بار دیگر چراغ ها روشن بار دیگر دورهمی های زیبا اما اینبار عزیزی میانمان نبود عزیزی که هيچگاه جای خالی اش پر نمیشود
همه رسیده بودند رسیده بودند به خانه خالی بیبی هیچ کس باورش نمیشد همین سال قبل بود که با استقبال گرم بیبی یلدایملن رو شروع میکردیم
سفره را پهن کرده و چیدیم نمیخواستیم بساط یلدایمان به این راحتی ها از بین برود
ساعت ها میگذشت و دیگر حس غریبی انگار نبود
همه شادمان و با یاد بیبی بی آنکه بدانند بیبی هم به یاد آنها در کنارشان حاضر شده
داستانی از یلدایی که شب جمعه افتاده بود (غیر واقعی )
اسم یلدای بیبی به اختصار : بیلدا
الان که دارم میفرستم ۴ پنل کشیده ده ولی دیگه حسی برای ادامش ندارم و اره ولش پوستر اش هم..