#در_محضر_معصومین
🔰امیرالمؤمنین امام علی علیهالسلام:
✍️ أفضَلُ العِبادَةِ الزَّهادَةُ؛
🔴 برترين عبادت، دل بركندن از دنياست.
📚 غررالحكم، حدیث ۲۸۷۲
#حدیث_روز
🔹جهت تعجیل در فرج:
🔸الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 نماز اول ماه🌙
🔹 حضرت آیتالله بهجت قدسسره به خواندن نماز اول ماه مداومت داشتند و آن را به همه توصیه میکردند.
🔸 از امام جواد علیهالسلام روایت شده است: هر گاه ماه جدید قمری آمد در روز نخست آن دو رکعت نماز بگزار:
1️⃣ در رکعت اول آن پس از حمد ۳۰بار سورۀ توحید؛
2️⃣ و در رکعت دوم پس از حمد ۳۰بار سورۀ قدر را بخوان؛
3️⃣سپس صدقه بده.
🔺 که اگر این کار را کنی سلامتی در آن ماه را از خداوند متعال خریدهای.
🔻و در روایتی آمده است این دعا را پس از نماز بخوان:
✨بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ وَ مَا مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُهَا وَ يَعْلَمُ مُسْتَقَرَّهَا وَ مُسْتَوْدَعَهَا كُلٌّ فِي كِتَابٍ مُبِينٍ، بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ وَ إِنْ يَمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلَا كَاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ وَ إِنْ يُرِدْكَ بِخَيْرٍ فَلَا رَادَّ لِفَضْلِهِ يُصِيبُ بِهِ مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ، بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ سَيَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ يُسْرًا، مَا شَاءَ اللَّهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ، حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ، وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ، إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ، لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ، رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ، رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا وَ أَنْتَ خَيْرُ الْوَارِثِينَ.
منتظران گناه نمیکنند
🔷 #الگو_و_سبک_زندگی موجود در انتها باید اذعان نمود که آنچه به عنوان الگو و سبک زندگی #در_جهان_فعلی م
🔷« #سبک_زندگي»بيانگر
👈🏻ظهور پارادايم تحليلي نوين در عرصه علوم اجتماعي است.
🔹 #خاستگاه_متفاوت سبک هاي زندگي بشر را مي توان در👇🏻👇🏻
1️⃣ #باورها،
2️⃣ #تفکرات،
3️⃣ #مباني،
4️⃣ #پيشفرضها،
5️⃣ #نوع_نگاه_به_انسان،
6️⃣ #هستي،
7️⃣ #اهداف،
8️⃣ #زندگي،
9️⃣ #ارزش ها و
🔟 در #الگوهاي_رفتاري_بشر
جست و جو کرد. 🔎
❓سوال آن است که #مهمترين_مباني_انسان_شناختي
👈🏻 #از_ديدگاه_قرآن براي دستيابي به #سبک_زندگي_مومنانه و طيبه کدامند؟⁉️ 🤔
🔍 #بررسي تاثيرگذارترين ✨«مباني انسان شناختي سبک زندگي از ديدگاه قرآن»✨،
#چارچوب_کلي و
#استانداردهای_سبک_زندگي_مومنانه و
در مرحله متعالي تر👇🏻
#سبک_زندگي_طيبه را تعيين مي کند و
☝🏻 #موجب_تمايز اين نوع سبک زندگي از ديگر سبک هاي زندگي رايج در دنياي مدرن مي شود.👌🏻😉
🔷️ اين پژوهش در واکاوي
◾« #مباني_انسان_شناختي»
به نوعي #جهان_بيني دست يافت که انسان👦🏻 را موجودي
🔹️ #فرامادي
🔹️ #سرشته_شده_با_نيازهاي_معنوي،
🔹️ #هويت_الهي
🔹️ #حياتي_به_امتداد_ابديت
معرفي مي کند.
از اين رو
♦️الگوهاي رفتاري و
♦️نگرش هاي انسان
👈🏻جنبه #فرامادي و #ابدي مي گيرد و بر محور #توحيد، ظهوري متمايز مي يابد.😃👍🏻
#سبک_زندگی_منتظران
منتظران گناه نمیکنند
#رهاییاز_رابطهحرام 8⃣ ❇️ #سومیننکته برای پیشگیری از روابط حرام اینه که [آدم سعی کنه کلا بیکار نب
#رهایی_از_رابطه_حرام 9⃣
⭕️ حالا اگه کسی گرفتار چنین رابطه ای شده باشه باید چیکار کنه؟🤔
در این زمینه چند تا کار باید انجام بشه.
❇️ اول اینکه روابط اینطوری رو بسته به موقعیتش به دو روش میشه قطع کرد:
در مواردی باید کم کم چنین روابطی رو ترک کرد
در مواردی هم باید یک دفعه ای قطعش کرد.
🔵 مواردی که رابطه خیلی عمیق و طولانی شده باشه رو باید کم کم قطعش کرد. راهش هم اینه که به طرف مقابل صادقانه بگید که من میخوام یه زندگی جدید رو شروع کنم و این رابطه رو میخوام کم کنم.☺️
🔸 بعد بگو از این به بعد نهایتا روزی یه پیام میدم.
🔹 بعد از یه هفته بگو که از این به بعد هفته ای یه پیام میتونم بدم!
🔸 بعد از دو هفته بگو از این به بعد فقط ماهی یه پیام میتونم بدم!☺️
♨️ معمولا طرف مقابل اگه خیلی گیر نباشه همون جمله اول که بهش گفته بشه خودش تا آخر خط رو میره و دیگه بی خیال میشه! در واقع از این رابطه نا امید میشه!
و "نا امید کردن انسان از رسیدن به لذت گناه" باعث میشه که زودتر بی خیال گناه بشه.
❌ ضمن اینکه این روابط چون طبق هوای نفس هست با شنیدن چنین جملاتی سریع به طرف مقابل بر میخوره و ممکنه همون اول بلاک هم بکنه!
💡هیچ چاره ای نیست جز اینکه از جلوی چشمتون کنار بره و تعداد دفعات دیدن پروفایل طرف مقابل رو کم کنید!
در هر صورت : از دل برود هر آنکه از دیده برفت....✅
منتظران گناه نمیکنند
#نظم_هدف 2 #جلسه2_قسمت5 وقتی کسی رو دوست داریم و محبت داریم هر کاری می کنیم تا نظر اورا جلب بکنیم
#نظم_هدف 2
#جلسه2_قسمت6
#خانم_محمدی
امام حسین محبت داشت واز روی محبت خانواده اش رو به کربلا برد ما از روی محبت، بلوغ عاطفی داریم.
محبت و بلوغ عاطفی در خانواده👇
حضرت زهرا(سلام الله عليها ) میاد به بچه هاش یاد میده《الجار ثُمَ الدّار》یعنی بلوغ عاطفی💕❤️
،یعنی مقدّم بودن همسایه برخودمون. ❤️💚
این میشه ادب بچه.
خودش تادیب داره. حالا جلوتر توی مراحل بهتون میگیم.
امام علی(علیهالسلام)به امام حسن (علیهالسلام) میفرمودند که "ای حسن جان بپسند هرآنچه برای خودمیپسندی و نپسند برای دیگران، هر آن چیزی که نمیپسندی برای خودت. ✅❌
این یعنی بلوغ عاطفی یعنی همون محبت و مودّت.حالا من در جامعه چکارمیکنم⁉️⬅️ انجام میدم
من توی خونه انجام میدم.
واقعاً دوست داری همسر از در که تو میایی، شما رو تحویل نگیره⁉️
پس چرا همسرت رو تحویل نمیگیری❗️❗️❗️ پس چرا هرچی خستگی صبح تا بعدازظهر یا شب کارکردی رو یک لحظه، یک ثانیه با ورود همسرت میخواهی جبران کنی❗️❗️❗️
مثلاً توقع داری همسرت از در میاد بفهمه شما صبح ظرف شستی،جارو کردی، گردگیری کردی، یه چیزی شکسته کلی زحمت کشیدی تا جمع کردی، یاحالت خوب نبوده، بااینکه حالت خوب نبوده این کارا رو کردی یا کسی تلفن کرده حالت رو گرفته ولی بااین وجود تو حالت خوبه؛ دوست داری تمام چیزها رو که در فکرت هست بفهمه وبنده خدا باید در لحظه، واکنش مناسب داشته باشه.😏😶😞😳🤔🙄 درصورتیکه ماتوی نظم یک گفتیم بیست دقیقه اول که مرد میاد فقط استقبال.استقبال، پذیرایی و بعد گفتگو.
یکی ازعواملی که خانمها مثلاً میگن این فلان چیز رو من دوست دارم همسرم داشته باشه مثلاً کمکم کنه؛خب کمک از لحاظ شما یه واژه است واز لحاظ همسرت یه واژه دیگه ست. باید بیایی بگی من دوست دارم مثلاً همسرم موقع پهن کردن سفره کمکم کنه؛آب بیاره،نون روبذاره توی سفره،نمکدون روبیاره. (کل سفره رو نده بیاره؛یه فهرست بدی بگی عزیزم همه این رو بیار سرسفره من رفتم نشستم😯).
میخوای بچه توی دوره اول که دوره قبل ازانعقاد نطفه تا تکلم هست تادیب بشه.
تادیب چیه⁉️
👈هرکار خوبی که هست خودمون انجام بدیم؛
هرچی دوست داریم بچه مون اون بشه، خودمون انجام بدیم.
میخوای مشارکت رو به بچه ات توی دوره بزرگتر شدنش یادبدی،پس خودتون دو تا مشارکت داشته باشید مثلاً بچه میبینه غذا خوردن که مراسم داره مادر کمک میکنه، پدر هم کمک میکنه.
غذا تموم شد، مادرکمک میکنه پدر هم کمک میکنه.این بچه مشارکت اجتماعی رو یاد میگیره. چون کارهای اجتماعی که میشه ادب، مال دوره بعدی هستش که از تکلم تا بلوغ هست.و اگر شما اینجا کار تادیب رو انجام داده باشی،اونجا میتونی کار ادب رو براش انجام بدی.
دخترخانمها..!¹.mp3
3.92M
❬ -دخترخانمها...!❭
🪔دخترخانم ها حواستون هست به خودتون؟🚶♀
با احساساتت بازی میکنن و داغونت میکنن و اسمش رو میزارن دختربازی !✍🏼
«دخترخانم یکم باهات حرف زدم و توصیه میکنم گوش کن چون حقیقتی بهت گفتم که خودت فراموشش کردی..!»🎙
🪴درسته من غریبم ولی این حرفامو گوش کن دخترخانم شاید تونستم بهت کمک کنم!👀
⏳این فایل حتما گوش کن و برای دوستات و کسایی که میشناسی بفرست.!🙂
♨️اطــلــاعیــه مهـــم دختــران انقلـــاب♨️
✊ برخیزیـد که هنگــام قیـامی زنانه و زینبی ست
⚠️ تو دنیایی که نائب امام زمان تهدید بشه جای نشستن و عادی زندگی کردن نیست
✖️مگه حضرت زهرا برای حمایت و دفاع از ولایت زمانش با بچه شش ماه پشتِ در نرفت و ملعون جوری به در زد که صدای آهِ و درد گرفتن خانم بشنوه......
✖️مگه حضرت زینب از همسرش اجازه خودش و بچه هاش نگرفت تا برای یک قیام پر از خطر با ولی زمانش امام حسین همراه بشه و بعد عاشورا با اینکه جلوی چشماش همه رو به مظلومانه ترین طریق شهید کردن و باز هم خانم بلند شدن و خطبه خوانی کردن و قیام کردن....
✖️یادمه دیدار رهبری که رفتم آقا گفتند ما به امثال خانم دباغ نیاز داریم و باید الگو بگیریم....با هشت تا فرزندی که داشت و وظیفه مادری که داشت به وقتش با ولی زمان حضرت امام همراه شد و امام ایشان را فرمانده سپاه همدان کرد
❌ دختر خانم ها!!!
خانم ها!!!!!
آقا فرمودند هر کسی هر جوری میتونه باید یاری کنه لبنان و مقاومت
⚠️الان وقتشه لبیک بگیم به ولی زمانمون
زنانه و دخترانه
محکم
استوار
مقاوم
زینبی و زهرایی
به استقبال وحمایت حزب الله و مقاومت برویم و لشگر کشی خواهیم کرد مقابل دشمن خوار و ذلیلی که فرزندان حضرت زهرا را شهید و تهدید میکند.....
✖️باید جلوی دشمن حرامزاده لشگرکشی کرد
حتی باید زنان منطقه غرب آسیا رو آگاه کرد و به میدان آورد....
✖️ هدف تهران و ایران نیست
هدف به میدان آوردن زنانِ منطقه برای ایستادن مقابل اسرائیل حرامزاده است
✋برخیزید که به امام حاضرمان و نائب بر حقشان اعلام کنیم آماده ایم.....
جان خودمان... پدر... مادر... همسر.... فرزندان مان
فدای یکِ تار موی امامزمان و نائب برحقش...
🏴 سلام بر حضرت زهرا(س)
🏴 سلام بر زینب کبری(س)
✋ سلام بر سربازان حضرت حجت در سپاه پاسداران
✌️ به میـدان خواهیـم آمـد
وعده ما #سهشنبه #هفدهم_مهرماه #ساعت۱۵
#میدان_فلسطین
🇮🇷دختــران انقلــاب🇱🇧
🗓هفته فراجا گرامیباد
🌷گوشه ای از شهدای اخیر نیروی انتظامی جمهوری اسلامی ایران
🔻یادمان باشید #امنیت_اتفاقی_نیست
🍃🌷آرامش وامنیت رامدیون خون بهای شماهستیم
🌷
امنیت و جان مردم وطن
همسر شهید میگوید:
🔹️وقتی میخواست به جبهه اعزام شود من باردار بودم. شهید با خوشحالی گفت: میخواهم بروم جبهه؛ فقط شما به کسی نگو که باردار هستی چون که با رفتن من مخالفت میکنند.
🔹️علاقه بسیار زیادی به همدیگر داشتیم اما شهید میگفت: وقتی که امنیت و جان مردم وطنم در خطر باشد من شما و فرزندم را میگذارم و میروم.
🔹️سرانجام در مردادماه سال ۱۳۶۱ در عملیات رمضان به درجه رفیع شهادت نائل شد و پیکر مطهرش بنا بر وصیت خود شهید در گلستان شهدا اصفهان به خاک سپرده شد.
شهید محمدعلی حیدری رامشه
شادی روحش صلوات🌹
*✔️پخش سریال «طلوع فجر» در اولین سالگرد عملیات طوفان الاقصی*
🔹سریال «طلوع فجر» روایتگر ماهیت خانواده فلسطینی است که به هر طریق به سرزمین خود پایبند میماند، از یکشنبه ۱۵ مهرماه ساعت ۲۳ روانه آنتن شبکه افق میشود.
💢 اعطای «نشان فتح» به سردار حاجیزاده، فرمانده نیروی هوافضای سپاه توسط فرمانده کل قوا در پی عملیات درخشان «وعده صادق»
حضرت آیتالله خامنهای فرمانده کل قوا طی مراسمی به سردار امیرعلی حاجیزاده، فرمانده نیروی هوافضای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی «نشان فتح» اعطا کردند.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
منتظران گناه نمیکنند
نگاه خدا قسمت63 بابا رضا : آقای کاظمی ( غذا پرید تو گلو سرفه ام گرفته بود مریمم ترسید بلند شد زد به
نگاه خدا
قسمت64
رفتم تو اتاقم در کمدو باز کردمو داشتم انتخاب میکردم کدوم لباسو بپوشم
چشمم به لباسی که تازه خریده بودم افتاد
لباسمو پوشیدم ،خیلی توتنم قشنگ بود لباس کاملن بلند تا روی زمین کمرش کلوش بود بالاتنه هم با مروارید کار شده بود
یه شال نباتی که لبه هاش مروارید دوزی شده بود گذاشتم موهامو یه کم دادم بیرون ،ارایش ملایمی کردمو رفتم پایین
مریم جون: وااای عزیزززم چه ناز شدی برم یه اسپند دود کنم برات
بابا رضا هم بادیدنم لبخند زد
چشمام به ساعت خشک شد( نکنه نیاد، نکنه پشیمون شده) فکرم هزار راه رفت که یه دفعه صدای زنگ ایفون اومد
مریم : سارا جان تو برو تو آشپز خونه هر موقع صدات زدم چایی بیار(از این کار اصلا خوشم نمیاومد ولی مجبور بودم)
- چشم
از داخل آشپز خونه صدا شونو میشنیدم
که یه دفعه امیر حسین اومد و دستشو اورد بالا و عدد ۷ و نشون داد گفت چایی بیار
خندم گرفت...
یه دفعه مریم جون صدام زد : سارا جان چایی بیار
چایی رو داخل استکانا ریختم و رفتم داخل سلام کردم
امیر طاها به همراه پدر و مادر و خواهرش اومده بود فک کنم ازش کوچیکتر باشه
چایی رو دور زدم رسیدم به امیر طاها
سرش پایین بود و دستاش میلرزید
امیرطاها: دستتون درد نکنه
نشستم روی مبل کنار مریم
که یه دفعه مادر امیر طاها گفت : اگه میشه این دوتا جوون برن تو اتاق باهم صحبت کنن (قلبم داشت میاومد تو دهنم ،ولی مجبور شدم)
بابا رضا:
سارا بابا اقا امیرو به اتاقت راهنمایی کن
- چشم
نگاه خدا
قسمت65
من جلو حرکت کردم از پله ها رفتم بالا وارد اتاقم شدم ( شانس اوردم که اتاقمو مرتب کرده بودم صبح وگرنه ابروم میرفت)
روی تختم نشستم امیر طاها هم روی صندلی کنار میزم نشست
تا ده دقیقه چیزی نگفتیم
سرش پایین بود و پاهاشو تکون میداد
بعد بلند شد و گفت بریم - بریم؟ ما که حرفی نزدیم
امیر طاها: مگه قراره چیزی بگیم ( راست میگفت چیزی نداشتیم واسه گفتن،چون همش فرمالیته بود )
بعد نیم ساعت رفتیم پایین
به بابا یه لبخندی زدم که بابا متوجه شد و گفت مبارکه بابا رضا گفته بود چون ما همدیگه رو زیاد نمیشناسیم دوماه صیغه باشیم بعد دوماه عقد کنیم منم چیزی نگفتم و قبول کردم
فردا صبح همراه مریم جون با امیر طاها و مادرش رفتیم واسه خرید حلقه و لباس
تو طلا فروشی اصلا امیر طاها نگام نمیکرد
مامانش هم میگفت پسرم خیلی خجالتیه ولی من میدونستم دلیلشو
فقط
حلقه ست ساده گرفتیم
لباسم فقط یه دست اونم واسه شب مراسم ،امیر طاها هم یه دست گرفت
بعد ظهر من رفتم ارایشگاه و به ارایشگر گفتم یه ارایش ملایم بکنه منو ،موهام بلند بود خواسم فر کنه موهامو
خیلی خوشگل شده بودم لباسمم یه پیراهن حریر بلند سفید که لبه پایین لباس پر بود از شکوفه های صورتی
به خاطر بابا لباسمو با حجاب برداشتم چون نمیخواستم ناراحت بشه
مریم جون اومد دنبالم ،با هم رفتیم خونه
مهمون خاصی نداشتیم فقط مادر جون و اقا جون بودن با خاله زهرا و آقا مصطفی ،عمو هادی و زن عمو صدیقه هم بودن
با همه سلام و احوالپرسی کردم رفتم تو اتاقم تا مهمونای امیر طاها بیان
نگاه خدا
قسمت66
روی تخت نشسته بودم و به عکس مامان فاطمه نگاه میکردم،اینجوری نگام نکن مامان،خودت خواستی این تصمیمو بگیرم ،وقتی از پیشمون رفتی فک این روزا رو نکردی نه؟ ولی الان خیلی دیر شدهبرام دعا کن برم از اینجا
یه دفعه در باز شد
مریم جون : سارا جان بیا مهمونا و عاقد هم اومدن
از پله ها رفتم پایین همه دست میزدن
امیر طاها یه دسته گل پر از گلای مریم تو دستش بود اومد سمتم
امیر طاها: بفرمایید - واییی دستتون دردنکنه
بعد رفتیم روی مبل دونفره نشستیم
عاقد خطبه رو خوند و منم گفتم بله
بعد از امیر طاها پرسید ، امیر طاها هم گفت بله
باورم نمیشد که به این راحتی همه چی تمام بشه حلقه ها رو اوردن که بزاریم تو دست همدیگه امیر طاها حلقه رو گرفت اروم گفت ببخشید،دستمو گرفت و حلقه رو گذاشت تو انگشتم ( چرا عذر خواهی کرد ما که محرم هم بودیم ) منم حلقه رو گذاشتم تو انگشتش
همه یکی یکی میاومدن جلو و تبریک میگفتن ،محسن و ساحر هم اومده بودن
ساحره دم گوشمم گفت: وااییی سارا این امیر چه جوری عاشقت شده ما نفهمیدیم
خندیدم و چیزی نگفتم
دنبال عاطفه میگشتم که دیدم یه گوشه کز کرده و گریه میکنه
بعد که خلوت شد عاطفه و آقا سید اومدن سمت ما و عاطفه لال شده بود و از چشماش اشک میاومد اون میدونست که من چرا ازدواج کردم
آقا سید: ببینید سارا خانم نمیدونم صبح تا الان فقط گریه دارن میکنه
عاطفه رو بغل کردمو : دختره دیونه چرا گریه میکنی ،باید خوشحال باشی الان
عاطی: حرف نزن ،جیغ میزنم ،دختره خل و چله احمق ،با زندگیت چه کردی
چیزی نگفتم
عاطفه به امیر طاها تبریک گفت و با اقا سید رفتن
مادر امیر طاها( ناهید خانم) اومد کنارمون و اشک تو چشماش جمع شد دستامونو گرفت و گذاشت روی هم
لرزش دستای امیر طاها رو حس میکردم
مادرش اومد جلو تر و بهم گفت مواظب قلب پسرم باش
(نفهمیدم چی گفت ،مگه از موضوع خبر داشت؟ امکان نداره امیر طاها گفته باشه)
مادرش که از کنارمون رفت امیر طاها دستمو ول کرد
همه مهمونا رفتن امیر طاها هم رفته بود منم رفتم تو اتاقم لباسامو عوض کردم
و یه نفس راحتی کشیدم
به حلقه ام نگاه میکردم واقعن قشنگ و ساده بود خوابم برد
دو روزی از امیر طاها خبر نداشتم ،شمارشو هم نداشتم بهش زنگ بزنم
یادم اومد تو گوشی بابام شماره اش هست
به یه بهونه ای گوشی بابا رو ازش گرفتم شماره امیر طاها رو پیدا کردم داخل گوشیم ذخیره اش کردم...
نگاه خدا
قسمت67
بهش پیام دادم سلام،اگه میشه فردا بیام دنبالتون باهم بریم دانشگاه
بعد ده دقیقه جوابمو داد :
سلام ،خانواده خوبن ،باشه چشم منتظرتون میمونم
بعد پیام دادم : ببخشید میشه آدرسو بفرستین
( چه عروسی بودم من اگه کسی میفهمید تو گینس ثبتش میکرد)
ادرسو برام فرستاد
صبح زود بیدار شدم لباسمو پوشیدم کیفمو برداشتم رفتم پایین
مثل همیشه مریم جون تو آشپز خونه بود - سلام
مریم جون : سلام عروس خانم ،بشین چایی بریزم برات
- مرسی
مریم جون: سارا جان از امیر آقا خبر نداری؟ چرا بعد عقد نیومده دیدنت
- هووم نمیدونم حتمن کار داشته،ولی امروز با هم میریم دانشگاه
مریم جون: خدارو شکر ،پس بهش بگو امشب حاجی گفته شام بیاد اینجا - (نمیدونستم چی بگم)باشه
خداحافظی کردمو،سوار ماشین شدم نیم ساعت بعد رسیدم دم خونشون بیرون ایستاده بود (وااای چرا زنگ نزده زود برسم)
پیاده شدم - سلام امیر آقا ( جا خورد با شنیدن اسمش،خوب چی باید میگفتم ما دیگه محرم شده بودیم ضایع بود فامیلی شو صدا میزدم)
امیر : سلام
سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم هیچ حرفی نمیزد فقط چشمش به بیرون بود ،حوصله ام سر رفته بود
ضبط و روشن کردم داشتم همراه آهنک میخوندم دیدم زیر لب داره زکر میگه
اهنگ و قطعش کردم
یه نفس عمیقی کشیدم - امیر آقا ،بابام امشب گفته شام بیاین خونه ما
امیر : همونجور که چشمم به بیرون بود گفت: عذر خواهی کنین از طرف من ،نمیتونم بیام ( با عصبانیت زدم رو ترمز،باکله رفت تو شیشه)
اول خندم گرفت بعد با جدیت گفتم
- ببخشید من جزامی ام؟
امیر: چرا این حرف و میزنی ؟ - بابا ما محرم همیم ،چرا نگام نمیکنی ؟ چرا اصلا حرفی نمیزنی ؟ تو که میخواستی از اول همینجوری رفتار کنین میگفتی اصلا محرم نمیشدیم
بابام مشکوک شده میگه چرا نمیای خونمون چرا زنگ نمیزنی ( سرمو گذاشتم رو فرمون و گریه میکرد: چه بدبختی ام من گیر تو افتادم )
امیر : ببخشید من منظوری نداشتم فقط نمیخواستم علاقه ای ایجاد بشه
نگاهش کردم : چرا باید علاقه ای ایجاد بشه منو شما مثل دوتا دوستیم ،میخندیم ،میریم بیرون ،حالا این بین دستمون به هم خورد هم اشکالی نداره محرمیم
اینجوری که شما رفتار میکنین بابام بعد دوماه عمرا بزاره عقد کنیم
امیر : شرمندم باشه چشم دیگه تکرار نمیشه.
نگاه خدا
قسمت68
خندم گرفت از این حرفش
پسره دیونه مثل بچه کوچیکا رفتار میکنه
رسیدیم دانشگاه پیاده شدیم....
- امیر آقا
امیر: بله...
- من کلاسم تمام شد تو کافه منتظرتون میمونم بیاین با هم بریم خونه ما ...
امیر : باشه چشم
تو راهرو از همدیگه جدا شدیم و رفتیم کلاسمون اینقدر ازدواجمون زود و سریع شد کسی باخبر نشده بود که من و امیر ازدواج کردیم رفتم داخل کلاس میز جلونشستم ،یاسری هم ته کلاس بود بادیدنم وسیله هاشو جمع کرد اومد جلو هم ردیف من نشست واییی باز شروع شد همین لحظه استاد وارد کلاس شدتا آخر کلاس یاسری چشمش به حلقه روی دستم بود و دستاشو مشت میکرد
عصبانتیتش از چهره اش پیدا بود اما دلیلشو نمیدونستم کلاسام که تمام شد رفتم داخل کافه منتظر امیر شدم رفتم یه کیک خریدم با نسکافه یه میز خالی پیدا کردم رفتم نشستم
یه دفعه یکی مثل عزرائیل اومد نشست
یاسری بود ،میترسیدم بلند شم باز آبرو ریزی کنه
یاسری : مخه کیو زدی؟
- یعنی چی؟ ( به حلقه دستم اشاره کرد) : کی تونسته بره مخ حاجیتو بزنه
- به شما هیچ ربطی نداره
بلند شدمو و از کافه رفتم بیرون از پشت صداشو بلند کردو گفت: هوووو دختر باتو ام
عصبانی شدم و برگشتم سمتش:
هوووی بابا ننه تن که وقت نزاشتن بهت تربیت کردن یاد بدن
دستشو بلند کرد بزنه منو که یکی پشت دستشو گرفت امیر بود
امیر: شما به چه حقی با ناموس دیگران اینجوری حرف میزنی
یاسری : برو بابا پی کارت تو چیکاره شی که زر میزنی
امیر: من همه کاره شم ،زنمه ،دفعه آخرت باشه جلوش افتابی شدیاا...