خدایا ازت خیلی ممنونیم که
تو اون اتفاق های ناگهانی و تلخی که تو لحظات خوشی زندگیمون رخ داد،
مراقبمون بودی و با کمک تو تونستیم
از اون لحظات سخت گذرکنیم...(=
آغوشِ مآه🌙
سفرنامه/ شمال:
خب من دیشب از سفر برگشتم
ولی دلم میخواست امتحانا شروع نمیشد و بیشتر اونجا میموندم؛
دلم برای هوای مه آلود و بارونی،
صدای پرنده ها،
کتاب خوندن زیر درخت بيد مجنون،
قدم زدن تو ساحل دریا،
دویدن تو جنگل و...
خیلی تنگ شده(:
آغوشِ مآه🌙
عمیقا دلم میخواد امروز یکی بهم زنگ میزد میگفت لباس بپوش باهم بریم نمایشگاه کتاب.
تو این چندروز چندتا از دوستام بهم گفتن باهاشون برم نمایشگاه کتاب ولی چون تهران نبودم، نشد برم🚶🏻♀️
از فردا امتحانات خرداد شروع میشه و
منم خیلی استرس دارم،
لطفا برام خیلی دعا کنید:)