eitaa logo
منتظران گناه نمیکنند
2.5هزار دنبال‌کننده
17.2هزار عکس
5.2هزار ویدیو
353 فایل
خادم کانال منتظران گناه نمیکنند👇 @appear وروزو کردن تبلیغات درکانال تاسیس کانال : ۱۳۹۷٫۱٫۱۱ پایان کانال : ظهور آقا امام زمان عج ان شاء الله نشر از مطالب کانال آزاد ✔️
مشاهده در ایتا
دانلود
<📚💚> احترام بذار تا احترام بذاره☺️👌🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺🌺🌺🌺 بارونه کربلا... مادرت میشه مهمون کربلا شب جمعه روضه خونه کربلا...
✨به رسم هر شب قرائت همگانی دعای فرج✨ 🌼 بخـوان دعـای فـرج را دعـا اثـر دارد دعا کبوتر عشق است وبال وپر دارد. 🌼 بخوان دعای فرج را که یوسف زهرا زپشت پرده ی غیبت به ما نظر دارد. «اللهم عجل لوليك الفرج» 👈 اگر یک نفر رو به او وصل کردی.... قرائت دسته جمعی دعای فرج هر شب ساعت 22
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹دیدار با امام زمان(عج) مربوط به مرحوم «حاج محمد علی فشندی تهرانی» كه یكی از اخیار و صالحین بوده و در زمان ما اتفاق افتاده است: 🕌در مسجد جمكران قم اعمال را بجا آورده و با همسرم می آمدم ،دیدم آقایی نورانی داخل صحن شد و قصد دارند طرف مسجد بروند . گفتم: این سید در این هوای گرم تابستان از راه رسیده ؛ ظرف آبی به دست او دادم تا بنوشد. پس از آنكه ظرف آب را پس داد، گفتم: آقا شما دعا كنیدو فرج امام زمان(عج) را از خدا بخواهید. فرمود: « ؛ اگر بخواهند دعا می كنندو می رسد.» 📚شیفتگان حضرت مهدی(عج) جلد اول) «اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم»
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨ یاد حضرت در دقایق زندگی ✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨ 🔴 زیارت امام زمان علیه السلام در روز جمعه 🔵 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا حُجَّةَ اللهِ في اَرْضِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْنَ اللهِ في خَلْقِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا نُورَ اللهِ الَّذي يَهْتَدي بِهِ الْمُهْتَدُونَ، وَيُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخآئِفُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْوَلِيُّ النّاصِحُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَفينَةَ النَّجاةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْنَ الْحَيوةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ وَعَلي آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ عَجَّلَ اللهُ لَكَ ما وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ وَظُهُورِ الاَْمْرِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يامَوْلايَ، اَنـَا مَوْلاكَ عارِفٌ بِاُوليكَ وَاُخْريكَ، اَتَقَرَّبُ اِلَي اللهِ تَعالي بِكَ وَبِآلِ بَيْتِكَ، وَاَنْتَظِرُ ظُهُورَكَ، وَظُهُورَ الْحَقِّ عَلي يَدَيْكَ، وَاَسْئَلُ اللهَ اَنْ يُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَاَنْ يَجْعَلَني مِنَ الْمُنْتَظِرينَ لَكَ وَالتّابِعينَ وَالنّاصِرينَ لَكَ عَلي اَعْدآئِكَ، وَالْمُسْتَشْهَدينَ بَيْنَ يَدَيْكَ في جُمْلَةِ اَوْلِيآئِكَ، يا مَوْلايَ يا صاحِبَ الزَّمانِ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْكَ وَعَلي آلِ بَيْتِكَ، هذا يَوْمُ الْجُمُعَةِ وَهُوَ يَوْمُكَ، الْمُتَوَقَّعُ فيهِ ظُهُورُكَ، َالْفَرَجُ فيهِ لِلْمُؤْمِنينَ عَلي يَدَيْكَ، وَقَتْلُ الْكافِرينَ بِسَيْفِكَ، وَاَنَا يا مَوْلايَ فيهِ ضَيْفُكَ وَجارُكَ، وَاَنْتَ يا مَوْلايَ كَريمٌ مِنْ اَوْلادِ الْكِرامِ، وَمَأْمُورٌ بِالضِّيافَةِ وَالاِْجارَةِ، فَاَضِفْني وَ اَجِرْني، صَلَواتُ اللهِ عَلَيْكَ وَعَلي اَهْلِ بَيْتِكَ الطّاهِرينَ.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
منتظران گناه نمیکنند
🖇 #پارت_21🌿 سه روز تا عید مونده بود... هرچند واقعا حوصله مامان و بابا رو نداشتم، اما نمیتونستم وقتی
🖇 🌿 دستمو بردم سمت زخمم، بخیه شده بود😢 ترجیح دادم دیگه حرفی نزنم و چشمامو ببندم... دکتر یکم معاینم کرد و مامان و بابا رو نگاه کرد... -جسارت نباشه دکتر! شما خودتون استاد مایید! حتما حالشو بهتر از من میدونید، اما با اجازتون بنظرمن باید فعلا اینجا بمونه. بابا یکم مکث کرد و با صدای آروم گفت -ایرادی نداره بمونه! بعدم به همراه دکتر از اتاق خارج شدن. لعنت به این زندگی...! نگاهمو تو اتاق چرخوندم، خبری از کیف و گوشیم نبود! تازه یادم افتاد که همشون تو ماشین بودن! وای ماشینم!! درش باز بود😣 یعنی اون احمق وظیفه شناس،حواسش به ماشینمم بوده یا فقط منو آورده تا بیشتر گند بزنه به زندگیم؟😒 ساعتو نگاه کردم، عقربه ی کوچیک روی شماره ی نُه بود! یعنی صبح شده؟؟😳 یعنی دوازده ساعت گذشت؟؟ اگر اون احمق منو نمیرسوند الان دوازده ساعت بود که همه چی تموم شده بود!! چشمامو بستم و یه قطره ی گرم از گوشه ی چشمم سر خورد و رفت تو موهام... هنوز سرم درد میکرد... این بار باید کاری کنم که هیچکس نتونه برم گردونه! هیچ فضولی نتونه تو این زندگی مسخرم دخالت کنه! اما اگر پام به خونه برسه، نمیدونم چه اتفاقی بیفته! باید قبل از اون یه کاری کنم! چشمامو باز کردم و به در نگاه کردم! فکر نکنم فرار از اینجا خیلی سخت باشه! اما باید صبر کنم تا مامان و بابا خوب دور بشن! تو همین فکر بودم که یه پرستار اومد تو اتاق، یه آمپول به سرمم زد و رفت بیرون! چشمام سنگین شد... و پلکام مثل اهن ربا چسبید به هم...😴 ساعت سه چشمامو باز کردم. گشنم بود... اما معدم بعد از شست و شو اونقدر میسوخت که حتی فکر غذا خوردنو از کلم میپروند! دیگه سِرم تو دستم نبود. سر و صدایی از بیرون نمیومد! معلوم بود خلوته! الان! همین الان وقتش بود! آروم از جام بلند شدم. سرم به شدت گیج میرفت... درو باز کردم و داخل راهرو رو نگاه کردم. خبری از دکتر و پرستار نبود... سریع رفتم بیرون و با سرعت تا انتهای راهرو رفتم. سرگیجه امونمو بریده بود😣 داخل سالن شلوغ بود، قاطی آدما شدم و تا حیاط بیمارستان خودمو رسوندم. احساس پیروزی بهم دست داده بود! داشتم میرفتم سمت خروجی بیمارستان که یهو وایسادم!! لباسام!!😣 با این لباسا نمیذاشتن خارج بشم!! لعنتی😭 چجوری باید برمیگشتم داخل و لباسامو میاوردم؟! بازم چشمام شروع به باریدن کردن... چشمام سیاهی رفت و یدفعه نشستم رو زمین! -خانوم😳 چیشد؟؟ سرمو گرفتم بالا... نور آفتاب نمیذاشت درست ببینم! چشمامو بستم -تورو خدا کمکم کن😭😭
نشست رو زانوش، -حالتون خوبه؟؟ میخواید پرستار خبر کنم؟ -نه... نمیخوام😭 -اتفاقی افتاده؟😳 چرا گریه میکنید؟ اگر کمکی از دست من برمیاد،حتما بگید تو چشماش نگاه کردم -واقعا میخوای کمکم کنی؟؟😢 سرشو انداخت پایین! -بله... اگر بتونم حتما! -من باید از اینجا برم...! -برید؟؟😳 یعنی فرار کنید؟؟ -آره بااااید برم -چرا؟ نکنه بخاطر.... اممممم مشکلتون هزینه ی درمانه؟؟ -نه😡 من با پولم کل این بیمارستانو میتونم بخرم😠 منم برم بابام پولشو میده😒 -عذر میخوام... ببخشید خب گفتم شاید بخاطر این مسئله میخواید برید! -نخیر😒 -خب پس چی؟ -آقا مگه مفتشی؟؟؟😏 اصلا به تو چه؟ میتونی کمک کن،نمیتونی برو بذار یه خاک دیگه تو سرم بریزم😠 -نه نه قصد جسارت ندارم من فقط میخوام کمکتون کنم! اگر از اینجا برید بیرون و حالتون بد شه چی؟؟ همین الانشم مشخصه حالتون خوب نیست! -من خودم دانشجوی پزشکیم! میفهمم حالم خوب هست یا نه! کمکم میکنی؟؟ -آخه... -آقا خواهش میکنم!! حالم خوب نیست لطفافقط منو از در این بیمارستان رد کن!همین!! یکم مِن و مِن کرد و اطرافو نگاه کرد... میدونستم دو دله، قبل اینکه حرفی بزنه دوباره گفتم -خواهش میکنم...😭 اشکامو که دید سریع دست و پاشو گم کرد! -باشه!باشه! گریه نکنید! الان باید چیکار کنم؟؟ -منو از در ببرید بیرون! با این لباسا نمیذارن خارج شم! -برم لباساتونو بیارم؟؟ -نه آقا... وقت نیست! تا نفهمیدن باید برم!! -خب چجوری؟؟ -ماشین داری؟؟ -آره! -خب خوبه! من میخوابم رو صندلی عقب، یه پارچه ای ،پتویی،چیزی بکش روم، زود بریم! -ها😳 باشه... صبر کنید برم ماشینو بیارم نزدیک! -ممنونم😢 رفت و بعد دو سه دقیقه با یه پراید برگشت!!😕 چنان راجع به پول بیمارستان پرسید گفتم چی سوار میشه حالا😒 سریع درو باز کردم و نشستم تو ماشین، یه پتو داد گرفتم و کشیدم روم و خوابیدم رو صندلی! حرکت کرد و از بیمارستان خارج شد و یکم دور شد، فهمیدم که پیچید تو یه خیابون دیگه! -خانوم؟؟ بلند شدم و اطرافمو نگاه کردم و یه نفس راحت کشیدم!! -ممنونم آقا😍 -خواهش میکنم،همین یه کارمون مونده بود که اونم انجام دادیم😅 -ببخشید ... ولی واقعا لطف بزرگی در حقم کردی -خواهش میکنم. خب؟ الان میخواید کجا برید؟ موندم چه جوابی بدم!! -نمیدونم... یه کاریش میکنم! بازم ممنون... خداحافظ!