فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥺 انتظار فرج یعنی.....
#استاد_شجاعی
✨🔮✨🔮✨🔮✨
یاد حضرت در دقایق زندگی
🔴 زیارت امام زمان علیه السلام در روز جمعه
🔵 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا حُجَّةَ اللهِ في اَرْضِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْنَ اللهِ في خَلْقِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا نُورَ اللهِ الَّذي يَهْتَدي بِهِ الْمُهْتَدُونَ، وَيُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخآئِفُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْوَلِيُّ النّاصِحُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَفينَةَ النَّجاةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْنَ الْحَيوةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ وَعَلي آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ عَجَّلَ اللهُ لَكَ ما وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ وَظُهُورِ الاَْمْرِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يامَوْلايَ، اَنـَا مَوْلاكَ عارِفٌ بِاُوليكَ وَاُخْريكَ، اَتَقَرَّبُ اِلَي اللهِ تَعالي بِكَ وَبِآلِ بَيْتِكَ، وَاَنْتَظِرُ ظُهُورَكَ، وَظُهُورَ الْحَقِّ عَلي يَدَيْكَ، وَاَسْئَلُ اللهَ اَنْ يُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَاَنْ يَجْعَلَني مِنَ الْمُنْتَظِرينَ لَكَ وَالتّابِعينَ وَالنّاصِرينَ لَكَ عَلي اَعْدآئِكَ، وَالْمُسْتَشْهَدينَ بَيْنَ يَدَيْكَ في جُمْلَةِ اَوْلِيآئِكَ، يا مَوْلايَ يا صاحِبَ الزَّمانِ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْكَ وَعَلي آلِ بَيْتِكَ، هذا يَوْمُ الْجُمُعَةِ وَهُوَ يَوْمُكَ، الْمُتَوَقَّعُ فيهِ ظُهُورُكَ، َالْفَرَجُ فيهِ لِلْمُؤْمِنينَ عَلي يَدَيْكَ، وَقَتْلُ الْكافِرينَ بِسَيْفِكَ، وَاَنَا يا مَوْلايَ فيهِ ضَيْفُكَ وَجارُكَ، وَاَنْتَ يا مَوْلايَ كَريمٌ مِنْ اَوْلادِ الْكِرامِ، وَمَأْمُورٌ بِالضِّيافَةِ وَالاِْجارَةِ، فَاَضِفْني وَ اَجِرْني، صَلَواتُ اللهِ عَلَيْكَ وَعَلي اَهْلِ بَيْتِكَ الطّاهِرينَ.
#مهدویت
#داستان
دوستی نقل می کرد، یکی از دوستان مدتی سردرد عجیبی گرفت . مشکوک به بیماری خطرناک مغزی بود. دکتر به او آزمایشات از مغز نوشت.
بعد از تحمل استرس طولانی برای اخذ نتیجه آزمایشات و صرف هزینه زیاد، روزی که برای دریافت پاسخ آزمایش با من و یکی دیگر از دوستان بیمارستان رفتیم، چشمانش و قلبش می لرزید. متصدی آزمایشگاه با اصرار زیاد ما گفت : شکر خدا چیزی نیست.
از خوشحالی از جا پرید انگار تازه متولد شد. متصدی آزمایشگاه به من کاغذ سفیدی داد و گفت: این هم نتیجه آزمایش تو ، چیزی نیست شکر خدا سالم هستی.
در علت این کار او عاجز ماندم، متصدی که مرد عارفی بود گفت: دوستت بعد از تحمل استرس و هزینه مبلغ زیاد، الان که فهمید سالم است، دیدی چه اندازه خوشحال شد و اصلا ناراحت نشد هزینه کرده بود. پس من و تو که سالم هستیم اگر واقعا خدا را شاکر باشیم ، باید الان دست در جیب برده حداقل یک صدم هزینه ای که دوستمان کرد تا فهمید سالم است،صدقه ای به شکرانه این نعمت الهی بدهیم که بدون صرف استرس و پول، فهمیدیم مغزمان سالم است و بیماری نداریم.....
✨الشَّيْطانُ يَعِدُکُمُ الْفَقْرَ
🔥 #شیطان با وعده و ترساندن شما از فقر ( مانع انفاق و بخشش شما و دیدن نعمت های الهی می شود)
"268 بقره"
منتظران گناه نمیکنند
#پارت52 #پسر_بسیجی_دختر_قرتی روزهای بعد هم همین طور با بی محلی امیرعلی گذشت هر راهی برای نزدیک شدن
#پارت53
#پسر_بسیجی_دختر_قرتی
حال مرغ سرکنده ای رو داشتم، عشقم کسی دیوانه وار دوستش داشتم. داشت برای همیشه از من دور می شد و من همچنان جز نگاه کردن به اون کاری از دستم بر نمی اومد
دوباره به گیتی پناه بردم با دیدنم کلی تعجب کرد:
گیتی:دریا......چی شدی تو؟چرا اینقدر داغونی؟
_گیتی......امیرعلی داره میره
با صدای بلندی شروع کردم به گریه کردن
_حالا چکار کنم؟اگه نبینمش میمیرم دلم به دیدنش خوش بود حالا چه خاکی تو سرم بریزم؟
گیتی:مگه قرار نبود فراموشش کنی ها؟مگه قرار نبود نزاری جون بگیره؟پس چی شد؟
_نشد....نشد گیتی نشد حتی بهم اجازه نداد نزدیکش بشم تا فرصتی داشته باشم عاشقش کنم تا عشقم رو بهش نشون بدم همش ردم کرد
گیتی: دریا.....دریا مگه نگفتم بهت چرا اینقدر پیش رفتی؟چرا؟
_دست خودم نبود بخدا،بابا دست خودم نیست این دل لامصب عقلم رو از کار انداخته
گیتی:حالا چی شده که اینطور داغونی دنیا که به آخر نرسیده هنوزم وقت داری برای به دست آوردنش
_نه ندارم دردم همینه ندارم
گیتی:چرا مگه همکلاسیت نیست؟
_چرا ولی داره برای ادامه درسش میره خارج کشور
کنارم سر خورد روی زمین نشست:
گیتی:وای خدای من نه،آخه چرا داره میره ؟
#پارت54
#پسر_بسیجی_دختر_قرتی
_از اولم قرار بود بره بورسیه شده بود این ترم هم فقط برای مشکل یه درس اینجا بود
گیتی:وای.....وای...دریا تو همه اینها رو میدونستی و باز دل دادی؟ به دلت اجازه تا این حد پیش بره
هق زدم:
_دست خود لعنتیم نبود اصلا نمیدونم چطور بهش دل بستم
گیتی:خوبه...خوبه پاشو خودت رو جمع کن من نمیزارم تو هم عین من بشی باید بهش بگی قبل اینکه بره
_چی من برم بهش بگم؟
گیتی:آره مگه چیه؟تو باید تلاش خودت رو بکنی تا مثل من پشیمون نشی ببین دریا این عشق نباید اتفاق می افتاد ولی حالا که افتاده برای به دست آوردنش باید از خیلی چیزا بگذری یکیشم غرورته
_ولی من می ترسم اگه بازم پسم زد؟اگه...اگه.... مسخرم کرد...اگه
گیتی:اگه..اگه نداریم احتمال هر چیزی هست ولی باید تلاش خودت رو بکنی چون وقتی نمونده باشه؟
کمی فکر کردم دیدم حق با گیتیه حتی اگه به قیمت نابود شدن غرورم هم باشه دوس دارم امیرعلی بدونه که عاشقشم باید بهش بگم این تنها و آخرین فرصت منه.
_باشه بهش میگم
گیتی: آفرین دختر خوب حالا هم بهتره خوب استراحت کنی عین میت شدی سرحال که شدی بهار تصمیم می گیری
بعد از یه استراحت حسابی و کلی فکر کردن انرژی پیدا کردم ته دلم امیدی بود که نمیدونم از کجا بود ولی امید داشتم امیرعلی عشقم رو بپذیره
#پارت55
#پسر_بسیجی_دختر_قرتی
بعد از چند روز فکر کردن و حسابی بالا پایین کردن موضوع تصمیم گرفتم هم تسبیح رو بهش پس بدم هم حرف دلم رو بزنم
با استرس سمت اتاقش رفتم عرق سردی روی بدنم نشسته بود قلبم توی دهنم می کوبید تا جلوی اتاق چند بار از کارم پشیمون شدم ولی با این فکر که این آخرین فرصته خودم رو آروم کردم
با صدای امیرعلی که می گفت:
امیرعلی: بفرمایید داخل
داخل شدم:
_سلام...
با مکثی جوابم رو داد:
امیرعلی:سلام بفرمایید؟
_راستش می خواستم اگه میشه چند دقیقه وقتتون رو بگیرم آخه کار مهمی دارم
_بله بفرمایید در خدمتم
انگار از دفعه قبل خیلی آرومتر شده بود چون دیگه بیرونم نکرد با استرس تسبیح رو توی دستم فشردم و سمت در رفتم در رو بستم با اینکه تعجب کرد ولی چیزی نگفت،روی صندلی نشستم استرسم بیشتر شده بود و نمی تونستم حرفی بزنم
چند دقیقه که گذشت با صدای امیرعلی به خودم اومدم:
امیرعلی:خانم مجد مشکلی پیش اومده حالتون خوبه؟
_بله...بله راستش نمیدونم چطور بگم یعنی.....
امیرعلی:راحت باشید اگه کمکی از دستم ساخته باشه دریغ نمیکنم
_کمک که یعنی.....
#پارت56
#پسر_بسیجی_دختر_قرتی
کلافه پوفی کشیدم و چشمام رو بستم با خودم گفتم:
_چه مرگته دریا؟یادت رفته این آخرین فرصته جون بکن دیگه
با همون چشمای بسته گفتم:
_من دوستت دارم
نفس راحتی کشیدم و چشمام رو باز کردم چشماش از تعجب اندازه توپی باز شده بود از شرم لبم رو گزیدم خیلی بد گفتم ولی چه میشه کرد؟دیگه گفته بودم
با صداش به خودم اومدم:
امیرعلی: نفهمیدم منظورتون چیه؟
_خوب...خوب...یعنی من..مدتیه چند وقته فکر میکنم به شما...علاقه دارم یعنی چون داشتید میرفتید مجبور شدم بگم یعنی من.....
امیرعلی:بسه...بسه خواهش میکنم معلومه چی دارید میگید؟
_آره خوب من....
امیرعلی:نمی خواد تکرار کنید خانم اصلا ببینم شما چطور اسم این حس بچه گانه رو علاقه میزارید؟
با بغض گفتم:
_ولی حس من بچگانه نیست امیرعلی!
داد زد:
امیرعلی:خواهش میکنم اصلا با خودت فکر کردی چیه ما به هم میخوره که به خودت اجازه دادی تیم حرف رو بزنی ببین من و تو خیلی فرق داریم
_من..... علاقه من به اندازه ای هست که به خاطر تو آدم دیگه ای بشم
#پارت57
#پسر_بسیجی_دختر_قرتی
امیرعلی:مگه میشه آدما عوض بشن گیریم هم که بتونید عوض بشید من دوست دارم با کسی همراه بشم که از اول مثل من باشه نه اینکه به خاطر من بشه یکی دیگه ، ببینید خانم مجد شما هیچ کدوم از معیارهای من رو ندارید و مطمئن باشید هیچ وقت انتخاب من نیستید بهتره این موضوع رو فراموش کنید هرچند میدونم حس زودگذریه و خیلی زود فراموش میشه
احساس کردم قلبم شکست تیکه های قلبم هر کدوم به طرفی پخش شد مگه من چی کم داشتم؟من درسته حجاب کاملی نداشتم ولی دختر بی بند و بارم نبودم یعنی اینقدر توی ذهنش منفور بودم که حتی اجازه نمیداد حرفم رو کامل کنم.
_ولی امیر....
امیرعلی:خواهش میکنم ادامه نده راه من و تو از هم جداست الانم پاشو از اینجا برو تا کسی سر نرسیده نمیخوام کسی بفهمه خواهش میکنم
یعنی از اینکه حتی با من دیده بشه خجالت می کشید و من ساده فکر می کردم عشقم رو می پذیره واقعا که ساده بودم.
با قلبی شکسته و غروری نابود شده به صورتش نگاه کردم یک لحظه نگاهش توی نگاهم نشست، کلافه دستی به موهاش کشید و نگاهش رو ازم گرفت
امیرعلی:خواهش میکنم برو این کار درستی نیست که بیای و بی پروا به یه پسر بگی دوسش داری
_من از سر ناچاری اومدم از سر اینکه می دونستم داری از کشور میری وگرنه اینقدر خودم رو کوچیک نمی کردم
امیرعلی:باشه.....باشه ولی فرقی در اصل موضوع نداره خواهش میکنم برو
_باشه..
دوباره نگاهش کردم اینبار نگاهم نکرد تسبیح رو دوباره بین انگشتام فشردم این میتونه تنها یادگارت برای من باشه پس بهت برش نمی گردونم توی دلم زمزمه کردم: