🏡⛱شهر ما خانهی ما⛱🏡
نوید کوچولو یک پسر خیلی مرتب و تمیز بود. او برای خودش یک اتاق کوچک و زیبا داشت.
هر روز صبح تختش را مرتب می کرد. هر وقت هم مداد رنگی هایش را می تراشید، آشغال هایش را در سطل زباله می ریخت.
وقتی می خواست شیرینی بخورد، یک بشقاب کوچولو زیر دستش نگه می داشت و مواظب بود تکه های شیرینی روی زمین نریزد.
خلاصه نوید کوچولو پسر خیلی مرتبی بود.
یک روز نوید کوچولو قرار شد با مامانش با هم به پارک بروند. نوید کوچولو خیلی خوشحال شد و لباس هایش را پوشید و منتظر مامانش شد. یک کم بعد مامان آماده شد و دست نوید کوچولو را گرفت و با هم به پارک رفتند.
وقتی به پارک رسیدند، نوید کوچولو دوید و رفت سمت سرسره، کمی سرسره بازی کرد و بعد رفت تو صف تاب ایستاد. تاب بازی که کرد رفت پیش مامانش و گفت: مامان، من بستنی می خوام.
مامان برای نوید بستنی خرید. نوید بستنی را باز کرد و پوستش را روی زمین انداخت. مامان نوید ناراحت شد و گفت: شهر ما خانه ی ما .
نوید گفت: مامان این که گفتی معنیش چی بود. مامان گفت: عزیزم، یعنی تو باید از شهرت مثل خونت مواظبت کنی. باید همانجوری که مواظب تمیزی خونت و اتاقت هستی مواظب تمیزی شهرتم باشی. اگه هر بچه ای خوراکی بخوره و آشغالش رو روی زمین بریزه می دونی شهرمون چقدر زشت و کثیف می شه.
نوید کوچولو فهمیده بود که کار خیلی بدی کرده. به خاطر همین خم شد و پوست بستنی را از روی زمین برداشت و در سطل آشغال که کمی دورتر بود انداخت. مامان نوید کوچولو از این کار پسرش خیلی خوشحال شد و به او افتخار کرد.
#قصه
🏡
⛱🏡
#روز_طبیعت
@morabikodak5159
#قصه
#ماه_رمضان
🌙ماه رمضان، ماه خدا 🌙
ماه رمضان شروع شده بود.
روز اول ماه رمضان بود. صبح که نیما از خواب بیدار شد دید که مامان داره صبحانه آماده می کنه اما خودش چیزی نخورد و فقط به نیما صبحانه داد.
نیما فکر کرد که شاید مامان زودتر صبحانه اش رو خورده اما مامان روزه بود.
یکم که گذشت نیما از مامان پرسید: مامان جون چرا امروز با من صبحانه نمی خوری؟ مامان به نیما گفت: پسرم از امروز ماه رمضان شروع شده. ماه رمضان ماهی است که همه مسلمان ها در اون روزه می گیرن. نیما پرسید: روزه یعنی چی؟ مامان گفت: خدا به بنده هاش دستور داه که در طول روز یعنی از وقتی اذان صبح گفته میشه تا غروب آفتاب یعنی اذان مغرب چند ساعتی رو نباید چیزی بخورن. و تو این مدت بیشتر مراقب کارهایی که انجام میدن باشن.
ماه رمضان یکی از بهترین ماه های خداست که همه سعی می کنن تو این ماه بیشتر قرآن بخونن و عبادت کنند. این ماه رو ماه مهمانی خدا میگن چون در این ماه خداوند توجه بیشتری به بنده هاش میکنه و روزهای مهمی مثل تولد امام حسن(ع) و شبهای قدر در این ماه قرار داره.
نیما دوباره از مامان پرسید شب های قدر یعنی چی؟ مامان گفت: شب قدر شبی که قرآن بر حضرت محمد(ص) نازل شد و این شب خیلی با اهمیت به خاطر همین مسلمان ها این شب رو تا سحر مشغول عبادت و صحبت با خدا هستن.
حالا دیگه نیما با ماه خدا آشنا شده بود.😍
#شب_قدر
@morabikodak5159
✔️ راهکارهایی برای تقویت " #هوش_کلامی" کودک
☘️ راهکار اول:
🍁 می توانید با #گفتن لطیفه، چیستان ذهن کودک رو به چالشی #شیرین دعوت کنید.
خواندن کتاب های #لطیفه مختص سن کودک نیز لذت بخش هست.
☘️ راهکار دوم:
🍁 #خواندن ، #نوشتن و #داستان تعریف کردن هست.به کودکتان درست کردن کتاب داستان را پیشنهاد بدهید.کودکان کم سن می توانند #نقاشی کنند و داستان را برای شما بگویند و شما در کتاب داستان شان بنویسید. یا #قصه ای از خود بسازند.کودک در حین ساخت قصه از کلمات #متفاوتی بهره می برد و این خود راهکار موثری در شناخت زبان هست.
☘️ راهکار سوم:
🍁 بازی با #کلمات.بازی های زیادی در این زمینه هست که می توانید با جستجو در اینترنت بیابید و با لذت و هیجان با کودک تان شریک شوید در چشیدن طعم خوش گفتگویی هدفمند!
☘️ راهکار چهارم :
🍁 همراه با کودک یک #مشاهده ساده علمی #انجام داده و از کودک تان بخواهید مشاهده اش را #وصف کرده و #یادداشت نماییدیا راجع به آن گفتگو کنند
@morabikodak5159
#قصه
#ضامن_آهو
صیادی در بیابانی قصد شکار آهویی میکند و آهو شکارچی را مسافت قابل توجهی به دنبال خود میدواند و عاقبت خود را به دامن حضرت علی بن موسی الرضا (ع) که اتفاقاً در آن حوالی حضور داشت میاندازد. صیاد که میرود آهو را بگیرد، با ممانعت حضرت رضا (ع) مواجه میشود، ولی صیاد چون آهو را صید و حق شرعی خود میدانست، در مطالبه و استرداد آهو پافشاری میکند.
امام حاضر میشود، مبلغی بیشتر از بهای آهو، به شکارچی بپردازد تا او آهو را آزاد کند. شکارچی نمیپذیرد و به عرض میرساند: الا و بالله، من همین آهو را که حق خودم است، میخواهم و نه غیر آن را …
و آن وقت آهو به زبان میآید و سخن گفتن آغاز میکند و به عرض امام میرساند که من دو بچه شیری دارم که گرسنهاند و چشم بهراهاند که بروم شیرشان بدهم و سیرشان کنم. علت فرارم هم همین است و حالا شما ضمانت مرا نزد این شکارچی بفرمایید که اجازه دهد بروم و بچه هایم را شیر دهم و برگردم و تسلیم صیاد شوم.
امام رضا (ع) هم ضمانت آهو را نزد شکارچی کرد و خود را به صورت گروگان در اختیار وی قرار داد. آهو رفت و به سرعت بازگشت و خود را تسلیم شکارچی کرد. شکارچی که این وفای به عهد را میبیند، منقلب میگردد و آن گاه متوجه میشود که گروگان او، علی بن موسی الرضا است.
بدیهی است فوراً آهو را آزاد میکند و خود را به دست و پای حضرت میاندازد و عذر میخواهد و پوزش میطلبد. حضرت نیز مبلغ قابل توجهی به او می دهد و تعهد شفاعت او را در قیامت نزد جدش میکند و صیاد را خوشدل روانه میسازد. آهو هم که خود را آزاد شده حضرت میداند، اجازه مرخصی میطلبد و به سراغ لانه و بچه های خود می رود.”
#ولادت_امام_رضا
#قصه
@morabikodak5159
38.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با عرض سلام و ادب🌺
کلیپ قصه گل نرگس داستان زندگی آقا امام زمان (عج) و حضرت نرجس خاتون به زبان کودکانه می باشد.
برای ساخت این کلیپ مطالعات و زمان زیادی صرف شده و سعی کردیم بر اساس مستندات باشد.
لطفا این کلیپ را نشر دهید تا کودکان عزیز ببینند.
ان شاالله مورد قبول حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف قرار گیرد.
پیش دبستانی امام زمان (عج)💐
#قصه
#قصه_گل_نرگس
پیش دبستانی امام زمان
کرمان رفسنجان
@morabikodak5159
38.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با عرض سلام و ادب🌺
کلیپ قصه گل نرگس داستان زندگی آقا امام زمان (عج) و حضرت نرجس خاتون به زبان کودکانه می باشد.
برای ساخت این کلیپ مطالعات و زمان زیادی صرف شده و سعی کردیم بر اساس مستندات باشد.
لطفا این کلیپ را نشر دهید تا کودکان عزیز ببینند.
ان شاالله مورد قبول حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف قرار گیرد.
پیش دبستانی امام زمان (عج)💐
#قصه
#قصه_گل_نرگس
قصه گل نرگس
@morabikodak5159
🦋 مجموعه حدیث و شعر و قصه 🦋
💖 #چهارده_معصوم چهارده ستاره اند . ستارگان درخشان و تماشایی در آسمان زندگی ما . این عزیزان که بهترین الگوی زندگی ما هستند تمام رفتارهای شان زیبا و دیدنی بود و تمام سخن های شان شیرین و شنیدنی است.
🌸 در مجموعه ۱۴ جلدی #حدیث_و_شعر_و_قصه از میان هزاران #حدیث و سخن زیبایی که از آنها به یادگار مانده است هفتاد حدیث انتخاب شده است.
☘ از هر #معصوم پنج حدیث انتخاب شده و با دو بیت #شعر و #قصه کوتاه همراه گردیده است. حدیث های انتخاب شده درباره موضوعات گوناگون است موضوعاتی که از کودکی تا بزرگی همیشه با آنها سر و کار داریم.
🎊 بدون شک اگر فرزندان ما از کودکی با این #گوهر_های_ناب و کلیدهای طلایی زندگی ساز آشنا باشند در بزرگی از آنها بهره های فراوانی خواهند برد . امیدواریم کودکان عزیز از خواندن این مجموعه که سرشار از #گلهای_خوشبو و تماشایی لذت ببرند .
📝 نویسنده: #سید_محمد_مهاجرانی
📖 ناشر: جمال
🗂 قطع وزیری بزرگ
✅ مناسب برای سنین ۵ تا ۱۰ سال
#کتاب_خردسال #کتاب_کودک
📸 برای مشاهده تصاویر بیشتر محتوای کتاب کلیک کنید 👇
eitaa.com/muhtav/3008
🔴قیمت مجموعه ۱۴ جلدی همراه با قاب مقوایی: ۲۸۰,۰۰۰ تومان
🔵 قیمت با تخفیف: ۲۶۶,۰۰۰ تومان
(امکان سفارش تک جلدی هم وجود دارد)
جهت #خرید_کتاب و ارسال👇🏼
@Ganjipour
زمانی در یک جنگل زیبا فیل کوچولویی زندگی می کرد که از بقیه فیل ها تمیزتر بود. فیل کوچولو روی چمن ها می نشست و بازی بقیه فیل ها را نگاه می کرد. فیل کوچولو پیش خودش می گفت: چرا این فیل ها خودشان را اینقدر کثیف و گلی می کنند! خیلی وحشتناکه!
فیل کوچولو همیشه عادت داشت قبل از این که روی چمن بنشیند، تک تک علف ها را تمیز کند و یا قبل از این که زیر سایه درختی بنشیند، درخت را خوب تکان بدهد تا برگ های خشک آن بریزد. او همیشه جایی غذا می خورد که باد، شن و خاک روی غذای او نریزد.
یک روز صبح هوا ابری شده بود و ابرها سیاه و سیاه تر می شدند تا این که اولین قطره باران روی فیل کوچولو ریخت. فیل کوچولو خیلی زود زیر صخره ای بزرگ پنهان شد. کم کم قطره های باران زمین را گلی کردند.
فیل کوچولو با خودش گفت: چقدر وحشتناک، حالا چطوری به خانه برگردم؟!
فیل کوچولو خودش را عقب می کشید تا پاهایش کثیف و گلی نشود.
باران تند و تند می بارید. به زودی باران به پاهای فیل کوچولو رسید. فیل کوچولو فکر کرد: باید از اینجا بیرون بروم. تازه امروز ناخن ها یم را تمیز کردم.
همه حیوانات جنگل به بالای تپه رفتند. وقتی فیل کوچولو دید که آب رودخانه بالا آمده، مجبور شد مثل بقیه حیوانات به بالای تپه برود.
حیوانات می ترسیدند که سیل بیاید و همه را با خودش ببرد. حیوانات کوچکتر زیر گوش های فیل کوچولو پنهان می شدند تا باران آنها را خیس نکند.
فردا صبح وقتی حیوانات بیدار شدند، باران بند آمده بود. همه حیوانات خیلی کثیف شده بودند، حتی فیل کوچولو هم سر تا پایش گلی شده بود.
فیل کوچولو خودش را به تنه درخت می زد تا گل و خاک از روی بدنش جدا شود. فیل کوچولو گفت: من دیگر نمی توانم اینجا بمانم. من خیلی کثیف و گلی شدم.
فیل کوچولو می خواست به سمت آبشار برود تا همه بدنش را خوب بشوید. او از روی سنگ ها و چمن ها حرکت می کرد تا بیشتر گلی نشود. در راه بقیه حیوانات را دید. آنها هم خیلی گلی شده بودند.
زیر آبشار حوضچه ای از آب تمیز بود. فیل کوچولو وارد این حوضچه شد و زیر آبشار رفت. همه گل و لجن از بدن فیل کوچولو پاک شد. فیل کوچولو گفت: آخ جون، دوباره تمیز شدم.
وقتی فیل کوچولو می خواست از زیر آبشار بیرون بیاید، یک دفعه مقدار زیادی آب گلی روی سرش ریخت. فیل کوچولو سریع از زیر آبشار بیرون آمد و خیلی ناراحت و عصبانی شده بود.
فیل کوچولو ناراحت و عصبانی به سمت رودخانه رفت و دید آنجا حیوانات دیگر روی هم آب می پاشند. یک خانم کرگدن، با صدای بلند گفت: فیل کوچولو تو هم بیا آب بازی کنیم.
خانم کرگدن خیلی تمیز شده بود.
فیل کوچولو هم توی رودخانه رفت و خودش را خوب شست و با خرطومش روی حیوانات آب می پاشید و خوب آنها را تمیز می کرد.
از آن زمان به بعد فیل کوچولو با حیوانات دیگر به رودخانه می رفت و آب بازی می کرد و دیگر هم از گلی شدن نمی ترسید.
#قصه
#بهداشت_فردی
38.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با عرض سلام و ادب🌺
کلیپ قصه گل نرگس داستان زندگی آقا امام زمان (عج) و حضرت نرجس خاتون به زبان کودکانه می باشد.
برای ساخت این کلیپ مطالعات و زمان زیادی صرف شده و سعی کردیم بر اساس مستندات باشد.
لطفا این کلیپ را نشر دهید تا کودکان عزیز ببینند.
ان شاالله مورد قبول حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف قرار گیرد.
پیش دبستانی امام زمان (عج)💐
#قصه
#قصه_گل_نرگس
داستان گل نرگس
@morabikodak5159
9107441380.pdf
1.14M
📚🍃📚🍃📚
📚 #قصه مصور برای کودکان
🏴 ویژه شهادت حضرت زهرا (سلام الله علیها)
#ایام_فاطمیه
🍃📚🍃📚🍃📚🍃📚🍃
داستان خانم با خدا
@morabikodak5159
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🃏🃏🃏🃏✨✨✨✨
##قصه##🧸🧸🧸🧸🧸
♦️ نوع فعالیت ؛ قصه
🧸هدف: قبل از هر کار فکر کردن و تصمیم گرفتن
♦️قصه؛ فکر کردن چقدر خوبه
🧸راوی : الهام حاج زینلی
🐧تدوین ؛ الهام حاج زینلی
$$پیش دبستانی شکوفه های نور شهرکرد ناحیه ۱$$
🧸🧸🧸🧸🧸
تقدیم به شما مهربونا
مهارت فکر کردن
@morabikodak5159
38.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با عرض سلام و ادب🌺
کلیپ قصه گل نرگس داستان زندگی آقا امام زمان (عج) و حضرت نرجس خاتون به زبان کودکانه می باشد.
برای ساخت این کلیپ مطالعات و زمان زیادی صرف شده و سعی کردیم بر اساس مستندات باشد.
لطفا این کلیپ را نشر دهید تا کودکان عزیز ببینند.
ان شاالله مورد قبول حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف قرار گیرد.
پیش دبستانی امام زمان (عج)💐
#قصه
#قصه_گل_نرگس
کلیپ نیمه شعبان
داستان گل نرگس
#امام_زمان
داستان امام زمان
@morabikodak5159
برنامه جذاب گوری و مگوری😍😍😍
این قسمت : دوری و دوستی 🌸👌
حتما ببینید و نشر بدید جذاب برای خردسال::
لینک ویدئو در برنامه درسا بازار :::
https://dorsabazar.ir/home/videodetail/13022
#عروسک
#درسا
#کودکانه
#قصه
#فواید_شعر_قصه
📚برای کودک شعر بخوانید و قصه بگویید
@madarkodak
هنگامی که فرزندان، داستانی را از پدر و یا مادر خود می شنوند، تنها تصور کنید که چه سوال های زیادی در ذهنشان ظاهر می شود، مثلا، این چیست؟ آن چیست؟
آنها هنوز اطلاعات و آگاهی زیادی ندارند، اما هرچه که شما برایشان داستان بخوانید، به همان نسبت نیز آنها سوالات بیشتری می پرسند مادر و کودکی ها هرچه آنها سوالات بیشتری بپرسند، به همان نسبت نیز پاسخ بیشتری دریافت می کنند و از #هوش و #ذکاوت بیشتری برخوردار می شوند.
📚 #شعر و #قصه بخش مهمی از فرایند #زبان_آموزی در نوزاد است چراکه تکرار می شوند و کودک این شانس را دارد که طی زمان آنها را یاد بگیرد.
#شعرها، #بازی_با _انگشت ها (مثل لی لی حوضک) یا هر فعالیت حرکتی دیگری به کودک کلماتی را یاد می دهد که نشانه های فیزیکی نیز به همراه دارند.
مادر و کودکی عزیز وقتی کودکی شعری را یاد می گیرد که همزمان با آن دست هم می زند، هر وقت آن شعر را بخواند، دست می زند.
حتی اگر توانایی ادای کلمه ای از آن یا نام شعر را نداشته باشد.
📚📖📚📖📚📖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🃏🃏🃏🃏✨✨✨✨
##قصه##🧸🧸🧸🧸🧸
♦️ نوع فعالیت ؛ قصه
🧸هدف: قبل از هر کار فکر کردن و تصمیم گرفتن
♦️قصه؛ فکر کردن چقدر خوبه
🧸راوی : الهام حاج زینلی
🐧تدوین ؛ الهام حاج زینلی
$$پیش دبستانی شکوفه های نور شهرکرد ناحیه ۱$$
🧸🧸🧸🧸🧸
تقدیم به شما مهربونا
مهارت فکر کردن
@morabikodak5159
#قصه
داستان کتاب شلخته
اﻣﺮﻭﺯ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﮐﺘﺎﺏ ﺟﺪﯾﺪ ﺑﻪ ﮐﺘﺎﺑﺨﺎﻧﻪ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ ﺗﺎ ﺩﺭ ﻗﻔﺴﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﺨﺼﻮﺹ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﻫﻨﺪ. ﺍﻣﺎ ﻣﺜﻞ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﯾﻦ ﮐﺘﺎﺑﻬﺎ ﻫﻨﻮﺯ ﮐﺘﺎﺑﺨﺎﻧﻪ ﻧﺪﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ. ﭼﻪ ﮐﺎﺭﻫﺎﯾﯽ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ. ﺑﻠﻨﺪ ﺑﻠﻨﺪ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﯾﺪﻧﺪ. ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﻫﻞ ﻣﯽ ﺩﺍﺩﻧﺪ. ﺣﻮﺻﻠﻪ ﻧﺪﺍﺷﺘﻨﺪ ﺳﺮ ﺟﺎﯾﺸﺎﻥ ﻣﻨﻈﻢ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﮕﯿﺮﻧﺪ. ﯾﮏ ﺩﻓﻌﻪ ﺗﻮﯼ ﻗﻔﺴﻪ ﻫﺎ ﺩﺭﺍﺯ ﻣﯽ ﮐﺸﯿﺪﻧﺪ ﻭ…
ﺧﻼﺻﻪ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺁﺑﺮﻭﺭﯾﺰﯼ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ. ﺍﻋﻀﺎﯼ ﮐﺘﺎﺑﺨﺎﻧﻪ ﺍﺯ ﮐﺎﺭ ﺍﯾﻦ ﮐﺘﺎﺑﻬﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ. ﻭﻟﯽ ﭼﻮﻥ ﻫﻤﻪ ﺑﺎ ﺍﺩﺏ ﻭ ﺑﺎ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﻤﯽ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﻭ ﻓﻘﻂ ﭼﭗ ﭼﭗ ﺑﻪ ﮐﺘﺎﺑﻬﺎ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ. ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺗﺎ ﺑﺒﯿﻨﻨﺪ ﻣﺴﺌﻮﻝ ﮐﺘﺎﺑﺨﺎﻧﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﭼﮑﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ.
ﻣﺴﺌﻮﻝ ﮐﺘﺎﺑﺨﺎﻧﻪ ﯾﮑﯽ ﺩﻭﺑﺎﺭ ﺑﻪ ﮐﺘﺎﺑﻬﺎﯼ ﺑﯽ ﻧﻈﻢ ﺗﺎﺯﻩ ﻭﺍﺭﺩ ﺗﺬﮐﺮ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﮐﺘﺎﺑﺨﺎﻧﻪ ﺍﺳﺖ ﻧﻪ ﭘﺎﺭﮎ! ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺳﮑﻮﺕ ﺭﺍ ﺭﻋﺎﯾﺖ ﮐﻨﯿﺪ ﻭ ﺳﺮﺟﺎﯾﺘﺎﻥ ﻣﻨﻈﻢ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ ﺗﺎ ﮐﺴﯽ ﺑﯿﺎﯾﺪ ﻭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺑﺨﻮﺍﻧﺪ.
ﮐﺘﺎﺑﻬﺎ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﮔﻔﺘﻨﺪ ” ﺑﺨﻮﺍﻧﺪ!”
ﻣﺴﺌﻮﻝ ﮔﻔﺖ: “ﺑﻠﻪ ﺑﺨﻮﺍﻧﺪ.”
ﮐﺘﺎﺑﻬﺎ ﻫﻤﻪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﻠﻨﺪ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺧﻨﺪﯾﺪﻥ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﻣﮕﺮ ﮐﺴﯽ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﻣﻄﺎﻟﺐ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻧﺪ!
ﻣﺴﺌﻮﻝ ﮐﺘﺎﺑﺨﺎﻧﻪ ﺍﺧﻢ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺳﺮ ﺟﺎﯾﺶ ﻧﺸﺴﺖ.
ﺻﺤﺒﺖ ﮐﺮﺩﻥ ﮐﺘﺎﺑﻬﺎ ﺁﺭﺍﻣﺘﺮ ﺷﺪ، ﻭﻟﯽ ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﻫﻞ ﻣﯽ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﻭ ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺳﻌﯽ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﭼﻨﺪ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺧﻮﺩﺵ ﺟﺎ ﺑﮕﯿﺮﺩ.
ﮐﺘﺎﺑﻬﺎﯼ ﻣﻮﺩﺏ ﻭ ﻣﻨﻈﻢ ﻗﺒﻠﯽ، ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﮐﺘﺎﺑﻬﺎﯼ ﺟﺪﯾﺪ ﺷﻠﺨﺘﻪ ،ﺧﺴﺘﻪ ﻭ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺯﯾﺮ ﻟﺐ ﻏﺮ ﻣﯽ ﺯﺩﻧﺪ ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﮐﺘﺎﺑﻬﺎ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺑﻘﯿﻪ ﻗﺪﯾﻤﯽ ﺗﺮ ﺑﻮﺩ، ﺍﺯ ﮐﺘﺎﺑﻬﺎﯼ ﺟﺪﯾﺪ ﭘﺮﺳﯿﺪ: “ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﻣﯽ ﺗﻮﻧﻢ ﺑﭙﺮﺳﻢ ﺷﻤﺎ ﻗﺒﻼ ﮐﺠﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯾﺪ؟”
ﮐﺘﺎﺑﻬﺎﯼ ﺷﻠﺨﺘﻪ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﻫﻢ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ :”ﻻﯼ ﺍﺳﺒﺎﺏ ﺑﺎﺯﯼ ﻫﺎﯼ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﺧﺎﻧﻢ.”
ﮐﺘﺎﺏ ﻗﺪﯾﻤﯽ ﮔﻔﺖ: “ﻻﯼ ﺍﺳﺒﺎﺏ ﺑﺎﺯﯼ ﻫﺎ ! ﺍﻣﺎ ﮐﺘﺎﺏ ﺑﺎﯾﺪ ﺗﻮﯼ ﮐﺘﺎﺑﺨﺎﻧﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﺗﺎ ﺳﺎﻟﻢ ﻭ ﺗﻤﯿﺰ ﺑﻤﺎﻧﺪ. ”
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﮐﺘﺎﺑﻬﺎﯼ ﺷﻠﺨﺘﻪ ﮔﻔﺖ: “ﻣﮕﻪ ﻧﻤﯽ ﺑﯿﻨﯽ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﮐﺎﻏﺬﻫﺎﯼ ﻣﺎ ﻣﭽﺎﻟﻪ ﺷﺪﻩ، ﺟﻠﺪﻣﻮﻥ ﺧﺮﺍﺏ ﺷﺪﻩ، ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﺍﺯ ﮐﺎﻏﺬﻫﺎﻣﻮﻥ ﭘﺎﺭﻩ ﺷﺪﻩ….”
ﮐﺘﺎﺏ ﻗﺪﯾﻤﯽ ﺑﺎ ﺩﻟﺴﻮﺯﯼ ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﺗﮑﺎﻥ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ” “ﺣﺎﻻ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﭼﺮﺍ ﺍﻧﻘﺪﺭ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺭﻭ ﻫﻞ ﻣﯽ ﺩﻫﯿﺪ ﯾﺎ ﭼﺮﺍ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﯿﺪ ﺳﺮﺟﺎﺗﻮﻥ ﺑﺎﯾﺴﺘﯿﺪ. ﻭﻗﺘﯽ ﯾﮏ ﮐﺘﺎﺏ ﺁﺳﯿﺐ ﻣﯽ ﺑﯿﯿﻨﻪ ﺷﮑﻠﺶ ﺯﺷﺖ ﻣﯽ ﺷﻪ ﻭ ﺩﯾﮕﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﻪ ﺩﺭﺳﺖ ﻻﯼ ﮐﺘﺎﺑﻬﺎ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﮕﯿﺮﻩ.”
ﮐﺘﺎﺑﻬﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻓﻬﺎ ﺭﺍ ﺷﻨﯿﺪﻧﺪ ﺩﻟﺸﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺘﺎﺑﻬﺎﯼ ﺗﺎﺯﻩ ﻭﺍﺭﺩ ﺳﻮﺧﺖ ﻭ ﺩﯾﮕﺮ ﻏﺮ ﻧﺰﺩﻧﺪ ﻭ ﺳﺎﮐﺖ ﺷﺪﻧﺪ.
ﮐﺘﺎﺏ ﻗﺪﯾﻤﯽ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﮔﻔﺖ: “ﺣﺎﻻ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺷﮑﺮ ﺍﻻﻥ ﺗﻮﯼ ﮐﺘﺎﺑﺨﺎﻧﻪ ﻫﺴﺘﯿﺪ ﻭ ﺩﯾﮕﺮ ﺯﯾﺮ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎ ﻭ ﻻﯼ ﺍﺳﺒﺎﺏ ﺑﺎﺯﯾﻬﺎﯼ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﻧﯿﺴﺘﯿﺪ. ﺍﯾﻨﺠﺎ ﮐﻢ ﮐﻢ ﺷﮑﻠﺘﺎﻥ ﻫﻢ ﺯﯾﺒﺎ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻭ ﮐﺎﻏﺬﻫﺎﯼ ﻣﭽﺎﻟﻪ ﺷﺪﻩ ﺗﺎﻥ ﺻﺎﻑ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ. ﺑﻌﺪ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﯿﺪ ﮐﻪ ﭼﻘﺪﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺭ ﮐﺘﺎﺑﺨﺎﻧﻪ ﮐﯿﻒ ﺩﺍﺭﺩ. ﺗﺎﺯﻩ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﻣﻬﻤﺘﺮ، ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻣﯽ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﻗﺼﻪ ﻫﺎﯼ ﻗﺸﻨﮕﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﻨﺪ.”
ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻓﻬﺎ ﺍﻧﻘﺪﺭ ﺭﻭﯼ ﮐﺘﺎﺑﻬﺎﯼ ﺷﻠﺨﺘﻪ ﺗﺎﺛﯿﺮ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻨﺪ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻨﻨﺪ. ﺁﺧﺮ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﻫﺮ ﮐﺘﺎﺑﯽ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﮐﺴﯽ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻧﺪ. ﻫﻨﻮﺯ ﺣﺮﻓﻬﺎﯼ ﮐﺘﺎﺏ ﻗﺪﯾﻤﯽ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺳﺮﺍﻍ ﮐﺘﺎﺑﻬﺎﯼ ﺷﻠﺨﺘﻪ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺳﻪ ﺗﺎ ﺍﺯ ﮐﺘﺎﺑﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﺗﺎ ﺑﺎ ﺩﻭﺳﺘﻬﺎﯾﺶ ﺑﺨﻮﺍﻧﺪ.
#واحدکار_کتاب_و_کتابخوانی
📚 @morabikodak5159