من دل نفریم ندارم پس دعایت میکنم :
بعد من دلداده ی یاری شوی
مثل خودت...
کم زلیخا از فراق یوسفش آسیب دید؟
عقل را دریاب ای دل عشق سالاری بس است .
به خودم آمدم انگار تویی در من بود،
این کمی بیشتر از دل به کسی بستن بود!
اگه بدونی سر اینکه تلاش کردم
به چشمت بیام و نیومدم چقد از خودم بدم میاد:)🖤✨
کسی نمیداند که شب ها زیر آوار افکار
چگونه از هم پاشیدیم، و صبح بی آنکه
کسی بفهمد بلند شدیم و لبخند زدیم :)
من فقد یه ذره مونده بزنم به سیم آخر ...
میدونم الان دارم میخندم ولی
باور کن نور درونم داره خاموش میشه:)
نـــــــورِ مــــــاه :)🇵🇸
1:50 در دل بی خبرت از غم من هیچ خبر نیست .🤍🥀
Emad Talebzadeh - Jat Khaliye Alan.mp3
9.78M
1:09
اگه عاشق بشی تو بعد من اگه نتونتم عاشق شم دیگه چی ...❤️🩹🥀
میگه که :
سخت است بگیری خبر از حال کسی که
از اینکه تو باشی و نباشی نگران نیست.
نـــــــورِ مــــــاه :)🇵🇸
خـدّام حـرم غـم تـو را می فهمنـد تـأثیر تـو را در همـه جا می فهمنـد یا امام رضا :) 🌘🌃
من فقط همینو میدونم اگه خدا بخواد میشه
خدایا چرا نمیخوای ؟؟
لطفا خودت درستش کن
چی میشه امشب بخوابم
صبح بلند شم ببینم همون که از ته دلم میخوام شده 🤍
رنج، آوردگاهی ست که جوهر انسان را از غیر او جدا میکند. |شهید آوینی|
خواب دیدم که شعر و شاعر را هر دو را در عذاب میخواهی
از تعابیر خواب هایم پیداست خانه ام را خراب میخواهی ...
نـــــــورِ مــــــاه :)🇵🇸
خواب دیدم که شعر و شاعر را هر دو را در عذاب میخواهی از تعابیر خواب هایم پیداست خانه ام را خراب میخو
خانه ام را خراب میخواهی ؟
دست در دست دیگری برگرد ،
خانه ام را خراب خواهی کرد.
خاطرت هست روزگارم را
جایگاه مقدسی بودم
وزن یک عشق روی دوشم بود
من برای خودم کسی بودم.
من برای خودم کسی هستم.
دور و بر خورده عشق هم کم نیست…
آن که دل از تو برد هر کس است
بند انگشت کوچکم هم نیست
چرا همه تون فکر میکنید؛
من وجودم از آهنه
خط نمیوفته، ترک نمیوفته
تمام جونم پر از ترکه ...
دست بهم بزنی فرو میریزم ...
مزخرف ترین ، بدترین ، مسخره ترین و مضحک ترین حس ، دلتنگی برای کسیه که آخرین شخصی که ممکنه بهش فکر کنه تویی ، بعد تو مثل احمق ها قلبت تیر میکشه به این فکر میکنی که حالش خوبه یا نه :))
هدایت شده از Blue butterfly🦋🖤
بی لیاقت تر از این حرفا بودی که برات اشک ریختم:))
مگو این چشم اشک آلود، شورش را درآوردهست
که دلتنگی دَمار از روزگار ما درآوردهست
- محمد عزیزی |
دردم امد سوختم، اما نگفتم که بمان
من تورا با زور نه، با دل فقط میخواستم
ولی من الان باید بندِ نقابم رو پشت سر گره کور میزدم، میوفتادم راستهی بازار، دنبالِ حاج آقا معتمدی تا خبرِ نشستِ پنهونیِ آخر هفته تو مسجدِ محل رو ازش بگیرم. و از زیر چادرم یه دسته عریضهی لول شده بیرون میووردم و میذاشتم زیرِ دَخلش و پِچ و واپچ طور میگفتم: «باباسید گفتن، هشت، باغستان!» بعد از حجره فرش فروشی بیرون زدنی،
میخوردم به تو…
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه بگویم که دلم از همه رنجید و هنوز
ناگزیرم به همین زندگی تکراری...
دیدم که برنداشت کسی نعشم از زمین
خود نعشِ خود به شانه گرفتم گریستم
- عفیف باختری