eitaa logo
•[مُنٺَـظِـرانِ ظُـہُـور]•
2.3هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
3.1هزار ویدیو
23 فایل
مقام معظم رهبری: ⚠️هیئت سکولار نداریم⚠️ هیئت ها نمی توانند سکولار باشند هیئتِ امام حسینِ سکولار ما نداریم هرکس علاقه مند به امام حسین(ع) است یعنی علاقه مند به اسلام سیاسی است. . مدیر کانال: @abbas_rezazade_1377 ادمین جهت تبلیغ و تبادل: @Amirmohamad889
مشاهده در ایتا
دانلود
┄•●❥ ~• •~ ‌‌‌ ‌ میدونی چرا نیلوفر توی مرداب رشد میکنه و گل میده!!! ‌ چون به همه ثابت کنه که میشه در بدترین شرایط رشد کرد و بهترین بود... ‌ •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• ┄•●❥
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ ⟧|• •| •| •| باصدای الله اکبر اذان صبح از خواب بلندشدم جمله شهیدململی باخودم زمزمه کردم خانم موسوی پرونده تکمیل کنید بدید امضاکنم انگار حرف زهرابود شهدا خودش خاستن توی این راه باشم گوشیم برداشتم به زهرا اس مس دادم: سلام آجی بیداری * سلام عزیزدل آجی آره - زهرا من تو تیم میمونم *وای خدایا شکرت - کاری نداری خواهری * نه عزیزدلم فقط فردا ساعت ۵:۳۰ غروب دانشگاه باش - باشه خداحافظ * یاعلی نمازمو که خوندم مفاتیح برداشتم تا یه دعا بخوانم بازش کردم مناجات امیرالمومنین اومد یاداعتکاف افتادم چه دوره ای عالی بود ساعت ۴:۳۰ ظهر پاشدم رفتم سمت کمد مانتو و شلوار سرمه ای برداشتم با یه روسی سفید که طرح لبنانی سرکردم دفعات استفاده من از چادر خیلی بیشتر شده بود اما هنوز تو دانشگاه سر نکردم از عزیزجون و آقاجون خداحافظی کردم رفتم دانشگاه کلا تعطیل بود فقط بسیج دانشگاهی فعالیت میکرد تا برسم دانشگاه ساعت شد ۵ رفتم بسیج خواهران درزدم دیدم بسته است کلا اومدم شماره زهرا بگیرم که ببینم کجاست که صدای آقای کرمی مانع شد + خانم موسوی برگشتم سمتش با دیدن مدل روسرویم خیلی خوشحال شد انگار 😍😍 -بله + زهرا داخل بسیج برادران هست در نیمه باز بود بدون اینکه دربزنم رفتم داخل 😄😄 آقای صبوری دست زهرا تو دستش بود تا منو دید از خجالت آب شد منم باصدای که شیطنت توش موج میزد : زهرا جونم سلام زهرا: سلام تو درزدن بلدنیستی 😡😡😡 - حالا فلفل قرمز ن .... هنوز جمله کامل نکرده بودم که یهو آقای کرمی داخل شود وگفت فلفل قرمزچیه وای خدایا آب شدم بعدازیه ربع فهمیدم برای تقدیر از خانواده شهید یه جعبه شیرینی + یه نیم سکه بهارآزادی با یه لوح خیلی زیبا از تصویر و قسمتی از وصیت نامه شهید است تهیه شده به سمت خونه شهید راه افتادیم تو ماشین قراربر این شد چون فامیل ما هستن من مصاحبه انجام بدم •[ و آنچـه‌ در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛ بنده انسیه سادات موسوی مادرشهید مدافع حرم سیدحسین حسینی هستم •[ •| •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• ┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
┄•●❥ ~• •~ ‌‌‌‌ ‌ هیچوقت نترس از اینکه آدما رو از دست بدی ‌ از این بترس که در حال تلاش برای نگه داشتنشون خودت رو از دست بدی... ‌ •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• ┄•●❥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ا•~❤️ ~• •~• •~• ـ•﷽•ـ ’[ زمان بی اونی که دوستش داری سخت میگذره...]‘ فایل تصویرے هیئت منتــظران ظهـور بـا نواے کـربلایی امیرحسین رجبشاهی •| •| •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• •~❤️ ~•
(◍•💚•◍) ‌「 」 ‌‌ 🍃یا بقیه الله🍃 ‌‌ کاش در صدر خبرهای جهان گفته شود... ‌ عاقبت جمعه شد و حضرت مهدی(عج) آمد... ‌ ‌ •| •| •| •➣ @Montazerzohor313313 ❥ (◍•💚•◍)
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ ⟧|• •| •| •| رسیدیم خونه شهید من زنگ زدم سلام خانم حسینی سلام نرگس جان بیاید داخل حاج خانم جلوی در منتظر ما ایستاده بود ‌-سلام حاج خانم مادرشهید:سلام دخترم خوبی ؟ ممنون شما خوبی ممنونم دستم گرفتم سمت زهرا حاج خانم ایشان دوستم هستن ایشانم برادر و همسرشون هستن واز رفقای حسین آقا هستن خدابهشون سلامتی بده برای مادراشون حفظ کنه آقای صبوری و مرتضی: ممنون حاج خانم 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 -حاج خانم خیلی ممنون که اجازه دادید ما بیایم مادرشهید:خواهش میکنم دخترم - اگه اجازه میدید مصاحبه شروع کنیم مادرشهید بفرمایید -بسم الله الرحمن الرحیم امروز مورخ تاریخ ....... در خدمت خانواده شهید مدافع حرم سید حسین حسینی هستیم مادر بفرمایید خودتون معرفی کنید و نسبت باشهید بگید مادر شهید: بسم الله الرحمن الرحیم بنده انسیه سادات موسوی مادرشهید مدافع حرم سیدحسین حسینی هستم - خانم موسوی برامون از دوران کودکی حسین آقا برامون بگید؟ مادرشهید: خانواده ما هم فوق العاده مذهبی هم پرجعمیت حسین سال ۶۸ دنیا اومد پدرش تو ماموریت تو کرمانشاه بود حسین تو محرم دنیا اومد مادرشوهرم با همسرم تماس گرفت گفت خداباز یه پسر بهتون داده همسرم گفت فدای حسین زهراست مادر اسمش بذارید حسین حسین تا ازبچگی هم بین خودش و نامحرم یه پرده حیا قائل بود یادمه یه بار برادربزرگش سیدمحسن تو مدرسه خورده بود زمین سرش شکسته بود سیدحسین ۶ سالش بود بهش گفت پسرم من میرم مدرسه اما تو به چیزی دست نزنیا یه دوساعت کارم طول کشید اومدم خونه دیدم حسین پرده آشپزخونه آتش زده خاموشم کرده درباز کردم اومدم تو دیدم نشسته وسط آشپزخونه دست میزنه میگه مامان ببین بازی کردم 😂😂😂خیلی باآرامش نشسته بود با خاکسترا نقاشی میکرد رو دیوار بعداز چندتاسوال گفتم حاج خانم چطوری تصمیم گرفتن برن سوریه ترم شش دانشگاه بود دوستش جانباز مدافع حرم شده بود رفتیم دیدن اون باهم توراه گفت مامان اجازه بده منم برم مسئولیت ما سنگین تره چون سیدهستیم عمه جانم وسط دشمنه یک هفته ای طول کشید تا بارفتنش موافقت کنم - حاج خانم سفارش اصلیشون چی بود حجاب و نماز و ولایت فقیه یه ساعت بعد همه خداحافظی کردیم و رفتیم یک هفته ای از دیدارما میگذشت رفتم تو پذیرایی رو به آقاجون گفتم - آقاجون آقاجون : جانم بابا - میخام برای همیشه چادر سرکنم آقاجون : آفرین دخترم پس بالاخره عاشقش شدی - 😭😭😭😭خیلی شرمنده چادرم •[ و آنچـه‌ در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛ درست حرف بزن منم بفهمم با یه نگاه خشم آلود به برادرش گفت : 😡😡😡اونیکه باید بگه که ساکته فعلا •[ •| •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• ┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
┄•●❥ ~• •~ ‌‌‌‌ ‌ چیزی که سرنوشت انسان را میسازد ‌ "استعداد هایش" نیست ‌ بلکه "انتخاب هایش" است... ‌ •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• ┄•●❥
•• 🍹 •• •[ •| اگر‌ می‌خواهید همسرتان برخے از کارهایے که شما را به وَجد مےآورد تکرار کند باید به او حضورے یا پیامکے اعلام کنید که من از فلان رفتار یا گفتارت خیلے زیاد و به طور خاص لذّت میـبرم. به او بگویید که همیشه با تصور فلـان رفتار یا گفتارت حال خوشے پیدا کرده و خدا را بابت این نعمت، شکر می‌کنم. در واقع دارید با این روش یعنے ترفند اعلام غیر مستقیم به او اعلام میکنید که باز هم رفتارها و گفتارهاے مورد پسندم را تکرار کن! •| •| ••🍊•• @Montazerzohor313313
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ ⟧|• •| •| •| آخرای تابستان بود همه جمع شده بودن خونه ما پدرشوهر و مادرشوهر نرجس سادات و خانواده همسرسیدهادی جمع شده بودیم تا تاریخ عروسی بچه ها مشخص کنیم قرارشد عروسی سیدهادی عرفه باشه عروسی نرجس سادات عید غدیر بدون مولودی تقریبا دوهفته ای تا شروع ترم سوم مونده بود این دوهفته من با دخترا شدیدا مشغول بودیم آرایشگاه مزون و.... قراربود نرجس سادات و سیدمحسن بعداز عروسی برن قم ساکن بشن چون دیگه درس سطح ۱ سیدمحسن تموم شده بود برای سطح ۲ گویا حوزه قم غنی تراز منابع فقهی بود سیدهادی اینا هم میرفتن کرمانشاه چون هادی از طرف سپاه منتقل شده بود کرمانشاه ترم سوم دانشگاه شروع شد برای منم یه شروع نو بود فردا از صبح تاشب کلاس دارم اتفاقا با استاد مرعشی هم کلاس دارم قراربراین شد من کارت دعوت استادمرعشی و زهرا اینا برم سیدهادی استاد دعوت کرده بود آقاجون هم حاج کمیل را قراربود من کارت ببرم بدم به زهرا کلاس صبحمون تموم شده تو سلف نشسته بودیم زهرا داشت با لب تاپش کار میکرد منم دارم به حرفاش گوش میدم توهمین حین مرتضی و صبوری اومدن میز بغل دستی ما نشستن یهو یاد کارت عروسی افتادم - راستی زهرا برات کارت عروسی آوردم دیدم صداش بغض آلودشد *😔😔😔نرگس عروس شدی؟😢😢 - توروخدا کم خوشحال شو زهرا * جان زهرا بگو کارت عروسی کیه ؟😢😢 - مال نرجس چرا ناراحتی شدی؟ * هچی چیزه - چیزه چیه ؟ آخه درست حرف بزن منم بفهمم با یه نگاه خشم آلود به برادرش گفت : 😡😡😡اونیکه باید بگه که ساکته فعلا - والا من که نمیفهمم تو چی میگی دارم میرم نماز میای؟ *تو برو منم تا یه ربع دیگه میام -؛باشه •[ و آنچـه‌ در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛ نرگس سادات بین منو استاد مرعشی استاد مرعشی انتخاب کنه •[ •| •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• ┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
┄•●❥ ~• •~ ‌‌‌‌‌ تو همانی که انجام میدهی ‌ نه چیزی که میگویی انجام خواهی داد... ‌ ‌ •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• ┄•●❥
•✨🍃• '~ ~' ‌ مولا علے(ع): ‌‌ در دوستی تند نرو شاید روزی دوست،دشمن شود (و اسرارت فاش کند) ‌ و در دشمنی افراط نکن ممکن است روزی دشمن،دوست شود (و شرمسار شوی) ‌ •| •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• •✨🍃•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ ⟧|• •| •| •| مرتضــــی # نرگس سادات که از سلف خارج شد زهراخواهرم به سمتم اومد معلوم بود خیلی داره خودش کنترل میکنه تا داد نزنه نشست کنار علی و کارت گرفت سمتم زهرا: بفرما آقامرتضی اگه الان کارت عروسی خودش بود چیکار میخاستی بکنی برادرمن دستم بردم وسط موهام با ناراحتی گفتم : چیکارکنم آخه زهرا زهرا : چیکارکنی ؟ هیچی بشین تا یکی دیگه بیاد دستشو بگیره بره + نگو خدانکنه زهرا درد من فقط مطرح کردن خواستگاری با نرگس سادات نیست زهرا: پس چیه؟ + میترسم میترسم نرگس سادات بین منو استاد مرعشی استاد مرعشی انتخاب کنه زهرا: استاد مرعشی؟🤔🤔 + یعنی تا حالا متوجه نگاه های استاد به نرگس سادات نشدی زهرا: نه یعنی میگی استادمرعشی هم از نرگس سادات خوشش میاد؟ + آره من مطمئنم 😔😔😔 زهرا: آهان یعنی تو نری خواستگاری نرگس سادات استاد مرعشی هم به خاطر تو حرفی نمیزنه انقدر حرف دلت نزن تا دست تو دست یکی دیگه بیاد جلوی چشمات بشینه +چیکارکنم آخه خواهرمن زهرا: هیچی بشین تا کارت عروسیش برسه دستت •[ و آنچـه‌ در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛ یه هدیه ویژه برای بچه های نخبه کلاس دارم همهمه بچه ها بالا گرفت •[ •| •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• ┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
┄•●❥ ~• •~ ‌‌‌‌‌‌ ‌ ‌در زندگی مراقب باش با چه کسی دوستی میکنی و از چه کسی کمک میخواهی... ‌ بعضی از کمک خواستن ها از بعضی اشخاص به معنای تیر خلاص است... ‌ ‌ •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• ┄•●❥
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ ⟧|• •| •| •| نرگــــــس ســـادات# نمازمو خوندم از مسجد دانشگاه خارج شدم تو حیاط مسجد استاد مرعشی دیدم صداش کردم - استاد برگشت سمتم •• بله بفرمایید - سلام استاد خسته نباشید •• ممنونم همچنین درخدمتونم خانم موسوی کارت عروسی گرفتم سمتش گفتم استاد خدمت شما حتما با مادربزرگوارتون تشریف بیارید به چشم دیدم رنگ رخ استاد پرید •• خانم موسوی ازدواج کردید؟😔😔 + 😳😳نه استاد کارت دعوت عروسی سیدهادی هستش خودش وقت نداشت دادمن بیارم انگار خیلی خوشحال شد •• بله ممنونم خیلی زحمت کشید ان شاالله خوشبخت بشند - ممنونم به خودم گفتم این زهرا و استاد شدیدا مشکوک میزننا کلاس بعدازظهرمون با استاد مرعشی بود •• سلام بچه ها خسته نباشید یه هدیه ویژه برای بچه های نخبه کلاس دارم همهمه بچه ها بالا گرفت چی استاد استاد بازم نخبه ها •• ساکت خانمها موسوی ،کرمی و آقای صبوری این هدیه ویژه من برای نمرات درخشانتون در طی این سه ترم متوالی هست قراره بچه های ترم بالایی رشته شما ببریم نیروگاه هسته ای نطنز با رئیس دانشگاه صحبت کردم شما سه دانشجوی نخبه هم با بچه های ترم بالایی بیاد این اردوی علمی - سیاحتی محسوب میشه و حدود ۱۰ روز طول میکشه دوروز دیگه ساعت ۷ صبح دانشگاه باشید که حرکته تایم کلاس تموم شد من و زهرا و آقای صبوری رفتیم پیش استاد استاد خیلی ممنون خیلی زحمت کشیدید •• خواهش میکنم یاعلی از زهرا خداحافظی کردم رسیدم خونه - سلامممممم براهالی خونه آقاجون : سلام بر شیطون خونه - آقاجون من شیطونم 😢😢 آقاجون : تو عشق بابای نرگس خانم رفتم جلو سرم گذاشتم رو پاش آقاجون خیلی دوستون دارم آقاجون سرم بوسید و گفت سلامت باشه دخترم منم دوست دارم من برم اتاقم وسایلم بذارم بیام آقاجون : برو بابا وسایلم گذاشتم برگشتم تو حال - حاج بابا چای میخورید براتون بریزم آقاجون : زحمتت میشه بابا - نه آقاجون دوتا فنجون چای ☕️☕️ ریختم بردم تو حال آقاجون پس فردا دانشگاه بچه ها میبره اصفهان برای نیروگاه هسته ای منم جزوشون اجازه میدید برم؟ آقاجون : آره بابا برو •[ و آنچـه‌ در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛ بعداز صرف صبحونه با اعلام استاد سوار اتوبوس شدیم و به سمت نیروگاه هسته ای نطنز حرکت کردیم •[ •| •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• ┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
┄•●❥ ~• •~ ‌‌‌‌‌‌ ‌ ‌وقتی دائم بگویی گرفتارم هیچ وقت آزاد نمیشوی... ‌ وقتی دائم بگویی وقت ندارم هیچ وقت زمان پیدا نمیکنی... ‌ وقتی دائم بگویی فردا انجامش میدهم آن فردا هیچ وقت نمی آید... ‌و...و...و... ‌ پس دیدگاه مان را عوض کنیم... ‌ ‌ •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• ┄•●❥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷🍃 . . ‌ "سوم خرداد" ثابت کرد آن تفنگی که اتکایش به خداست میتواند تانک فلزی دشمن را شکست دهد و از هجده کشور جهان اسیر بگیرد... •| •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• 🌷🍃
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ ⟧|• •| •| •| تا همه بچه ها جمع بشند و سوار اتوبوس بشیم ساعت ۸ صبح شد منو زهرا کنارهم نشسته ایم هم ردیف ما همسر و برادر زهرا نشستن برای ناهار و نماز یه جا توقف کردیم بعداز اقامه نماز با بچه ها به سمت رستوران حرکت کردیم بچه ها داخل رستوران همهمه ای ایجاد کرده بودن زهرا با برادر و همسرش دور یه میز نشستن منم ترجیح دادم تنها باشم استادمرعشی داشت بایکی از آقایون حرف میزد تا حرفشون تمام شد اومد سمت من استاد: چرا تنها نشستید خانم موسوی - خانم کرمی با برادر و همسرش نشسته منم دیگه مزاحمشون نشدم استاد: اجازه هست من هم میزتون بشم - بله بفرمایید استاد: حقیقتا خانم موسوی خیلی وقته میخام باهتون صحبت کنم اما نمیشه - من درخدمتم استاد تا استاد اومد حرف بزنه یهو سر وکله زهرا پیداشد زهرا: استاد ببخشید با نرگس سادات کار دارم استاد : ☹️☹️خواهش میکنم بفرمایید زهرا منو برد سمت میزشون و گفت پیش خودم باش - زهرا تو چته بعداز خوردن ناهار به سمت اصفهان حرکت کردیم ساعت ۶ غروب بود که رسیدیم محل اسکانمون یه هتل خیلی شیک که از قبل رزو شده بود منو زهرا تو یه اتاق بودیم مرتضی و صبوری و استاد مرعشی هم یه اتاق دیگه با صدای اذان صبح گوشیم از جا بلندشدم روسریمو مدل لبنانی بستم چادرلبنانیم سر کردم و به سمت حسینه هتل رفتم بعداز اقامه نماز استاد مرعشی تو سالن دیدم با چشمای خواب آلود بهش سلام دادم - سلام استاد •• سلام قبول باشه خانم موسوی چقدر چادر بهتون میاد - ممنونم استاد 😅😅 بعداز صرف صبحونه با اعلام استاد سوار اتوبوس شدیم و به سمت نیروگاه هسته ای نطنز حرکت کردیم یاد یه خاطره از کیک زرد افتادم برای زهرا که تعریف کردم با صدای بلند خندید •• خانم کرمی به چی میخندید زهرا : استاد خانم موسوی یه خاطره خیلی جالب گفتن •• میشه برای منم تعریف کنید - بله حدود ۱۵ سالم بود که برای اولین بار اسم کیک زرد از صدا وسیما شنیدم پیش خودم فکرمیکردم واقعا یه کیک خوردنیه که تقسیمش میکنن و به هر بیماری یه مقداری میدن استاد : چه برداشت جالبی بعداز ۲ ساعت به نیروگاه نطنز رسیدیم بازرسی های ویژه انجام شد و حالا باید خودمون استریل شدیم که مبادا میکروبی و ویروسی و چه چیزهای ازاین دست با خودمون وارد سایت ها بشه منو زهرا و آقای صبوری فقط مجاز به مشاهده بودیم من شروع کردم به غرغر کردن - خوب چرا ماآورده وقتی حتی اجازه حتی لمس چیزی نداریم استاد از پشت سرم گفت استاد: خانم موسوی خسته شدید - خیلی استاد چرا ما اومدیم خوب همین فیلمش بعدا سر کلاس میدیم استاد : چون تو سفر میشه طرف مقابل شناخت •[ و آنچـه‌ در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛ نرگس سادات توروخدا درست تصمیم بگیر تو کیسای مذهبی تر از استاد مرعشی هم داری •[ •| •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• ┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
┄•●❥ ~• •~ ‌‌‌‌‌‌‌ ‌ این تصویر یک گله گوسفنداست که سعی دارند از طویله خارج شوند... ‌ اطراف طویله هیچ حصاری وجود ندارد اما گوسفندها طبق عادت از در خارج میشوند... ‌ عادت میتواند یک زندان فکری بسازد مثل عادت به بردگی مثل عادت به هر چیز دیگر و... ‌ •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• ┄•●❥
°| |° ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ به لطف کرسی شما جعفری شده ام من از دعای شما بوده حیدری شده ام ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ •| •| 📱 عکـس دانـلود شـود 🔘اطلـاعـات بیـشتـر⇩ ▪️ | @MONTAZERZOHOR313313
┄•●❥ ~• •~ ‌‌‌‌‌‌‌ ‌ ‌‏صبح‌ها بی‌شک می‌توانند زیباتر باشند اگر تنها دغدغه زندگی‌مان مهربانی باشد... ‌ جای دوری نمی‌رود یک روز همین نزدیکی‌ها لبخندمان را چند برابر پس خواهیم گرفت شاید خیلی زیباتر... ‌ •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• ┄•●❥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ا•~❤️🏴 ~• •~• •~• ـ•﷽•ـ ’[ آتیش دوباره... ]‘ فایل تصویرے هیئت منتــظران ظهـور بـا نواے کـربلایی امیرحسین رجبشاهی •| •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• •~❤️🏴 ~•
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄ •|⟦ ⟧|• •| •| •| شش بار تواین ده بار رفتیم نیروگاه هسته ای غمناک ترین قسمت حضورمون تو‌ نیروگاه حضور درسایت شهید احمدی روشن روز هفتم استاد مرعشی اعلام کردن حاضر باشیم بعداز ناهار برای گردش به سی و سه پل و زاینده رود بریم لب پل نشسته بودم زهرا و همسرش داشتن تو زاینده رود قایق سواری میکردن استاد مرعشی اومد با فاصله نیم متری کنارم نشست •• خانم موسوی میخاستم حرفمو بزنم یهو صدای مرتضی مانع از ادامه حرف شد مرتضی : استاد میاید بریم قایق سواری استاد : گویا این خواهر و برادر نمیخان من حرف بزنم فعلا بااجازه - بفرمایید اردو تموم شد ما برگشتیم خونه سه روز از عروسی بچه ها میگذره و هرکدوم رفتن سر خونه و زندگی خودشون امروز بعداز ظهر با استاد مرعشی کلاس داریم وارد کلاس شدیم استاد جلوتراز ما سرکلاس حاضرشده بودن تااومدم بشینم •• خانم موسوی لطفا بعداز کلاس تنها در کلاس بمونید باشما یه کار شخصی دارم - بله چشم استاد کلاس تموم شد همه بچه ها از کلاس خارج شدن منو استاد تنهایی تو کلاس موندیم استاد رفتن سمت در کلاس ودر باز گذاشتن •• خانم موسوی حقیقتا این حرف خیلی وقته میخام بهتون بگم تو اردو هم که بارها نیت کردم بهتون بگم اما خانم کرمی و برادرشون مانع شدن - بله حق باشماست من الان در خدمتم بعداز ده دقیقه با تامل و خجالت گفت •• میخاستم اگه اجازه بدید با مادرم برای امر خیر مزاحمتون بشیم - استاد حقیقتا اصلا انتظار این حرف نداشتم اجازه بدید من فکر کنم •• بله حتما رفتم سلف تا زهرا خداحافظی کنم برم خونه باید با آقاجون مشورت کنم تا وارد سلف شدم زهرا اومد سمتم زهرا: استاد چیکارت داشت نرگس سادات! - ازم خواستگاری کرد زهرا : چییییییییی - إه چه خبرته سلف گذاشتی رو سرت زهرا : تو جوابت چیه ؟ - پسر خوبیه شاید جواب مثبت دادم زهرا: نرگس سادات توروخدا درست تصمیم بگیر تو کیسای مذهبی تر از استاد مرعشی هم داری - زهرا باز گنگ داری حرف میزنیا من برم خونه باید با آقاجونم حرف بزنم فعلا یاعلی •[ و آنچـه‌ در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛ آقاجون قول بدید ازدستم ناراحت نشید آقاجون - چشم بابا بگو چی شده - حاج بابا استادم ازمن امروز خواستگاری کرد •[ •| •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• ┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
┄•●❥ ~• •~ ‌‌‌‌‌‌‌ ‌ ‌‏چیزهای خوب سراغ کسانی می آیند که صبر میکنند... اما چیزهای بهتر سراغ کسانی می آیند که تلاش میکنند... ‌ ‌ •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• ┄•●❥
•✨🍃• '~ ~' ‌ مولا علے(ع): ‌‌ وقتی برای گفتار زمان مناسبی نمیبینی سخن مگو... ‌ •| •| •| •• @MONTAZERZOHOR313313 •• •✨🍃•