14.سردار شهید رحیم آنجفى
خواهرم: محجوب باش و باتقوا، كه شمایید كه دشمن را با چادرسیاهتان و تقوایتان مىكشید.
حجاب تو سنگر تو است، تو از داخل حجاب دشمن را مى بینى و دشمن تو را نمى بیند.
منتظران گناه نمیکنند
#دنیای_مدیریت_مومنانه 9 ✅ یکی دیگه از مقدمات ظهور اینه که حسادت نسبت به ولی خدا از بین بره. در طول
#دنیای_مدیریت_مومنانه 10
🔸 گفته شد که یکی از آمادگی هایی که ما باید به دست بیاریم تا لایق ظهور امام زمان ارواحنا فداه بشیم اینه که "خودمون رو در زندگی جمعی و تشکیلاتی قوی کنیم".
😒 آقایون طلبه و دانشجو باید توی محیط های خودشون جمع بشن و یه حرکت اقتصادی راه بندازن. اینم یه بخش مهم دین هست.
اگه کسی میخواد دینداری واقعی خودش رو نشون بده باید بتونه توی این بخش نشون بده.
✅ نیروی دینی و انقلابی باید "کار اقتصادی" بکنه و پول در بیاره. مگه امام صادق علیه السلام این کار رو نمیکرد؟
🌺 واقعا ائمه معصومین علیهم السلام از کجا پول می اوردن که این همه به بقیه بذل و بخشش میکردن؟ آیا جادوگری میکردن؟ خیر! میرفتن زحمت میکشیدن و کار اقتصادی میکردن.☺️
متاسفانه ما محبین امام حسین علیه السلام باهمدیگه دسته سینه زنی راه میندازیم ولی "گروه تولیدی" راه نمیندازیم!
✅ در دوران دفاع مقدس به صورت گروهی جهاد انجام میشد ولی الان به صورت گروهی کار اقتصادی نمیشه...
رهبر انقلاب فرمودن که "کارآفرینان رزمنده جنگ اقتصادی" هستند.
⭕️ البته وقتی با خیلی از کارآفرینان صحبت میشه میگن که "برخی مدیران دولتی" نمیذارن که کار تولیدی شکل بگیره
😒
که این بر میگرده به موضوع مدیریت که بحث اصلی ما هست.
💢 در جامعه ما معمولا با دزدها و مفسدین اقتصادی برخورد میشه ولی معمولا با "مدیرانی که سنگ جلوی پای کارافرین ها میندازن" برخورد نمیشه که این موضوع باید توسط مراجع قضایی پیگیری بشه.
💥 آخرین آمادگی برای ظهور این هست که "مدیران جامعه اصلاح بشن".
چرا؟
🗺 چون حکومت امام زمان ارواحنا فداه چیزی از جنس مدیریت جامعه هست. حضرت که نمیاد بشینه با ما جلسات دعا بگیره و ..
آقا میاد که جهان رو مدیریت کنه.
✅ بنابراین عموم مردم جامعه باید درک درستی از مدیریت داشته باشن که وقتی حضرت تشریف آوردن و به روش الهی مدیریت کردن خیلی ها اعتراض نکنن و مقابل امام نایستن
💢 اینطور نیست که امام بفرماید ای مردم اصلا نیاز نیست شما از مدیریت سر در بیارید! من خودم 313 نفر میارم که بر شما حکومت کنن و شمام فقط بگید چشم!
😒
💢 نه پیامبر اکرم و نه امیرالمومنین علی علیه السلام اینطوری عمل نکردن. برای اون بزرگواران درک و فهم مردم و شناختشون از مدیران خوب و بد خیییلی مهم بوده.
☢️ نمیشه که ما لیاقت نداشته باشیم بعدش 313 نفر حاکمان روی زمین بیان و بر ما حکومت کنن.
ما باید بریم مطالعه کنیم و ببینیم یه مدیر صالح چه ویژگی هایی داره. همونطور که مردم رو تشویق میکنیم که برن در مورد خدا شناسی و بقیه معارف مطالعه کنند، همونطور هم با مدیریت آشنا بشن...
پایان بخش دهم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨
یاد حضرت در دقایق زندگی
آخرین مرحله قبل از ظهور....
حجت الاسلام عالی
#مهدویت
#در_محضر_معصومین
🔰امیرالمؤمنین علیه السلام :
✍با هویٰ و هوس خود مبارزه کن
بر خشم خود مسلط شو
وبا عادت های بد خود مخالفت کن
تا نفست پاکیزه شود
عقلت به کمال برسد
و از پاداش پروردگارت بهرهٔ کامل ببری...!
📚تصنیف غررالحکم و درر الکلم ـ حدیث۴۹۱۹
#حدیث_روز
37.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴دختران انقلاب به میدان می آیند
📌تعزیه اولین مدافع حرم
به مناسبت شهادت حضرت زهرا(س)
شنبه۱۱ آذر،زیرگذرمتروحضرت ولیعصر(عج)
یکشنبه۱۲آذر،چهارراه حضرت ولیعصر(عج)
دوشنبه۱۳آذرچهارراه حضرت ولیعصر(عج)
سه شنبه ۱۴آذر،میدان بهارستان
چهارشنبه۱۵آذر،میدان شهرری
پنجشنبه۱۶آذر،امامزاده حسن(ع)
🕒از ســـــاعــــت۱۵
سر پیش دشمنان فاطمه خم نمی کنیم
یک ذره از #حجاب مان کم نمی کنیم
#منتظر_حضورتان_هستیم❤️
#دختران_انقلاب✋
با سلام و احترام
📢🌸 به اطلاع اعضا عزیز میرساند شبکه ۵ (شبکه تهران) از امشب سریال شهباز که بسیار به روز و در خصوص مشکلات نوجوانان در اجتماع و فضای مجازی است را پخش مینماید ، تماشای این سریال پیشنهاد میگردد!
پخش : ساعت ۱۹ و بازپخش آن ساعت ۲۳ خواهد بود.تکرار صبح ها ساعت یک ربع به 11
موضوع امشب در خصوص هک شدن موبایل و فلش چند دختر نوجوان و اخاذی از ایشان💸 و نفوذ و خرابکاری💻 در شبکه برق کشور با یک فلش آلوده میباشد !!
منتظران گناه نمیکنند
🖇 #پارت_12🌿 چند ثانیه با تعجب فقط نگاه میکردم که کم کم دورش شلوغ شد...😳 بعد چنددقیقه آمبولانس اومد
🖇 #پارت_13🌿
دم ظهر بود که با صدای زنگ گوشی چشامو باز کردم.
یه شماره غریبه بود
باصدای خش دار و خواب آلود جواب دادم
-الو؟
یه پسر بود!صداش ناآشنا بود
-سلام ترنم خانوم
-سلام.بفرمایید؟
-ببخشید انگار از خواب بیدارتون کردم☺️
علیرضا هستم،دوست عرشیا
-اهان...
نه خواهش میکنم...
بفرمایید؟
-عذرمیخوام من شمارتونو از گوشی عرشیا برداشتم!
باید باهاتون صحبت کنم
-بی اجازه؟؟
-بله؟؟
-بی اجازه شمارمو برداشتید؟😒
-بله خب....باید باهاتون حرف میزدم...
-اوکی
بفرمایید😏
-ببینید...
عرشیا خیلی شمارو دوست داره...
-خب؟😏
-چیزی راجع به زندگیش بهتون گفته؟
-نه،چیز خاصی نمیدونم ازش.
-عرشیا واقعا تو زندگیش سختی کشیده.
مادرشو تو بچگی از دست داده،
پدرشم یه زن دیگه گرفته که خیلی اذیتش میکرده،
اونم از بچگی در کنار درس کار میکرده و خونه گرفته و چندساله از پدرش جدا زندگی میکنه...
و شما اولین شخصی هستید که بهش دلبسته شده....💕
-پس عرشیا میخواد من کمبوداشو براش جبران کنم؟😏
چرا؟!حتما شبیه مادرشم
-اینطور نیست خانوم....
عرشیا واقعا شما رو میخواد
-ولی دستای زخم و زیلیش و رد تیغ اسمایی که رو بازوش هست،چیز دیگه ای میگه😏
-امممم...نه...خب...چیزه...
بالاخره برای هرکسی پیش میاد...
-برای اونا هم خودکشی میکرده؟؟
-ترنم خانوم...
گذشته ها گذشته...
مهم الانه که عرشیاست
-عرشیا ذاتا دیوونست آقا😠
چیزی نمونده بود دیروز بلا سرم بیاره😡
-نه...باورکنید پشیمونه...
بهش یه فرصت دیگه بدید...
ازتون خواهش میکنم....
لطفا...
-باشه،به خودشم گفتم،فعلا هستم تا ببینم چی میشه...
-ممنونم😊
لطف کردید😉
کلافه گوشی رو پرت کردم و چشمامو بستم.
خوابم پریده بود و اعصابم خورد بود.
خودمو فحش میدادم که چرا اون روز شماره عرشیا رو گرفتم😏
دستمو گذاشتم رو شونه ی مرجان و صداش کردم...
-مرجان؟
مری؟
-هوم😴
-مرجان بلند شو،گشنمه،بریم صبحونه بخوریم...
-ترنم جون اون عرشیا ولم کن،خوابم میاد
-اوه اوه جون چه کسی روهم قسم دادی😒
بلندشو لوس نشو...
-وای ترنم...بیخیال،بذار بخوابم
-باشه،خودت خواستی....
لیوانو برداشتم و رفتم از تو حموم پر از آب سردش کردم،
-مرجان؟
-هووووممممم؟😖
-هنوز میخوای بخوابی؟
-اوهوم😢
-باشه بخواب...
و آب لیوانو خالی کردم روش😂
مرجان مثل جن زده ها بلند شد نشست و با چشمای گشاد زل زد بهم😳
خفت میکنم.....😠
زدم زیر خنده و همینجور که سمت در اتاق میدویدم داد زدم
-تقصیر خودت بود😝😂
همونجور دویدم سمت حیاط و مرجانم به قصد کشت دنبالم میدوید
دم استخر رسید بهم و با یه حرکت هلم داد تو استخر😐
آب یخخخخخ بود،
نمیتونستم تکون بخورم،تمام عضلاتم قفل کرده بود😣
فقط جیغ میزدم و فحشش میدادم
اونم میخندید و میگفت
-تقصیر خودت بود😝😂
تا دو ساعت از کنار شومینه تکون نمیخوردم،بدنم سر شده بود از سرما
مرجان هم میخواست از دلم دربیاره،هم قیافمو که میدید خندش میگرفت😁
با اینکه از دستش حرصم گرفته بود،اما منم از خنده هاش خندم میگرفت...
چقدر دلم میخواست مرجان خواهرم بود و همیشه باهم بودیم...😢
May 11
#اطلاع_رسانی
🏴 آیین تعویض پرچم
⚫️ همزمان با فراسیدن ایام سوگواری فاطمیه پرچم گنبد مسجد مقدس جمکران تعویض میگردد.
🗓 جمعه ۳ آذر ۱۴۰۲
🕰 ساعت: ۱۵:۳۰
📌 صحن جامع امام مهدی عجل الله تعالی فرجه
#جمکران
#انتظار
#امام_زمان
انسان شناسی ۴۳.mp3
12.08M
#انسان_شناسی ۴۳
#استاد_شجاعی
#استاد_دینانی
💥 بعد از خدا ؛
موجودی بزرگتر و مهمتر از انسان نداریم!
اما؛
منظور از انسان، این خانم، یا این آقا، نیست!
▫️پس انسان چیست؟
▪️انسان چه شکلی است؟
▫️انسان چه بخشها و قوایی دارد؟
منتظران گناه نمیکنند
#قسمتدوم بهشت معادل واژه « الجنّة» است که در قرآن مجید با اسامی و اوصاف متفاوتی به کار رفته است.✨ 💥
#بهشت_و_جهنم
#قسمتسوم
براساس #روایات، #دیوارهای #بهشت فردوس از #نور میباشد و نور #غرفهها و #اتاقهایش از نور #پروردگار است.
در بهشت #فردوس، #دوقصرسفیدوزرد وجود دارد
⚪️ که #یکی برای #پیامبر اسلام و #خاندانش و
دیگری برای #حضرتابراهیموخاندانش است
❇️ #امام رضا(ع) نیز از #قصری در این بهشت #سخن گفته که با #جواهرات #مختلف زینت داده شده،✔️ #خاکشخوشبو است✔️ و انواع #درختان و #پرندگان 🕊خوشصدا را دارد.
♻️در آیات و #روایات، #مصادیق مختلفی برای #ساکنان بهشت فردوس ذکر شده است.
👈 در #سوره کهف #بهشت فردوس را برای افرادی دانسته که 💢 #ایمان داشته و
💢 #عمل صالح انجام دهند.
💢در سوره #مؤمنون افراد #امانتدار که به عهد خود پایبند هستند و
💢بر #نماز خود مواظبت میکنند، را #وارثان بهشت فردوس دانسته است.✅
💢 در روایات از افرادی که #امربهمعروف و نهیازمنکر میکنند نیز به عنوان افرادی که به #بهشتفردوس میروند یاد شده است.
4_6006088503018915355.mp3
28.97M
۞دعاے کمیل
🎙مهدی رسولی
التماس دعا
#ٵݪݪہم_عجݪ_ݪۅݪێڪ_ٵݪفࢪج
﷽❣ سلام امام زمانم ❣﷽
عاقبت نور تو
پهنای جهان میگیرد
جسم بی جان زمین
از تو توان میگیرد
سالها قلب من
از دوریتان مرده ولی
خبری از تو بیاید
ضربان میگیرد
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨
یاد حضرت در دقایق زندگی
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨
🔴 زیارت امام زمان علیه السلام در روز جمعه
🔵 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا حُجَّةَ اللهِ في اَرْضِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْنَ اللهِ في خَلْقِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا نُورَ اللهِ الَّذي يَهْتَدي بِهِ الْمُهْتَدُونَ، وَيُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخآئِفُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْوَلِيُّ النّاصِحُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَفينَةَ النَّجاةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْنَ الْحَيوةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ وَعَلي آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ عَجَّلَ اللهُ لَكَ ما وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ وَظُهُورِ الاَْمْرِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يامَوْلايَ، اَنـَا مَوْلاكَ عارِفٌ بِاُوليكَ وَاُخْريكَ، اَتَقَرَّبُ اِلَي اللهِ تَعالي بِكَ وَبِآلِ بَيْتِكَ، وَاَنْتَظِرُ ظُهُورَكَ، وَظُهُورَ الْحَقِّ عَلي يَدَيْكَ، وَاَسْئَلُ اللهَ اَنْ يُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَاَنْ يَجْعَلَني مِنَ الْمُنْتَظِرينَ لَكَ وَالتّابِعينَ وَالنّاصِرينَ لَكَ عَلي اَعْدآئِكَ، وَالْمُسْتَشْهَدينَ بَيْنَ يَدَيْكَ في جُمْلَةِ اَوْلِيآئِكَ، يا مَوْلايَ يا صاحِبَ الزَّمانِ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْكَ وَعَلي آلِ بَيْتِكَ، هذا يَوْمُ الْجُمُعَةِ وَهُوَ يَوْمُكَ، الْمُتَوَقَّعُ فيهِ ظُهُورُكَ، َالْفَرَجُ فيهِ لِلْمُؤْمِنينَ عَلي يَدَيْكَ، وَقَتْلُ الْكافِرينَ بِسَيْفِكَ، وَاَنَا يا مَوْلايَ فيهِ ضَيْفُكَ وَجارُكَ، وَاَنْتَ يا مَوْلايَ كَريمٌ مِنْ اَوْلادِ الْكِرامِ، وَمَأْمُورٌ بِالضِّيافَةِ وَالاِْجارَةِ، فَاَضِفْني وَ اَجِرْني، صَلَواتُ اللهِ عَلَيْكَ وَعَلي اَهْلِ بَيْتِكَ الطّاهِرينَ.
#مهدویت
منتظران گناه نمیکنند
کلافه گوشی رو پرت کردم و چشمامو بستم. خوابم پریده بود و اعصابم خورد بود. خودمو فحش میدادم که چرا اون
🖇 #پارت_14🌿
دیگه دلم نمیخواست ریخت عرشیا رو ببینم،
از بعد ماجرای خودکشیش واقعا ازش بدم اومده بود،
اخلاقاش خوب بود
دوستم داشت
ولی برای من،ضعف یک مرد غیر قابل تحمله😒
فعلا رابطمو باهاش قطع نکرده بودم چون از دیوونه بازیاش میترسیدم!
ولی اصلا دوست نداشتم باهاش صحبت کنم😣
خودشم اینو فهمیده بود!
فردا پنجشنبه بود و به مرجان قول داده بودم باهاش برم مهمونی،
رفتم تو فکر...
برم؟
نرم؟
چی بپوشم؟
اصلا به مامانینا چی بگم؟
تو فکر بودم که گوشیم زنگ خورد...
عرشیا بود😒
فقط خدا رو شکر کردم که به این مثل سعید ،رو نداده بودم،وگرنه الان باید یه بهونه هم برای پیچوندن این پیدا میکردم😒
-الو...؟
-الو ترنم ....خوبی؟
-سلام.ممنون،تو چطوری؟
بهتری؟
-تا وقتی ترنم کنارم باشه خوبم...💕
میای با هم بریم بیرون... همون کافی شابی که اون بار رفتیم؟؟
-عرشیا،ببخشید...
خیلی سرم شلوغه،
کلی درس دارم
-ترنم...
جون من!
پاشو بیا
نزن تو ذوقم...
بیا دیگه ...لطفا😢
از دست تو ...
پس بیامم زود باید برگردما!
تو فقط بیا...
خودم اصلا میام دنبالت و برت میگردونم
-نه نه،نمیخواد...
خودم میام
-باشه،نیم ساعت دیگه راه میفتم
فعلا
گوشی رو قطع کردم و پرتش کردم رو تخت...
گاهی وقتا دلم میخواست عرشیا رو خفش کنم😑
یه دوش گرفتم و حاضر شدم
رفتم آشپزخونه و چندتا بیسکوئیت برداشتم و راه افتادم.
رسیدم کافی شاب ... اونم اونجا بود
شروع کرد بازم اظهار علاقه کردن ...
ولی اصلا تو دلم نمیرفت
بعد مدتی که پیش هم بودیم خداحافظی کردمو رفتم
رسیدم به چهارراه و طبق معمول چراغ قرمز...🚦
همینجور که داشتم اطرافو نگاه میکردم،چشمم افتاد به همون دختر گل فروش!
سریع شیشه رو دادم پایین!
- دختر!
دختر خانوم!
بیا اینجا!
بدون معطلی دوید سمت ماشین و گفت
-عه سلام!شمایید!😅
باز میخواید گل بخرید؟؟
-آره میخرم اما یه شرط داره!
-چه شرطی؟؟
-بیا سوار ماشین شو باهم یه دور بزنیم.
-چی ؟سوار ماشین شما؟😳
نه من نمیتونم!
-چرا؟؟مگه میخوام بخورمت؟؟
فقط میخوام یکم باهم صحبت کنیم!
-نه خانوم نمیشه...
من که شمارو نمیشناسم...
-خیلی خب ،بریم پارک همین خیابون بغلی؟
فقط میخوام چنددقیقه باهم صحبت کنیم.
-اممممم...
چی بگم...
باشه من میرم،شما هم خودت بیا!
-خب بیا سوار ماشین شو دیگه😕
-نه ممنون،من میرم شما خودتون بیاید!
راه افتاد و منم بعد سبز شدن چراغ پیچیدم تو خیابون و رفتم سمت پارک.
تا برسه ماشینو پارک کردم و صبرکردم تا باهم بریم یه جا بشینیم.
از دور که داشت میومد خوب نگاهش کردم.
یه مانتو شلوار گشاد و چروک کرمی رنگ و یه کاپشن مشکی خیلی زشت و بدقواره تنش،
و یه روسری نخودی رنگ سرش بود.
چهره ی بانمکی داشت،☺️
معلوم بود از بس زیر آفتاب بوده اینجوری سیاه شده🙍
لبخند شیرینی رو لباش بود.
باهم رفتیم تو یکی از آلاچیقا نشستیم،
هنوز هوا سرد بود
-ببخشید من باید زود برم،هنوز هیچی نفروختم!
چیکارم داشتید؟
-اسمت چیه؟؟
-نگار😊اسم شما چیه؟
-من ترنمم عزیزم
-چه اسم قشنگی😍
خیلی اسمتون نازه ترنم خانوم☺️
-ممنون،اسم تو هم قشنگه!
-ممنون،میشه زودتر بگید چیکارم دارید؟
-خونتون کجاست؟چندتا خواهر برادر داری؟کلا میخوام راجع به زندگیت برام بگی!
-برای چی اخه؟
-میخوام بدونم،لطفا بگو...
-خونمون این طرفا نیست،
فقط برای کار میایم اینجا!
پنج تا بچه ایم،منم دختر دومم،
داداش بزرگمم بیست سالشه و....
تو زندانه😞
اون سه تای دیگه هم از من کوچیکترن.
مادرم مرده،بابامم معتاده و الان من نون آور خونه ام...
دیگه چی میخوای بدونی؟؟
با دهن باز داشتم نگاش میکردم...
-تو؟؟
درسم میخونی؟؟
-تا سوم ابتدایی خوندم،بعدش بابام نذاشت برم و گفت باید کار کنی.
داداشمم فرستاد سرکار،که مامورا گرفتنش😢
با تعجب داشتم نگاهش میکردم که گفت
-چیه؟😠
چیشد؟
از بدبختیم تعجب کردی؟؟
فکر نمیکردی کسی تو دنیا باشه که مثل تو بی غم و غصه نباشه؟؟
منو آوردی اینجا که بیشتر بدبختیام بیاد جلو چشام؟؟😡
من باید برم!
من مثل تو بیکار نیستم که بشینم فضولی یکی دیگه رو بکنم و به بدبختیاش بخندم...
-ناراحت نشو!
باور کن اینطور نیست!
فقط خواستم چندتا سوال ازت بپرسم!
-بفرما!فقط زود!باید برم!
-تو چی تو زندگیت کم داری؟
فکر میکنی چی خوشبختت میکنه؟
-همون که تو زیاد داری😏
پول!
-ولی من خوشبخت نیستم...😢
باور کن...
-باشه باور کردم😡
تو چه میفهمی بدبختی یعنی چی...
دیگه سراغ من نیا خانوم😡
تو همون برو به ماشین بازیت برس!
قبل اینکه بخوام حرفی بزنم،اشکاش مثل سیل رو صورتش جاری شد و بدو بدو رفت....
وقتی به خودم اومدم صورت منم از گریه خیس شده بود...
نگامو به آسمون دوختم و دنبال خدا میگشتم...
میخواستم داد بزنم...
بگم این چه دنیاییه...
این چیه که آفریدی😭😭
تن سنگینمو از آلاچیق بیرون کشیدم و راه افتادم سمت ماشین.
هوا تاریک شده بود
میدونستم الان تو کله ی نگار چی میگذره...
حتما با خودش میگه منو مسخره کرده!
مگه میشه با این همه دک و پز و امکانات ، کسی خوشبخت نباشه؟؟
ولی من نبودم...😞
من خوشبخت نبودم...
نگار بدبخته چون هیچی نداره و فکرمیکنه دردش پوله...
منم بدبختم چون همه چی دارم و نمیدونم دردم چیه...
اصلا خوشبختی چیه...
اصلا چرا باید من زنده باشم و نفس بکشم...
اصلا ماها اینجا چیکار میکنیم...😭
من چم شده...
من همه چیز دارم!
اما هیچ چیز ندارم!
اه😣
چرا منو آفریدیییییی؟؟😭😭
چرااااا!؟؟؟
همینطور داد میزدم و سرعتمو بیشتر میکردم...
کاش ماشینم چپ کنه
کاش یکی بزنه بهم
کاش یه فردای دیگه نباشه‼️
من نمیخوام زنده باشم😭
هیچی نمیخوام😭
تا دیروقت تو خیابونا چرخ زدم و گریه کردم،
میدونستم برسم خونه باید جواب پس بدم اما مهم نبود....😒
اون شب اونقدر دیر خوابیدم که ساعت دو بعدازظهر به زور چشمامو باز کردم😴
هنوز گیج و منگ قرصای آرامبخش دیشب بودم.
رفتم سراغ گوشیم📱
خاموش شده بود!
زدمش شارژ و رفتم پایین که یه چیزی بخورم.
کسی خونه نبود.
حتی خدمتکاری که پنجشنبه ها برای تمیز کردن خونه میومد هم نبود!
برگشتم اتاقم و گوشیمو روشن کردم
میدونستم تا الان عرشیا هزار بار زنگ زده!!
May 11