eitaa logo
مُنتَظـِـــر...؛)🇵🇸
312 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
472 ویدیو
53 فایل
ما غباریم،غباری ز نجف. آب اگر ریخت فدای سرت ای‌یار بیا "دنیامون اباالفضلِ":) #ایهاالعزیز آقای اباعبدالله،ما دوست داریم♡ بخدا از نفهمی مونه که گناه میکنیم ‹ بچه ها رَد نخ کفن‌تون رو دارید؟ › می‌شنوم ... https://daigo.ir/secret/7707286770
مشاهده در ایتا
دانلود
بی صبرانه منتظرم این کتاب رو شروع کنم بخونم...😁🤍
و این کتاب 😍🥺 آقا مصطفی رو که در جریانید چقدر بهشون ارادت دارم؟
یه سری چیز جدید نوشتم😄 ولی چقدر این حق بودا... لکن طوری نشود که بعد از سلام نماز ملائکه بگویند: _تموم شد؟! خیلی تأثیر گذار بود:/
مُنتَظـِـــر...؛)🇵🇸
یه سری چیز جدید نوشتم😄 ولی چقدر این حق بودا... لکن طوری نشود که بعد از سلام نماز ملائکه بگویند: _ت
اینو جهت این نوشتم که هی جلو چشمم باشه حواسم باشه جوری نماز نخونم که ملائکه بعدش بگن تموم شد؟خیلی تاثیر گذار بود:/
هدایت شده از رِ.شیـٖن】
خیلی خسته‌‌ام. روز پرکاری را گذرانده‌ام. چشمانم را می‌بندم. چشمم گرم شده نشده از جایم می‌پرم. ناخودآگاه سمت گوشی می‌روم. چند پیامک آمده: یکی از ... در خیابان مجاهدین اسلام تهران به دست دونفر موتورسوار با شلیک ۵ گلوله ت.ر.و.ر و به شهادت رسید... برق از سرم می‌پرد. عکس‌ها را می بینم، گلوله‌ای که به بازوی چپ اصابت کرده، خونی که از سر جاری است، سمتی که شهید افتاده، حالت دست، قطرات خونی که به رد تبدیل شده... خبرها را می‌خوانم، دم در منزلش شهید شده، ساعت ترور را هم نوشته‌اند حوالی ساعت ۱۶، ضارب پیاده بوده و همدستش راکب موتور و منتظرش... هرچه جلوتر می‌روم حجم شباهت‌ها برایم دیگر قابل باور نیست. اشک از چشمانم سرازیر شده. ناخودآگاه آرمیتا وارد اتاق می‌شود. صورت خیسم را که می‌بیند، می‌پرسد چیزی شده؟ می‌گویم یکی را ترور کرده‌اند درست مثل بابا می‌گوید: آخ... می‌پرسد: خانواده‌اش همراهش بوده‌اند؟ می‌گویم: نه می‌گوید: باز جای شکرش باقی است. خدا کند اندازه ما اذیت نشوند... برای اولین بار بعد از 10 سال تمام ترس‌های آن لحظه و روزهای بعدش برایم تداعی می‌شود. امروز چندم بود؟ یک خرداد!... آه، از یک مرداد تا یک خرداد راه طولانی را طی نکرده‌ایم انگار. تکرار می‌شوید انگار، شما مردانی که مصادیق این آیه سوره احزاب هستید: مِنَ المُؤمِنينَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيهِ ۖ فَمِنهُم مَن قَضىٰ نَحبَهُ وَمِنهُم مَن يَنتَظِرُ ۖ وَما بَدَّلوا تَبديلًا ✍🏻دلنوشته‌شهره‌پیرانی‌همسرشهیدرضایی‌نژادI درپی‌شهادت‌حسن‌صیادخدایی
مُنتَظـِـــر...؛)🇵🇸
یه سری چیز جدید نوشتم😄 ولی چقدر این حق بودا... لکن طوری نشود که بعد از سلام نماز ملائکه بگویند: _ت
دیدی خنده ای که وسط گریه میاد چقدر حس خوبی داره؟ "امـام حسـین" برامون همون خنده‍ سـت وسط همهٔ گـــریه های زندگیمون..:) @moontaazer
من اگر بد شده خُلقَم حرمم دیر شده دست من نیست من این مرتبه بی تقصیرم...:) به وقت ۲:۲۰ @moontaazer
هدایت شده از |آقآی ِ هیچ|
ماها داستانمون با خیلیا فرق میکن ِ! ماها تا چشم وا کردیم قفسه های قطور و خاک گرفته و نگرفته پدرشیخ و دیدیم. کتاب هایی ک ِ تمام زندگی پدر شیخ میشد! ماها داستان مون فرق داشت! ماها بازی هامونم فرق داشت! ماها سفرهامونم فرق داشت! اگ ِ مال شما شمال بود . . . مال ما مسجدی گوش ِ کنج کوه ! ارع خُب انگاری پدرشیخ ما ی ِ مغناطیسی داشت واسه پیدا کردن ِ ی ِ حال معنوی خوش! ماها حتی زندگیامون اگر لاکچری نبود معنوی بود!چیزی ک ِ ماها چشیدیم شما نچشیدید! بازی هامون زیر پارچه عمامه خیسه جمع میشد مال شما توی گیم نت و جوج زدن جمع میشد! داستان گمشدن هارو با گرفتن عبا خلاصه میشد! دنیای پِدَرم فرق داشت! داستان پدرشیخ از اتاقش شروع میشد و تا منبر گوش ِ مسجد ختم . مامانم!استرسش با مادرای شما فرق داشت! ارع خب زندگی ما فرق دار ِ! |آقآی ِ هیچ|
مُنتَظـِـــر...؛)🇵🇸
ماها داستانمون با خیلیا فرق میکن ِ! ماها تا چشم وا کردیم قفسه های قطور و خاک گرفته و نگرفته پدرشیخ و
قفسه های قطور پر از کتاب... کتاب هایی که زندگیه پدرن... "بازی زیر عمامه....:)))" حال معنوی.... چقدر حق بود این متن..⁦♡ ⁦⁦;)⁩ کلی از خاطراتمو زنده کرد...
مُنتَظـِـــر...؛)🇵🇸
دیدی خنده ای که وسط گریه میاد چقدر حس خوبی داره؟ "امـام حسـین" برامون همون خنده‍ سـت وسط همهٔ گـــر
حــــالم اصن خوب نیست‌ حــــــسین‌جـــان‌(ع)... برام یه کــاری کن...:) مـــن آبروم رفته عزیزم... آبــرو داری کن...💔:) @moontaazer