eitaa logo
منتظران گناه نمیکنند
2.6هزار دنبال‌کننده
16.6هزار عکس
4.9هزار ویدیو
342 فایل
خادم کانال منتظران گناه نمیکنند👇 وتبلیغات 👇👇 @appear تاسیس کانال : ۱۳۹۷٫۱٫۱۱ پایان کانال : ظهور آقا امام زمان عج ان شاء الله نشر از مطالب کانال آزاد ✔️
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖇 🌿 یه دفترچه ی شیک و خوشگل! بازش کردم... خیلی خط قشنگی داشت! خیلی تمیز و مرتب، و با نظم خاصی نوشته بود! جوری که اولش فکر کردم یه دفتر شعره!! ولی بعدش فهمیدم شعر نیست! یعنی تنها شعر نیست! یه سری جملات و نوشته ها و لا به لاشون هم گاهی شعر! از نوشته هاش سر درنمیاوردم! نمیفهمیدم یعنی چی! یه جاهایی معذرت خواهی کرده بود یه جاهایی تشکر کرده بود بعضی جاها خواهش کرده بود یه سری جملات که با خوندنشون گیج میشدم!! دو تا جمله خیلی نظرمو جلب کرد "هروقت دیدی آسوده نیستی، بدون از خدا دور شدی!" "تو همیشه بدهکار خدایی! اون میتونه ولت کنه اما هواتو داره!!" دفترچه رو بستم و انداختمش رو بقیه کتاباش!! از نظر من فقط یه مشت مزخرفات اون تو نوشته شده بود! خدا!!😒😏کدوم خدا؟ چرا دست از یه مشت خرافات که کردن تو مغزتون برنمیدارید؟ دلم میخواست همه کتاباشو پاره کنم! به افکار پوسیدش خندم گرفته بود! حیف پسر به این خوش‌تیپی که دنبال این چیزا افتاده!😒 با تموم وجود احساس میکردم حیف شده! مهم نبود. سعی کردم به آرامش خودم فکرکنم. همون چیزی که دنبالش تا اینجا اومده بودم! گوشیمو سایلنت کردم و انداختمش تو کیفم، خواستم سیگار روشن کنم اما احساس کردم نیازی بهش ندارم! اینجا خودش اندازه دو پاکت سیگار ارامش داشت! یه لحظه از فکری که کرده بودم بدم اومد! خاک تو سر من که واحد آرامشم شده پاکت سیگار!! این سری با دقت بیشتری خونه رو برانداز کردم! یه کمد دیواری رو به روم بود که درش نیمه باز بود! هرچی خواستم به خودم حالی کنم که این کار "فضولیه"، نشد!! لبخند زدم!😊 این کنجکاویه نه فضولی!😉 حداقل با لفظ کنجکاو بهتر میتونستم کنار بیام تا فضول! نمیدونستم چرا اینقدر نسبت به زندگی این آدم کنجکاوم! کلا از این آدمای عجیب غریب بود که شبیه یه معما میمونن!! خصوصا اون مدل نگاه کردنش!😒 با یه احساس گناهی رفتم سمت کمد دیواری ! بوی خیلی خوبی از داخلش میومد! از همون نصفه ای که از لای در پیدا بود، داخلشو نگاه کردم! دو قسمت دوطبقه بود! یه قسمتش پر از لباس و کیف بود ویه قسمتش، طبقه ی پایین پر از کتاب بود! انواع و اقسام کتاب ها!! عربی و فارسی و انگلیسی! مذهبی و علمی و روانشناسی! و طبقه ی بالا...! در کمدو بیشتر باز کردم... خیلی قشنگ بود!😍 یه پارچه ی فیروزه ای پهن شده بود و روش پر از برگ گلای تازه و خشک شده! یه قاب عکس چند تا انگشتر چندتا تسبیح خوشگل و یه عااااالمه عطر ! اینقدر خوشگل اونجا رو چیده بود که دلم میخواست کل کمد دیواری رو از جا بکنم با خودم ببرم!! چشمامو بستم و یه نفس عمیق کشیدم! دلم میخواست همه ی اون بوها رو تو بدنم ذخیره کنم! با احتیاط قاب عکسو برداشتم و نگاهش کردم! خودش بود... با یه مرد و زن میانسال که احتمالا پدر و مادرش بودن، ولی هر دوشون خیلی شکسته به نظر میرسیدن! رو چهرش دقیق شدم. چیز خاصی تو صورتش نبود، کاملا شبیه آدمای معمولی بود! فقط با این فرق که آخوند بود!!😒 اما نمیدونم چرا بنظرم عجیب و غریب میرسید! چشماش خیلی شبیه اون خانم چادری تو عکس بود، و مدل ریش‌هاش هم شبیه اون آقاهه! البته مشکی تر... سه تاشون لبخند رو لب داشتن... خیلی حس خوبی توی عکس بود!❤️ محو تماشای عکس بودم که یهو با صدای بلند در، هول شدم و قاب عکس از دستم رها شد! تا به خودم بیام و بگیرمش شیشه ای که روش بود، روی زمین به هزار تکه تقسیم شد!!😧 یه لحظه احساس کردم فشارم افتاد!! انگار یه نفر یه سطل آب یخ رو سرم خالی کرد! آب دهنم رو قورت دادم و یه نگاه به قاب عکس کردم و یه نگاه به راهرو!😰 دلم میخواست گریه کنم! آخه دنیا چه اصراری داشت که منو بدبخت ترین موجود بکنه؟؟😩 سرمو گرفتم و عقب عقب رفتم که دوباره صدای در بلند شد! جوری درو میکوبید که انگار سر آورده!! -آقا سجاد! آقا سجااااد! وای...بدتر از این امکان نداشت! پشت سر هم در رو میکوبید و اون رو صدا میزد! نمیدونستم چیکار کنم! رو تموم بدنم عرق سرد نشسته بود! تا حالا اینجوری دستپاچه نشده بودم! اونقدر وحشیانه در میزد که ترسیدم درو از جا بکنه و بیاد تو! دلم نمیخواست برم جلوی در اما همسایه ها منو دیده بودن و میدونستن کسی تو خونه هست! با ناچاری رفتم سمت در، اینقدر بد در میزد که میترسیدم بعد باز کردن در کنترلشو از دست بده و مشتشو بکوبه تو صورتم!!😥 خیلی اروم درو نیمه باز کردم و از لاش بیرونو نگاه کردم! یه سیبیلوی چاق کچل در حالیکه ابروهای کلفتش مثل زنجیر گره خورده بود،جلوی در ایستاده بود!! با مِن و مِن گفتم -بله بفرمایید!؟ یه ابروشو انداخت بالا و با حالت مسخره ای یه نگاه به پلاک خونه کرد و یه نگاه به من! -آقا سجاد؟؟!!
اخم کردم و تو چشماش زل زدم -بنظرت به من میاد آقا سجاد باشم؟؟😠 -هه هه! خندیدم!برو بگو بیاد جلو در! -خونه نیست!😠 با پوزخند سر تا پامو نگاه کرد! -عهههه... خونه نیستن؟؟یعنی باور کنم این تو تنهایی؟؟ دلم میخواست کله ی کچلشو از تنش جدا کنم!😤 -کوری؟؟میبینی که تنهام!شایدم کری! نمیشنوی که میگم تنهام! پوزخند دوباره ای زد و نگاه چندش آورشو از بالای سرم انداخت تو خونه! -هه!به حاجیتون سلام ما رو برسون! بگو آقای فروغی گفت انگار یادت رفته کرایه ی این ماهتو بدی حاج آقا!! حاج آقا رو جوری غلیظ گفت که دلم میخواست کفشو دربیارم و با پاشنه‌ش بکوبم تو دهنش! دوست نداشتم بازم باعث شم راجع بهش فکربد کنن!آخه گناه داشت! اصلا به قیافش نمیخورد که... -برای چی اونجوری نگاه میکنی؟؟ بهت میگم کسی نیست!! باور نمیکنی بیا خونه رو بگرد😠 دوباره سر تا پامو نگاه کرد -نه دیگه آبجی! مزاحمتون نشیم! برو داخل خوش باش!😂 داشت از خونه دور میشد که رفتم بیرون و جلوش رو گرفتم! -عجب آدم بیشعوری هستی!! میگم اون خونه نیست! من تنهام! حق نداری اون فکرای کثیفتو به هرکسی نسبت بدی!😡 تعجب کرد و بازم یه ابروشو داد بالا! -اگه تنهایی،اینجا چیکار میکنی؟؟ با قیافه ی حق به جانب گفتم -ببخشید فکر نمیکردم برای رفتن به خونه ی داداشم لازم باشه از کسی اجازه بگیرم!😡 زد زیر خنده داداشت ؟؟😂 چاخان دیگه ای پیدا نکردی؟؟ اولا تا جایی که یادمون میاد،این حاج آقاهه آبجی،مابجی نداشت دوما اگرم داشت ،از این آبجیا نداشت!! و با نگاهش به تیپ و لباسام اشاره کرد -اولا مگه تو از شجره نامه ی ما خبر داری؟؟ دوما من و سجاد مدت ها باهم قهر بودیم، امروزم برای برداشتن چندتا از مدارکمون کلیدشو ازش گرفتم و اومدم اینجا! میخواست دوباره دهنشو باز کنه که یه پیرزن از پشت سرم گفت -دیدی آقا حامد! گفتم این حرفا رو نگو! گفتم گناه مردم رو نشور! تهمت نزن! آخه این حرفا اصلا به آقاسجاد میخوره؟؟ تازه به خودم اومدم و اطرافمو نگاه کردم! کلی آدم تو کوچه جمع شده بود!! اون چاق کچل بیریخت دوباره خندید و سرشو تکون داد! -آخه شما چرا باور میکنی حاج خانوم؟؟ ماشینو نگاه! سجاد یه پراید قراضه داره! ماشین این ،هیچی نباشه،کم کم دویست سیصد میلیون پولشه!! دوباره توپیدم بهش اولا کی گفته این ماشین،مال منه؟ بعدم به تو چه که کی چی داره؟ -واااای بسه چقدر دروغ میگی؟ همه دیدن تو از این پیاده شدی!! -منم نگفتم از این ماشین پیاده نشدم! گفتم کی گفته مال منه؟؟ به اون مغز فندقیت فشار بیار!! میتونم از دوستم قرض گرفته باشم! دوباره صدای پیرزن مانع حرف زدنش شد! -بسه دیگه آقاحامد! دیگه نمیخواد صداتو ببری بالا! خود آقا سجاد اومد...!!
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
۵۴ ـ تا کمی حجم فعالیتهای معرفتی و معنوی من زیاد می‌شود، دیگران مرا به افراط متهم می‌کنند! ـ تا می‌خواهم نیمه‌شبی، سحری، جمعه‌ای، برای معنویاتم وقت بگذارم، مشکلات مادی و گرفتاریهای اقتصادی‌ام را عَلَم می‌کنند، که کمی به کار و بارت بیشتر برس! 💢 الآن من دقیقاً باید چه‌کار کنم؟ چگونه خودم را مدیریت کنم، تا هم به رشد انسانی برسم، هم نیازمندیهای زندگی‌ام را تأمین کنم؟
ترگـــ🌸ــل(من‌یہ‌دختر‌منطقے‌ام🧕) 2️⃣3️⃣↫ کسی که قبل از ازدــ💍ـواج به خودش اجازه می‌داده با هر کسی دوسـ👩‍❤️‍👨ـت شود،حتی گاهی با چندین نفر هم‌زمان،آیا بعد از ازدواج می‌تواند به همسرش وفادار بماند و با شخص دیگری رابطـ🫀ـه‌ای برقرار نکند؟ ادامه دارد... ⇠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽ نسل مهدوی💚( فرزند پروری) وقتی نقطه ضعف کودک خود را پیدا می کنیم و سعی می کنیم با ایجاد حساسیت در وی، او را برنجانیم یا با او شوخی کنیم، به روان او تجاوز کرده ایم. مثلا اگر کودک شما از چیزی بدش می آید، مدام نام آن را جلوی کودک ببرید و یا اینکه برای تنبیه کودک، روان او را نشانه بگیرید مثل این جمله که تو دیگه حق نداری با بچه ها بازی کنی تجاوز به روان کودک را جدی بگیرید...
💠 🌱&🔥 🔥💥☄🕳 ⭕️🔥2⃣ دوّم: « » است؛ هرچه به سمت طبقات پایین ترجهنم🕳 برویم عذاب بیشتر🔥☄💥 میشود حرارت در این درجه 💪و 👣و پوست سر را می‌کند👀 و می‌برد و کسانی را که به فرمان کرده و را و ذخیره کرده بودند💰💰 به سوی خود .🔥🌬 ⭕️🔥3⃣ سوّم: « » است که این طبقه از طبقه ی دوم در آن است 🔥که 🌀نه را می‌گذارد،🌀 و نه چیزی را می‌کند🌀 تن را به کلّی می‌سازد☠😱😨 نفر👥 (از فرشتگان عذاب☄) بر آن گمارده شده‌اند.✅ ⭕️🔥 4⃣ چهارم: « » 🌋🔥( خرد کننده) است، و از آن به بزرگی کاخ می‌شود☄☄ که گویی (در و ) همچون 🐪 رنگی هستند که به هر سو می‌شوند!💥 هر کسی که به سویش شود مانند سیاه ▪️می‌گردد.✔️ ‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
« شـــــ🔥ــیطان گــراف » از عالم خیال بــــه در عالم (دنیا) : «وقتی میبینم منتظران امام زمان حتی یادشون می‌ره بعد نماز دعای فرج بخونن لذت میبرم :)
<📚💚> تا زمانی که با اذیت کمتر برای گناهکار میشه تذکر داد، از همین روش استفاده کن🌸✨
<📚💚> موقع تذکر لسانی، این موارد رو رعایت کن☝️🏼
<📚💚> خیلی جاها تذکر مکتوب به تذکر زبانی اولویت داره !
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‏ما زالَتْ بَعْدَ اَبيها مُعَصَّبَةَ الرَّأْسِ ناحِلَةَ الْجِسْمِ مُنْهَدَّةَ الرُّكْنِ باكِيَةَ الْعَيْنِ مُحْتَرَقَهَ الْقَلْبِ يُغْشى عَلَيْها ساعَةً بَعْدَ ساعَةٍ... «بعد از پدرش اینگونه بود دستار به سر بسته نحیف احوال گریان چشم دل سوخته که دم به دم از هوش میرفت...» بحارالأنوار جلد۴۳ صفحه۱۸۱ @montzeran
🔺رهبر انقلاب: شهدای فراجا حافظ امنیت کشور هستند.. شادی ارواح طیبه شهدای امنیت صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مراسم عزاداری ایام فاطمیه در هیئت رزمندگان اسلام
36.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴 اجتماع عظیـم 🔸سخنران: علی اکبر رائفی پور ◼️| با نـوای: حـــاج محمــود کریــمی حاج سیّد محمـود علوی 🔸 شعر خوانی برادر صابر خراسانی 🔹 اجـــرای برادر رسـالت بــــــوذری 🔺 یکشنبه ۲۶ آذرماه از نماز ظهر و عصـر 🔻 میدان نبوّت (هفت حـوض)
عزادار است فرزندی سیه‌پوش غم مادر..‌.
همين يك جمله براى تمام روضه هاى فاطميه كافى ست… مادر خوبى داشتيم؛او را شهيد كردند.. @montzeran
: مرهمی برای دلواپسی‌های مادرم ✍ تلفن زنگ زد! مادرم بود. وسط جلسه‌ی ارزیابی کمپین «راز پنهان فاطمه سلام‌الله‌علیها» بودم، پیام دادم خیلی زود با شما تماس می‌گیرم! جواب داد: خیلی زود مادر، منتظرم! • دلواپس شدم، فرصتی دست داد و از جلسه آمدم بیرون و زنگ زدم! • مشکلی برای برادرم پیش آمده بود. با بغض ریز به ریز برایم تعریف کرد و گفت : مادر من همینقدر از دستم برمی‌آمد که تو را در جریان بگذارم و بعد برایت دعا کنم، می‌دانم هرجوری هست این گره را باز می‌کنی! • گفتم:  باشه مامان! از این لحظه به این موضوع فکر نکن، من هستم! • گوشی را قطع کردم و به جلسه برگشتم، ولی فقط از من بدنی یخ کرده به جلسه بازگشت. قلبم منجمد شده بود انگار ... • مادرم گفت: کار من فقط همین بود که دلواپسی‌ام را به تو برسانم، میدانم که تو آن را چاره می‌کنی! تمام جانم یخ کرده بود. من مادری دارم که قرنها پیش نزدیک شهادتش دلواپس تمام فرزندانش تا قیامت بود. ولی این دلواپسی هنوز شبیه یک راز سر به مُهر مخفی مانده است. • تمام جانم یکصدا به طلب آمد! کاش یکبار به ما نگاه می‌کردی و می‌گفتی: این دلواپسیِ من مادر، دادمش دست شما، می‌دانم آنرا رفع می‌کنید! • جلسه تمام شد، خطاگیری‌های کار انجام شد، و نقشه‌ی ادامه مسیر بسته شد و هر کداممان رفتیم که سهممان را اجرا کنیم. ✘ اما من با یک جهان طلب نشسته بودم و به صفحه‌ی «راز پنهان فاطمه سلام‌الله‌علیها» در وب‌سایت منتظر نگاه می‌کردم و به این فکر می‌کردم، که هر یک نفر که مادرش را بشناسد و زیر این چادر پناه بگیرد، سهمی از دلواپسی او را کم می‌کند! یعنی ما چقدر توان داریم از این دلواپسی کم کنیم؟ @montzeran
شفاعت حضرت زهرا سلام الله علیها برای دعا کنندگان برای فرج 👈فردی که جهت تعجیل در فرج امام زمان عجل الله فرجه بسیار دعا میکند،مشمول شفاعت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها در صحرای محشر خواهد شد. 📚 مکیال المکارم جلد ۱ صفحه ۵۵۳ @montzeran
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 امشب شب روضه ... امام زمان در عزای مادر، گریان است 💔ای نور قلب عاشقم 🕯 شمع این خانه تویی 🏴اگر اشکی جاری شد فقط برای ظهور مولا دعا کنید