🌺 #خنده_رو😊
#همیشه شاد و سرحال بود.
همه #رضا رو به خنده رو بودن میشناختن.
#حس خوبی نسبت به این رفتارش داشتم، اگه جایی با شکست مواجه میشد زود حالت چهرشو تغییر میداد تا ناراحتی تو چهرش نباشه😌
#میگفت خدا بزرگه، #بنده هاشو تنها نمیزاره، توکل بر خدا...
#خاطره_از_همسر_شهید
#شهید_رضا_دامرودی
#سبک_زندگی
#بابایی_چه_آرامشی_دارد
#لبخند_تو😊
#لبخندی که دیگر فقط و فقط باید
سراغش را از قابهای عکس بگیرم😔...
#شهید_رضا_دامرودی
«کسانی که ایمان آورده و هجرت کرده و در راه خدا با مال و جانشان به جهاد پرداختهاند،نزد خدا مقامی هر چه والاتر دارند و اینان همان رستگارانند.»
📚سوره توبه، آیه 20
#شهید_رضا_دامرودی
⬅️خبر شهادت➡️
ساعت سه نصفه شب بود که خبر #شهادت رضا رو توی سایت خوندم😔
#هزار بار با خودم گفتم تو اشتباه میکنی و این فقط يه شباهت اسمیه. #شش صبح رفتم پیش یکی دیگه از هم دوره ای های دانشگاهمون،بهش گفتم و کلی به این طرف آون طرف زنگ زدیم تا فهمیدم خبر صحت داره 😔
#دنیا_روی_سرمون_خراب_شد
بعد با دوستم راه افتادیم سمت سبزوار برای وداع با #رضا😭
#دوست_و_هم_دانشگاهی_شهید
⬅️ #نحوه_شهادت➡️
#روز سوم محرم
توی عملیات مجروح شد.. 🤕
#تیر به ناحیه سر اصابت کرد.😔
#شرایط درگیری به نحوی بود که راهی برای عقب کشیدن رضا نبود بجز. اینکه پیکر پاکشو روی زمین بکشیم و آروم آروم بیایم عقب...😭
#رضا زنده بود و پیکرش رو سنگ و خاک کشیده میشد... 😭😭
#چاره ای نبود.
#اگر اینکارو نمیکردیم زبونم لال میوفتاد دست تکفیریها...
#رضا توی عشق به حضرت رقیه سوخت...
#رضا پیکرش تو مسیر شام روی سنگ و خار کشیده شد...
#مثل کاروان اسرای اهل بیت...😔😔
#رضا زنده موند و زخم این سنگ و خار رو تحمل کرد و بعد روحش پر کشید و آسمونی شد😔...
#رضا الان خوب میفهمه غم حضرت رقیه رو که توی همون بیابونها میکشوندنش رو زمین....
#فرمانده میگفت این مسیری که پیکر رضا کشیده شد روی زمین همون مسیر ورود اهل بیت به شام هستش...
😔😔😔😔😭😭
⬅️ #رفیق_با_معرفت ➡️
بعد از دانشگاه به دلیل مشکلات زندگی کار و ازدواج خیلی کم وقت میکردم از همدیگر یاد کنیم.
اما رضا خیلی #بامعرفت بود. همیشه هفته ای یکی دوبار زنگ میزد. یا حداقل نصفه شب يه تک رو گوشیم بود از #رضا .
صبح بهش زنگ میزدم و در حد چند دقیقه که شده بود باهم حرف میزدیم و کلی از صحبتهاش انرژی میگرفتم. #رضا خیلی بامعرفت بود
#دوست_شهید
#شهید_رضا_دامرودی
انتخاب اسم فرزند
#روی انتخاب اسم دخترش حساس بود چون معنی و مفهوم اسم براش مهم بود.
#بین اسامی سه تا اسم گلچین شد و قرار شد بنویسیم بزاریم بین صفحات قران و یکی برداریم.
#روز اول ماه رمضآن
رضا یکدفعه گف دخترمون قراره تو ماه رمضان ، ماه نیایش و بندگی بدنیا بیاد.
#نیایش هم اسم قشنگیه😊
برای اسمهای دیگه چند وقت فکر کرده بودیم.اما این اسم ناخوداگاه اومد به ذهن رضا.
#نوشت و گذاشت لای قران.
کاغذی که برداشتم باز کردم روش نوشته بود #نیایش...
#هنوز هم اون چند تا اسم که با دست خط رضاس بین قرآنه...
#نیایش تنها یادگار رضا موقع شهادت پدرش فقط 15 ماهش بود
وقتی با بودن پدرت اینطوری روی دستاش توی هوا میخندیدی
بهت حق میدم که با نبودش اینطوری بیوفتی روی مزارش....
.
#دستان_پر_مهر_پدر
#خاک_سرد_مزار_پدر
#شهید_رضا_دامرودی
💠 نا امیدی ممنوع 💠
به خاطر یک اتفاق خیلی ناراحت بودم، رضا طوری رفتار میکرد که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده.
سعی میکرد هر جور که میشه خوشحالم کنه...
تعجب میکردم از اینهمه خونسردیش اما با تموم ناراحتیم هرلحظه با خنده رو بودن چهرش امیدوارتر میشدم...
همیشه میگفت به #رحمت خدا شک نکن
خودش گفته #ان_مع_العسر_یسری
دو بارهم تو کتابش تاکید کرده
پس نبینم غمگین باشی...
گفت همین الان پاشو بریم مشهد پابوس آقا ، میدونم دوای دلت زیارته...
#خاطره_همسر_شهید
#مدافع_حرم
#شهید_رضا_دامرودی
💠شهید محبوب شهید💠
تموم شهدا عزیز هستن ولی آدم به بعضی از شهدا ارادت خاصی پیدا میکنه و به نوعی باشون رفاقت میکنه.
رضا به سه تا از شهدا ارادت خاصی داشت...
شهید عبدالحسین برونسی
شهید مصطفی چمران
و شهید محمود کاوه...
#شهید_مدافع_حرم_رضا_دامرودی
#اولین_شهید_مدافع_حرم_سبزوار
💠پیاده روی اربعین💠
#شهید_رضا_دامرودی
چند روز قبل از رفتنش گفت من برا پیاده روی اربعین با چند تا از بچه ها هماهنگ کردم گفتم اسم منم بزارن تو لیست...
گفتم شما که معلوم نیس کی برگردی از سوریه
مگه قرار نیس دو ماه اونجا باشین؟
گفتش آره خب شایدم زودتر برگشتیم
اینو گفتم که بدونی اربعین خدا بخواد کربلام...
گفتم خوشبحالت...😔
ان شاالله
گفتش ان شاالله بعد عید همه با هم میریم.هوا یکم بهتره بشه بخاطر نیایش چون ممکنه اذیت بشه
بعد عید سه تایی میریم...
خیلی خوشحالم میکرد با این حرفاش
من به همه حرفاش اعتماد داشتم
محال بود کاری رو بگه و انجام نده
#همسر_شهید
#دلتنگی_دخترانه
#نیایش
#دختر_دوساله
مهمون اومده بود برامون.
نشسته بودیم و خونه ساکت بود
نیایش کنترل تلویزیون رو برداشت و به حالت موبایل گرفت در گوشش.
شروع کرد صحبت کردن.
_الو سلام. خوبی؟؟؟
مادربزرگش با خنده پرسید کیه نیایش جان؟؟
گفت بابامه😔😔
دلم براش تنگ شده😢
#زنگ زدم باهاش صحبت کنم.
#بعد شروع کرد صحبت کردن با باباش😔😔😔😔
👈همسر شهید رضا دامرودی
#دختر_بدون_پدر_نه_نمیشـود
#کلنا_بفداک_یارقیه_بنت_الحسین