eitaa logo
مربی موفق_کودک شاد
267 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
3.5هزار ویدیو
238 فایل
💫 ﷽ 💫 🎁فرزندان سالم و خلاق، آینده سازان ایران هستند👌 اینجا با: 👈 #نکات_تربیتی 👈 #بازی_هدفمند 👈 #قصه 👈 #اوریگامی 👈 #کاردستی 👈‌ #نقاشی 👈 #ورزش_ریتمیک .... در خدمت شما هستیم @Admin_morabi :ارتباط💌 @SHIRANNN
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
06-Baroon Mibareh.MP3
2.41M
آهنگ کودکانه‌ی باران 🌧 👈آدرس ما در پیام رسان ایتا 👇👇👇 🆔https://eitaa.com/joinchat/1339359428C0e61d7a74b ─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─ @morabe_koodak ─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─
dbb93be4e31c4b7fd06fd74a6ff60e58.mp3
2.94M
آهنگ‌ کودکانه‌ در مورد فصل زمستان و برف 👈آدرس ما در پیام رسان ایتا 👇👇👇 🆔https://eitaa.com/joinchat/1339359428C0e61d7a74b ─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─ @morabe_koodak ─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─
ecf734e2d663f4d8659545bd8058181d.mp3
647K
آهنگ‌ کودکانه‌ در مورد چتر و بارون 👈آدرس ما در پیام رسان ایتا 👇👇👇 🆔https://eitaa.com/joinchat/1339359428C0e61d7a74b ─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─ @morabe_koodak ─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─
07-Zemestoon.mp3
2.35M
آهنگ کودکانه در مورد فصل زمستان 👈آدرس ما در پیام رسان ایتا 👇👇👇 🆔https://eitaa.com/joinchat/1339359428C0e61d7a74b ─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─ @morabe_koodak ─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─
14-Barf-e Paeizi.mp3
1.86M
آهنگ کودکانه‌ در مورد برف🌨❄️ 👈آدرس ما در پیام رسان ایتا 👇👇👇 🆔https://eitaa.com/joinchat/1339359428C0e61d7a74b ─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─ @morabe_koodak ─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─
09-Zemestan.mp3
1.73M
آهنگ کودکانه در مورد فصل زمستان (بازم زمستون اومده خونمون) 👈آدرس ما در پیام رسان ایتا 👇👇👇 🆔https://eitaa.com/joinchat/1339359428C0e61d7a74b ─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─ @morabe_koodak ─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─
07-Adam Barfi.MP3
2.56M
آهنگ کودکانه در مورد زمستان 👈آدرس ما در پیام رسان ایتا 👇👇👇 🆔https://eitaa.com/joinchat/1339359428C0e61d7a74b ─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─ @morabe_koodak ─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
18.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روغنی 👈آدرس ما در پیام رسان ایتا 👇👇👇 🆔https://eitaa.com/joinchat/1339359428C0e61d7a74b ─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─ @morabe_koodak ─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨ داستان شب گوینده:(معین الدینی) داستان امشب: ((مرغ ماهیخوار تنبل)) مامانی که مشق های بچت رو مینویسی این قصه رو واسش بخون امروز اصلا حال رامین خوب نبود وقتی از مدرسه برگشت، کیفشو روی مبل انداخت و فورا سراغ گوشی رفت با اینکه گوشی دست رامین بود و بازی میکرد بازم خوشحال نبود. چون امروز مامان رامين مجبور بود به یک مسافرت کوتاه بره رامین نمیدونست چطور باید تکالیفشو انجام بده رامین گیج شده بود و واقعا حالش بد بود برای همین به دوستش مجید زنگ زد و باهاش حرف زد. مجید گفت:میدونم همیشه مامانت توی درسا خیلی بهت کمک کرده و الان که نیست گیج شدی اما قصه مرغای ماهیخوار رو شنیدی؟ دوست دارم برات بگم! رامین گفت:حتما بهم بگو مجید شروع کرد به تعریف کردن یکی بود یکی نبود، کنار یه دریای بزرگ و قشنگ، مرغ های ماهیخوار بزرگی زندگی میکردن مرغ ها خیلی خوشحال بودن و هر روز با شادی تا بلندترین نقطه آسمون پرواز میکردن و بعد از همون دوردورا ماهیهای چاق و چله رو نشونه میگرفتن و با سرعت زیادی به سمت آب شیرجه میزدن و بعد ماهی های خوشمره رو میگرفتن و میخوردن روزها میگذشت و مرغ ها زندگی خیلی خوبی داشتن. تا اینکه یه روز یه کارخونه کنسروسازی نزدیک ساحل بازشد کارخونه برای درست کردن کنسرو ماهیهای زیادی رو صید میکرد. و بعد قسمتایی که خوب نبودن رو بیرون از کارخونه توی ساحل میرخت یه روز یکی از مرغا متوجه شد که نزدیک کارخونه پر از ماهیه رفت و تا تونست ماهی خورد و بعد فورا پیش دوستاش رفت و گفت: توجه، توجه دیگه لازم نیست زحمت بکشیم تا ماهی بگیریم. بیاین تا یه جایی رو بهتون نشون بدم که خیلی راحت و آسون میتونید یه عالمه ماهی بخورید!". همه مرغهای ماهیخوار با خوشحالی گفتند عجله کنید.بدوید. بدویید ببینیم کجاست ببینیم راست میگه واقعا! سپس، همه باهم به سمت کارخونه کنسرو سازی رفتن وقتی به کارخونه رسیدن همه از تعجب دهناشون باز مونده بود یه عالمه ماهی اونجا بود. هر مرغی میتونست هر چقدر که میخواست ماهی بخوره همه باهم شروع کردن به خوردن ماهی حالا دیگه کار مرغها خیلی راحت شده بود. هر مرغی دست بچه شو میگرفت و باهم سمت کارخون میرفتن و تا میتونستن ماهی میخوردن بچه مرغها هم خیل کارشون راحت شده بود. دیگه لازم نبود اونها پرواز کنند و خوب نگاه کنند و با دقت شیرجه بزنن تا بتونن ماهی بگیرن. مامان و بابای بچه مرغها ماهیها رو از کارخونه برمیداشتن و به اونها میدادن بچه مرغها شکار کردن رو یاد نگرفتن. اونها فقط منتظر بودن تا بابا و مامان اونها رو به کارخونه کنسرو سازی ببرن تاماهی بخورن همه مرغ ها روزهای خیلی راحت و آسونی رو پشت سرمیگذاشتندتا اینکه یه اتفاق بدی افتاد. کارخونه بسته شد و دیگه کار نمیکرد و سلطان جنگل هم مریض شده بود. ودستور داده بود تا مرغهای ماهیخوار بزرگتر به کمک او بروند. حالا توی اون ساحل قشنگ نه کارخونه ای بود و نه ماهی ای و نه بابا و مامانایی که برای بچه مرغها ماهی بیارن بچه ها پرواز کردن و اوج گرفتن و خوب دیدن و شیرجه زدن رو بلد نبودن و کارخونه ای هم نبود که براشون ماهی بفرسته روزها گذشت و گذشت و روز به روز بچه مرغها لاغرتر و ضعیفتر میشدن اونها شکار کردن رو بلد نبودن چون اصلا تمرین نکرده بودن برای همین نمیتونستن غذایی پیدا کنند. اونها انقدر ضعیف شده بودن که حتی نمیتونستن ازجاشون بلند شن. حال سلطان جنگل خوب شد و مرغهای ماهیخوار پیش بچه ها برگشتن همه بچه ها ضعیف و لاغر شده بودن و وقتی مامان و باباشون رو دیدن همه با صدای آروم گفتن به ما پرواز کردن و شکار کردن رو یاد بدید تا خودمون تمرین کنیم و اگه یه روز نبودین ضعیف و بیمار نشیم. وقتی قصه به اینجا رسید، رامین گفت: آها! فهمیدم منم تا الان مثل بچه مرغهاهستم. همش مامانم مشقامو مینوشت از این به بعد تصمیم میگیرم خودم مشقامو بنویسم و تکالیفم رو انجام بدم و بعدازدوستش تشکر کردو با خوشحالی سمت دفتر مشقش رفت. بچه های قشنگم از الان سعی کنید تا خودتون مشق ها و تکالیفتون رو انجام بدید. درسته این کار آسونی نیست. یکم سخته، یکم سخت میگذره، ممکنه اشتباه کنی ممکنه معلم تشویقت نکنه اما وقتی خودت انجام بدی و مشقاتو بنویسی روز به روز قوی تر و قوی تر میشی و بهتر و قشنگتر مینویسی ༺◍⃟🐦჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄