منتظران گناه نمیکنند
https://farsnews.ir/hasanabdosamad/1728468043872961189 اینم پویش 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام حسن عسکری(ع):
عبادت در زیاد انجام دادن نماز و روزه نیست، بلکه عبادت با تفکّر و اندیشه در قدرت بی انتهای خداوند در امور مختلف میباشد
منتظران گناه نمیکنند
💗نگاه خدا💗 قسمت86 یه هفته ای مونده بود به محرم،امیرم هر شب میرفت به هیئت سر کوچمون کمکشون میکرد یه
نگاه خدا
قسمت87
من این سمت جاده بودم امیر اون سمت جاده چند بار صداش زدم به خاطر رفت و امد ماشینا وسط جاده صدامو نشنید
گوشیمو دراوردم و بهش زنگزدم
اخرای بوق بود که جواب داد
امیر: جانم سارا جان - امیر جان میشه این ور خیابونو نگاه کنی ( امیر روشو سمت من کرد)
امیر : وایی که چقدر ماه شدی با چادر صبز کن الان میام پیشت
گوشیو قطع کردم داشتم به اومدنش نگاه میکردم که یه ماشین با سرعت زد به امیر
- یا حسین
نفمیدم چه جوری خودمو رسوندم به امیر ،همه از هیئت اومدن بیرون یکی زنگ زد به آمبولانس ،صورت امیر پر خون بود
جیغ میزدمو تکونش میدادم - امییییر بیدار شو
امیر چشماتو باز کن منو ببین
واییی خدااایاااا
ساحره منو بغل کرد و میگفت اروم باش
امبولانس اومد و سوار ماشین شدیم توی راه دستای امیرو گرفتم و میبوسیدم
امیر من چشماتو باز کن ،امیر سارا میمیره بدون تو امییییر ?
رسیدیم بیمارستان بردنش اتاق عمل
واااییی خدااا باز بیمارستان باز انتظار پشت در نشستمو فقط گریه میکردم بابا رضا و مریم و بابا ،مامان امیر هم اومدن ،ناهید جون هی میزد تو سرو صورتش و میگفت واااییی پسرم
مریم جونم اومد پیش من: چی شده سارا ،چه اتفاقی افتاده ؟
(نگاهی به چادر سرم کردم هنوز سرم بود )
مریم و بغل کردم گریه میکردم : همش تقصیر من بودای کاش نمیرفتم هیئت
ای کاش صداش نمیزدم
وایییی خدااا دارم دیونه میشم
نگاه خدا
قسمت 88
بعد چهار ساعت دکتر از اتاق عمل اومد بیرون
رفتم سمتش اقای دکتر چی شده ؟
حالش خوبه؟
دکتر: ضربه ای که به سرشون وارد شده باعث ایجاد لخته تو تو مغزش شده ما لخته خونو درآوردیم
ولی متاسفانه سطح هوشیاریشون پایین اومده اگه ادامه پیدا کنه میرن تو کما
- یا فاطمه زهرا...
اینقدر خودمو زدم و جیغ کشیدم که از هوش رفتم چشمامو باز کردم دیدم سرم به دستم زدن ،مریم جونم کنارم رو صندلی نشسته بود داشت قرآن میخوند - مریم جون
مریم: خدا رو شکر که بهوش اومدی - میشه به پرستار بگین بیاد این سرمو از دستم دربیاره
مریم: سارا جان تو اصلا حالت خوب نیست ،صبر کن سرمت که تموم شد خودم میگم بیان دربیارن - تو رو خدا بگین بیان در بیارن میخوام برم پیش امیر
( اینقدر گریه و داد و جیغ کشیدم که پرستاد اومد سرمو کشید ازدستم بیرون)
پاهام جون راه رفتن نداشت رفتم پشت در سی سی یو
ناهید جون نشسته بود روصندلی و گریه میکرد
بابا رضا و بابا حمید هم رفته بودن نماز خونه
از پشت شیشه میتونستم ببینم امیرو ،اینقدر به پرستارا التماس کردم که برم داخل
بلاخره راضی شدن بزارن برم داخل لباس آبی پوشیدم ،یاد مادر افتاده بودم نکنه امیرم ..
رفتم بالا سر امیر سرمو گذاشتم روی قلبش
امیرم، عشقه زندگی من قلبت واسه من بزنه هاااا
نمیخوای چشماتو باز کنی ؟
پاشو ببین چادرمو ،تو که خوب منو ندیدی باچادر ،پاشو بریم هنوز کارای هیئت تمام نشده ،مگه منتظر محرم نبودی؟
فردا اول محرمه هااا پاشو باهم بریم پیش بچه هاا کمشون کنیم،امیر جان سارا چشماتو باز کن ،امیر بدون تو من میمیرم ،
دستاشو گرفتمو میبوسیدم ،خدایا به من رحم کن،خدایا به دل پر دردم رحم کن ،امیرو برگردون
( پرستار اومد و منو از اتاق بیرون برد)
حالم اصلا خوب نبود صدای اذان و شنیدم وضو گرفتم رفتم نماز خونه
اولین بار بود میخواستم نماز بخونم ،یادم میاومد بچه بودم همش کنار بابا نماز میخوندم نمیدونم از کی دیگه نخوندم و از خدا دور شدم.
نگاه خدا
قسمت89
نمازمو خوندم و سرمو به سجده گذاشتم « معبود من ،میدونم یه عمر راه و اشتباه رفتم ،میدونم هر کاری کردی که خودتو نشونم بدی ولی من باز چشمامو بستمو باز به سمت پلیدی رفتم ،ولی تو که بزرگی ،تو که رحیمی ،تو منو ببخش ،خدایا منو با عزیزانم امتحانم نکن» فردا دکتر گفت، که امیر خدارو رو شکر سطح هوشیاریش خوب شده ولی نمیدونه چرا هنوز چشماشو باز نکرده
پرستارا گفته بودن که فقط یه نفر میتونه بمونه
منم گفتم که خودم میمونم
دوستای امیرم همه اومده بودن بیمارستان و من از همه شون میخواستم که برای امیر دعا کنن از تو بیمارستان صدای دسته ها و زنجیر زدناشونو میشنیدم ،شب تاسوعا بود بابام با مریم جون برام غذا آورده بودن
مریم : سارا جان من امشب میمونم تو برو خونه یه کم استراحت کن - نه مریم جون هستم خودم
بابا رضا: سارا بابا بیا بریم خونه یه کم استراحت کن باز هر موقع خواستی بیای بیمارستان من خودم میارمت
با اصرار بابا قبول کردم
به بابا رضا گفتم که منو ببره خونه خودمون
رسیدیم خونه
بابا رضا: سارا جان من میرم بیمارستان هر موقع خواستی بیای بگو بیام دنبالت
- چشم بابا جون
در خونه رو باز کردم بوی امیر کل خونه رو پر کرده بود
نشستم یه گوشه چشمم به عبای قهوه ای امیر افتاد ( هر موقع امیر میخواست نماز بخونه این عبا رو میزاشت رو دوشش)
رفتم عبا رو برداشتم ،همون بوی اول دیدارمونو داشت ،عبا رو گذاشتم رو صورتمو شروع کردم به گریه کردن ،
ده دقیقه نگذشت که دلم میخواست برگردم بیمارستان ،نمیتونستم به بابا زنگ بزنم میدونستم نمیاد
چادرمو برداشتم و سرم کردم که برم سر کوچه ماشین بگیرم
خیابونا شلوغ بود ،دسته پشت دسته
رسیدم سر کوچه که چشمم به هیئت خورد
رفتم داخل هیئت ،ساحره منو دید اومد سمتم(بغلم کرد)
ساحره: سارا جان خوبی؟ امیر بهتر شد؟ ( نگاهش کردمو اشک از چشمام سرازیر میشد) انشاءالله که میشه
ساحره منو برد سمت زنونه
همه جا شلوغ بود منم رفتم یه گوشه نشستم
مداح شروع کرد به روضه عباس خوندن پشت سرم یه پارچه بزرگ سیاه بود که روش نوشته بود یا فاطمه زهرا
سرمو گذاشتم زیر پارچه سیاه شروع کردم به گریه کردن صدای گریه همه بلند شده بود انگار همه ی این آدمها خواسته ای دارن از صاحب امشب منم شروع کردم به زمزمه کردن« یا حضرت عباس ، امشب شب توعه، تو ناامید شدی از بردن مشک به خیمه هاا،تو از رقیه و علی اصغر شرمنده شدی ،تو از رباب شرمنده شدی ،تو رو به نا امیدیت قسم منو نا امید نکن،تو رو به مادرت زهرا قسم نا امیدم نکن...
نگاه خدا
قسمت90
از هیئت اومدم بیرون که محسن و ساحره اومدن کنارم ...
ساحره: کجا میخوای بری سارا
- میخوام برم بیمارستان
محسن: سارا خانم ما میخوایم بریم غذا ببریم واسه بچه های پرورشگاه
شما هم همراه مابیاین میرسونیمتون
ساحره: اره راست میگه اول میریم پرورشگاه بعد میریم بیمارستان
منم قبول کردمو همراهشون رفتم
به پرورشگاه رسیدیم
ساحره: سارا جان تو ،تو ماشین بشین ما میریم غذا رو میدیم و میایم - باشه
صدای بچه ها رو از پشت در میشنیدم ،صدای خنده ها و جیغ هاشون
از ماشین پیاده شدم و رفتم داخل پرورشگاه
حیاط پر بود از بچه های قد و نیم قد
رفتم داخل سالن واییی خدااا چقدر بچه اینجاست یعنی هیچ کدومشون پدر و مادر ندارن
یه کم که جلو تر رفتم دیدم داخل یه اتاق چند تا نوزاد هست رفتم داخل کنار تختشون
وقتی بهشون نگاه کردم غمم فراموشم شد ،این بچه ها غمشون از منم بیشتر بود
با خودم نذر کردم اگه امیر بیدار شه بیایم اینجا دوتا بچه به فرزندگی قبول کنیم
دیدم ساحره اومد داخل
ساحره: تو اینجاییی کل کوچه و ساختمونو گشتم بیا بریم توی راه یه عالمه دسته دیدم که تو دستاشون پرچم یا حسین و یا ابوالفضل بود
چشمم به پرچما دوخته شده بود
که گوشیم زنگ خورد
بابا رضا بود ، - جانم بابا
بابا رضا : کجایی سارا جان ،هر چی زنگ در و میزنم جواب نمیدی
- خونه نیستم بابا ،یه سر رفته بودم هیئت الانم با آقا محسن و ساحره جان داریم میریم بیمارستان
چیزی شده؟
بابا رضا: امیر به هوش اومده ،اومدم دنبالت ببرمت بیمارستان که خودت الان تو راهی ( زبونم بند اومده بود،چی شنیده بودم، یا ابولفضل ) ساحره: چی شده سارا ،اتفاقی افتاده ،با تو ام دختر
- امیییر
ساحره : امیر چی؟
- به هوش اومده
ساحره: واااایییی خدایا شکرت
محسنم از خوشحالی از چشماش اشک میاومد و با استین پیراهنش اشکشو پاک میکرد
رسیدیم بیمارستان تن تن از پله ها رفتیم بالا
مریم جون تا منو دید اومد سمتم و بغلم کرد: واییی سارا امیر به هوش اومده...
رفتم از پشت شیشه نگاه کردم دیدم دکترو پراستارا دورشو گرفتن
فقط هی میگفتم یا ابوالفضل ،و راه میرفتم
دکتر اومد بیرون - چی شده آقای دکتر
دکتر: خدا رو شکر هوشیارشون بر گشته فردا انتقالشون میدیم بخش
از خوشحالی فقط گریه میکردم
وضو گرفتم رفتم سمت نماز خونه
دو رکعت سجده شکر به جا آوردم
و شکر میکردم از خدایی که امیر به من برگردوند...
نگاه خدا
بعد چند روز امیر و مرخص کردن ،و رفتیم خونه
ناهید جون و بابا رضا خیلی اصرار کرده بودن که امیرو ببریم خونه شون ولی من دوست داشتم بریم خونه خودمون
یه روز صبح رفتم نون گرفتم و اومدم خونه صبحانه رو اماده کردم - برادر کاظمی ، بیدار شین دیر میشه هااا
امیر : خواهر سارا نمیشه یه کم دیر تر بریم - نه خیر ، تا الانش هم به خاطر بهبودی کامل شما صبر کردم
امیر: چشم خواهر الان میام
صبحانه مونو خوردیم،اماده شدیم منم چادرمو سرم کردم - بریم من آماده ام
امیر اومد کنارمو نگاهمون به هم گره خورد
امیر : چقدر خوشگل شدی سارای من -خدا رو شکر که این چشمارو دوبارع میبینم
سرمو گذاشتم روی قلبش،همیشه بزن ،برای من برای زندگیمون
سوار ماشین شدیم
و راه افتادیم به سمت پرورشگاه
وارد پرورشگاه شدیم امیر چشماش میدرخشید با دیدن بچه ها
خانم معصومی مسئول پرورشگاه اومد سمتمون
با هم احوالپرسی کردیم رفتیم داخل ساختمون
رفتیم داخل یه اتاق که ۷-۸ تا نوزاد یک ،دو،سه ماهه بودن از خوشحالی دست امیرو فشار میدادم خانم معصومی ما رو تنها گذاشت و رفت
ما مونده بودیم و این همه فرشته کوچولو
امیر: ساراجان انتخاب چه سخته - اره واقعن،
یه دفعه صدای گریه یه بچه بلند شد رفتم سمتش و بغلش کردم باورم نمیشد که تو بغلم آروم شده باشه
امیر: سارا جان همین و ببریم...
منم قبول کردم
اخر بعد از یه ساعت با یه پسره سه ماهه رفتیم پیش خانم معصومی
خانم معصومی خندیدو گفت: سارا جان آخر کاره خودتو کردی
( من هفت خان رستمو رد کردم تا بتونم اجازه گرفتن بچه روبگیرم ،،من و امیر با سن کمی که داشتیم اول اصلا قبول نمیکردن،بعد اینکه باید حتمن ۵ سال از ازدواجمون میگذشت ،بلااخره با کمک بابا رضا که پارتی بزرگی واسه ما بود تونستیم مجوزش و بگیریم )
رفتیم سوار ماشین شدیم و به سمت بازار حرکت کردیم
چون هنوز چیزی برای بچه مون نخریده بودیم چون تا لحظه اخر نمیدونستیم که پسر میخوایم انتخاب کنیم یا دختر
بچه شروع کرد به گریه کردن من چون داشتم رانندگی میکردم بچه بغل امیر بود
واییی قیافه اش دیدنی بود
اصلا نمیدونست چه جوری نگهش داره
اولین کاری که کردیم رفتیم از دارو خونه براش. شیر خشک خریدم و براش شیر درست کردیم که بچه تو بغل امیر خوابش برد
کلی خرید کرده بودیم واسه فسقل پسرمون
اون شب قرار گذاشتیم اسم پسرمونو ابوالفضل بزاریم...
واییی که چقدر نازه ابوالفضل ،زندگیمون سرشار از عشق بود ولی با پا گذاشتن این هدیه خدا به زندگی ما عشقمونو بیشتر از قبل کرد وضو گرفتیم و نماز شکرانه خوندیم:
❤خدایا شکرت ❤
باران که شدی مپرس این خانه ی کیست🌺
سقف حرم و مسجد و میخانه یکیست 💝
باران که شدی، پیاله ها را نشمار 🌺
جام و قدح و کاسه و پیمانه یکیست 💝
باران! تو که از پیش خدا می آیی 🌺
توضیح بده عاقل و فرزانه یکیست 💝
بر درگه او چونکه بیفتند به خاک 🌺
شیر و شتر و پلنگ و پروانه یکیست💝
با سوره ی دل، اگر خدارا خواندی 🌺
حمد و فلق و نعره ی مستانه یکیست 💝
این بی خردان، خویش خدا می دانند🌺
اینجا سند و قصه و افسانه یکیست 💝
از قدرت حق، هرچه گرفتند به کار 🌺
درخلقت حق،رستم و موریانه یکیست 💝
گر درڪ کنی خودت خـدا را بینی 🌺
درکش نکنی،کعبه و بتخانه یکیست 💝
🌟پایان رمان نگاه خدا 🌟
🎥 دعوت مردم به پویش «ایران همدل ۴» توسط مادر شهیدان خالقیپور
📲 راههای مشارکت در پویش «ایران همدل ۴»؛ کمک به مردم فلسطین و لبنان:
۱- شمارهگیری #۱۴*
۲- شماره کارت ۶۰۳۷۹۹۸۲۰۰۰۰۰۰۰۷
۳ـ شماره شبا IR۳۲۰۲۱۰۰۰۰۰۰۱۰۰۰۱۶۰۰۰۰۵۲۶
۴- پرداخت مستقیم در KHAMENEI.IR
🔴 تشییع پیکر شهید نیلفروشان در مشهد، تهران و اصفهان/امام خامنهای بر پیکر شهید نماز میخوانند
فرمانده سپاه اصفهان:
🔹سپاه پاسداران برای یافتن پیکر مطهر شهید نیلفروشان پیگیریهای زیادی انجام داد و پیکر شهید در عملیات تفحص سپاه پیدا شد و انءشالله در اولین فرصت به کشور برگردانده میشود.
🔹با توجه به سکونت خانواده شهید نیلفروشان در اصفهان و با نظر و تاکید آنها قرار است که مراسم باشکوهی در اصفهان برگزار شود که زمان آن متعاقبا با هماهنگی دستگاههای مربوطه به سمع و نظر مردم خواهد رسید.
🔹علاوه بر اصفهان قرار است که در مشهد و تهران هم مراسم تشییع برگزار شود و باید فعلا منتظر باشیم که پیکر مطهر شهید به ایران منتقل شود و بعد از آن برنامه مراسمات اعلام خواهد شد.
🔹طبق برنامه ریزی انجام شده پیکر مطهر شهید نیلفروشان بعد از بازگشت به وطن، ابتدا به مشهد مقدس و تهران منتقل خواهد شد و مقام معظم رهبری نماز میت را اقامه خواهند کرد و بعد از آن پیکر شهید در اصفهان تشییع خواهد شد.
♨️ قالیباف در سفر به لبنان خودش خلبان پرواز بود.
✍ یه شوخی با آقای قالیباف
گفتگوی احتمالی قالیباف با خلبان تعیین شده
قالیباف: خوش دسته؟
خلبان خوبه بد نیست. میخوای یه امتحان بکنی؟
- نه قربونت مبارک خودت باشه.
- پس بپر بالا بریم.
- میگم حالا چون اصرار میکنی باشه؛ میخوای این سری رو من برونم.
- چاکریم. اینم سویج.
- پس تا من روشن کنم؛ تو هم بساط چایی رو روبهراه کن.
از شوخی بگذریم رسانه های عبری از قالیباف به عنوان دوست نزدیک حاج قاسم که حضورش در لبنان میتونه باعث تقویت روحیه مبارزین مقاومت باشه عنوان کردن!
اقدام قشنگ و بجا و شجاعانه ای بود.
پیام اقتدار ایران پس از تهدیدهای اخیر رژیم صهیونیستی
جمهوری اسلامی با صدها موشک سرزمینهای اشغالی را هدف میگیرد؛ پس از تهدیدهای اسرائیل:
۱-رهبر انقلاب به نماز جمعه میروند
۲-رئیس جمهور به قطر سفر میکند
۳-وزیر امور خارجه به بیروت میرود
۴-رئیس مجلس درحالی که خودش خلبان هواپیما است وارد لبنان میشود
♨️حجت الاسلام دکتر آقاتهرانی رئیس کمیسیون فرهنگی مجلس دوازدهم در خصوص اجراییشدن قانون حجاب و عفاف بیان کرد:
🔹تصویب قانون حجاب و عفاف با ارجاع به شورای نگهبان انجام شده و با انتقال توسط رئیس مجلس به رئیسجمهور برای ابلاغ و اجرا، نهایی میشود.
🔹اجرای این قانون حدود چهار پنجم از مسائل فرهنگی را حل میکند و در راستای عملیشدن کامل آن، آموزشوپرورش، فرهنگ و ارشاد و وزارتخانهها روی کار میآیند و در صورتی که محقق نشود، نماینده میتواند وزیر را استیضاح کند.
🔴 اینها مقدمه ی ظهور است
🔵 میرزا اسماعیل دولابی(ره):
🟢 کسانی که سالها «عَجِّل عَلی ظُهُورِکَ یا صاحِبَ الزَّمان» میگفتند، چرا از ظهور مشکلات و نابسامانیها کلافهاند و تاب تحمّل آن را ندارند؟ اینها مقدّمهی ظهور است. پس یا دعای بر تعجیل ظهور حضرت را پس بگیرند یا دست از بیتابی و بیقراری بردارند و به آنچه هست تن بدهند.
بعد از هر شلوغی، خلوتی متناسب با آن خواهد بود و هر چه شلوغی بیشتر باشد، خلوت بعد از آن بزرگتر است. در آخرالزمان شلوغی خیلی زیاد است، به نحوی که «یکفُرُ بَعضُهُم بِبَعضٍ وَ یَلعَنُ بَعضُهُم بَعضا»ً؛ گروهی، گروه دیگر را تکفیر میکند و جمعی، جمع دیگر را لعنت میکند.
♨️فقط دعاگویان مهدی اهل نجاتند...
🔸احمد بن اسحاق گوید:
به حضور حضرت عسکری علیه السلام رسیدم و بنا داشتم از آن حضرت درباره امام بعد از او سوال کنم. حضرت به قدرت امامت از باطنم آگاه شدند و فرمودند:
«ای احمد ابن اسحاق بدرستی که خداوند خالی نگذاشت زمین را از حجت از زمان حضرت آدم، و نخواهد گذاشت تا اینکه قیامت به پا شود. به سبب آن حجت بلا را از زمین دفع میکند، و به خاطر او باران را نازل میکند، و به وجود او زمین برکاتش را بیرون میدهد.»
🔸 احمد بن اسحاق میگوید:
گفتم ای پسر رسول خدا، امام و خلیفه بعد از شما کیست؟
پس #امام_عسکری به سرعت برخاست و داخل [اندرون] خانه شد، سپس بیرون آمد در حالی که روی دوشش پسری سه ساله بود که صورتش مانند ماه شب چهارده میدرخشید.
🔸حضرت #امام_حسن_عسکری علیه السلام فرمود:
« ای احمد ابن اسحاق، اگر تو نزد خدا و حجتهای خدا عزیز و گرامی نبودی، هیچ گاه این فرزندم را به تو نشان نمی دادم. بدرستی که او هم اسم رسول خدا صلی الله علیه و آله و هم کنیه اوست، و اوست کسی که زمین را پر از عدل و داد میکند پس از آن که پر از ظلم و جور شده باشد.
ای احمد بن اسحاق، مَثَل او در این امت مَثَل خضر علیه السلام و مَثَل او مَثَل ذو القرنین است. به خداوند سوگند او دارای غیبتی است طولانی که نجات پیدا نمی کنند مردم در آن زمان از هلاکت مگر کسی که خدای عزوجل او را بر قول به امامتش ثابت بدارد و او را موفق کند در آن زمان غیبت که برای تعجیل فرجش #دعا کند.»
📚کمال الدین، ج ۲، ص ۴۸۵.
همان، ج ۲، ص ۵۶.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ما ملت شهادتیم
ای کسانی کهـ این نوشتہ را میخوانید،
اگر من بھ آرزویم رسیدم و دل از این دنیا کَندم،
بدانید که #نالایقترین بندهها هم میتوانند بہ خواستِ او، بهـ بالاترین درجات دست یابند . . !
البتہ در ایـن امر شکی نیست ولے بار دیگر
بھ عینہ دیدهاید کهـ یك بندهی گنھکارِ خدا بهـ آرزویش رسیدھاسـٺ :))🥀!
- فرازیازوصیتنامہیشھید
#امیر_حاج_امینی🌷
هدیه به ارواح طیبه همه شهدافاتحه وصلوات. 🌹
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم💐💐💐💐💐
#ازشهدابیاموزیم❣❣❣❣❣
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ