eitaa logo
●۩منذرین۩●
599 دنبال‌کننده
391 عکس
81 ویدیو
5 فایل
↶【به ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ •«رُسُلًا مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ»• 🍀کانال فرهنگی تبلیغی منذرین🍀 https://eitaa.com/monzerin_165
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸✨ 🌺🌺🌺🌺🌺✨ 🌸🌸🌸🌸✨ 🌺🌺🌺✨ 🌸🌸✨ 🌺✨ در بازگشت از کلیسا، جک از دوستش ماکس می پرسد: فکر می کنی آیا می شود هنگام دعا کردن سیگار کشید؟ماکس جواب می دهد: چرا از کشیش نمی پرسی؟جک نزد کشیش می رود و می پرسد: جناب کشیش، می توانم وقتی در حال دعا کردن هستم، سیگار بکشم.کشیش پاسخ می دهد: نه، پسرم، نمی شود. این بی ادبی به مذهب است.جک نتیجه را برای دوستش ماکس بازگو می کند.ماکس می گوید: تعجبی نداره. تو سئوال را درست مطرح نکردی. بگذار من بپرسم.ماکس نزد کشیش می رود و می پرسد: آیا وقتی در حال سیگار کشیدنم می توانم دعا کنم؟کشیش مشتاقانه پاسخ می دهد: مطمئناًً، پسرم. مطمئناً لحنمان را تغییر دهیم... 🔹📣 @dastanakha 📣🔹
🌸🌸🌸🌸🌸🌸✨ 🌺🌺🌺🌺🌺✨ 🌸🌸🌸🌸✨ 🌺🌺🌺✨ 🌸🌸✨ 🌺✨ پادشاهی که یک کشور بزرگ را حکومت می کرد، باز هم از زندگی خود راضی نبود. اما خود نیز علت را نمی دانست تا روزی که در کاخ امپراتوری قدم می زد و هنگام عبور از آشپزخانه صدای ترانه ای را شنید. به دنبال صدا، پادشاه متوجه یک آشپز شد که روی صورتش برق سعادت و شادی دیده می شد.پادشاه بسیار تعجب کرد و از آشپز پرسید: چرا اینقدر شاد هستی ؟ آشپز جواب داد: قربان! من فقط یک آشپز هستم . تلاش می کنم تا همسر و بچه ام را شاد کنم. ما خانه حصیری تهیه کرده ایم و به اندازه کافی خوراک و پوشاک داریم. بدین سبب من راضی و خوشحال هستم.پس از شنیدن سخن آشپز، پادشاه با وزیر در این مورد صحبت کرد. وزیر به پادشاه گفت: قربان! این آشپز هنوز عضو گروه ۹۹ نیست. اگر او به این گروه نپیوندد، نشانگر آن است که مرد خوش بینی است.پادشاه با تعجب پرسید : گروه ۹۹ چیست ؟وزیر جواب داد: اگر می خواهید بدانید که گروه ۹۹ چیست، باید چند کار انجام دهید: یک کیسه با ۹۹ سکه طلا در مقابل در خانه آشپز بگذارید. به زودی خواهید فهمید که گروه ۹۹ چیست.پادشاه بر اساس حرف های وزیر فرمان داد یک کیسه با ۹۹ سکه طلا را در مقابل در خانه آشپز قرار دهند.آشپز پس از انجام کارها به خانه باز گشت و در مقابل در کیسه را دید. با تعجب کیسه را به اتاق برد و باز کرد. با دیدن سکه های طلایی ابتدا متعجب شد و سپس از شادی آشفته و شوریده گشت. آشپز سکه های طلایی را روی میز گذاشت و آنها را شمرد. ۹۹ سکه؟ آشپز فکر کرد اشتباهی رخ داده است. بارها طلاها را شمرد. ولی واقعا ۹۹ سکه بود. او تعجب کرد که چرا تنها ۹۹ سکه است و ۱۰۰ سکه نیست. فکر کرد که یک سکه دیگر کجاست؟ شروع به جستجوی سکه صدم کرد. اتاق ها و حتی حیاط را زیر و رو کرد. اما خسته و کوفته و ناامید به این کار خاتمه داد.آشپز بسیار دل شکسته شد و تصمیم گرفت از فردا بسیار تلاش کند تا یک سکه طلایی دیگر بدست آورد و ثروت خود را هر چه زودتر به یکصد سکه طلا برساند. تا دیروقت کار کرد. به همین دلیل صبح روز بعد دیرتر از خواب بیدار شد و از همسر و فرزندش انتقاد کرد که چرا وی را بیدار نکرده اند. آشپز دیگر مانند گذشته خوشحال نبود و آواز هم نمی خواند. او فقط تا حد توان کار می کرد.پادشاه نمی دانست که چرا این کیسه چنین بلایی برسر آشپز آورده است و علت را از وزیر پرسید.وزیر جواب داد: قربان ، حالا این آشپز رسما به عضویت گروه ۹۹ درآمد. اعضای گروه ۹۹ چنین افرادی هستند: آنان زیاد دارند اما راضی نیستند. تا آخرین حد توان کار می کنند تا بیشتر بدست آورند. آنان می خواهند هر چه زودتر "یکصد" سکه را از آن خود کنند. این علت اصلی نگرانی ها و آلام آنان می باشد. آنها به همین دلیل شادی و رضایت را از دست می دهند و البته همین افراد اعضای گروه ۹۹ نامیده می شوند. 🔹📣 @dastanakha 📣🔹
🌸🌸🌸🌸🌸🌸✨ 🌺🌺🌺🌺🌺✨ 🌸🌸🌸🌸✨ 🌺🌺🌺✨ 🌸🌸✨ 🌺✨ تمام مردم ده کوچک ما خانوم و آقای لطفی را می شناختند، آن هم به خاطر پارادوکس رفتاری و تضاد شدیدی که میان این زن و شوهر مسن وجود داشت. خانم لطفی مدام در حال دعوا با پیرمرد بود، اما آقای لطفی هیچ گاه یک کلمه هم جواب او را نمی داد. با این حال آن که همیشه دمغ و ناراحت دیده می شد، پیرزن، بود!مردم می گفتند: جالبه... شوهر بیچاره اش یک کلمه هم جوابش رو نمی ده، اما باز هم همیشه دمغ و دلخوره!این وضع ادامه داشت تا اینکه ناگهان خانم لطفی تبدیل شد به سرزنده ترین پیرزن ده! نه اینکه فکر کنید از دعوا با شوهرش دست برداشت که اتفاقاً در این اواخر تندخوتر هم شده بود! اتفاق عجیب این بود که بر خلاف همیشه، آقای لطفی چند وقتی بود که وقتی زنش با گفتن یک کلمه با او دعوا می کرد، او پنج کلمه جوابش را می داد!پیرمردهای ده که حیران شده بودند، آنقدر به آقای لطفی اصرار کردند تا سرانجام پیرمرد رازش را بر ملا کرد: من تازه فهمیدم زن بیچاره ام به این خاطر ناراحت است که سکوت مرا دال بر بی تفاوتی ام نسبت به خودش می داند! حالا که جوابش را می دهم، باور کرده که دوستش دارم! سکوت از هر چیزی بدتر است... 🔹📣 @dastanakha 📣🔹
🌸🌸🌸🌸🌸🌸✨ 🌺🌺🌺🌺🌺✨ 🌸🌸🌸🌸✨ 🌺🌺🌺✨ 🌸🌸✨ 🌺✨ سرباز از برج دیده بانی نگاه می کرد و عکاس را می دید که بی خیال پیش می آمد. سه پایه اش را به دوش می کشید. هیچ توجهی به تابلوی « منطقه نظامی - عکاسی ممنوع » نکرد. هوا سرد بود و سرباز حوصله نداشت از دکل پایین بیاید. مگسک تفنگ را تنظیم کرد و لحظه ای نفس در سینه اش حبس شد. در حال کشیدن ماشه، تلفن برجک زنگ زد و تیرش خطا رفت. پشت خط یکی گفت: ـ جک خواهرت از مینه سوتا آمده بود تو را ببیند. همان که می گفتی عکاس روزنامه است. فرستادمش سر پستت تا غافلگیر شوی! صبر کنیم... 🔹📣 @dastanakha 📣🔹
🌸🌸🌸🌸🌸🌸✨ 🌺🌺🌺🌺🌺✨ 🌸🌸🌸🌸✨ 🌺🌺🌺✨ 🌸🌸✨ 🌺✨ چوپان ﺷﺨﺼﯽ ﺑﺎ ماشین ﺷﺨﺼﯽ‌ﺍﺵ ﺑﻪ ﻣﺴﺎﻓﺮﺕ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ. ﻣﻮﻗﻊ ﺍﺫﺍﻥ ﻇﻬﺮ ﺗﻮﯼ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺟﺎﺩﻩ‌ﻫﺎﯼ بیرون ﺷﻬﺮ، ﺭﻭﯼ ﺗﭙﻪ‌ﺍﯼ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩ ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻥ ﻫﻢ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﭼﺮﺍ. ﺍﺯ ﺩﯾﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺭﺳﺎﻧﺪ. ﺍﺯ ﺍﻭ پرسید ﭼﻪ چیز ﻣﻮﺟﺐ ﺷﺪﻩ ﺗﺎ ﻧﻤﺎﺯﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻮﻗﻊ ﺍﺩﺍ ﮐﻨﯽ؟ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ: ﻭﻗﺘﯽ ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻧﻢ ﻧﯽ می‌زنم ﺁﻧﻬﺎ ﮔﺮﺩ ﻣﻦ ﺟﻤﻊ می‌شوند. ﺣﺎﻝ ﻭﻗﺘﯽ ﺧﺪﺍ ﻣﻦ را صدا می‌زند ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺳﻤﺘﺶ ﻧﺮﻭم ﺍﺯ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻫﻢ ﮐﻤﺘﺮم. 🔹📣 @dastanakha 📣🔹
🌸🌸🌸🌸🌸🌸✨ 🌺🌺🌺🌺🌺✨ 🌸🌸🌸🌸✨ 🌺🌺🌺✨ 🌸🌸✨ 🌺✨ خدا از انسان چه می خواهد؟ شبی از شبها، شاگردی در حال عبادت و تضرع وگریه و زاری بود. در همین حال مدتی گذشت، تا آنکه استاد خود را، بالای سرش دید، که با تعجب و حیرت؛ او را، نظاره می کند ! استاد پرسید : برای چه این همه ابراز ناراحتی و گریه و زاری می کنی؟ شاگرد گفت : برای طلب بخشش و گذشت خداوند از گناهانم، و برخورداری از لطف خداوند! استاد گفت : سوالی می پرسم ، پاسخ ده؟ شاگرد گفت : با کمال میل؛ استاد. استاد گفت : اگر مرغی را، پروش دهی ، هدف تو از پرورشِ آن چیست؟ شاگرد گفت: خوب معلوم است استاد؛ برای آنکه از گوشت و تخم مرغ آن بهره مند شوم . استاد گفت: اگر آن مرغ، برایت گریه و زاری کند، آیا از تصمیم خود، منصرف خواهی شد؟ شاگردگفت: خوب راستش نه...!نمی توانم هدف دیگری از پرورش آن مرغ، برای خود، تصور کنم! استاد گفت: حال اگر این مرغ ، برایت تخم طلا دهد چه؟ آیا باز هم او را، خواهی کشت، تا از آن بهره مند گردی؟! شاگرد گفت : نه هرگز استاد، مطمئنا آن تخمها، برایم مهمتر و با ارزش تر ، خواهند بود! استاد گفت : پس تو نیز؛ برای خداوند، چنین باش! همیشه تلاش کن، تا با ارزش تر از جسم ، گوشت ، پوست و استخوانت؛ گردی. تلاش کن تا آنقدر برای انسانها، هستی و کائنات خداوند، مفید و با ارزش شوی تا مقام و لیاقتِ توجه، لطف و رحمتِ او را، بدست آوری . خداوند از تو گریه و زاری نمی خواهد! او، از تو حرکت، رشد، تعالی، و با ارزش شدن را می خواهد ومی پذیرد نه ابرازِ ناراحتی و گریه و زاری را.....!!! 🔹📣 @dastanakha 📣🔹
🌸🌸🌸🌸🌸🌸✨ 🌺🌺🌺🌺🌺✨ 🌸🌸🌸🌸✨ 🌺🌺🌺✨ 🌸🌸✨ 🌺✨ یک روز پادشاهی همراه با درباريانش برای شكار به جنگل رفتند. هوا خيلی گرم بود و تشنگی داشت پادشاه و يارانش را از پا در می آورد. بعد از ساعتها جستجو جويبار كوچكی ديدند. پادشاه شاهين شكاريش را به زمين گذاشت، و جام طلایی را در جويبار زد و خواست آب بنوشد، اما شاهين به جام زد و آب بر روی زمين ريخت. برای بار دوم هم همين اتفاق افتاد، پادشاه خيلی عصبانی شد و فكر كرد ، اگر جلوی شاهين را نگيرم ، درباريان خواهند گفت: پادشاه جهانگشا نمی تواند از پس یک شاهين برآيد ؛ پس اين بار با شمشير به شاهين ضربه ای زد. پس از مرگ شاهين پادشاه مسير آب را دنبال كرد و ديد كه ماری بسيار سمی در آب مرده و آب مسموم است. او از كشتن شاهين بسيار متاثر گشت. مجسمه ای طلایی از شاهين ساخت. بر یکی از بالهايش نوشتند : «یک دوست هميشه دوست شماست حتی اگر كارهايش شما را برنجاند.» روی بال ديگرش نوشتند : «هر عملی كه از روی خشم باشد محكوم به شكست است.» 🔹📣 @dastanakha 📣🔹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸✨ 🌺🌺🌺🌺🌺✨ 🌸🌸🌸🌸✨ 🌺🌺🌺✨ 🌸🌸✨ 🌺✨ جعبه بزرگ را که به زیبایی کادو پیچ شده باز می کنم، توی‌اش یک جعبه ی کادو پیچ شده‌ی دیگر است، توی آن هم یکی دیگر، از این شوخی تکراری و لوث شده لجم می‌گیرد، می گذارمش کنار، خیره نگاهش میکنم، دوباره شروع می کنم به باز کردن جعبه ها، نمی تواند خالی باشد، بالاخره توی آخرین جعبه ها باید چیزی گذاشته باشد. ادامه میدهم، به آخرین جعبه که می رسم، قلبم تندتر می زند، توی جعبه ی آخر یک کاغذ است، کاغذ را با حرص بلند می‌کنم! زیر کاغذ یک گردنبند زیباست که براقی‌اش چشمم را خیره می‌کند.خدای من! با اینکه سلیقه‌اش در نحوه‌ی غافلگیر کردنم خیلی بد بود، اما در انتخاب نوع و شکل و شمایل هدیه‌اش بدجوری ذوق زده‌ام می‌کند. می‌روم جلوی آینه و امتحانش می‌کنم، قفلش سخت بسته می‌شود، کمی که با قفل گردنبند ور می‌روم، یاد کاغذ می‌افتم، کاغذ کاهی رنگ، رها شده روی تخت، برمی‌دارمش، نستعلیق و زیبا نوشته: " مَن كَانَ یُرِیدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِی حَرْثِهِ وَمَن كَانَ یُرِیدُ حَرْثَ الدُّنْیَا نُؤتِهِ مِنْهَا وَمَا لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِن نَّصِیبٍ "كسى كه كشت آخرت بخواهد براى وى در كشته‌‏اش می‌افزاییم و كسى كه كشت این دنیا را بخواهد به او از آن مى‌دهیم ولی در آخرت او را نصیبى نیست. *آیه 20 سوره‌ی شورا آری جعبه ها خالی وپرزرق وبرق این دنیا اند اما جعبه پر و جعبه ای که گردنبند دارد آخرت است واتفاقا آخرین جعبه هم هست،اگر مومن بود کوشش کرد وصبر داشت جعبه پر را در آخرین لحظات خواهیم دید اما اگر اینگونه نبودیم به جعبه های خالی این دنیا بسنده خواهیم کرد... 🔹📣 @dastanakha 📣🔹
ممنون از نظراتتون🙏🙏🙏 ارسال نظرات به صورت ناشناس👇👇👇 https://harfeto.timefriend.net/431279165
ممنون از نظراتتون🙏🙏🙏 ارسال نظرات به صورت ناشناس👇👇👇 https://harfeto.timefriend.net/431279165