✍️شعر کودکانه آتش نشانی
وقتی می گیره آتیش
تو شهر ما مکانی
سریع میاد یه ماشین
که هست آتش نشانی
مامور آتش نشان
ببین چقدر زرنگه
هرجا بگیره آتیش
با شعله ها می جنگه
#واحدکار_آتش_نشانی
✍️شعرمردان آتش نشان
مردان آتش نشان
دلاور و با ایمان
اگر شوند باخبر
که در یک گوشه شهر
آتیش گرفته جایی
تا دیده را گشایی
آژیر کشان می آیند
تا که خاموش نمایند
حالا با ما تکرار کن
شماره اونها رو؟ ۱ ۲ ۵ ؛؛؛ ۱۲۵
#واحدکار_آتش_نشانی
هدایت شده از ایده های جدید مربیان کودک
🕊️🕊️شعر ورزش 🕊️🕊️
یک که میگم دستا بالا
بالا چیه ؟ خدا خدا
دو که میگم دستا جلو
جلو چیه ؟ هوا هوا
سه که میگم دستا کنار
کنار چیه ؟ فرشته ها
چهار که میگم دستا پایین
پایین چیه ؟ زمین خدا
دوسش داریم ما بچه ها
دوسش داریم ما بچه ها
برای شروع یک صبح شاد با کودکان
با انرژی و هیجان خوانده شود .
http://eitaa.com/joinchat/1567096844C746db3d35d 🐠🐟🐠🐟🐣🐥🐬🐬
#فعاليت شماره 2
آيا همه ي انسانها سلام مي كنند؟ (با يك تمرين ساده كودكان را به پاسخ مناسب برسانيد). يكي يكي از كودكان بخواهيد به وسط كلاس بيايند و نشان دهند مادر ، پدر، مادربزرگ، پدر بزرگ، دايي و يا خاله چگونه به آنها سلام مي كنند؟ حالا بپرسيد وقتي يكي از دوستان پدرشان به ديدن آنها مي آيد چگونه سلام مي كنند؟ با آقاي فروشنده و يا آقاي رفتگر محله چطور؟ به اين طريق چگونه سلام كردن با افراد مختلف را به آنها نشان داده ايم.
#واحدکار_سلام_اول_مهر
سلام به فصل زیبا و شورانگیز
به پادشاه فصل ها
🍁🍂🍁 پاییز🍁🍂🍁
آغاز فصل پاییز و آغاز سال تحصیلی جدید بر همه همکاران عزیز و مامانای مهربون مبارک باشه
#شعر
#واحد_کار
#پاییز
🍁🍂🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍃
بارون میاد جر و جر
چتر و بگیر روی سر
از بوی بارون نم
تا میشه لذت ببر
روی درخت تو باغا
همه با هم کلاغا
آواز شاد میخونن
با قار و با قار میگن
انار اومد به اومد
لیموی شیرین اومد
نارنگی و پرتغال
خرمالو جونم اومد
از همه رنگه پاییز
رنگ و وارنگه پاییز
حنایی زرد و قرمز
رنگین کمون پاییز
🍁🍂🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍃
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂
#شعر_کودکانه
#شعر_اموزشی
#پاییز
🍂 ترانههای #اتل_متل_پاییز
اتل متل توتوله آهای حسن کوچوله
پنجرهها رو وا کن به رنگها نگاه کن
بارون مییاد نَمنَمَک سرد میشه کمکَمَک
برگ درختها تو باد از شاخه میشن آزاد
میچرخن و میچرخن میگردن و میگردن
روی زمین میشینن قشنگیه زمینن
اتل و متل توتوله چطوری حسن کوچوله؟
تو فصل و باد و بارون تو فصل قشنگ خزون
من عاشق بارونم من عاشق خزونم
برگهای قرمز و زرد هوای نمناک و سرد
پاییز قشنگ و زیباست قشنگترینِ فصلهاست
هر کدوم از فصلها رو خدا یه جور آفرید
تموم فصلها خوبن.باید اونا رو خوب دید
پاییز وقت مدرسه است وقت حساب، هندسه است
من میدونم که وقتی بارون میاد به سختی
چترمو زود بردارم تو اسبابام بذارم
حسن کوچوله تنها رفته میون برگها
میخواد کمی بشینه قشنگیشو ببینه
اتل و متل گندمه پاییز فصل چندمه؟
حسن بگو تند و تیز چند تا ماه داره پاییز؟
سومه فصل خزون زمستونه بعد از اون
هر فصلمون سه ماهه ماهی که توی راهه
ماه اولِ اون، مهر ماه دومش آبان
آذرِ ماه سوم ماهِ تگرگ و باران
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
احساس کودک را تایید کنید مثلا وقتی ترسیده نگویید این که ترس ندارد باید گفت «می دانم میترسی» در صورت رد احساسش، به این نتیجه میرسد که من هیچی نمیفهمم و شروع به نفی احساس خود میکند.
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
#داستان_کوتاه
#داستان_کودکانه
#داستان_پاییز
پاییز بود. برگ های زرد درختان در هوا پرواز می کردند و چرخ زنان به زمین می رسیدند. برگ ها روی هم جمع می شدند و تپه های برگی درست می کردند. خانواده ی خارپشت ها، دنبال یک تپه ی برگی بزرگ می گشتند تا بتوانند همه ی زمستان سرد را در آن چمباتمه بزنند و بخوابند.

وقتی به یکی از این تپه های برگی رسیدند، مادر خارپشت گفت: « این جا خیلی خوبه! » هری کوچولو آن روز، خیلی سر حال نبود. او با بی حوصلگی راه می رفت و این طرف و آن طرف را نگاه می کرد. ناگهان بالای درخت، چیزی دید. خوش حال شد. با صدای بلند به پدرش گفت: « پدر، بالای آن درخت را نگاه کن! فکر کنم آن جا بهترین اتاق خواب برای من باشد. »

پدر خارپشت لبخندی زد و گفت: « بسیار خوب. اگر دوست داری، برو بالای درخت و یک شب آن جا بخواب! » پدر، یک نردبان بلند برای هری درست کرد تا بتواند از آن، بالا برود. هری با دست ها و پاهای کوچکش نردبان را محکم گرفت و از آن بالا رفت.

وارد اتاقک بالای درخت شد. منظره ای که از پنجره ی اتاق دید، بسیار زیبا بود. از آن جا می توانست همه ی ستاره های آسمان را ببیند. کم کم آماده ی خوابیدن می شد که صدای « گرومپ گرومپ » بلندی شنید. سنجاب های طبقه ی بالا « بپر بپر » بازی می کردند. کمی بعد سر و صدای جیغ بلندی از پنجره آمد. بیرون را نگاه کرد. خفاش های بازیگوش در تاریکی شب، قایم موشک بازی می کردند. صدای جیغ و داد خفاش ها که تمام شد، باد سردی آمد و درخت ها را تکان داد. باد، سر و صدای زیادی می کرد. هری نتوانت با آن همه سر و صدا بخوابد.

از نردبان پایین آمد. به آرامی به اتاق خواب زیر زمینی خودش رفت. با خودش گفت: « شاید اینجا بتوانم بخوابم! » بعد توی تختخواب گرم و نرمش، چمباتمه زد و آماده ی خوابیدن شد. هری حالا فهمیده بود چرا خارپشت ها روی درخت نمی خوابند. برادرها و خواهرهای هری از برگشتن برادر کوچولویشان خیلی خوشحال شدند. آن ها دوست داستند بدانند، خوابیدن در اتاقک درختی چه طور است! می خوساتند از هری بپرسند. اما هری آن قدر خوابش می آمد که نتوانست هیچ حرفی بزند. برادرها و خواهرهای هری با هم گفتند: « شب به خیر هری کوچولو. فصل بهار دوباره می بینمت. »
نکات ایمنی :
نزدیک آتش نرویم و از آن دوری کنیم
با کبریت بازی نکنیم
و باید بدانیم که چگونه آتش را خاموش کنیم
به ظرفی که روی گاز است نباید دست زد
به لامپ روشن نباید دست زد
به اتو نباید دست زد
#واحدکار_آتش_نشانی