#در_محضر_معصومین
🔰 رسول خدا صلیالله عليه و آله:
✍ أثبَتُكُم عَلَى الصِّراطِ أشَدُّكُم حُبًّا لي ولِأَهلِ بَيتي؛
⚫️ استوارترين شما بر صراط، كسى است كه علاقهاش نسبت به من و اهلبيتم بيشتر باشد.
📚جامع الأحاديث للقمّي: ۲۳۱
#حدیث_روز
🔹جهت تعجیل در فرج:
🔸الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
هدایت شده از مسابقه هفتگی خواهر خورشید
🔹سلام دوست عزیز؛
شما از طرف من به کانال حرم حضرت زینب خواهر امام رضا علیهماالسلام دعوت شدید که با عضویت در این کانال هم از محتوای فرهنگی و اجتماعی آستان استفاده میکنید، هم با به اشتراک گذاشتن این محتوا به برنده شدن من در این هفته کمک میکنید.
🔻🔻 مسابقه هفتگی «خواهر خورشید» هر هفته یک سفر به مشهد مقدس به میهمانی حرم حضرت زینب خواهر امام رضا علیهماالسلام است که شما با عضویت در کانال آستان مقدس حضرت زینب خواهر امام رضا علیهماالسلام به آدرس زیر در این مسابقه شرکت کنید:
B2n.ir/x10778
(کد قرعهکشی شما: ۱۲۳۳)
💎نكات مهدوی💎
🌀آیا خداوند نمی توانست حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه) را بدون «غیبت» حفظ نماید؟
اگر كسي بگويد: آیا خداوند نمی توانست حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه) را بدون غیبت حفظ نماید؟ در پاسخ مى گوييم:
اولاً: اعجاز، در نظام طبيعت و تكوين خلاف اصل است مگر آنكه ضرورتى اقتضا كند و در مورد حضرت مهدى(عجل الله تعالی فرجه) اراده خداوند بر اين تعلق گرفته كه محافظت حضرت از راه غيبت باشد.
ثانيا: تقديرات الهى به تبع مصالح و مفاسد و واقعیات زندگی بشر تغيير پيدا مى كند. خداوند متعال براى امت اسلامى يازده امام معصوم به جهت هدايتشان فرستاد؛ ولى يكى پس از ديگرى آنان را به شهادت رساندند و با اين عملكرد بد و كارنامه سوئى كه از خود نشان دادند، تقدير خداوند بر اين تعلق گرفت كه امام دوازدهم را تا مدتى در پشت پرده غيبت قرار دهد تا محروميت غيبت امام را احساس كنند و با ظهور حضرتش قدر او را بدانند.
ثالثا: مطابق آيات و روايات يكى از سنت هاى حتمى خداوند متعال مساله امتحان امت هاست. امت اسلامى نيز از اين قانون استثناپذير نيست و هر امتى به نحوى امتحان خواهد شد. امتحان امت اسلامى در اين عصر و زمان به غيبت امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) آنهاست، كه آيا با اين حالت بر دين و مذهب استقامت دارند يا خير؟(1)
◽️پی نوشت:
(1). گردآوری از: موعود شناسی و پاسخ به شبهات، رضواني، علی اصغر، مسجد مقدس جمکران، قم، چاپ هفتم، 1390 ش، ص 386.
#نكات_مهدوی
#آموزش_مهدوی
#امام_زمان
منتظران گناه نمیکنند
#تلنگرانه
+ نماز میخونی؟
- از فردا میخونم.
+ نماز میخونی؟!
- از فردا میخونم دیگه.
+ فردا؟؟؟
فردایی در کار نیست.
حَتَّی إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ * لَعَلِّی أَعْمَلُ صالِحاً فِیما تَرَکتُ، کلَّا .
هنگامی که مرگ یکی از آنها فرا رسد، می گوید: پروردگارم، مرا باز گردان تا شاید آنچه را که ترک کردم انجام دهم.
منتظران گناه نمیکنند
انتظار عشق قسمت49 کارامو رسیدم ،مرتضی هم یه کم استراحت کرد نزدیکای غروب با هم حرکت کردیم وقتی که و
انتظار عشق
قسمت50
اصلا فکرشو نمیکردم یه روزی همچین حرفی به مرتضی بزنم که مهریه امو میخوام
ولی باید ازش میخواستم این سفرو بریم
فردا صبح که بیدار شدم مرتضی خونه نبود
دست و صورتمو شستم ،صبحانه مو خوردم
خونه رو مرتب کردم
یه دفعه صدای زنگ در و شنیدم
انگار عزیز جون خونه نبود
چادرمو سرم کردم
رفتم جلوی در ،درو باز کردم
باورم نمیشد مرتضی با ۱۲ تا شاخه گل نرگس پشت در بود
مرتضی: سلااام به خانوووم عزیزم
- سلام ،واییی چه خوشگله
مرتضی : قابلتونو نداره
داخل یه پارچ آب ریختم و گلا رو گذاشتم داخلش
کل خونه بوی خوبی گرفت
عاشق گل نرگس بودم - خوب مهریه بعدی! مرتضی خندید و دست داخل جیب کتش کرد
دوتا بلیط هواپیما آورد بیرون
اصلا باورم نمیشد ،این پسره دیونه اس ،واقعن برای رفتن چقدر عجله داره
مرتضی: واسه سه روز دیگه
- شوخی میکنی ؟
مرتضی: اگه بدونی چه جوری گرفتم ،آبروم همه جا رفت - آخه چه جوری
مرتضی: شناسنامه و پاسپورتت و بردم دادم به حاجی،اونم داد به دامادش که تو حج و زیارت کار میکنه ،اونم دست بر قضا دوتا از مسافراش کنسل کرده بودن
که قسمت ماشد - اصلا باورم نمیشه
مرتضی : باورت بشه، اقا طلبید مارو
وایی نگار دارم خواب میبینم،انگار همه چیز دست تو دست هم داده که مرتضی به سفر بره
این سه روزی مثل برق و باد رسید
پروازمون غروب بود
صبح رفتم خونه فاطمه
زنگ درو زدم ،فاطمه دروباز کرد رفتم داخل خونه ،اولین باری بود که خونه فاطمه میرفتم ( بغلش کردم): سلام عزیزم!
مامان کوچولوی ما چه طوره
فاطمه: سلام گلم،چقدر دلم برات تنگ شده بود - ببخشید که دیر اومدم پیشت
فاطمه: اشکالی نداره، میدونم که تو هم حالت این روزا خوب نیست پس درکت میکنم
- اقا رضا زنگ میزنه؟
فاطمه: اره ،هر دوسه روز یه بار تماس میگیره - خوب خدا رو شکر ، چرا اینجایی؟ چرا نرفتی خونه بابات اینا؟
فاطمه: خونه خودم راحت ترم ، میترسم جایی برم, رضا زنگ بزنه خونه نگران بشه...
- الهی فدای اون دلت بشم من،نی نی کوچولومون چه طوره ؟
فاطمه: خوبه خدا رو شکر
- فاطمه جون اومدم خدا حافظی کنم
فاطمه: کجا به سلامتی...
- باورت نمیشه اصلا، کربلا
فاطمه: واییی شوخی نکن ،مگه آقا مرتضی نباید میرفت سوریه؟
- چرا میره ،داستانش مفصله بعدن بهت میگم
فاطمه: هانیه جان ،ما رو فراموش نکنیااا التماس دعا فراوون دارم ،واسه آقا رضا هم دعا کن...
هانیه: چشم حتمن ،تو هم مواظب خودت و نی نیت باش
فاطمه: چشم...
- من دیگه برم ،کلی کار دارم ،به خانواده هم سلام برسون
فاطمه: چشم تو هم به آقا مرتضی سلام برسون - چشم خدا نگهدر...
انتظار عشق
قسمت51
نزدیکای ظهر رسیدم خونه
عزیز جون: هانیه جان اومدی؟
- سلام عزیز جون اره
عزیز جون : لباسات و عوض کن ناهار بیا اینجا - چشم عزیز جون رفتم داخل اتاق ،دیدم مرتضی چمدونا رو بسته گذاشته دم در اتاق
لباسمو عوض کردم ،چادر رنگی مو سرم کردم رفتم خونه عزیز جون
وارد خونه عزیز جون شدم دیدم مرتضی نشسته - سلام
مرتضی: سلام بر خانم مهریه بگیر
- الان پشیمونم چرا چند تا چیز دیگه هم اضافه نکردم
مرتضی: عع پس میخواستی کل دنیا ما رو بچرخونی پس ...
عزیز جونم خندش گرفت : انشاءالله به سلامتی برین و برگردین
مرتضی: انشاءالله
ناهارمونو خوردیم
بعد ناهار همه اومدن برای خدا حافظی
حسین آقا هم ما رو تا فرودگاه رسوند
پرواز زیاد تأخیر نداشت ،خیلی خوشحال بودم ،این اولین سفری بود که همراه عشقم میرم
بعد یه ساعت نشست
اول رفتیم نجف
دل تو دلم نبود که برم زیارت
به همراه کاروان اول رفتیم هتل یه اتاق دوتخته به ما دادن
چمدونارو یه گوشه اتاق گذاشتیم بعد ،حمام رفتیم غسل زیارت کردیم
نزدیکای غروب رفتیم به سمت حرم امام علی
وایی که چقدر قشنگ بود ،ایون طلاییش بوی غریبی میداد
نمیدونم چرا هرموقع فاطمیه میرسید دلم بیشتر برای بی کسی علی میسوخت...
انتظار عشق
قسمت52
مرتضی: هانیه جان یه ساعت دیگه بیا همینجا منتظرت هستم...
- باشه
مرتضی: هانیه جان ،مواظب خودت باشیااا ،گم نشی یه وقت...
- خیالت راحت ،گم نمیشم
وارد حرم شدم ،انگار دنیا رو به من داده بودن
رفتم کنار ضریح صورتمو به ضریح چسبوندم بغض این همه روزها ی سخت شکسته شد
بعد دو رکعت نماز زیارت خوندم یه دفعه به ساعت نگاه کردم نزدیک دوساعت شده بود که داخل حرمم زمان از دستم در رفت
فورا بلند شدم رفتم بیرون
دنبال مرتضی گشتم
وایی حتما مرتضی فکر کرد گم شدم یه دفعه از پشت سر مرتضی گفت: زیارت قبول خانوم
برگشتم سمتش : زیارت شما هم قبول آقا
مرتضی: بریم یه جا بشینیم دعا بخونیم - اره بریم
بعد از خوندن دعا و زیارت برگشتیم هتل بعد چند روز حرکت کردیم سمت کربلا ،با چشمان گریان از حرم امیر المؤمنین خدا حافظی کردم ،و دلم رو راهی سرزمین عشق کردم
واقعن شنیدن کی بود مانند دیدن ،
شنیده بودم کربلا بهشت روی زمینه ولی وقتی با چشمانم دیدم باورم شد
که بهشت اصلا همینجاست ،مگه بهتر از اینجا هم جایی هست !
با مرتضی تو بین الحرمین سر در گم بودیم که اول کدوم حرم بریم واقعن لحظه ای سختی بود
که مرتضی گفت : به رسم ادب اول بریم حرم امام حسین بعد میریم حرم حضرت عباس
بعد از زیارت کردن ،یه گوشه در بین الحرمین نشستیم توی کاروان ما یه مداح هم بود
شروع کرد به مداحی کردن ،از عاشورا گفت، از بی حرمتی ها گفت از تنهایی زینب گفت، از قتلگاه گفت دیگه نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم
چادرمو کشیدم روی صورتمو شروع کردم به گریه کردن
حالم دست خودم نبود
مرتضی: هانیه جان ،حالت خوبه ؟
( سرمو بالا گرفتم) : بریم قتلگاه ؟
مرتضی: چشم ،پاشو بریم
( مرتضی دستمو گرفت )
مرتضی: هانیه دستات خیلی سرد شده ،انگار فشارت پایین اومده
- نه خوبم
مرتضی: بریم هتل یه چیزی بخوری ،باز بر میگردیم - گفتم که خوبم ،بریم...
انتظار عشق
قسمت53
لحظه وداع رسید
چرا هر موقع وقت خدا حافظی میرسه زمان به شروع به دویدن میکنه
چقدر سخته دل کندن از این بهشت
سوار هواپیما شدیم و برگشتیم
موقع برگشت همه به استقبالمون اومدن
چقدر دلم برای پدر مادرم تنگ شده بود
چقدر جای خالیشون بین این جمعیت حس میشه
بعد همه رفتیم به سمت خونه
وسیله هامونو داخل اتاقمون گذاشتم بعد رفتیم خونه عزیز جون شام
اینقدر خسته بودیم که بعد خوردن شام ،از همه خداحافظی کردیم و رفتیم خونه خودمون
با صدای اذان صبح بیدار شدم
بعد مرتضی رو هم بیدار کردم
با همدیگه نماز خوندیم - آقا مرتضی
مرتضی: جانم - چند روز دیگه باید بری؟
مرتضی: ۸ روز دیگه - انشاءالله
هرشب خواب پریشان میدیدمو با صدای مرتضی بیدار میشدم حالم واقعن حالم بد بود
هر روز که به روز موعود نزدیکتر میشدم احساس میکردم تمام جانم در حال پر پر شدن است
دو روز مانده بود به رفتن مرتضی
نمیدوانم چرا دلم میخواست حرفم پس بگیرم
دلم میخواست جلوی این سفر را بگیرم
همه خانواده از حال خرابم باخبر بودند و همیشه به دیدنم می اومدن و با حرفاشون آرومم میکردند برای چند لحظه
ولی بازم فایده ای نداشت
صبح زود از خواب بیدار شدم و شروع کردم به تمیز کردن خونه ،چشمم به ساک مرتضی افتاد
چیزهایی که نیاز داشت و داخل ساک گذاشتم
چشمم به لباس نظامی اش افتاد ،
لباسش رو برداشتم و شروع کردم به بو کردن
میدونستم که دیگه این بو به مشامم نمیخورد هیچ وقت بغضم را رها کردم گریه هایم بلند شدمدسته خودم نبود
همین لحظه ،مرتضی وارد خونه شد
و اومد کنارم نشست
مرتضی: هانیه جان چرا اینکارا رو میکنی ؟ چرا دلمو میلرزونی به رفتن !
- مرتضی جان ،من دارم از تمام زندگیم جدا میشم ،یعنی حق گریه کردن هم ندارم
مرتضی( بغلم کرد): الهی دورت بگردم ،تو که این کارو میکنی ،من چه جوری میتونم اینجوری تنهات بزارم خانومم ( بغلش کردم ،میدونستم که این آخرین آغوشه ،محکم بغلش کردم ،صدای گریه هام بلند شد )
- مرتضی قول بده ،برگردی
قول بده هر اتفاقی افتاد برگردی،
چشم انتظارم نزاریااا ،
دق میکنم
مرتضی: الهی فدات شم ، چشم
منتظران گناه نمیکنند
انتظار عشق قسمت53 لحظه وداع رسید چرا هر موقع وقت خدا حافظی میرسه زمان به شروع به دویدن میکنه چقدر
انتظار عشق
قسمت54
شب همه شام خونه عزیز جون اومده بودن
که مرتضی رو بدرقه کنن
اینقدر حالم بد بود که یه گوشه خونه نشسته بودم و به مرتضی نگاه میکردم
همه از حال بدم باخبر بودن ولی هیچی نمیگفتن
عاطفه اومد سمتم یه نگاهی به من انداخت دستشو گذاشت روی صورتم
عاطفه : هانیه حالت خوبه؟
- لبخندی زدم : خوبم
عاطفه: داری تو تب میسوزی - حالم خوبه عزیزم
عاطفه: اقا مرتضی، هانیه اصلا حالش خوب نیست مرتضی اومد کنارم نشست ،دستشو گذاشت روی پیشونیم
مرتضی: یا خداا ،چرا چیزی نگفتی
پاشو بریم بیمارستان - مرتضی جان گفتم که حالم خوبه
مرتضی با جدیت گفت: بهت گفتم پاشو ( مرتضی زیر بازومو گرفت و بلندم کرد ،چند قدمی حرکت کردم ،که از هوش رفتم،
نفهمیدم که چی شد
وقتی چشممو باز کردم زیر سرم بودم
مرتضی هم کنارم نشسته بود و گریه میکرد - مرتضی جان ساعت چند؟
مرتضی: بهتری هانیه جان؟
- خوبم ،ساعت چنده؟
مرتضی: ساعت ده ونیمه
- ساعت چند پرواز داری؟
مرتضی: من نمیرم خانومم ،به این چیزا فکر نکن ! - یعنی چی نمیری، پاشو بریم دیر میشه (بلند شدم و نشستم )
- بگو پرستار بیاد اینو در بیاره
مرتضی: هانیه جان ،چرا بچه بازی در میاری ، ! حالت اصلا خوب نیست ، تبت بالاس ،دکتر گفت اگه یه کم دیر میاومدیم خدای نکرده تشنج میکردی -الان خوبم ،بگو بیان درش بیارن ،وگرنه خودم درش میارمااا
مرتضی: باشه ،دختره ی لجباز ،صبر کن برم پرستار و صدا بزنم
پرستار اومد و تب سنج و داخل دهنم گذاشت و بعد چند دقیقه گفت حالش بهتره یه کم ولی باشه تا سرمش تمام بشه بهتره - الان مشکلتون سرم دستمه ؟
سرمتون تمام بشه میتونین برین
بلند شدمو سرمو برداشتم - مرتضی جان چادرمو بزار رو سرم بریم خانم چیکار میکنین ؟
- عزیزم مهم اینه سرم تمام شه ،مهم نیست که کجا تمام شه ( مرتضی ،که دید چقدر جدی ام چیزی نگفت ، چادرو روی سرم گذاشت و سرمو گرفت توی دستش سرمو به دسته ی بالای ماشین وصل کرد و حرکت کردیم سمت خونه تا رسیدیم خونه سرم هم تمام شد
مریم جون هم اومد سرم و از دستم جدا کرد
مریم جون: الحق که کله شقی
،من موندم تو با این جدی بودنت چه طور این خانداداشمون تو رو راضی کرد
(همه خندیدن ،خودمم خندم گرفت )
انتظار عشق
قسمت55
مرتضی رفت داخل اتاق ساک و برداشت
برگشت و با همه خداحافظی کرد ،
بغض تو صورت همه شون پیدا بود
ولی به خاطر حال من هیچ کس گریه نکرد
مرتضی: هانیه جان ،بمون خونه من همراه داداش میرم فرودگاه
هانیه: نمیشه بیام تا فرود گاه ...
عزیز جون:مرتضی ،مادر بزار هانیه بیاد تا فرود گاه همراهت
مرتضی: چشم
- یه لحظه صبر کن ،الان بر میگردم
رفتم داخل خونه ،عکسی که توی بین الحرمین کشیده بودم گذاشتم داخل جیب مانتوم
بعد برگشتم
سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم
با نزدیک شدن به فرودگاه ،ضربان قلبم شدت میگرفت
به فرودگاه رسیدیم
پیاده شدیم
حسین اقا ،از مرتضی خداحافظی کرد و رفت سوار ماشین شد
به چشمای مرتضی نگاه میکردم
مرتضی: هانیه جان،قول بده بیقراری نکنی
- ( اشک از چشمام سرازیر شد) : چشم آقای من ( با دستاش اشک صورتمو پاک کرد، از جیبم کاغذ عکسو در آوردم دادم دستش - اینو همرات داشته باش تا تو هم به قولت عمل کنی ...
( بلااخره بغض مرتضی هم شکست) : چشم خانومم - مرتضی ،خیلی دوستت دارم
مرتضی: ما بیشتر خانومی ( بغض داشت خفم میکرد)
- برو آقایی، دیرت میشه
مرتضی: حلالم کن خانومم ( لبخندی به اجبار زدم ): مهریه ام رو گرفتم ،حلالی آقا
مرتضی پیشانیمو بوسید و رفت
با دور شدن مرتضی ،تمام وجودم در حال آتش گرفتن بود
حسین اقا: بریم زنداداش...
- بریم
سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت خونه
همه حیاط نشسته بودن و با دیدن صورتشون مشخص بود که خیلی گریه کردن
ازشون عذر خواهی کردم و رفتم خونه
برقا رو روشن نکردم ،نمیتونستم ببینم مرتضی نیست
تا صبح یه گوشه نشستم و گریه کردم
نفهمیدم کی خوابم برد...
انتظار عشق
قسمت56
با صدای زنگ در بیدار شدم
بلند شدم چادرمو سرم کردم رفتم بیرون
یه نگاه به خونه عزیز جون کردم ،پنجره هاش بسته بود انگار عزیز جون خونه نبود
رفتم درو باز کردم
باورم نمیشد ، مادرم بود ، چقدر دلن براش تنگ شده بود
مامان ( اومد جلو و بغلم کرد) : سلام مادر ،چقدر دلم برات تنگ شده بود - سلام مامان ،چقدر دیر اومدین، سایه سرم دیشب رفت ،
مامان: میدونم عزیز دلم،میدونم - از کجا میدونین ؟
مامان: دیروز آقا مرتضی اومده بود خونمون - خونه شما؟ واسه چی ؟
مامان: اومده بود خدا حافظی کنه و حلالیت بگیره ! ( نشستم روی زمین ،سرمو تکیه دادم به دروازه ،شروع کردم به گریه کردن )
مامان : الهی مادرت بمیره ،چرا اینقدر لاغر شدی تو،چرا اینقدر داغون شدی تو
پاشو بریم خونه ما
- من خونم همینجاست ، همه جای خونه بوی مرتضی رو میده ،من جایی نمیام مامان
مامان: هانیه جان ،خوده مرتضی از ما خواسته بیایم دنبالت ،میدونست اگه بره حالت بد تر میشه ،پاشو بریم خونه - چه شوهری دارم من ،منو از خونه خودمم بیرونم میخواست بکنه
اما نمیدونست که من دیونم و جایی نمیرم
مامان جون دستتون درد نکنه که اومدین
من باید برم یه عالم کار دارم
برگشتم توی اتاقم ،مادرم میخواست بره که عزیز جون رسید
بعد با هم رفتن خونه عزیز جون
حالم زیاد خوب نبود ،چشمم به کاغذ طراحیم افتاد ،لباسمو پوشیدم و چادرمو سر کردم
سویچ ماشین و برداشتم رفتم سمت پایگاه
تنها جایی که میتونستم خودمو آروم کنم
کنار شهدا بود
رسیدم پایگاه و ماشین و یه گوشه پارک کردم
پیاده شدم و وسیله هامو برداشتم
دیدم حسین اقا با چند نفر از اقایون در حال صحبت کردن بود
با دیدنم اومد سمتم
حسین اقا: سلام زنداداش!خوبین؟
- سلام ،خیلی ممنونم
حسین اقا: کاری داشتین؟
- اره ، کارام نصفه مونده بود ،اومدم انجامشون بدم ( حسین اقا ،لبخندی زد) : خیلی هم عالی ،صبر کنین بگم براتو یه صندلی بیارن - دستتون درد نکنه
بعد چند دقیقه اقا یوسف صندلی بدست اومدن سمتم
یوسف: سلام خواهر - سلام ،خیلی ممنونم ،لطف کردین
یوسف: خواهش میکنم،اگه به چیزی هم احتیاج داشتین من داخل سالن هستم - چشم
نشستم روبه روی عکس شهدا، یه بسم الله گفتم و شروع کردم...
انتظار عشق
قسمت57
موقع ظهر با شنیدن صدای اذان ،رفتم نماز خونه ،نمازمو خوندم و برگشتم دوباره شروع کردم به طراحی کردن
اینقدر محو کشیدن عکسا بودم که نفهمیدم کی هوا تاریک شد
با صدای زنگ گوشیم به خودم اومدم
نگاه کردم فاطمه بود - جانم فاطمه
فاطمه : سلام هانیه جان خوبی؟ - سلام عزیزم ،مرسی تو خوبی؟ نی نی کوچولوت خوبه؟
فاطمه: شکر ،خوبه ..کجایی ؟ اومدم خونتون نبودی - اومدم پایگاه ،طراحی چند تا از عکسا مونده بود، تو با این حالت چرا اومدی ؟
فاطمه: شما که بی معرفت شدین،انگار یادتون رفته که یه دوستی هم دارین، ما اومدیم که لااقل شما تنها نباشین - الهی قربونت برم ،همونجا باش الان میام
فاطمه: باشه منتظرت میمونم
وسیله هامو جمع کردم و گذاشتم داخل ماشین و رفتم سمت خونه
در و باز کردم ،فاطمه کنار حوض نشسته بود
با دیدنم اومد سمتم ،بغلم کرد
فاطمه: سلام بر خاله بی معرفت
- سلام
فاطمه: یعنی من هیچی ، تو نباید بیای یه خبری از این فسقل خانم بگیری؟
- واااییی فاطمه دختره ؟
فاطمه: بعللله
- به اقا رضا هم گفتی؟
فاطمه: نه تازه امروز رفتم سونو متوجه شدم
- الهیی عزیزم ،خیلی خوشحال شدم
فاطمه: بریم بیرون خرید؟
- الان؟ داره شب میشه ،خیابونا شلوغه بزار فردا صبح میریم
فاطمه: باشه ،پس میرم خونه ،تو فردا بیا دنبالم - چرا میخوای بری خونه ؟،همینجا بمون پیشم
فاطمه: نه برم ،شاید اقا رضا زنگ بزنه ،خونه باشم بهتره - باشه پس خودم میرسونمت
فاطمه: به کشتن ندی مارو
- نترس بابا ،از لاکپشت هم آروم تر میرم
فاطمه رو رسوندم خونه و برگشتم خونه...
انتظار عشق
قسمت58
ساعت نزدیکای ۱۲ شب بود که تلفن خونه زنگ خورد - الو ؟
سلام خانومم
- وایی مرتضی تویی؟
مرتضی: خوبی خانومم؟
- اره خوبم ،توخوبی؟
مرتضی:هانیه جان ،من زیاد نمیتونم صحبت کنم،شرمنده که زودتر نتونستم زنگ بزنم ،الانم زنگ زدم که بگم رسیدم نگرانم نباش
- خدارو شکر ،مواظب خودت باش مرتضی جان
مرتضی: به روی چشمم خانومم،به همه سلام برسون، مواظب خودت باش خانومم - چشم اقایی
مرتضی: فعلن خدا نگهدار - درپناه خدا
با شنیدن صدای مرتضی ،تمام سلول های مرده بدنم زنده شدن
خدا رو شکر کردم که دوباره صداشو شنیدم
صبح زود بیدار شدم ،صبحانه مو خوردم و لباسمو پوشیدم رفتم دنبال فاطمه که با هم بریم بازار
رسیدم دم خونه فاطمه ،زنگ درو زدم
فاطمه اومد دروباز کردد - سلااام بانو ، هنوز آماده نیستی؟
فاطمه: سلام، من چه میدونستم که تو اینقدر دختر خوبی شدی که کله سحر میای دنبالم
- خوبه حالا، بهونه نیار تنبل خانم ،زود اماده شو تو ماشین منتظرتم
فاطمه : باشه
بعد ده دقیقه فاطمه اومد و سوار ماشین شد و حرکت کردیم سمت بازار - فاطمه یه چیزی بگم
فاطمه: بگو - مرتضی دیشب تماس گرفت
فاطمه: عع چشمت روشن عزیزززم - آقا رضا چی ،زنگ نزده؟
فاطمه: نه، الان یه هفته اس که رضا زنگ نزده خونه ،دلم شور میزنه
- توکلت به خدا باشه،انشاءالله که هر چه زودتر تماس میگیره
فاطمه: انشاءالله
- اینقدرم دلت شور نزنه ،دخترمون شبیه خیار شور میشه هااا میمونه رو دستتون
فاطمه: دیونه
رفتیم یه سیسمونی فروشی واسه فنقل کوچولومون چند دست لباس و اسباب بازی خریدیم فاطمه رو رسوندم خونه مادرش خودمم رفتم خونه...
May 11
هدایت شده از کانال لیستی هموطن
﷽
♡۵۰ مدل #کتلت باسیب زمینی وپیاز😍
♡ ۲۰ مدل غذای سالم با #گوشت_ومرغ😍
♡ آموزش غذاهای #نگینی و #رنده_ای با گوشت #مرغ😍
❥●━━┅═✿═┅┅──┄⊰•°
eitaa.com/joinchat/958660612C408e37f148
❥●━━┅═✿═┅┅──┄⊰•°
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
💎 عاشقانه های نااب
❤️ eitaa.com/ashegh140
💎 استیکر عاشقانه استیکرقلب استیکرگل
❤️ eitaa.com/joinchat/990118245C40448e8ea1
💎 استیکرهای جذاب و خاص ایتا
❤️ eitaa.com/joinchat/844235029C8e491056e6
💎 کلیپشاد عاشقانه ترکی لری آهنگ جدید
❤️ eitaa.com/joinchat/1365442889C3460cf0cf3
💎آموزش رایگان آشپزی
eitaa.com/joinchat/1657864393C7912c4b877
❤️ @lezateashpazi1
💎 پروفایل حرف دل ،پروفایل عاشقانه پروفایل اسمی
❤️ eitaa.com/joinchat/387711304Ca065c30006
💎 منتظران گناه نمیکنند
❤️ eitaa.com/joinchat/3751936000Cf84bd28534
💎 آهنگ مجاز ایرانی
❤️ eitaa.com/joinchat/2274623850C8bf776b229
💎 آموزش نقاشی رایگان( با ارائه مدرک)
❤️ eitaa.com/joinchat/1054802421C1d1c2e6d7b
💎 انگیزشی || انرژی مثبت
❤️ eitaa.com/joinchat/2042495200C53b6ca1c41
💎 «تولد تولد تولد ، تولد تولد تولدشهریوری »
❤️ eitaa.com/joinchat/3771728049C5853da455a
💎دلبری و لوندی زنانه « اتاق خواب زوجین»
❤️ eitaa.com/joinchat/957349892Cb385f66187
▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓
#ترفندهای_خانه_داری عیدنوروز 😍🏠
و نکات آشپزی و تمیزکاری
و برنامه ی خانه تکانی عیدنوروز 🛁🚿
eitaa.com/joinchat/964296708C8e35757d3e
▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓▓
دوشنبه ۵ شهريور ۱۴۰۳
#جایگاه سرلیست/قبل اخر/اخر
تبادلات هم وطن @poorbazdeid
هدایت شده از ⚡️ کانال شبانه لیستی مذهبی المهدی
ازحالدلم،ڪیباخبره؟
حقدارماگه،خـــوابمنبره
رویایحرم،تویسرمه
چندوقتهدلم،کنجحـــرمه.
#حسین_جـآنم
➻↬
❍گروه خیمه امام زمان (بانوان)
https://eitaa.com/joinchat/2248278027C4d92f29e7b
➻↬
❍پوشاک قم بازارد(ارسال رایگان به تمام نقاط کشور )
eitaa.com/joinchat/1793000197C5817c3bea5
➻↬
❍حسام وود(تولید کننده ی وسایل چوبی)
➻↬
https://eitaa.com/joinchat/3407872460C7a017eba8f
➻↬
❍ طب سنتی در طبیعت
https://eitaa.com/joinchat/3619947308C2ec55167af
➻↬
❍راز دمنوش های نیوشا
eitaa.com/joinchat/4229497167C3dd6b874df
➻↬
❍رایگان ویزیت شو
eitaa.com/joinchat/2524774646Cbbf40af7d3
➻↬
❍ختم صلوات هدیه به شهدا(ویژه بانوان)
eitaa.com/joinchat/4083220708C6c909fe26e
❍ختم عطر نرگس(ویژه بانوان)
➻↬
eitaa.com/joinchat/2051014874C0db7f95c6c
➻↬
❍پوشاک هورماه ( ارزانتر از همه جا با ارسال رایگان)
eitaa.com/joinchat/1237713747C14600712db
➻↬
❍منتظران گناه نمیکنند
eitaa.com/joinchat/3751936000Cf84bd28534
▪️▪️▪️▪️
📫گروه تبادلات شبانه لیستی مذهبی شبانه المهدی
https://eitaa.com/joinchat/2267938832Ca0ccf1a964
📪کانال تبادلات لیستی شبانه مذهبی
@TabadolatAlmahdi
📆 1403/06/05
جایگاه لیست آزاد
ساعت ۲۲ تا ۹ صبح
هدایت شده از تبادل لیستی شبانه شمیم یاس
🔖دنبال کانال هستی؟ من برات یه پیشنهاد دارم 🥳
🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙
🌷پیشنهاد ویژه 😍😍
انگیزشی مذهبی عاشقانه شهدایی فانتزیی. کودکانه وووووو
👇👇👇👇
eitaa.com/joinchat/2575040770C859cba5d1b
⬇️⬇️⬇️⬇️
eitaa.com/joinchat/4037345494C44a194518b
➿✔️➿✔️➿✔️➿✔️➿✔️➿✔️
❤️ منتظران گناه نمیکنند
💚 eitaa.com/joinchat/3751936000Cf84bd28534
❤️ آموزش خیاطی خیاطکده
💚 eitaa.com/joinchat/1913651246Cf870f525e4
❤️ نانو واش و بهداشی جات حَصان
💚 eitaa.com/gorohbehdashtiarayeshinoooora
❤️ ختم عطر نرگس(ویژه بانوان)
💚 eitaa.com/joinchat/2051014874C0db7f95c6c
❤️ پاتوق بچه های مذهبی
💚 eitaa.com/joinchat/928318215C457564562d
❤️ استایل کیژان
💚 eitaa.com/joinchat/1543766920Cb3428ae465
❤️ اموزش رایگان گلدوزی،بافتنی،چهلتکه و کیف دوزی
💚 eitaa.com/joinchat/1782513880Cd134f46058
❤️ گروه خریدوفروش بانوان پردیسان، قم و اطراف قم
💚 eitaa.com/joinchat/844235232Cde68f7ac60
❤️ گروه خرید و فروش مختلط قم_ پردیسان
💚 eitaa.com/joinchat/298188953Ceb243c9d90
❤️ گروه خیمه امام زمان (بانوان)
💚 eitaa.com/joinchat/2248278027C4d92f29e7b
➿✔️➿✔️➿✔️➿✔️➿✔️➿✔️
🌷پیشنهاد ویژه 😍😍
انگیزشی مذهبی عاشقانه شهدایی فانتزیی. کودکانه وووووو
👇👇👇👇
eitaa.com/joinchat/2575040770C859cba5d1b
⬇️⬇️⬇️⬇️
eitaa.com/joinchat/4037345494C44a194518b
🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙
❤️لیست از 242 تا 2555 💚
🏮تاریخ: دوشنبه ۵ شهريور ۱۴۰۳
👌 تبادلات لیستی #شمیم_یاس 👌👌👌
eitaa.com/joinchat/4140826627C7038b7b7bc
هدایت شده از تبادلات لیستی ضحی
💬دنبال کانال و گروه خوب به درد بخور میگردی؟اینجا دنبالش بگرد🤩
🦋🌿🦋🌿🦋🌿🦋🌿🦋🌿🦋
❤️🔥پیشنهاد ویژه امشب 👇👇
🌹پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمودند:
صلوات شما سبب استجابت دعا، رضایت و خشنودی پروردگار و پاکیزگی اعمالتان میشود 🌹
#ختمصلوات_قرآن_چله
eitaa.com/joinchat/1648099642Ce44146f4cf
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
🦋 دنیای اشعـــــــــــــــــار زیبا و جـــــــــــــــــذاب برای همه
🌸 eitaa.com/joinchat/592576767C7fa62d95be
🦋 پروفایل حرف دل ،پروفایل عاشقانه پروفایل اسمی
🌸 eitaa.com/joinchat/387711304Ca065c30006
🦋 آموزش رایگان الگو(خیاطی دلبر )
🌸 eitaa.com/joinchat/3345285592Cbfcdc9ade0
🦋 استیکرگفتگو ،استیکرطنز،شب بخیر،روزبخیر
🌸 eitaa.com/joinchat/992870757Cc68d8159ef
🦋 خاطرات خنده دار و سوتی های جذاب و خففففن ایرانیا اینجا
🌸 eitaa.com/joinchat/1804468460C197a515965
🦋 ایده های کدبانوگری و استایل و زنانگی همه اینجاست
🌸 eitaa.com/joinchat/2003107861C022588382d
🦋 شناخت امام زمان یه هنره ، بیا این هنرو بهت یاد بدم
🌸 eitaa.com/joinchat/2224488634C44699973de
🦋 تربیـــــــــــــــــت فرزند صبور و آروم شما با ما
🌸 eitaa.com/joinchat/3924558066C68ad176728
🦋 حرفهای درگوشی با همسران(ویژه زوجین )
🌸 eitaa.com/joinchat/2592604809Cca5747e663
🦋 گروه خیمه امام زمان (بانوان)
🌸 eitaa.com/joinchat/2248278027C4d92f29e7b
🦋 منتظران گناه نمیکنند
🌸 eitaa.com/joinchat/3751936000Cf84bd28534
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
🕊 یه کانال ویژه برای مخاطبان ویژه👇👇
برای خواندن (ختم دسته جمعی قرآن ،صلوات و چله ) به ابرگروه #پویش_صلوات بپیوندید.(شما دعوت شده ویژه حضرت عشق هستید )👇
eitaa.com/joinchat/1648099642Ce44146f4cf
🦋🌿🦋🌿🦋🌿🦋🌿🦋🌿🦋
🦋لیست از 1405 تا 2596 🌸
🏜 تبادلات لیستی ضحی 👇👇
eitaa.com/joinchat/2991128609Cb0984a548b
🪺 تاریخ: دوشنبه ۵ شهريور ۱۴۰۳
هدایت شده از تبادلات لیستی •❲ مُنتَقِمِڪَـربَـلاء ❳•
گروه تبادلات •( مُـنتَقِمِڪــربـلٰاء )•
eitaa.com/joinchat/295567557C651b8c9ed8
╼════┅༺🌹༻┅════╾
#آشپزی ۳۰دقیقه ای☝️ زود بیا هر روز 100 مدل غذای خوشمزه و جدید میزاره😍😋🏃♀️🍔🍕🥙🥗🍟
eitaa.com/joinchat/958660612C408e37f148
╼════┅༺ 🌹 ༻┅════╾
🌼 آموزش رایگان آشپزی
🌸 eitaa.com/joinchat/1657864393C7912c4b877
🌼 پروفایل حرف دل ،پروفایل عاشقانه پروفایل اسمی
🌸 eitaa.com/joinchat/387711304Ca065c30006
🌼 گروه خیمه امام زمان (بانوان)
🌸 eitaa.com/joinchat/2248278027C4d92f29e7b
🌼 دنیای آموزش خیــــــــــــــــــــــــــــــــــاطی در اینجاست
🌸 eitaa.com/joinchat/2259550230C09e569fbc3
🌼 استیکرگفتگو ،استیکرطنز،شب بخیر،روزبخیر
🌸 eitaa.com/joinchat/992870757Cc68d8159ef
🌼 اینجا بهت یاد میدیم چطور دلبری کنی برای همسرتگروه مخصوص خانما
🌸 eitaa.com/joinchat/4222091472C4859ce0158
🌼 گروه مخصوص تبلیـــــــــــــــــغات ازاد ایتـــــــــــــــــا با هزاران عضو فعال
🌸 eitaa.com/joinchat/1704198379Cd76639c083
🌼 تکنیکهای متافیزیک
🌸 eitaa.com/joinchat/2085290550Cbeb76795ba
🌼 آموزش نقاشی کودکان(رایگان)
🌸 eitaa.com/joinchat/3553624652Cbe55530c3e
🌼 مدل نقاشی
🌸 eitaa.com/joinchat/3815637205C34dc443063
🌼 منتظران گناه نمیکنند
🌸 eitaa.com/joinchat/3751936000Cf84bd28534
╼════┅༺ 🌹 ༻┅════╾
#جایـگاهویـــژه : ۞زمینهسازان ظهور إِمٰاممَهْدےٖ«عج»۞
🍀eitaa.com/joinchat/2894200867C019283324b
╼════┅༺🌹༻┅════╾
📃 🌼لیست از 1768 تا 2615 🌸
📃 لیست دوشنبه ۵ شهريور ۱۴۰۳
⏰ ساعت درج لیست : ۲۲ تا ۹ صبح
✅ #جایگاه_آزاد #لیست_فوروارد
هدایت شده از کانال تبادلات صاحب الزمان
﷽ «بِـسـْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحــیْم» ﷽
❀┅✿▓▓▓☀️🪴▓▓▓✿┅❀
۳۰ مدل سوپ خوشمزه #افطار🍲
۵۰ دستور پخت #فینگرفود و پیتزا🥟🍕
۴۰ مدل ساندویچ نیم ساعته🫔
۲۰ مدل پیراشکی و دلمه🧆🥖
انواع #بامیه 🥐 #زولـبیا_رنگـی 🌈
eitaa.com/joinchat/961806340C376b308a12
❀┅✿▓▓▓☀️🪴▓▓▓✿┅❀
📚⃝💎 آهنگ مجاز ایرانی
🍄 eitaa.com/joinchat/2274623850C8bf776b229
📚⃝💎 منتظران گناه نمیکنند
🍄 eitaa.com/joinchat/3751936000Cf84bd28534
📚⃝💎 مدل نقاشی
🍄 eitaa.com/joinchat/3815637205C34dc443063
📚⃝💎 آموزش نقاشی کودکان(رایگان)
🍄 eitaa.com/joinchat/3553624652Cbe55530c3e
📚⃝💎 آموزش رایگان الگو(خیاطی دلبر )
🍄 eitaa.com/joinchat/3345285592Cbfcdc9ade0
📚⃝💎 حراجی لباس(ارسال رایگان)
🍄 eitaa.com/joinchat/2912288776C94fbe46145
📚⃝💎 دنیای آموزش خیــــــــــــــــــــــــــــــــــاطی در اینجاست
🍄 eitaa.com/joinchat/2259550230C09e569fbc3
📚⃝💎 گروه خیمه امام زمان (بانوان)
🍄 eitaa.com/joinchat/2248278027C4d92f29e7b
📚⃝💎 پروفایل حرف دل ،پروفایل عاشقانه پروفایل اسمی
🍄 eitaa.com/joinchat/387711304Ca065c30006
📚⃝💎 آموزش رایگان آشپزی
🍄 eitaa.com/joinchat/1657864393C7912c4b877
📚⃝💎 #دسر_تزیینات_یلدایی #خوشمزه
🍄 eitaa.com/joinchat/959381508C4d573965a9
❀┅✿▓▓▓☀️🪴▓▓▓✿┅❀
#ترفند_خانه_داری وتمیزی با کدبانوها👇🧺
eitaa.com/joinchat/964296708C8e35757d3e
آشپزی ؛هنرهای دستی؛تمیزکاری👆🚽
❀┅✿▓▓▓☀️🪴▓▓▓✿┅❀
📚⃝💎لیست از 2029 تا 2854 🍄
❣️ دوشنبه ۵ شهريور ۱۴۰۳
صاحب الزمان313_ آزاد_شبانه
eitaa.com/joinchat/1604190482C328f42a06f
@emamzaaman 👈کانال➖👈
❀┅✿▓▓▓☀️🪴▓▓▓✿┅❀