4_5863855605835367101.mp3
3.64M
🍉شعر یلدا 🍉
شب شب یلداست هی
مهمونی برپاست هی
بزرگترین شب توی شبها شب یلداس هی مادربزرگ قصه میگه
قصه سربسته میگه
قصه های قدیمی رو از توی شاهنامه میگه
انار دونه دونه کنارشم هندونه
چایی رو بزار رو کرسی آی بچه نمونه
💢 در تربيت فرزند ، از سه كليد " #منطق ، #عاطفه و #جديت " استفاده كنيد .
➕منطقي بودن ، مثل زماني كه فرزند شما خواسته به جايي دارد و بايد برآورده شود . بنابراين :
دليلي براي جدال و بحث نيست .
➕عاطفي بودن ، مثل زماني كه احساس مي كنيد با كمي ابراز عشق و توجه ، مي شود به اتمسفر ارتباط شما و فرزندتان آرامش منتقل كرد .بنابراين :
دليلي براي استفاده از روش هاي منفي ارتباطي مثل بحث ، توهين ، تحقير نيست .
➕جدي بودن ، مثل زماني كه قانوني را وضع كرده ايد و اطمينان داريد به صلاح فرزندتان است ، بايد با جديت ( بدون عصبانيت ) ، روي حرف تان بايستيد . بنابراين:
دليلي براي بحث هاي طولاني و قوانين بي ثبات نيست .
هفته سوم آذر.زرین طلب.pdf
303.3K
🔔🔔🔔
هفته سوم آذر ۹۸
برنامه_هفتگی
بچه ها تا با ناملایمات
زندگی روبه رو نشوند..
شجاعت، تلاش و خوش بینی
را نمی آموزند...
بچه ها باید سختی بکشند
رفاه از موانع رشد است
#داستان
یلدا کوچولو در روز سی ام آذر یعنی آخرین روز پاییز و شب یلدا به دنیا آمده بود. هر سال شب یلدا همه در خانه ی یلدا جمع می شدند و تولدش را جشن می گرفتند. آن شب هم پدربزرگ و مادر بزرگ و عمه و عمو و خاله و دایی آمدند تا ۵ سالگی یلدا را جشن بگیرند. وقتی مادر شمع های روی کیک را روشن کرد، به یلدا گفت: «دخترم، یک آرزو بکن». یلدا چشم هایش را بست و گفت: «آرزو می کنم که فردا برف ببارد و زمین سفیدپوش شود، آن قدر که بتوانم یک آدم برفی درست کنم.» مهمان ها خندیدند و برای او دست زدند. یلدا شمع ها را فوت کرد، هدیه هایش را گرفت و از همه تشکر کرد. خاله پاییز و ننه سرما که روی یک تکه ابر سفید نشسته بودند و زمین را نگاه می کردند، یلدا را دیدند و آرزویش را شنیدند.
خاله پاییز به ننه سرما گفت: «شنیدی؟ یلدا کوچولو دلش می خواهد فردا برف ببارد. تو می توانی از کوله پشتی ات برفها را بیرون بریزی و همه جا را سفیدپوش کنی.» ننه سرما با اخم گفت: «اما من دلم نمی خواهد برفها را به کسی هدیه کنم، می خواهم آنها را برای خودم نگه دارم.» خاله پاییز گفت: «اگر برف هایت را برای خودت نگه داری، نمی توانی بچه ها را خوشحال کنی.» ننه سرما فکری کرد و گفت :«باشد، به خاطر بچه ها همه جا را با برف سفیدپوش می کنم.»
او کوله پشتی اش را باز کرد و برف ها راه از آن بیرون ریخت، آن شب هوا سرد و آسمان ابری شد و برف شروع به باریدن کرد. تمام شب برف می بارید. فردا صبح بچه ها با خوشحالی روی برفها سُر خوردند و برف بازی کردند. یلدا کوچولو وقتی بیدار شد و برفها را دید، از ته دل خندید و گفت: « ننه سرمای عزیزی، ممنونم که به من برف هدیه دادی. من به آرزوی خودم رسیدم.»
آن روز یلدا یک آدمک برفی ساخت و برایش دماغی از هویج و چشم هایی از زغال و دستهایی با تکه چوب گذاشت.
#یلدا