😯 . -شما دعا کردید که شهید نشم؟!😢 . سرم رو پایین انداختم😔 . -وقتی تیر خوردم و خون زیادی ازم میرفت یه جا دیگه حس کردم هیچ دردی ندارم... حس کردم سبک شدم... جایی افتاده بودم که هیچکس پیدام نمیکرد... هیچکس... چشمام بسته بود... تو خیالم داشتم به سمت یه باغی حرکت میکردم😊... اما در باغ بسته بود😔... از توی باغ صدای خنده های اشنایی میومد😢... صدای خنده سید ابراهیم😢... صدای خنده سید محمد😢... صدای خنده محمدرضا😢... خواستم برم تو که یه نفر دستم رو گرفت. نگاش کردم و گفت شما نمیتونی بری😢 گفتم چرا؟؟😯 گفت امام رضا فرمان داده هنوز وقتش نشده و برگردونینش😔😢 . یهو از اون حالت پریدم و بیرون اومدم .دیدم تو امبولانسم و پیدام کردن😢😢 شما از امام رضا خواستید شهید نشم؟!😢 اخه من تو مشهد کلی از اقا التماس کردم شهادتم رو بهم بده😢😢 اونوقت... . -اشک تو چشمام حلقه بسته بود 😢نمیدونستم چی جوابشو بدم و گفتم - آقا سید فکر نمیکردم اینقدر نامرد باشی😐 میخواستی بری و خودت به عشقت برسی ولی من رو با یه عمر حسرت تنها بزاری؟! این رسمشه؟؟😔 . -الانم که برگشتم هم فرقی نداره😐 .خواهر اون نامه..اون حرفها همه رو فراموش کنین... من دیگه اون اقا سید نیستم...😔 . -چی فرق کرده توی شما؟! ایمانتون؟! غیرتتون؟! سوادتون؟؟ درکتون؟! چی فرق کرده؟!😯😐 . -نمی بینید؟؟😐 من دیگه حتی نمیتونم سر پای خودم وایسم😔 حتی نمیتونم دو رکعت نماز ایستاده بخونم😢 نمیتونم رانندگی کنم 😔 برای کوچیک ترین چیزها باید به جایی تکیه کنم اونوقت از من میخواین مرد زندگی و تکیه گاه باشم؟! . -این چیزها برای من باید مهم باشه که نیست. نظر شما هم برای خودتون😐 . -لازم نیست کسی بهم ترحم کنه😑 . -میخواید اسمش رو بزارید ترحم یا هرچیز دیگه ولی برای من فقط یه اسم داره 😊 عین شین قاف... . -لااله الا الله😐 به نظرم شما فقط دارید احساسی حرف میزنید . -اتفاقا هیچ موقع اینقدر عاقل نبودم☺ . با بلند شدن صدای ما، زهرا و مادر سید اومدن توی اتاق و مادر وقتی بعد اومدن اولین بار صدای پسرش رو شنید از شدت گریه بغلش کرد... من هم اروم اروم اتاق رو ترک کردم و اومدم تو پذیرایی خونشون. . بعد یه ربع مادر سید وزهرا هم اومدن بیرون و در اتاق رو بستن. . مادر سید: زهرا جان این خانم تو بسیج چیکاره ان😯 . زهراگفت: این خانم.. این خانم.. همون کسی هستن که... •[ و آنچـه‌ در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛ -من میرم و شما تنها بمونید توی پیله خودتون... ولی آقای فرمانده... •[ •| •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• ┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
•🌸 ⃞ 🍃• •• •• اهـل‌ دزدےنیـستـم‌ امّــا میـدزدم‌نگـاه‌ تمـام‌مـردم‌‌شـهررا کہ‌مبـاداکسے غـیر‌از‌مـن‌ نگاهت‌بکــند! •| •| •| @MONTAZERZOHOR313313 ] •🌸 ⃞ 🍃•
👦🍃 🍃 °•° °•° نکاتے مهـم براے عـادت دادن کـودک بـه جدایـے... بـدون اطلـاع کـودک و ترس بهم ریختن جمع او را یـک دفعه‌‌ رهـا نکـنید و تنـها نگذاریـد. قبـل از این ‌که بـروید برنـامه‌ تـان را به زبـان ساده برایـش توضـیح دهـید و به او بگویـید که در این مدت چه کارهایے میـتواند بکـند. فرزنـد کوچـک شـما باید در نبـودتان احـساس امـنیت و آرامش کند و با مشکلے مواجه نخواهد شد. یادتـان باشد اگر بـدون خبر کردن کـودک ناگهان او را در یک جمع یا در خانه تنـها بگذارید، از این به بعد هیـچ‌ وقـت به شما اطمینان نمیـکند و دائما به شما میـچسبد. •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• 🍃 👦🍃
•✨• °[ ]° •• وَ اصْبــرِْ •• فَــإِنَّ الــلَّهَ •• لَــا یُــضِــیعُ •• أَجْــرَ الْمُحْـسِنِین‏ صبــر کـن •• [اے پیغمـبر ] •• بر اذیـت مـردم کـه خـدا •• ضایــع نمـےکنـد •• اجـر نیکوکـاران را •• •| •| •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• •✨•
•~ ~• ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [✍] اے وارث انجــیل [📚] وبیـاناتِ زبـور [😍] دیـدار تـو [⛰] آرزوے موسـے درطــور [🚶] مـیایے… [☺️] و لبـخنـد به لب مـیایـد [✨] عیـسے به‌ تو اقتــدا کنـد [💚] وقـت ظهـور ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔻حضرت عیسے روح القـدس [ع] ؛ خــداونـد دنـیا را بــہ شــما داد تـا بــراے آخــرت کــار کنـید. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ •| •| •| 🎄| @Montazerzohor313313
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ #رمانه ⟧|• •| #قسـمـت‌بیستوهشتم •| #عاشقانه‌مذهبے •| #بانـام‌_آقـابـایدبطلبه بهم
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ ⟧|• •| •| •| مادر سید: -زهرا جان این خانم تو بسیج چیکاره ان؟!😯 . زهرا: - خاله جان این خانم این خانم همون کسی هستن که محمد مهدی به خاطرش دوبار رفتنش عقب افتاده بود☺ . -اونکه میگفت به خاطر کامل نبودن مدارکشه😯 . -دیگه دیگه 😆 . صورتم از خجالت سرخ شده بود و سرم رو پایین انداختم😶 دوست داشتم میتونستم همون دقیقه برم بیرون ولی فضا خیلی سنگین بود😕 . مادر سید گفت: - دخترم خیلی ممنونم ازت که اومدی.. پسرم از اونروز که اومده بود یک کلمه با ما حرف نزد ولی با دیدن شما حالش عوض شد☺معلومه شما با بقیه براش فرق داری☺ . زهرا: -خاله جون حتی با من😐😉 . -حتی با تو زهرا جان 😄 . -دخترم تو این مدت که خبر برنگشتنش رو به ما دادن یه چشمم اشک بود یه چشمم خون😢 میگفتن حتی جنازش هم بر نمیگرده😢باور کرده بودم که پسرم شهید شده😔ولی خدا رو شکر که برگشت🙏 . -خدا رو شکر🙏 . . یک ماه از این ماجرا گذشت و من چندبار دیگه رفتم عیادت آقا سید و اون هم کم کم داشت با شرایط جدیدش عادت میکرد و روحیش بهتر میشد ولی همچنان میگفت که من برم پی زندگی خودم😐 . -خانم تهرانی بازم میگم اون حرفهایی که توی نامه زدم رو فراموش کنید 😔 من قبل رفتنم فقط دوتا گزینه برا خودم تصور میکردم😕 اینکه یا شهید میشم یا سالم برمیگردم اصلا این گزینه تو ذهنم نبود...😔 شما هم دخترید و با کلی ارزو ارزو دارید با نامزدتون تو خیابون قدم بزنید😕 با هم کوه برید 😕 با هم بدویید 😕 ولی من..😔 بهتره بیشتر از این اینجا نمونید😔 . -نه این حرفها نیست😑 بگید نظرتون درباره من عوض شده. بگید قبل رفتن فقط احساسی یه نامه نوشتید و هیچ حسی به من نداشتید.😐 . -نه اینجور نیست😯 لا اله الا الله😐 . -من میرم و شما تنها بمونید توی پیله خودتون... ولی آقای فرمانده... این رو بدونید هیچ وقت با احساسات یه دختر جنگ نکنید😐 و فقط به کسی از عشق حرف بزنید که واقعا حسی دارید😔 . -خواهرم شما شرایط من رو درک نمیکنین😕 . -من حرفهام رو زدم خداحافظ😐 و از اتاق اومدم بیرون و به سمت خونه رفتم . . یک هفته بعدش صبح تازه بیدار شده بودم و رو تختم دراز کشیده بودم. نور افتاب از لای پرده ی اتاق داشت روی صورتم میزد. فکر هزار جا میرفت. که مامان اروم در اتاق رو زد و اومد تو . -ریحانه؟؟ بیداری؟؟😯 . -اره مامان😴 . -ریحانه تو کلاستون به جز این پسره احسان بازم کسی...؟!😯 . -چی؟! 😯 نه فک نکنم.. چطور مگه؟؟😕 . -اخه یه خانمی الان زنگ زد و اجازه خواستگاری میخواست میگفت پسرش هم دانشگاهیتونه😐 . -چی؟! خواستگاری؟!😐 کی بود؟ . -فک کنم گفت خانم علوی😐 •[ و آنچـه‌ در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛ شما رسم ندارین اولین بار آقا داماد رو هم بیارید؟!😆 آقای مهندس چرا نیومدن؟!😊 •[ •| •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• ┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
【🍂🍁】 ‌「 」 ^^هرروز درفـکـرمـ~ بـہ‌نمـازِآیاٺ‌ مےایستم° وقتے‌ياد تُ:) دل‌وجانم‌ را میلـرزاند^^ •| •| •➣ @Montazerzohor313313 ❥ 【🍂🍁】
•• 🍹 •• •[ •| •[ ازدواج دو بال ندارد ازدواج چهار بال دارد...! 1⃣ رابطه تو و همسرت 2⃣ رابطه تو با خانواده همسرت 3⃣ رابطه همسرت با خانواده تو 4⃣ رابطه خانواده همسرت با خانواده تو ازدواج پیوند دو قوم است، نه دو فرد. پس نگو رابطه خودم و فقط همسرم. هر کدام از این رابطه‌ها که خراب شد امکان مجادله، اختلاف، دعوا و جدایے افزایش مےیابد. •| •| ••🍊•• @Montazerzohor313313
'°| | |°' اینـو بـه خاطـرت بـسپــار ؛ همیشه به آدمـهـآ به اندازه اے محبت کـن کـه بعـدش مجـبـور نشے ثـابـت کـنـے کـه یه احمـق نیستـے! . . . [👤بــورس ویـلیــس ] •| •| [🌌] @Montazerzohor313313
°| |🏴| |° 🔘 : 1⃣ ▫️نـکتـه اول: حضرت فاطمه(س) و علی(ع) یک خانه وسیع به عنوان محل سکونت اصلی در کنار قبرستان بقیع در کوچه بنی هاشم داشتند و هجوم و آتش زدن درب منزل آل‌الله، ضرب و شتم، سیلی زدن به صورت، شکستن استخوانهای قفسه سینه، لگد به پهلو، سقط و کشتن حضرت محسن در رحم، زیر لگدهای هجمه دست جمعی قرار گرفتن حضرت فاطمه، زدن ضربت محکم غلاف شمشیر به بازوی فاطمه تا حد از کار افتادن دست، واقعه اسفناک سیلی در کوچه و بستن دست‌های علی(ع) و به زور به مسجد بردن (بر اساس منابع غیرقابل انکار اهل سنت) در همین منزل رخ داده است. ▫️نـکتـه دوم : کندن قریب چهل قبر در بقیع و ارسال تابوت خالی بصورت شبانه بسوی بقیع و تشییع نیمه شب و دفن تابوت در بقیع جهت معطوف ساختن و منحرف کردن اذهان سران حکومت و عموم به سوی بقیع بود چرا که به نص صریح تاریخ هیات حاکمه وقت قصد نبش قبر فاطمه(س) را داشت. 📚| ▫️نـکته سوم : برای حضرت فاطمه(س) در جوار قبر پیامبر(ص) (بین قبر و منبر پیامبر) اتاقی به عنوان منزل فاطمه به ارثیّه از نبی(ص) که متعلق به حضرت فاطمه بود و علی شبانه و تنهایی پس از غسل فاطمه را در همان اتاق - که بین قبر پیامبر و منبر ایشان(معروف به روضةالنبی) بود- دفن نمود. •| •| •| @Montazerzohor313313 [💚]
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ #رمانه ⟧|• •| #قسـمـت‌بیستونهم •| #عاشقانه‌مذهبے •| #بانـام‌_آقـابـایدبطلبه م
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ ⟧|• •| •| •| -فک کنم گفت علوی . -چییی😯😯علوی؟!؟! . -میشناسیش؟؟همکلاسیتونه؟؟😯 . -چی؟!😨 ها؟!ا😕آهان..اره..فک کنم بشناسم☺ . بعد اینکه مامان از اتاقم بیرون رفت نمیدونستم از شدت ذوق زدگی چیکار کنم 😊😊 یعنی بالاخره راضی شد بیاد؟! 😯 ولی شاید یه علوی دیگه باشه؟!😯 نه بابا مگه چند تا علوی داریم که هم دانشگاهی هم باشه. . تو همین فکرها بودم که زهرا برام یه استیکر لبخند😊 فرستاد . منظورش رو فهمیدم و مطمئن شدم که خواستگار اقا سیده😊 . -سلام زهرایی..خوبی؟! . -ممنونم..ولی فک کنم الان تو بهتری 😊😊😆 . -زهرا؟؟ چطوری حالا راضی شدن؟؟😯 . -دیگه با اون قهرهایی که شما میکنی اگه راضی نمیشد جای تعجب داشت😃 . -ای بابا 😂😂 . . روزها گذشتن و شب خواستگاری رسید... دل تو دلم نبود😕... هم یه جوری ذوق داشتم و هم یه جوری استرس شدید امانمو بریده بود.. یعنی مامان و بابا با دیدن سید چه عکس العملی نشون میدن؟! یعنی سید خودش چیکار میکنه امشب؟؟ اگه نشه چی؟! 😔 و کلی فکر و خیال تو ذهنم بود و نفهمیدم اون روز چجوری گذشت..😕 اصلا حوصله عیچ کاری نداشتم و دوست داشتم سریع تر شب بشه😊 بابا و مامان مدام ازم سوال میپرسیدن؟؟ حالا این پسره چی میخونه؟؟ وضعشون چطوریه؟! و کلی سوالاتی که منو بیشتر کلافه میکرد . . هرچی ساعت به شب نزدیک تر میشد ضربان قلب منم بیشتر میشد... صدای کوبیدن قلبمو به راحتی میشنیدم. خلاصه شب شد و همه چیز آماده بود که زنگ در صدا خورد.😓 . از لای در اشپزخونه یواشکی نگاه میکردم😞 اول مادر سید که یه خانم میانسال با چادر مشکی بود وارد شد و بعدش باباش که یه اقای جا افتاده با ظاهر مذهبی بود و پشت سرشون هم دیدم سید روی ویلچر نشسته و زهرا که کاور مخصوص چرخ ویلچر برای توی خونه رو میکشه و بعدش ویلچر رو اروم حرکت داد به سمت داخل.. با دیدن سید بی اختیار اشک ذوق تو چشمام حلقه زد😢 . تو دلم میگفتم به خونه خانم آیندت خوش اومدی😊 . بعد اینکه زهرا و سید وارد شدن دیدم بابام رفت و راه پله رو نگاه کرد و برگشت تو خونه و با یه قیافه متعجبانه گفت: شما رسم ندارین اولین بار آقا داماد رو هم بیارید؟!😆 آقای مهندس چرا نیومدن؟!😊 . که مادر سید اروم با دستش اقا سید رو نشون داد و گفت ایشون اقای مهندس هستن دیگه ☺ •[ و آنچـه‌ در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛ اشکی که گوشه ی چشمش حلقه زده بود اروم سر خورد و تا روی ریشش اومد.😢 •[ •| •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• ┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
[•♡•] [• 🌤•] هر صُبحـ دمیده میشوے در شِعـرهـایم و من یڪ به یڪ پلڪ واژه‌هـآ را مےگشایمـ براے توصیٖف چشمانَتـ •| •| @MONTAZERZOHOR313313 • [•♡•]
~[🖤🍃]~ ~• •~ •| صــلوات‌حضـرت‌زهـرا‌سلام‌الله‌علیها ؛ •🍃• بسم الله الرحمن الرحیم... •🍃• اللهُم صلِ علیَ الصدیقهِ فاطمهِ الزکیه... •🍃• حبیبه حبیبک و نبیک •🍃• واُمِ اَحِبائکَ واصفیائکَ التے •🍃• انتجبتها و فضلتها •🍃• و اخترتها علی نساالعالمین.... •🍃• اللهم کُن الطالبَ لَهامِمَن •🍃• ظَلَمهاواستَخَفَّ •🍃• بِحَقِهاوکُنِ الثائر اللهم بِدَم اولادِها.. •🍃• اللهم وکما جعلتها •🍃• اُمَ اَئمهِ الهُدےوحَلیلهَ •🍃• صاحِبِ اللوآ والکریمهَ عندَالملاءِ الاَعلی.... •🍃• فصَلِ علیها و علی اُمها صلوهً تُکْرِمُ بِها •🍃• وجهَ ابیها محمدٍصلی الله علیه وآله... •🍃• وتُقِرُبهااَعیُنَ ذُریتهاو ابلغهم •🍃• عنےفےهذه الساعه افضل التحیه والسلام •| •| •| •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• ~[🖤🍃]~
👦🍃 🍃 °•° °•° کودکـان عـاشق تـوجه والدین هسـتند و براے جلـب توجـه والدیـن شان هر کارے میـکنند. اگر والدین، به عمـد یا غیرعـمد، به یکے از فرزندان بیش از دیگرے توجـه کـنند آسیب هاے جدے به فرزند دیگرشـان میـزنند. زمانے که یکے از فرزنـدان بـیمار اسـت یا از دیگرے ضعـیف تر یا کوچکتر اسـت والدین به او بیـشتر توجه میـکنند و این موضـوع فرزند دیگر را بسیار آزار میـدهد. دقت کنید هرگز زمانے که به یکے از فرزندانتان توجه و محبت میـکنید دیگرے را نادیده نگیـرید تا سلامت روانے فرزندتان به خطر بیفتد. •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• 🍃 👦🍃
YEKNET.IR - zamine - fatemie 1399.10.05 - amir kermanshahi.mp3
8.85M
~• •~ ✅ ⚫️ 🎤 🎼 یکے دوتـا نیسـتن کـه زیادن... 👌اوصـیـکـم‌بــه‌دانــــلود 📲هیـئـت‌مـجــازےدرایــتـآ ↓ ••🔈•• @Montazerzohor313313
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ #رمانه ⟧|• •| #قسـمـت‌سی •| #عاشقانه‌مذهبے •| #بانـام‌_آقـابـایدبطلبه -فک کنم گ
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ ⟧|• •| •| •| بعد اینکه زهرا و سید وارد شدن بابا رفت و راه پله رو نگاه کرد و برگشت تو و گفت شما رسم نداریم اولین بار آقا داماد رو هم بیارید؟!😆آقای مهندس چرا نیومدن؟!😊 . که مادر سید اروم با دستش اقا سید رو نشون داد و گفت ایشون اقای مهندس هستن دیگه ☺ . -با شنیدنش لحن صدای بابام عوض شد.. چون اشپزخونه پشت بابام بود نمیتونستم دقیق ببینمش ولی با لحن خاصی گفت شوخی میکنید؟! . که پدر سید گفت نه به خدا شوخیمون چیه...اقای مهندس و ان شا الله ماه داماد اینده همین ایشون هستن . با شنیدن داماد یه تبسم خاصی رو لب سید اومد و سرشو پایین انداخت☺ . ولی دیدم بابام از جاش بلند شد و صداشو بلند کرد و گفت : اقا شما چه فکری با خودتون کردید که اومدید اینجا؟؟ فکر کردید دختر دسته ی گل من به شما جواب مثبت میده... همین الانش کلی خواستگار سالم و پولدار داره ولی محل نمیکنه اونوقت شما با پسر معلولت پا شدی اومدی اینجا خواستگاری؟! 😡 جمع کنید آقا... . زهرا خواست حرفی بزنه ولی سید با حرکت دستش جلوشو گرفت و اجازه نداد😕 . پدر سید اروم با صدای گرفته ای گفت پس بهتره ما رفع مزاحمت کنیم😔 . -هر جور راحتید... ولی ادم لقمه رو اندازه دهنش میگیره... . -مادر و پدر سید بلند شدن و زهرا هم اروم ویلچر رو هل میداد به سمت در... . انگار آوار خراب شده بود روی سرم😢 نمیتونستم نفس بکشم و دلم میخواست زار زار گریه کنم😔...پاهام سست شده بود...میخواستم داد بزنم ولی صدام در نمیومد😢.. دلم رو به دریا زدم و رفتم بیرون... پدر و مادر سید از در خروجی بیرون رفته بودن و سید و زهرا رسیده بودی لای در . بغضمو قورت دادم و اروم به زور صدام در اومد و سلام گفتم...😢 . بابام سریع برگشت و گفت تو چرا بیرون اومدی😯...برو توی اتاقت . ولی اصلا صداشو نمیشنیدم.. . -زهرا بهم سلام کرد ولی سید رو دیدم که اروم سرش رو بالا اورد و باهام چشم تو چشم شد... . اشکی که گوشه ی چشمش حلقه زده بود اروم سر خورد و تا روی ریشش اومد.😢 . سرش رو پایین انداخت و اروم به زهرا گفت بریم... . و زهرا هم ویلچر رو به سمت بیرون هل داد... . بعد اینکه رفتن و در رو بستن من فقط گریه میکردم😭😭 . بابام خیلی عصبانی بود و فقط غر میزد...😠 مسخرش رو در آوردن😡 یه کاره پا شدن اومدن خونه ما خواستگاری . و رو کرد به سمت من و گفت: تو میدونستی پسره فلجه؟! . -منم با گریه گفتم😢بابا اون فلج نیست😢جانبازه😔 . -حالا هرچی...فلج یا جانباز یا هر کوفتی...وقتی نمیتونه رو پای خودش وایسته یعنی یه آدم عادی نیست😠 •[ و آنچـه‌ در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛ -محمد گفت میخواد حرف بزنه باهاشون و کسی تو نیاد . •[ •| •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• ┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
◦•●◉[🍂]◉●•◦ [ ] ‏آدماے مهربـون وقتـے كه بهتـون نـزديـک ميـشن يعنـے از خـودشون دور ميـشن حواسـتون بهـشون باشـه... •| •| •| ◦• @MONTAZERZOHOR313313 •◦ ◦•●◉[🍂]◉●•◦
•• 🍹 •• •[ •| ••دشمـنـان زنـدگـے زنـاشویے از دیـدگاه روانشـناسان•• •• بـےتوجـهے •• خانـه نشـینے مـرد •• تلویـزیون و فـضاے مجـازے •• نگـاه منفے به خانـواده همسر •• عدم رسـیدگے به وضـع ظاهـرے •• سڪوت و عـدم گفتگـو درباره مشڪلات •| •| ••🍊•• @Montazerzohor313313
[💉🍃]
•[ 🇮🇷]• غـرب زدهـا چـشم پیشرفـت تکـنولوژے ایـران را نداشتـند تکـراچیـان همصـدا با اربـابشـان هشتـک و زدنـد از غـرب را❗️ ۴۱ سـاله بـا ایـن تفـکر مشکـل داریـم و مقـابل آن خـواهیـم جنگیـد ❗️ کـه چشـم هـاے گـداییشـان به دست غـرب بـوده و دارنـد❗️😏 و ظرفیـت هـاے داخـلے را رهـا کردند و امــا... قـدر دان شمـا هستیـم شمـا داشمنـدام ایـرانے کـه ایـران را جـزء ۵کشـور سازنـده واکـسن کـرونا جـهان قرار دادیـد❗️🇮🇷 دمتـون گـرم دسـت مـریزاد و خـدا قـوت✋🏻❤️ •| •| •| ~ @MONTAZERZOHOR313313 ~
[💉🍃]
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
°| #علما |🏴| #فاطمیه |° 🔘 #درسنامـه‌هـاےایـام‌فاطمـیه : #قسمــــت 1⃣ ▫️نـکتـه اول: حضرت فاطمه(س)
°| |🏴| |° 🔘 : ⃣ °| |🏴| |° 🔘 : 2⃣ قبر حضرت فاطمه، "سیده نساء العالمین من الاولین و الاخرین" در جوار قبر نبی(ص) است این مطلب به سه طریق قابل کشف است: ¹ـ اسـناد تاریخـی و روایـی ²ـ ضـوابـط عـلم جـفر ³ـ کشـف و شـهود عرفـانی 📖| ¹ـ : ◽️الـف) خطبـه 202 نـهج البلـاغـه ▫️ نـکتـه اول : حضرت علی(ع) در حین دفن خطاب به قبر رسول خدا میگوید که فاطمه در جوار و کنار قبر تو نازل و آرمیده شد. «... النازلة فى جوارك..» ▫️ نـکتـه دوم: علی قبل دفن فاطمه به یک نفر(رسول خدا) سلام می‌دهد: «السلام عليك يا رسول اللّه عنّى و عن ابنتك النازلة فى جوارك..» ▫️نـکتـه سوم : علی(ع) در همین خطبه(۲۰۲) و بعداز دفن فاطمه(س) . موقع خداحافظی در سلامِ خداحافظی و وداع به دو نفر (پیامبر و فاطمه) خطاب می‌نماید: «السلام عليكما سلام مودع» 🔶قال رسول‌الله (ص): «ما بین قبری و منبری روضةٌ من ریاض الجنّة و منبری علی ترعة من ترع الجنّة»، الأنّ قبر فاطمة بین قبره و منبره، قبرها روضة من ریاض الجنّة وإلیه ترعة من ترع الجنّة: میان قبر من و منبر من باغی از باغ‌های بهشت است و منبر من بر دری است از درهای بهشت». زیرا قبر فاطمه بین قبر رسول خدا و منبر آن حضرت است. 🔶از امام صادق سوال شد چرا پیامبر اکرم(ص) فرموده‌اند ما بین قبرومنبرم باغی از باغ‌ها بهشت است؟ امام جواب دادند چون که قبر فاطمه (س) در این موضع قرار دارد، قبر مادر ما باغی از باغ‌های بهشت است و دری از بهشت به آن باز می‌‌شود.» 🔶 در محفلی که امام جعفر صادق(علیه السلام) و عیسی بن موسی عباسی حضور داشتند، شخصی پرسید که حضرت فاطمه در کجا دفن شده است. عیسی گفت: در بقیع. آن شخص مجددا از امام سؤال کرد. حضرت فرمود: عیسی پاسخ تو را داد. آن شخص گفت: از شما می‌پرسم و می‌خواهم عقیده پدرانتان را بدانم. حضرت فرمود: «دُفِنَتْ فِی بَیْتِه» 🔶امام صادق(ع): قُبِرَت فاطمة فی بیتها الَّذی أدخله عمربن عبدالعزیز فی المسجد 🔶ابونصر بَزَنطی از امام رضا(ع) نقل کرده است که از آن حضرت درباره محل دفن فاطمه(س) سؤال شد. حضرت فرمود: دُفِنَتْ فِی بَیْتِهَا فَلَمَّا زَادَتْ بَنُو أُمَیَّةَ فِی الْمَسْجِدِ صَارَتْ فِی الْمَسْجِدِ: حضرت فاطمه در خانه‌اش دفن شد و زمانی که اُمویان مسجد را توسعه دادند، محل دفن در مسجد قرار گرفت.» 🔶امام هادی(ع): ابو الحسن ابراهيم بن محمد الهمدانى قال كتبت اليه- يعنى إلى الإمام على بن محمّد الهادي (عليهما السلام)- إن رأيت أن تخبرنى عن بيت أمك فاطمة (عليها السلام) أهى في طيبة، أو كما يقول النّاس فى البقيع؟ فكتب هي مع جدّى (صلوات اللّه عليه و آله): محمد همداني مي‌گويد: به حضرت هادی(ع) نوشتم: اگر صلاح مي‌دانيد مرا از محل دفن مادرتان فاطمه زهرا (س) آگاه سازيد که آيا در مدينه است يا همانگونه که مردم مي‌گويند در بقيع قرار دارد؟ آن حضرت در جواب نوشت: «هي مع جدي صلوات الله عليه» يعني حضرت زهرا (س) در جوار جدم رسول الله (ص) دفن شده است». |📚| : ● خطـبه 202 نهج البلـاغه ● معـانے الـاخبار ● ابـن شُبّه نُمِـیرے ● کافے،عیون اخبار الرضا ● الاقبـال،سید بن طاووس ● هزار و یک کلمه، حسن زاده آملے •| •| •| @Montazerzohor313313 [💚]
💗 ͜͡ ~ ~ •➖• ˢᵘⁿ ⁱˢ ᵃˡᵒⁿᵉ •➖• ᵗᵒᵒ ᵇᵘᵗ ⁱᵗ ˢᵗⁱˡˡ ˢʰⁱⁿᵉˢ •➕• خـورشيد هـم تنهـاست •➕• ولـے هـنوز ميـدرخـشه! •| •| •| •| @MONTAZERZOHOR313313 ] 💗 ͜͡
👦🍃 🍃 °•° °•° براے نـوجوانـان جـر و بحـث را حـذف کنید در ایـن دوران بـهتر اسـت والدیـن درباره موضـوعات بحـث نکنند، زیـرا جر و بحـث اختلـاف و نـزاع میان فـرزندان و والـدین را تـشدید میـکند، البـته به این معـنا نیـست که نوجـوانمـان را آزاد بگـذاریم و اجـازه دهیم هر کارے که میـخواهد انجـام دهـد. در واقـع این مسـاله که تا چـه اندازه استقلـال طلبے در دوران نوجـوانے میـتواند سبب درگیرے و نزاع شود به میزان نافرمانے و سرکشے فرزندان بستگے نـدارد بلکه به عملکرد والـدین و چگونگے اداره کردن ایـن حـس و آزادے طلبي از سوے والـدین وابـسته اسـت. •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• 🍃 👦🍃
◦•●◉[🍂]◉●•◦ [ ] whatever happens remeber that I did I do and I will love you هـر اتفاقـے هـم ڪہ افـتاد یـادت باشـہ ڪـہ مـن دوسـت داشتـم دارمــ و خواهمـ داشـت •| •| ◦• @MONTAZERZOHOR313313 •◦ ◦•●◉[🍂]◉●•◦
•• 🍹 •• •[ •| دقایقے را به دور ازتمـوم دغـدغـه ها فقـط مـال همسرتـون باشـید! تا ازهـم دور نشـین مشکلـات ؛ •• کارے •• مالـے •• گوشے •• سرگرمے هاے دیگه تعطـیل لطــفاً ! •| •| ••🍊•• @Montazerzohor313313
°| |🏴| |° 🔘 : ⃣ محـل دفـن حضـرت فاطـمه زهـرا(س): سالی که به مدینه مشرف شدیم جلوی ضریح قبر مطهر پیامبر(ص) پلیس سعودی(شرطه) ناگهان به من اشاره کرد قبر فاطمه(س) آن مکانی که شما شیعیان به آن رجوع می‌کنید نیست. خیلی از این برخورد ملایم پلیس سعودی تعجب کردم .چون نوعا پلیس‌های وهابی و بشدت سخت‌گیر در مدینه مستقر هستند. بعد با دست اشاره کرد قبر فاطمه دختر نبی(ص) همین نزدیک قبر نبی(ص) است. در شمال مقصوره و یا ضریح مطهر پیامبر (ص)، دری در برابر باب جبرائیل قرار دارد که در تاریخ به بیت فاطمه، شهرت دارد. هنگامی که به درون این خانه، گام می‌نهیم، سمت چپ و به فاصله سه متر تقریبا، دری وجود دارد که از آن به درون خانه پیامبر(ص) و دیوار پنج گوشه‌ای که پیرامون قبر مطهر حضرت رسول(ص) کشیده‌اند، وارد می‌شویم. در میانه بیت فاطمه(س) و در فاصله ستونی که همانا ستون جبرائیل بوده و قرار گرفته شدن این ستون در درون این فضا، خود حکمتی دارد که مکان یاد شده از جایگاه ویژه‌ای برخوردار بوده و مهبط وحی در این خانه و بیت فاطمه بوده است، صورت ضریح کوچکی قرار گرفته است که اگر از بیرون، واز لابلای پنجره‌های ضریح، دیده‌هایتان را به دقت به درون بیندازید، این ضریح را ملاحظه می‌کنید. ⚃ این ضریح بنظر می‌رسد که بر روی قبر مطهر حضرت قرار داشته و روایات نیز این قول را تاکید می‌نماید. •| •| •| @Montazerzohor313313 [💚]