فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 با واژه ما نمیتوانیم بیگانه بود، او بزرگ فکر میکرد!
🔹 به مناسبت روز پژوهش و به یاد دانشمند و پژوهشگر برجسته، دکتر کاظمی آشتیانی
هدیه به ارواح طیبه همه شهدا فاتحه وصلوات💐💐💐💐
#ازشهدابیاموزیم❣❣❣❣❣
4_6048631000194356460.mp3
4.91M
🛑نماهنگ ویژه فاطمیه
شیرین ترین روزهای زندگیم رو
ازم گرفتن
حضرت زهرا بهمون یاد داد
باید پای ولایت موند حتی به قیمت
جونمون...
بهمون یاد داد پای امام زمانت بمون حتی
اگه هیچکس نموند..
اگه همه امام رو ول کردن تو تا پای جون
پاش بمون...
چقدر سعی کردیم شبیه حضرت باشیم؟
چقدر تلاش کردیم ارتباط قلبی و روحیمون
رو با حضرت بیشتر و بیشتر کنیم؟
حضرت زهرا برای امام خودش،
برای ولی زمان خودش از جون
خودشون گذشتن..
خطاب به خودم میگم:
منی که حالا عرضه و لیاقتش رو ندارم
که جونم رو تقدیم امام زمانم کنم حداقلش
که میتونم از دو تا گناه بگذرم..
میتونم چشم رو چند تا گناه ببندم یا نه؟
میتونم خواسته نفسم رو زیر پا بزارم
یا نه..؟
لعنت میکنیم اون ملعونی رو که دستشو
روی حضرت بلند کرد...
در حالی که خودمون در روز شاید بارها
با گناهامون به امام زمان خودمون سیلی میزنیم...
نمیگم کاش چون ای کاش برای آرزوهاست..
جاش میگم «باید» چون باید هدفمون باشه..
ما باید هدف مون این باشه که همه کار برای
امام زمانمون کنیم مثل حضرت زهرا...
ما باید جاده صاف کن مسیر ظهور باشیم
ما باید زندگیمون فاطمی باشه
نه فقط تو حرف و ظاهر بلکه تو عمل و باطن..
امشب شب شهادت حضرت زهراست..
بیا و امشب و با حضرت معاملهای کن...
وضو و بگیر برو یه جای خلوت و ترجیحا تاریک..
چشمات رو ببند و فکر کن سرت رو گذاشتی روی پاهای حضرت زهرا...
درست مثل همون لحظههایی که دلت میگیره
و پناهی جز آغوش مادرت نداری و بهش پناه میبری...اون لحظهای که سرت روی پای مادرته
و دست نوازشش آرومت میکنه..
درست مثل همون لحظهها...
قبلش گفتم فکر کن که حضرت پیشت هستن
ولی مطمئن باش که کنارت حضور دارن...
چشمات رو ببند و خودت رو کنار حضرت ببین
بهشون بگو که تموم تلاشت رو میکنی که آدم خوبی باشی..پسر خوبی باشی،دختر خوبی باشی...
بگو از این به بعد میخوای جوری زندگی کنی
که خدا میخواد... جوری که شما دوست دارید
جوری که امام زمان بهم افتخار کنه...
و عوضش حضرت بهت کمک کنه اونقدر رشد کنی و عزت بدست بیاری که تو تصورات نگنجه...
درست مثل حاج قاسم..
حاج قاسم به حضرت زهرا ارادت خاصی داشت...تهش چی شد...
قشنگ درد و دل کن و خودت رو خالی کن...
تو سعی کن فاطمی باشی
بعدش ببین زندگیت چطور میشه...
به عنوان کسی که بین معصومین بیشترین
ارادت و حب رو نسبت به حضرت زهرا دارم
بهتون میگم...
زندگی در پناه مادر اونقدر شیرینه که قابل وصف نیست...
یه پناه امن و همیشگی که همه جوره و تو هر زمانی پناه و مأمن بوده واسم...
امیدوارم که تا ابد زیر این پرچم بمونیم..
الـتماس دعـا
✨◾️✨◾️✨◾️✨◾️✨
یاد حضرت در دقایق زندگی
◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️
🔴 اولین جمله حضرت زهرا سلام الله علیها در بین درب و دیوار و آتش
🔵 علامه امینی رحمه الله علیه:
🌕 بعد از تحقیق های بسیار یافتم اولین جمله ای که حضرت زهرا سلام الله علیها از میان درب و دیوار و آتش فرمودند:
⚫️ ولدی مهدی بود ...😭😭😭
🌷 الهی به حق مادر سادات
الساعه عجل لولیک الفرج الساعه
#مهدویت
سلام
هدیه به پیشگاه مطهر حضرت فاطمه زهرا سلام الله وایجاد آرامش در سراسر میهن اسلامی
🌹ختم دسته جمعی ۱۰۰ هزار قرآن کریم🌹
🖤توسط اعضاء کانال منتظران گناه نمیکنند در سراسر کشور
قرارمون روز یکشنبه به مناسبت شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها
۱-جزء ۱🌷استان تهران
۲-جزء۲🌷قم
۳-جزء۳🌷اصفهان
۴-جزء۴🌷گیلان
۵-جزء۵🌷ا ردبیل
۶-جزء۶🌷آذربایجان غربی
۷-جزء۷🌷آذربایجان شرقی
۸-جزء۸🌷مازندران
۹-جزء۹🌹گلستان
۱۰-جزء۱۰🌷خراسان شمالی
۱۱-جزء ۱۱🌹خراسان رضوی
۱۲-جزء۱۲🌹سمنان
۱۳-جزء ۱۳🌹 کرج
۱۴-جزء۱۴🌹 قزوین
۱۵-جزء۱۵🌷مرکزی
۱۶-جزء۱۶🌹کردستان
۱۷-جزء۱۷🌷ایلام
۱۸-جزء۱۸🌹کرمانشاه
۱۹-جزء۱۹🌹خراسان جنوبی
۲۰-جزء۲۰🌹کرمان
۲۱-جزء۲۱🌷یزد
۲۲-جزء۲۲🌹فارس
۲۳-جزء۲۳🌹خو زستان
۲۴-جزء۲۴🌹کوهکیلویه بویر احمد
۲۵-جزء۲۵🌹لرستان
۲۶-جزء۲۶🌹بوشهر
۲۷-جزء۲۷🌷سیستان
۲۸-جزء۲۸🌷هرمزگان
۲۹-جزء۲۹🌷همدان
۳۰-جزء۳۰🌷بقیه استانها
لطفاً تا پایان روز سه شنبه شهادت خانم فاطمه الزهرا قرائت شود.
حاجت روا باشید ان شاءالله
☘برای دیگر گروههاوکانال ها ارسال نموده ودر ثواب قرائت شریک شوید اجــــــرکم عنــــــدالله🕋
اجرکم عندالله
📌 داستان شفاعت حضرت زهرا سلاماللهعلیها در قیامت
🔸وقتی فاطمه سلاماللهعلیها میخواهد وارد محشر شود، حضرت را بر ناقهای از ناقههای بهشتی سوار میکنند، ملائکه اطراف او را میگیرند، جبرئیل از طرف راست، میکائیل از طرف چپ، امیرالمؤمنین پیشاپیش، امام حسن و امام حسین علیهمالسلام نیز از پشت سر، او را همراهی میکنند و با تمام عظمت و جلالت وی را به محشر میآورند.
⏫در این هنگام که دختر مطهّر رسولخدا صلیاللهعلیهوآله و سرور زنان عالم وارد محشر میشود، خدا به او خطاب میکند: «يَا فَاطِمَةُ سَلِي حَاجَتَكِ»؛ «ای فاطمه هر حاجتی داری از من بخواه».
🔸در این موقع حضرت فاطمه علیهاالسلام رحمت خود و خدا را با خواستههایش به نمایش گذاشته، از خداوند متعال درخواست میکند: «پروردگارا! شيعيانم». خداوند عزیز و جلیل مىفرمايد: «من آنان را آمرزيدم». سپس حضرت میفرماید: «بار خدايا! شيعيان فرزندانم». خداوند میفرماید: «آنان را آمرزیدم». سپس بار دیگر درخواست میکند: «پروردگارا! شیعیان شیعیانم». خداوند مىفرمايد: «آسوده باش که هر كدام از آنان دست به دامن تو شود، در بهشت کنار تو خواهد بود»
🌷وصیتنامه شهید عارف کاید خورده
『🍂 | #وصیتنامه 』
می رویم به پیشواز گلوله هایی که سینه هایمان را سرد میکند از داغ هایتان... و شما می مانید و دو چیز . اولی : خون ما و پیروی از ولایت فقیه دومی ؛ دنیا و هوای نفستان .گ. یادتان باشد؛ قیامت باید در چشمان تک تک شهدا زل بزنید و جواب بدهید.
🖇 #پارت_32🌿
وای...احساس کردم الان دیگه وقتشه که سکته کنم!!
با پرایدش داشت از سر کوچه میومد و با چشمایی که ازش تعجب میبارید مارو نگاه میکرد!
دلم میخواست یهو چشمامو باز کنم و ببینم همه اینا یه خواب بوده!😭
همه ساکت شده بودن و زل زده بودن به اون!
معلوم بود اونم مثل من در مرز سکتهست!
چند لحظه سرشو انداخت پایین
و وقتی دوباره بالا رو نگاه کرد خیلی عادی بود!!
انگار نه انگار که اتفاقی افتاده!
با لبخندی که گوشه ی لبش بود،
از ماشین پیاده شد
و جمعیتو نگاه کرد!
قبل این که صدایی از کسی بلند شه،
رفتم سمتش و با حالت شاکی گفتم
-سلام داداش!!یه نیم نگاهی به من انداخت و نگاهش رو اون چاق بیریخت ثابت موند!
-سلام،اتفاقی افتاده؟؟
نفهمیدم منظورش با منه یا با اون،
ولی با چرخش دوباره ی سرش به سمتم،فهمیدم که با من بوده!
دوباره صدامو پر از ناراحتی کردم و گفتم
-از این آقا بپرس!
معرکه راه انداخته!😒
مگه من بخوام بیام خونه ی تو باید از کسی اجازه بگیرم؟؟
دوباره به اون چاق بیریخت نگاه کرد!
-نه،مگه کسی مزاحمت شده؟؟!
از یه طرف از اینکه به اون نگاه میکرد و با من حرف میزد حرصم گرفته بود!😤
آخه من شباهتی به اون نکبت نداشتم که بگم اشتباهمون گرفته بود!!
از یه طرفم یه جوری این جمله رو گفت که واقعا احساس ترس کردم!😥
زیادی جدی داشت نقش بازی میکرد!!
قبل اینکه بخوام حرفی بزنم رفت جلو،
از اخمی که کرده بود احساس کردم زانوهام شل شده!!
-اتفاقی افتاده آقای فروغی؟؟
یکم مِن و مِن کرد که دوباره اون پیرزنه پرید وسط
-نه آقاسجاد!
چیزی نشده!
صلوات بفرستید...
همونجور که با اخم داشت اون بیریخت رو نگاه میکرد ،گفت
-ان شاءالله همینطور باشه حاج خانوم!
و یه وقت به گوشم نخوره کسی مزاحم ناموس مردم شده باشه!
اینقدر ترسناک شده بود که حس کردم نمیشناسمش!
جرأت نداشتم حتی یه کلمه حرف بزنم!
ولی اون بیریخت پررو قصد نداشت تمومش کنه!
با پوزخند گفت:حاجی واسه بقیه خوب ناموس ناموس میکنی!
حرف قشنگات واسه رو منبره!
به خودت که رسید مالید زمین؟؟
اخماش بیشتر رفت تو هم!
-متوجه منظورت نمیشم
دوباره بگو ببینم چی گفتی؟؟😠
-گفتم ما نفهمیدیم بالاخره شما باغیرتی یا بی غیرت!
صورتش از عصبانیت قرمز شده بود!
-نخواستم عصبانیت کنم آقاسجاد!
فقط فکرنمیکردم حاجیمون از این آبجی شیک و پیکا داشته باشه،گفتم شاید دُخـ....
قبل از اینکه حرفش تموم شه،"اون" با مشت زد تو دهنش !!😰
و یه مشت هم خورد تو دماغ خودش!!
یدفعه خیلی شلوغ شد!
از ترس جیغ میزدم و گریه میکردم!
مردا با زور از هم جداشون کردن و "اون" رو بردن سمت خونه!
همینجوری که داشتن میفرستادنش تو راهرو،
انگشتشو با تهدید تکون داد
و داد زد
-یه بار دیگه دهنتو باز کنی و در مورد ناموس مردم چرت و پرت بگی به ولای علی ....😡
اما فرستادنش تو خونه و نذاشتن بقیه حرفشو بگه!!
اونقدر شوکه شده بودم که نمیتونستم چیزی بگم یا حتی فکر کنم که الان باید چیکار کنم!
یدفعه یه نفر دستمو گرفت و کشید!
همون پیرزنه داشت منو میبرد سمت خونه ی اون!
منو برد تو خونه و درو بست
و خودشم اومد تو!
از دماغ اون داشت خون میومد!!😥
منو ول کرد و دوید سمتش!
-ای وای آقا سجاد خوبی؟؟
ببین با خودت چیکار کردی مادر!
سرتو بگیر بالا!
الهی دستش بشکنه...
پسره ی بی حیا
بهش گفتم فضولی نکنا!!
گوش نداد که!
سرشو کشید عقب و گفت
- چیزی نیست حاج خانوم!
-نه مادر بذار ببینم شاید شکسته!
-نه حاج خانوم،خوبم
چیزی نیست.
مثل یه مجسمه وایساده بودم و نگاهشون میکردم!
- مطمئنی خوبی مادر؟؟
به من نگاه کرد و گفت
-دخترم برو یه پارچه بیار،
بذاره رو دماغش!!
بی اختیار دویدم سمت کمدی که لباساشو توش گذاشته بود!!
جلوی کمد که رسیدم تازه چشمم افتاد به قاب عکس خورد شده و همونجا ماتم برد!😧
-کجا موندی پس دخترم؟
بچه از دست رفت!!
با عجله در کمدو باز کردم و
یه پارچه سفید رو کشیدم بیرون و برگشتم!
با چشمایی که از حدقه داشت بیرون میزد نگام کرد!
دلم میخواست زمین دهن باز میکرد و میرفتم توش!
پیرزن،لباس رو از دستم گرفت و گذاشت رو بینی اون!
یه گوشه نشستم، دلم میخواست از ته دل داد بزنم و گریه کنم.
بعد دو سه دقیقه بلند شد و نگاهم کرد
-دخترم حواست به داداشت باشه!
من برم یکم گوش اون حامد احمقو بپیچونم!
یه شام مقوی براش بپز،
خون زیادی ازش رفته
یچیز بخوره جون بگیره!
من رفتم مادر...
خداحافظ...!
هر دوتامون با چشمای گشادمون بدرقهش کردیم،بعد اینکه درو بست تا چند دقیقه همونجوری به در زل زده بودم!
جرأت نداشتم نگاهمو برگردونم!
داشتم دونه دونه گندهایی که زدمو تو ذهنم مرور میکرد!
اول قاب عکس
بعد آبروریزی
بعد دعوا
بعد دماغش
بعد لو رفتن فضولیم
و دیدن قاب عکس شکسته!!😩
از همه بدتر هنوز نمیدونستم چطور تو کوچه اون چرندیاتو از خودم درآوردم!!
و چطور تونستم اونجوری پشت سر هم دروغ بگم!
با صدایی که شنیدم ناخودآگاه سرم چرخید طرفش!
سرش رو گرفته بود و داشت بلند میشد.
-چیشده؟کجا میرید؟😰
بدون اینکه حرفی بزنه،رفت سمت راهرو!
من...واقعا معذرت میخوام!
همش براتون دردسر درست میکنم!
وایساد و اخماش رفت تو هم
-حقش بود!
تا یاد بگیره نباید هر مزخرفی که به ذهنش میرسه رو بگه!
-آخه شما بخاطر من...
-هرکس دیگه ای هم جای شما بود ،همین کارو میکردم!!
یه جوری شدم!
سریع خودمو جمع کردم و مثل خودش اخم کردم و سرمو انداختم پایین!
رفت تو راهرو و ادامه داد
-مگه الکیه کسی رو ناموس مردم عیب بذاره و راست راست بگرده؟
بلند شدم و رفتم سمت راهرو!
داشت میرفت سمت در.
-کجا میرید؟
-بیرون!
-برای چی؟؟
حرفی نزد و سرش رو انداخت پایین،و بعد چندلحظه دوباره رفت سمت در!
-حالتون خوب نیست آخه.
کجا میرید؟
در رو باز کرد و رفت بیرون.
سریع رفتم کیفم رو برداشتم و دنبالش دویدم.
کوچه تقریبا خلوت شده بود.
رفت سمت ماشینش،
منم در رو باز کردم و سوار شدم.
چیزی نگفت و سرش رو انداخت پایین.
بی مقدمه گفتم:
-هیچوقت فکر نمیکردم آخوندا هم دعوا بلد باشن!!
-مگه طلبه ها،یا به قول شما آخوندا،چشونه؟؟
-هیچی!ولی در کل فکر میکردم فقط بلد باشین سر مردمو شیره بمالین!!
-بله؟
و خندید!
-یعنی اینقدر از ما بدتون میاد؟؟
-راستش...
ببخشیدا ولی...
بهتر نیست یکم تفکراتتونو عوض کنید؟
میدونید الان تو قرن چندم داریم زندگی میکنیم؟؟
-اولا راجع به سوال اولتون،
طلبه و غیر طلبه نداره!
آدم اگه آدم باشه باید سر وقتش عصبانی بشه
و سر وقتش دل رحم!
سر وقتش جدی،
سر وقتش مهربون!
بعدم در مورد سوال دومتون
بله میدونم قرن چندم هستیم!!😊
و اگر بفرمایید دقیقا کدوم قسمت افکارم پوسیدگی داره،سریعا بهش رسیدگی میکنم!
و با لبخند به رو به روش نگاه کرد!
-دقیقا فکر میکنم کل افکارتون!
یا حداقل همون افکاری که توی اون دفترچه نوشتید!!
و سریعا لبمو گاز گرفتم!!
این که تو دفترچش فضولی یا کنجکاوی یا هر کوفت دیگه ای کرده بودمم لو دادم!
با بیچارگی دستمو گذاشتم رو چشمام تا اون لبخندش که از قبل هم پررنگ تر شده بود رو نبینم!!
-عه دستتون درد نکنه ،شرمنده
کتابامو جمع کردید؟؟
دیشب داشتم دنبال چندتا نکته توشون میگشتم،
اما از خستگی خوابم برد و موندن رو زمین!!
میخواستم از خجالت آب بشم و برم زمین
-ببینید باور کنید من دختر فضولی نیستم،
فقط...
فقط....!!
-برید تو.
خواهش میکنم.
مگه نمیخواستید تو خونه باشید؟
-من...من...
پرید وسط حرفم
-راستی ببخشید که همسایه ها براتون مزاحمت ایجاد کردن.
من واقعا شرمنده ام!
راستش قصد نداشتم بیام
ولی چندبار با گوشیتون تماس گرفتم ولی جواب ندادین.
واسه همین نگران شدم و اومدم ببینم اتفاقی افتاده که دیدم بله...!
متاسفم که آرامشتون بهم خورد!
شرمنده سرمو انداختم پایین
-ممنون که به روم نمیارید
باورکنید من فضول نیستم
فقط واقعا...
چجوری بگم!
شما خیلی عجیب غریبی برام!!
-من؟؟چرا؟
-نمیدونم!
یه جوری ای!
بعدم ماشینت،خونت،پر از آرامشه!
-نمیخواید برید تو؟؟
با ماجرای امروز دیگه فکرنکنم کسی جرأت کنه مزاحمتون شه!
-نه!انگار امروز قرار نیست حال من خوب باشه کلا!
فقط یه سوال!
اون جمله ها...
اون دفترچه...
واقعا چرا اینارو مینویسی؟
چرا وقتتو براشون میذاری؟
حیف تو،یعنی شما نیست؟؟
سرشو انداخت پایین!
-کدوم جملش بیشتر نظرتونو جلب کرده؟
-نمیدونم...
همونا که راجع به خدا بود!
کدوم خدا؟
تو خدایی میبینی؟
May 11
#دنیای_مدیریت_مومنانه 15
⭕️ یکی از حقایقی که باید توی فیلم ها و سریال ها به خوبی نشون بدن اینه که "اگه خانواده ضعیف بشه جامعه ضعیف میشه"
☢ چرا دشمنان انسان ها در بیرون کشور و منافقین داخلی انقدر روی "بی حجابی و ترویج شهوترانی" تاکید میکنن؟ واقعا چی به اونا میرسه اگه همه مردم بی حجاب بشن؟😒
🚨 نکته مهم اینه که بی حجابی و شهوترانی باعث ضعیف شدن خانواده ها و شکستن مقاومت یک ملت خواهد شد....