🟧 اشعار ابو العتاهية وهارون الرشید
👳♂«اصمعی» میگوید:
روزی بر « #هارون_الرشید» وارد شدم که مشغول خواندن ورقه ای بود،...
در حالی که اشك چشمش بر گونه هایش جاری بود،
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️
🟫 مدتی صبر کردم تا آرام گرفت، آنگاه متوجه من شد و آن ورقه را جلو من انداخت و گفت: «این عاقبت دنیا است»:
🌴🌴🌴🌴🌴
👳♂«اصمعی» میگوید: وقتی به ورقه نگاه کردم تا ببینم چه چیزی نوشته که موجب ناراحتی #هارون شده، **دیدم با خط زیبایی، اشعار #ابو_العتاهيه
نوشته شده:
اَيْنَ الْمُلوك وَاَيْنَ غَيْرهمُ***صٰاروا مَصيراً اَنتَ صٰائِرُهُ
يٰامُؤْثِرَ الدّنيا بِلذّتِةِ***وَالمُسْتَعدُّ لِمَن یُقَاخِرُهُ
نَلْ مٰا بذٰالك اَن تَنٰالَ***مِنَ الدُّنْيا فانّ الموتَ آخِرُهُ
🔰🔰🔰🔰
یعنی👈«کجا رفتند پادشاهان و غير آنان؟ آنان به راهی رفتند که تو خواهی رفت».
✨✨✨✨
👈 ای کسی که لذّات دنیا را برای خودت برگزیدی و خود را آماده کرده ایی که به هر کسی فخر کنی».
👈«هر مقدار که از دنیا استفاده کنی، پس بدان که پایان آن مرگ است».
ــــــــــــــــــــــــــ
📗 مروج الذهب، جلد۳/ صفحه۳۶۶.
💠 #هارون_الرشید گفت:
👈 «گویا مخاطب این اشعار فقط من هستم»
که بعد از این جریان، دیگر عمر #هارون چندان وفا نکرد و به درک واصل شد
🔶گاهی ممدوح، مانند « #منصور_عباسی» بودکه با انواع حیله ها، شعرا را از صله، #محروم_میکرد؛..
🟨◻️🟨◻️🟨◻️
🛑چون از حافظه ای قوی برخوردار بود، به نحوی که اگر شعری را فقط یک بار میشنید آن را حفظ میشد
◻️◻️
⬅️ و در کنارش، #کنیزی هم بود که با دوبار شنیدن، شعر را حفظ میکرد.🧕
🔷لذا « #منصور» به #شعرا گفته بود در صورتی صله میگیرند که شعرشان تازه و جدید باشد،
آن هم به وزن کاغذ یا پوستی که شعر را روی آن نوشته اند،📝
📋برای همین، #شعرا با چه زحمتی، شعری را انشا میکردند.. و در حضور #منصوردوانیقی که میخواندند،
✨✨✨✨✨✨
🖊 در همان بار اول آن را حفظ میشد و میگفت: این که شعر تازهای نبود،
چون من میخوانم تا بدانی که من هم این را حفظ هستم،!!
🔰🔰🔰🔰🔰
↩️ بعد از خواندن او، کنیز هم حفظ میشد و میگفت: اگر باور نداری ببین که این بانو هم این شعر را در حفظ دارد،
👈لذا از #صله خبری نبود و #شعرا باسر افکندگی، مجلس را ترک میکردند.
👳♂«اصمعی» که به حیله «منصور» پی برده بود، به فکر چاره ای افتاد،..
📋لذا اشعار #بسیار_سنگینی را سرود و بر روی سنگ نوشت
🔷 و برای اینکه شناخته نشود، صورتش را هم پوشاند و در حضور منصور، شروع به خواندن شعر کرد که چندبیت آن را اینجا میآوریم:
🌱🌱🌱🌱🌱
صوت صفير البلبل*هيج قلبي الثمل*وقال لا لاللا*وقد غدا مهرول*والطبل طبطبطبلي*والرقص قدطبطبلی*والسقف سقسقسقلی
🌱🌱🌱🌱
🤔« #منصور» که نتواسته بود اینها را حفظ کند، نگاهی به کنیز انداخت 🧕
⬅️ اما او هم مثل منصور بود، لذا رو به شاعر کرد و گفت:
کاغذ خود را بیاور تا هم وزن آن به توصله بدهم.
👳♂«اصمعی» گفت: «کاغذی پیدا نکردم، لذا روی #پاره_سنگی نوشتم! ».
👳♂ وقتی «اصمعی» #صله را گرفت و از مجلس خارج شد،..
🔷منصور گفت: این شخص باید «اصمعی» باشد.
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️
👳♂ وقتی او را آوردند و نقاب از چهره بر گرفت، گفت: منصور!
جماعت #شعرا، فقیر و بینوا هستند و با زحمت، شعری را میگویند که از تو چیزی بگیرند
🍃🍃🍃🍃
⬅️⬅️ولی تو از حافظه ات بهره میگیری و در نتیجه آنان را محروم میکنی
ــــــــــــــــــــــــــ
📗 ناسخ التواریخ، احوالات حضرت کاظم «علیه السلام»، جلد۲/صفحه۵۷.
🟩شاعر سفيان ابن مصعب عبدی کوفی
🔻🔻🔻
سفیان بر امام صادق«علیه السلام» وارد شد،
✍حضرت فرمود: به أم فروه (كنية مادر امام صادق «علیه السلام») بگویید بیاید و بشنود که بر جدش چه گذشته است...
🔰🔰🔰🔰
«فَتَسمَعُ ما صُنِعَ بِجَدِّها،: فَجاءَت فَقَعَدَت خَلفَ السِّترِ».
✍حضرت امام صادق«ع» خطاب به سفيان فرمود: «بخوان».
♻️♻️♻️♻️♻️
◻️چون بیت اوّل را خواند:
«فَرْوَ جُودی بدَمْعِکِ المَسْکوبِ».
◻️◻️◻️◻️◻️◻️
👈 ایام فروه! هر چه میتوانی تلاش کن و برای جدت #حســــین«علیه السلام» اشك بریز».😔
📋شاعر شروع به اشعاری در مظلومیت و مصیبت امام حسین «ع» نمود
🔰🔰🔰🔰
🟫«ام فروه وزنها صيحه ایی زدند، و چون زمان تقیه وخوف بود و نمی توانستند به طور آشکار #عزاداری_کنند
👈حضرت فرمود: متوجه درب منزل باشید،
❇️ مردم مدینه جلو درب اجتماع کردند تا بفهمند که چه خبر شده،◻️◻️◻️◻️
امام «علیه السلام» فرمود: فرزندی از ما غش کرده است».
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️
⚠️نکته: کلام امام «علیه السلام» یا حمل بر #تقیّه میشود
👈👈و یا آنکه واقعاً، بر اثر گریۀ زنها و هیجان مجلس، فرزند خردسالی غش کرده باشد.
📘شاعر #جعفر_ابن_عفان طائی...
👳♂«زید شحام» میگوید:
🔶 خدمت امام صادق«علیه السلام» نشسته بودیم که «جعفر ابن عفان» نابینا وارد شد....✨⚡️✨⚡️✨
❇️ حضرت خطاب به او فرمود: «شنیدهام دربارۀ جدم امام حسین«علیه السلام» خوب شعر میگویی».
🔶گفت: آری
❇️حضرت فرمود: «بخوان».
🔶«جعفر ابن عفان» شروع کرد به خواندن اشعار...
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️
🟩 امام و اطرافیانش بسیار گریستند بعدحضرت فرمود:
به خدا سوگند! فرشتگان مقرب خدا حضور یافتند و اشعارت را شنیدند و مانند ما گریه کردند.
👈👈 و خداوند تو را آمرزید و بهشت را بر تو واجب کرد