eitaa logo
منتظران گناه نمیکنند
2.5هزار دنبال‌کننده
17.1هزار عکس
5.2هزار ویدیو
350 فایل
خادم کانال منتظران گناه نمیکنند👇 @appear ورز کردن تبلیغات درکانال تاسیس کانال : ۱۳۹۷٫۱٫۱۱ پایان کانال : ظهور آقا امام زمان عج ان شاء الله نشر از مطالب کانال آزاد ✔️
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بانگ تکبیر ز امواج فضا می آید گوش باشید که آوای خدا می آید بوی عطر از نفس باد صبا می آید نفس باد صبا روح فزا می آید پیک وحی است که در غار حرا می آید به محمد ز خداوند ندا می آید
عید آزادی زن های اسیر است امروز عید خلق است و خداوند قدیر ایت امروز دامن مکه پر از مشک و عبیر است امروز بشریت را فرمان خطیر است امروز حق بشیر است بشیر است بشیر است امروز جاودان باد چراغی که منیر است امروز ذکر بت ها همه «لا نعبد الا ایاه» همه گویند «ولا قوه الا با ا…»
مکه آهنگ، به گلواژه ی اقرأ بنواز کعبه از جا کن و تا غار حرا کن پرواز یا محمد سخن خویش ز لا کن آغاز خیز از جا به بت و بتگر و بت خانه بتاز بشریت را با مکتب توحید بساز سر این رشته دراز است دراز است دراز خیز تا عرصه ی بیدادگران تنگ کنی سینه در حین تبسم سپر سنگ کنی
بریم فوتبال ببنیم
شروع شد
گل اول و زدیممم
🔰امیرالمومنین علیه السلام درباره بعثت رسول خدا فرمودند: ✍أرسَلَهُ عَلی حِینِ فَترَةٍ مِنَ الرُّسُلِ و طُولِ هَجعَةٍ مِنَ الاُمَمِ و اعتِزامٍ مِنَ الفِتَنِ وَانتِشارٍ مِنَ الاُمُورِ و تَلَظٍّ مِنَ الحُرُوبِ و الدُّنیا کاسِفَةُ النُّورِ، ظاهِرَةُ الغُرورِ عَلی حِینِ اصفِرارٍ مِن وَرَقِها و إیاسٍ مِن ثَمَرِها؛ 🔴خداوند او را در زمانی فرستاد که روزگاری بود پیامبری برانگیخته نشده بود و مردم در خوابی طولانی به سر می ‏بردند و فتنه‏ ها بالا گرفته و کارها پریشان شده بود، و آتش جنگ‏ ها شعله می‏ کشید، و دنیا بی فروغ و پر از مکر و فریب گشته، برگ ‏های درخت زندگی به زردی گراییده و از به بار نشستن آن قطع امید شده بود. 📚نهج البلاغه، خطبه ۸۹
متــاسفانه قطری ها از تــرس تو ورزشگاه ۴۴ هزار نفری فقط هزارتا دونه صندلی به ایــــرانــی ها اختصاص دادن! ولی به امید قـــهــرمانی کشورمون🇮🇷
باختیم ولی خداقوت بهشون میگیم 👏
خوب بازی کردند
🍂 دوره آمـوزش مجـازۍ امـر به معـروف و نهـی از منکر 🍂 📖 با تدریـس استاد توانمنـد کشوری 🇮🇷 در تمام پیـام رسانهـاۍ ایرانـی برای عضویت در کانال آموزشی در لینک زیر ثبت نام کنید 💥 amrn.ir/c 💥 💥 amrn.ir/c 💥 💥 amrn.ir/c 💥 ID: @aamerin_ir
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨ یاد حضرت در دقایق زندگی 🔴 ظهور تکمیل کنندۀ بعثت رسول الله 🔹حرکتی که پیامبر اکرم(ص) در روز بیست و هفتم رجب آغاز کردند و مأموریتش را شروع نمودند (بعثت ) هنوز به پایان نرسیده است. 🔹با ظهور امام عصر و تشکیل حکومت مهدوی همۀ آرمان‌های دین اسلام تحقق پیدا می کنند و هدف اصلی بعثت پیامبر اکرم (ص) محقق خواهد شد. 🟢 آری محمدی دیگر در راه است....
https://EitaaBot.ir/counter/uyi ختم صلوات به نیت سلامتی آقا امام زمان عجل الله تعالی الشریف وظهوراقا
1_2409510306.mp3
3.94M
شک ندارم بعد از شنیدن این صوت از امروز به بعد یه جور دیگه و با یه شوق دیگه صلوات میفرستی... 🎙️ فایل صوتی حاج آقا پارسا ثواب صلوات فرستادن بر پیامبر لطفا با دقت بشنوید...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌 🔸 شخصی به نام حسن بن جهم می گوید : روزی به امام رضـــا عليه ‏السلام گفتم : مرا از دعا فراموش نكنید .  🔸 حضرت فرمودند : گمان مى‌كنى كه من فراموشت مى‏‌كنم؟! کمی با خود فکــــر کـــردم و به خودم گفتم : ایشــــان براى شيعيــــانشـان دعـا مى‏‌كنند و من نيز از شيعيانشان هستم.  🔸 آن‏گاه گفتم : نه ، فراموشم نمى‌كنید .  فرمودند : از كجا فهميدى؟ گفتم : من از شيعيانتان هستم و شما برايشان دعا مى‌‏كنید.  🔸 فرمودند آيا متوجّه چيز ديگرى جز اين شدى؟ گفتم نه فرمودند : هرگاه خواستى بدانى كه نزد من چه جايگاهى دارى، ببين من نزدت چه جايگاهى دارم . 📚کافی ، ج ۲ ، ص ۶۵۲ ‏ @montzeran
منتظران گناه نمیکنند
بسم.الله الرحمن الرحیم چله پاکسازی وشکر گزاری وترک گناه 👇👇👇 روزانه .قرائت زیارت عاشورا 🥀40 مرتبه ذک
یاداوری یادتون نرود زیارت عاشورا و همچنین ۴۰ مرتبه ذکر استغفرالله بخوانید بیست و ششم روز چله هست هم خودتون بخوانید و هم به نیت شهید که انتخاب کردید بخوانید
💠 نمــاز شــب بیسـت و هشتم مـاه رجـب برای پاداش عبادت فرشتگان ❇️ پیامبر اکـرم‌ صلی الله علیه وآله وسلم فرمودند: ⬅️ هر کس در شب بيست و هشتم ماه رجب دوازده ركعت نماز بخواند در هر ركعت «فاتحة الكتاب» یک بار و سوره‌ى «سَبِّحِ اِسْمَ رَبِّكَ اَلْأَعْلَى» را ده بار و سوره‌ى «إِنَّا أَنْزَلْنَاه» را ده بار بخواند ، و پس از آنكه نماز را به پايان برد صد مرتبه بر پيامبر ﷺ صلوات بفرستد و صد بار به درگاه خدا استغفار كند، خداوند سبحان پاداش عبادت فرشتگان را براى او مى‌نويسد. 📚 اقبال الاعمال ص ۶۶۸ ✅ چه خوب است که این نماز پرفضیلت را به امام عصر ارواحنا فداه هـدیه کنیم.
طاعات وعباداتون قبول هرکس امروز روزه بوده قبول باشه التماس دعا 🤲
منتظران گناه نمیکنند
🌹🕊 بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۲۳ _نمیدونم، ما داشتیم میرفتیم سمت
🕌رمـــــان 🕌 قسمت ۲۴ دیگر نمیخواستم دنبال سعد آواره شوم.. که روی شانه سالمم تقلا میکردم بلکه بتوانم بنشینم.. و مقابل چشم همه با گریه به پای سعد افتادم _فقط بذار امشب اینجا بمونیم، من میترسم بیام بیرون! طوری معصومانه تمنا میکردم.. که قدم رفته به سمت در را پس کشید و با دست و پایی که گم کرده بود،خودش را بالای سرم رساند... کنارم نشست و اشک چشمم قفل قلدری اش را شکسته بود.. که دست زیر سر و گردنم گرفت و کمکم کرد تا دوباره در بستر بخوابم و عاشقانه نجوا کرد.. _هرچی تو بخوای! انگار میخواست در برابر قلب مرد غریبه ای که بود، تصاحب عشقم را به رخش بکشد.. که صدایش را بلندتر کرد تا همه بشنوند _هیچکس به اندازه من نگرانت نیست! خودم مراقبتم عزیزم! میفهمیدم دلواپسی های اهل این خانه به خصوص مصطفی عصبی اش کرده.. و من هم میخواستم ثابت کنم تنها عشق من سعد است.. که رو به همه از همسرم حمایت کردم _ما فقط اومده بودیم سفر تا سعد سوریه رو به من نشون بده، نمیدونستیم اینجا چه خبره! صدایم از شدت گریه شکسته شنیده میشد،.. مصطفی فهمیده بود به بهای عشقم خودزنی میکنم.. که نگاهش را کوبید.. و من با همین صدای شکسته میخواستم جانمان را نجات دهم که مظلومانه قسم خوردم _بخدا فردا برمیگردیم ایران! اشکهایم جگر سعد را آتش زده.. و حرفهایم بهانه دستش داده بود تا از مخصمه مصطفی فرار کند که با سرانگشتش اشکم را پاک کرد.. و رو به من به همه طعنه زد _فقط بخاطر تو میمونم عزیزم! سمیه از درماندگی ام... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
منتظران گناه نمیکنند
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۲۴ دیگر نمیخواستم دنبال سعد آواره شوم.. که روی شانه سالمم تقلامیک
🕌رمـــــان 🕌 قسمت ۲۵ سمیه از درماندگی ام به گریه افتاده.. و شوهرش خیالش راحت شده بود میهمانش خانه را ترک نمیکند.. که دوباره به پشتی تکیه زد،.. ولی مصطفی رگ دیوانگی را در نگاه سعد دیده بود که بی هیچ حرفی در خانه را از داخل قفل کرد،.. به سمت سعد چرخید.. و با خشمی که میخواست زیر پرده ای از صبر پنهان کند، حکم کرد _امشب رو اینجا بمونید، فردا خودم میبرمتون دمشق که با پرواز برگردید تهران، چون مرز اردن دیگه امن نیست. حرارت لحنش به حدی بود.. که صورت سعد از عصبانیت گُر گرفت و نمیخواست بازی بُرده را دوباره ببازد که با سکوت سنگینش تسلیم شد... با نگاهم التماسش میکردم.. دیگر حرفی نزند و انگار این اشک ها را نرم کرده.. و دیگر قیداین قائله را زده بود که با چشمانش به رویم خندید و خیالم را راحت کرد _دیگه همه چی تموم شد نازنین! از هیچی نترس! برمیگردیم تهران سر خونه زندگیمون! باورم نمیشد از زبان تند و تیزش چه میشنوم.. که میان گریه کودکانه خندیدم و او میخواست اینهمه دلهره را جبران کند که با مهربانی صورتم را نوازش کرد و مثل گذشته نازم را کشید _خیلی اذیتت کردم عزیزدلم! اما دیگه نمیذارم از هیچی بترسی، برمیگردیم تهران! از اینکه در برابر چشم همه برایم خاصه خرجی میکرد خجالت میکشیدم.. و او انگار دوباره عشقش را پیدا کرده بود که از چشمان خیسم دل نمیکَند و عاشقانه نگاهم میکرد... دیگر ماجرا ختم به خیر شده و نفس میزبانان هم بالا آمده بود.. که برایمان شام آوردند.. ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
منتظران گناه نمیکنند
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۲۵ سمیه از درماندگی ام به گریه افتاده.. و شوهرش خیالش راحت شده بود
🕌رمـــــان 🕌 قسمت ۲۶ برایمان شام آوردند. و ما را در اتاق تنها گذاشتند تا استراحت کنیم... از حجم مُسکّن هایی که در سِرُم ریخته بودند، چشمانم به سمت خواب خمیازه میکشید.. و هنوز خوابم نبرده بود که با کابوس خنجر، پلکم پاره میشد.. و شانه ام از شدت درد غش می رفت. سعد هم ظاهراً اهل خانه خوابش نمیبرد، کنارم به دیوار تکیه زده و من دیگر میترسیدم چشمانم را ببندم.. که دوباره به گریه افتادم _سعد من میترسم! تا چشمامو میبندم فکر میکنم یکی میخواد سرم رو ببره! همانطور که سرش به دیوار بود،.. به سمتم صورت چرخاند و همچنان در خیال خودش بود که تنها نگاهم کرد و من دوباره ناله زدم _چرا امشب تموم نمیشه؟ تازه شنید چه میگویم که به سمتم خم شد، دستم را بین انگشتانش گرفت و با نرمی لحنش برایم لالایی خواند _آروم بخواب. عزیزم، من اینجا مراقبتم! چشمانم در آغوش نگاه گرمش جا خوش کرد.. و دوباره پلکم خمار خواب شده بود و همچنان آهنگ صدایش را میشنیدم _من تا صبح بالا سرت میشینم، تو بخواب نازنینم! و از همین ترنم لطیفش خوابم برد تا هنگام سحر که صدایم زد... هوا هنوز تاریک و روشن بود،.. مصطفی ماشین را در حیاط روشن کرده، سعد آماده رفتن شده و تنها منتظر من بود... از خیال اینکه این مسیر به خانه مان در تهران ختم میشود، درد و ترس فراموشم شده و برای فرار از جهنم درعا حتی تحمل ثانیه ها برایم سخت شده بود.. سمیه محکم در آغوشم کشید و زیر گوشم آیت الکرسی خواند،.. شوهرش ما را از زیر قرآن رد کرد و نگاه مصطفی هنوز روی صورت سعد سنگینی میکرد.که ترجیح داد... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌