هوالحلیم
ایمان های خیالی
... مدتی این مثنوی تأخیر شد
هر چند وقت یکبار یک طوفانی از ناحیه اسماء جلال وزیدن میگیرد تا عدّه ای را همراه خودش ببرد. این طوفان ها یک دفعه و دو دفعه نیست ، بلکه مرتّب ، پشت سر هم میاید تا آن کسانی بمانند که ایمانشان ریشه در قلب دارد ( ایمان بعضی ها مانند درخت چنار میماند و ریشه در اعماق زمین "یعنی قلبشان" دارد ، بعضی ها هم ایمانشان مثل بوته کدو و یا گل نیلوفر میماند ، لذا یک درخت چنار چندصد سال طول میکشد تا بیست ، سی متر بالا میرود ، امّا یک گل نیلوفر و یا بوته کدو در عرض بیست روز... ) بعضی ها ایمانشان اینطور است .
نشنیدهای که زیر چناری کدو بنی
بر رست و بردوید برو بر به روز بیست؟
پرسید از آن چنار که «تو چند سالهای؟»
گفتا «دویست باشد و اکنون زیادتی است»
خندید ازو کدو که «من از تو به بیست روز
بر تر شدم بگو تو که این کاهلی ز چیست»
او را چنار گفت که «امروز ای کدو
با تو مرا هنوز نه هنگام داوری است
فردا که بر من و تو وزد باد مهرگان
آنگه شود پدید که از ما دو مرد کیست
در وقت وزیدن طوفانهای جلال هست که معلوم میشود ، چه کسانی ایمانشان در خیالشان بوده و چه کسانی ایمانشان در اعماق قلبشان بوده است.
امتحانات خدا برای همین هست ، بعضی ها به یک نسیم کنده میشوند و میروند و بعضی ها هم در طوفان ها میروند ، تا زمانی که برای خداوند معلوم بشود که چه کسی ایمانش حقیقت در عمق وجودش دارد ، اینها میمانند و بقیه هم مرخص ...
این هفت ، هشت سالی که خدمت دوستان بودیم از این بادها خیلی وزیده است و خیلی ها را با خودش برده است .
فرق را ملاحظه بفرمائید که زندگی در ظاهر شریعت و باطن شریعت چقدر با هم فرق میکنند . انسان در ظاهر شریعت هفتاد ، هشتاد سال پیش میرود و نمازش را میخواند و روزه اش را میگیرد ولی همین که انسان بخواهد پا در باطن شریعت بگذارد این مسائل برایش پیش میاید ، مشکلاتی که ایمان را از بین میبرند .
حداقل انسان در ظاهر شریعت انسان ایمانش را از دست نمیدهد ، همان ایمان سطحی را با خودش دارد ، امّا در باطن شریعت که پا میگذارد این نوع مسائل پیش میاید که ایمانها بر باد میرود. درست است که در ظاهر میرود و نماز میخواند ولی در باطن ایمان ندارد ، قلب خالی از ایمان هست .
چون باطن صراط حُب هست ، راه عشق هست و همیشه عشق با توحید همراه است ، عشق وحدت طلب است . یک معشوق نمی تواند ببیند که عاشقش به کس دیگری هم نظر دارد و لذا همیشه معشوق میگوید یا موحد باش و یا دنبال کس دیگر برو ...
ظاهر شریعت چون صراط عشق نیست ، خدا با آدم کاری ندارد ، میگوید برو عشق شغلت و مقامت و... داشته باش ( آنهایی که در ظاهر شریعت هستند ، عشق خدا را که ندارند ، خداوند میگوید عشق من را نداری ، برو و عشق هر که و هر چه را میخواهی داشته باش ، در قیامت هم به بهشت میبرمت. امّا در باطن شریعت وقتی انسان ادعای عشق خدا را میکند و میگوید خدایا دوستت دارم ، باید پای ادعایش بایستد ... )
عشق شیریست قوی پنجه و می گوید فاش
هر که از جان گذرد بگذرد از بیشه ما
استقامت در راه مهم است ، خیلی ها میگویند که میخواهیم وارد سیر حبی بشویم و با مرکب عشق حرکت بکنیم و جلو برویم ، اما استقامتش مهم است که خیلی ها ندارند (چون ایمانشان ریشه در عمق وجودشان " ریشه در قلب" ندارد ) ...
برگرفته از جلسه هجدهم منطق_الطیر
#علامه_مروجی_سبزواری
@moravej_tohid
#متن_پیاده_شده_از_فایل_صوتی
... به عبارت دیگر
وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها
حقیقت قرآنی است که در قلب حضرت زهرا وارد شده است و حضرت زهرا این را بازش میکند همانطور که این حقیقت واحد الله را باز و به اسماء متکثر تبدیل میکند و موجودات دنیا را پدید می آورد ، همچنین حقیقت واحد قرآنی را باز میکند و به سوره ها و آیات و الفاظ های متعدّد تقسیم میکند .
اینست آن سِرّی که در حضرت زهرا به ودیعه نهاده شده است ، آن سِر یا حقیقت واحد الله است و یا حقیقت واحد قرآن است ، فرقی نمیکند ...
برگرفته از جلسات مقامات_حضرت_زهرا
#علامه_مروجی_سبزواری
@moravej_tohid
هوالحکیم
... اینها باید روزی آدم باشد ...
بعضی از دوستان میگفتند که مدرک و سند و آدرس ... اینها مدرک و سند ندارد ، اینها را در کتابی نمی یابید ، نوشته نشده است ، این مقاماتی که بنده به این نحو از مقامات حضرت زهرا عرض کردم در کتابی نوشته نشده است ...
اینها را هر چه که دوستان در این شب ها از ما گرفتند که خُب غنیمت هست ( الحمدالله ، خدا را شکر بکنند ) این مسائل به این صورت در جایی شکافته نمیشود .
در سال قبل و سال قبلش ، دوتا دهه محرم در مقامات امام حسین " علیه السلام " خدمت دوستان بحث کردیم ، در همین اسرار وجودی امام حسین " علیه السلام " ... بحث های غنیمتی بود ، امسال هم که در مورد حضرت زهرا ...
انشاالله اگر که عمری بود و مانعی نبود ، باز سال آینده هم این ۱۰ شب محرم که هر سال برنامه داریم ، بقیه مقامات حضرت زهرا " سلام الله علیها " را آنجا خدمتتان بحث میکنم .
ولی چطور شد که از دیشب این باب بسته شد و احساس کردم که مطلب دیگری نمی آید و هر چه ...
خدمتتان عرض کردم اینها اینطور نیست که در کتابی نوشته شده باشد و من از آنجا بخوانم و بیایم خدمتتان عرض کنم ، اینها باید خودش به ذهن من بیاید و از دیشب مثل اینکه خشک شد و هیچی نیامد ( مطلبی نمیاید ) ، مثل شب های قبل که احساس میکردم مثل بارانی که بارش دارد ( به شدت در قلبم میبارد ) ، خیر دیگر " از دیشب خشک شد " و هر چه فکر کردم دیگر مطلب نیامد ، با فکر هم درست نمیشود ( خودش باید بیاید ) و خدا میداند این شب ها که خدمتتان بودم مطالعه ای نداشتم ( هیچی نداشتم ) حتی شب ها وقتی که میخواستم بیایم ، نمی دانستم درباره چه میخواهم بحث کنم ( این حقیقتی هست که میخواهم خدمتتان عرض بکنم ) .
در مجموع در نظرم بود که مثلاً درباره مقام ایناس ، درباره طهارت و ... ولی جزئیاتش را اصلاً نمیدانستم و وقتی بر روی منبر مینشستم بحمدالله مطالب می آمد ...
ولی عرض کردم دیگر از دیشب احساس کردم که دیگر مطالب نیامد و حالا گفتیم که دیگر امشب یک جمع بندی بکنیم ... از دیشب هم حالم خوب نبود ( انگار میخواستند بگویند روزیتان بس هست ، همین مقداری که بود همین مقدار را اکتفا بکنید ) و همین مقدار را هم خیلی قدر بدانید .
اینها یک حقایقی هست که ( تعبیرم بد تعبیری هست ) ولی میگویم خدا نسبت به حقایق توحیدی و ولایت خیلی بخیل هست ( خیلی ) ، خداوند این روزی ها را خیلی کم قسمت کسی میکند .
خداوند روزی های مادی را خیلی زیاد میدهد ، بروید در مغازها و خانه ها ، ببینید چقدر خوار و بار ، برنج ، گوشت ، فرش ، روغن ، تلویزیون ... از اینطور روزی ها خداوند فراوان و فراوان به مردم میدهد ( خیلی ) ، اما حقایق توحیدی ، حقایق مربوط به اسرار ولایت ، اینها را خدا نمیدهد ( نسبت به اینها بخل عجیبی دارد ) ، یک ذرّه ای ، گاهی ... اینها را در جایی ، در موقعیتی که مناسب بشود ، یک تناسبی پیدا بشود ...
توفیقی شده هست ۴_۵ سالی هست که خدمت دوستانی هستیم و حقایق توحیدی را خدمتشان میگوئیم ( دوستانی که از اول بودند خیلی قدر بدانند ) ، اینها را خداوند بابش را برای همیشه باز نمیکند " مقطعی هست " ، یکوقت باز میکند و میبندد و وقتی بست دیگر حِرمان و محرومیتش نصیب انسان میشود و بعد در قیامت میگوید : سوره واقعه ، آیه ۶۷
بل نحن محرومون
از ۳۰۰ هزار جمعیت سبزوار ، خداوند شما را لایق دانست که به سفره اسرار ولایت حضرت زهرا " سلام الله علیها " آگاهی پیدا بکنید ، به ۵ سِر از اسرار وجودی حضرت اطلاع پیدا بکنید ( خیلی خدا را شکر کنید ، خیلی ) ، الان من یک چیزی میگویم ، شما هم ممکن هست درست متوجه قضیه نشوید ، ولی باشد تا به عالَم برزخ برویم ، بعد در آنجا متوجه خواهید شد که این مطالبی که این شب ها گفته شد ( حالا به هر اندازه ای که دوستان گرفتند ) ، حداقل به اندازه حضور در مجلس ( ولو اینکه اگر کسی هیچی متوجه نشده باشد ) ، عیبی ندارد ، بعد در آنجا میفهمید که این جلسات چه نورانیتی دارد ...
خدا مرحوم حاج ملاهادی را رحمت بکند ( ۱۵۰ سال ) از وفاتش میگذرد و در طول این ( ۱۵۰ سال ) ایشان که در سبزوار بودند ، بحمدالله از برکت انفاس قدسی آن بزرگوار این مطالب بوده .
سبزوار شهری بوده که از شهرهای دیگر بسیاری می آمدند و در اینجا مقیم میشدند و در درس های عرفانی و فلسفی ایشان شرکت میکردند ، ایشان این بحث ها را در سبزوار داشته اند ( خُب رفت ) ... ۱۵۰ سال هست که رفته است و ۱۵۰ سال هست که باب این بحث ها در این شهر بسته بوده، ( ۱۵۰ سال ) باب این اسرار حقایق توحیدی و اسرار ولایت در این شهر بسته بوده .
حالا چه شده است که خداوند دوباره عنایتی فرمود و باب این بحث ها در این شهر باز شد ( خیلی خدا را شکر بکنید ) دیگر بعد هم که بسته بشود ، دیگر معلوم نیست که خداوند باز تا کی یک چنین بابی را باز بکند .
این بحث ها نور هست ، خودم هم خیلی متوجه نیستم که چگونه هست ( چه شد ...
@moravej_tohid
ادامه مطلب👇
ادامه☝️
... خودم هم خیلی متوجه نیستم که چگونه هست ( چه شد ) که یکمرتبه باب این بحث ها در این شهر باز شد ، در میان همه شهرهای ایران در اینجا باز شد ( نمیدانم ) .
دوستان شاهد هستند بحث هایی را که در توحید خدمتتان زدیم ، بحث هایی را که در تفسیر قرآن خدمتتان زدیم ( اینها بحث هایی نیست که در هر جایی گفته بشود ) و باز هم میگویم حداقلش اینست که دو رکعت نماز شکر بخوانید که خداوند شما را توفیق داد که این ۵ سِر از اسرار دخت نبوت بر شما کشف بشود و این مقامات برایتان معلوم بشود و ما هم تا جایی که از دستمان بربیاد در طول سال در جلساتی که داریم خدمت شما بحث هایی را ارائه خواهیم کرد و اسرار زیاد هست ، خیلی اینها در قلب من تلمبار شده است ، منتها بیرون آمدنش نمیدانم چطوری هست ...
عرض کردم از دیروز مثل اینکه دیگر خشکید ، دیگر هر چه میکنم مطلبی عرض کنم ، خیر دیگر ، تمام شده است ( انگار گفتند روزی امسالتان بس هست دیگر ) .
حالا باشد تا خداوند اگر دوباره صلاح دید ...
این مریضی هم که از دیشب به ما دست داد ، دنباله همان مریضی بود که داشتیم ( یک عمل سختی داشتیم ) و آن باعث شد که ضعف شدیدی بر ما عارض شد ...
یک عملی بود که حسابی ما را ... شاید نزدیک یکماه بود درد خیلی شدیدی عارض ما بود و نزدیک ۱۷_۱۸ روز اصلاً غذا نخوردم ( فقط آبمیوه میخوردم ) و درد خیلی شدید بود ( خیلی ) ولی البته خیلی خدا را شکر میکنم ، نزدیک به ۵۰ سال از عمر ما میگذرد این درد لازم بود ( لازم بود یک لایروبی خوبی بکند ) ، گناهان جمع شده بود ، " غفلت ها جمع شده بود " ، تقریباً درد شدید یکماه اینها را شست و یک لایروبی ... ( به قدری خدا را شکر میکنم بر این یکماه دردی را که به ما داد ) خدا میداند ( نمی توانم حق مطلب را ادا بکنم ) خیلی بجا بود .
ناراحت بودم خدایا بعد از عمر ۵۰ سالی که به ما دادی و این همه گناه و معصیت و غفلت ، اینها را چکار بکنم ( اینها روی هم تلمبار شده است ) جهنمی را برای ما درست کرده است که اگر همین الان بمیرم ، این جهنم برایم کشف میشود و الحمدالله این درد شدیدی که در این یکماه داشتیم و مشکلات دیگری هم که دور و برش بود ، بحمدالله یک لایروبی کرد ( خیلی خوب بود ، خیلی خدا را شکر میکنم ) که این درد را به ما داد ( لازم بود ، به موقع بود ) .
درد ها و مصیبت ها و غم ها را که خداوند میدهد ، از اینها ناراحت نباشید ( این دردها را دوست بدارید ، از این دردها لذت ببرید ، کیف کنید ) و نخواهید که زود ... درست هست که انسان نسبت به درد یک مقداری مقاومت ندارد ( خوشش نمیاید ) ، اما به راستی اگر کسی آن چشم باطن بینش باز باشد ، میفهمد که این دردها در باطن با او چه میکند ، چقدر جهنم را خاموش میکند ( طبقات جهنمی که برای خودش درست کرده است ) اینها را خاموش میکند ، خیلی این دردها مفیدند " اینها هدیه خداوند هستند " و امام جواد " علیه السلام " فرمود که وقتی ما به قیامت میرویم و میبینیم که دردها و مصیبت هایی را که خداوند به ما داده است ، اینقدر اجر داریم که میگوئیم خدایا ما را برگردان و دوباره به ما درد بده ( از بس که این دردها برای ما سازنده و مفید هست ) ، جهنم هایی را که با دست خودمان درست کرده ایم ، اینها را خاموش میکند .
یک میگرن دارم که هر روز هست ، سر درد دارم ، گاهی وقت ها شدتش اینقدر میشود که بیهوش میشوم ( هر روز هم با ما هست ) ، با ما یار مهربانی هست ...
یکوقتی یکی از دوستان به من گفت که ... یک خدمتی به او کردیم ، بنده خدا خیلی منت این خدمت ما را دارد ، میگفت که بیا ببرمت فرانسه ، در آنجا از دوستانم اطباء خوبی هستند ، به خرج خودم میبرمت و مداوایت میکنم و ... ( البته سبزواری نبود ، از سبزواری اینطور چیزها ... از سبزوار نه ابوبکری به عمل میاید و نه سلمانی به عمل میاید " هیچکدامش " ) ، گفتم نمیایم .
با خودم گفتم ( به او نگفتم ) عمریست که دم از عشق خدا میزنی ، حالا نامردی و بی معرفتی هست که برای ...
مضافاَ به اینکه خیلی وقت ها نیمه های شب خواب میماندم ( یکمرتبه از شدت سردرد ) بیدار میشدم و میدیدم که وقتش هست برای عبادت خدا بیدار بشوم ... اگر این درد نمیبود خواب میماندم این درد بارها و بارها که میخواستم خواب بمانم ، این درد بیدارم کرده است ، خُب چنین رفیق خوبی را چرا از دستش بدهم .
بعد خداوند نمیگفت که اگر این درد نمیبود مثل حیوان تا صبح میخوابیدی ( حالا نهایتاً صبح بیدار میشدی و نماز صبحت را میخواندی ) و دیگر هیچی ... ( همین درد بیدارت کرد ) ، مخصوصاً اینکه وقتی انسان درد دارد دلش هم یک مقداری میشکند ...
این درد را چرا از دستش بدهم ، مضافاً به اینکه این درد جهنم هایی از آتش را برای ما خاموش میکند ، یعنی هر طور که آدم حساب میکند ، میبیند که خیر هست ( نفع هست ) ...
برگرفته از جلسه ۱۰
اسرار #مقامات_حضرت_زهرا
#علامه_مروجی_سبزواری
@moravej_tohid
#متن_پیاده_شده_از_فایل_صوتی
هوالحکیم
نَفَسِ اولیاء
... خیلی به ظاهر نیست ، خیلی از مردم هستند " یکی زاهد است شبانه روز هزار رکعت نماز میخواند ، یک دور قرآن میخواند " اینها ملاک نیست ، ملاک " اصل " همان هست ، روح در این عالم با کی همنجس هست 《 این مهم هست 》، نماز خواندن زیاد گولت نزند ، حج رفتن زیاد گولت نزند ، به اینها نیست .
مگر ما آدم هایی نداشتیم که اینها در عمرشان :
نقل میکنند ابو بصیر یکی از اصحاب امام صادق به مدینه خدمت امام آمده بود گفت : ( در کوفه زندگی میکرد ) آقا ما یک همسایه داریم ، او خیلی اهل لهو و لعب هست ، از صبح تا شب ، از شب تا صبح ، آدم های فاجر ، فاسق را در خانه اش جمع میکند و میزنند و میرقصد ( یک اوضاعی ) ما هم اذیت میشویم .
امام به او فرمود : برو بگو که جعفر بن محمد سلامت میرساند و میگوید اگر این کارهایت را ترک کردی جعفربن محمد بهشت را برایت تضمین میکند .
او به شهر خودش کوفه برگشت 《خیلی پیش همین همسایه اش میرفت و میگفت آقاجان این کارها را نکن ، او هم میگفت من نمی توانم ، من همینم که هستم 》
حتی همین سفری که این شخص میخواست از کوفه به مدینه برود ، به او گفت اصلاً پیش امامت برو و بگو یک همسایه ای دارم که اینطور و اینطور هست و وقتی هم که به او میگویم ، میگوید : نمیتوانم دست بردارم ، من همینم که هستم ( برای همین هم پیش امام شکایت کرد ، گفت یک همسایه دارم اینطور هست ) ...
وقتی از سفر آمد ، آن شخص به دیدنش آمد و به او گفت فلانی پیش امام رفتی ( با حالت تمسخر ) ، او هم گفت رفتم ، گفت چه گفت : گفت دست از این کارهایت بردار من بهشت را برایت تضمین میکنم .
یک حالتی در او پیدا شد و به خانه اش رفت .
ابوبصیر دید او چند روزی هست از خانه اش بیرون نمیاید " سر و صدایی هم نمیاید " ، لذا رفت به در خانه اش و در زد ، دید بنده خدا " مریض ، مریض " در خانه افتاده است و هیچکس هم نیست .
گفت چرا اینطور هستی ، گفت از روزی که این حرف را زده ای من اینطور شده ام و گفت همه اموالم را دادم ( نه اینکه از بنی امیه بود ، اموالش اموال حرام بود ) ، هر چه مال از دستگاه بنی امیه جمع کرده بودم همه را یا به صاحبانش دادم و یا به فقرا بخشیدم .
هیچی نداشت ، حتی لباس هم نداشت ( ظاهراً پشت در گفته بود من لباس ندارم ، و او رفته بود از خودش لباس آورده بود و به او داده بود و در را باز کرده بود ) ، بنده خدا مریض افتاده بود .
البته مریضی اش معلوم بود چه مریضی هست ( حرف یک ولی خدا با این آدم چه کرد ) چه کرده با بسیاری از انسانها در طول تاریخ ( اینها عجیبند ) .
هین که اسرافیل وقتند اولیاء
مرده را زیشان حیات ست و نما
ای کاش گاهی وقت ها انسان از ته دل آروز بکنند نَفَس یک ولی به من بخورد " خیلی عجیب هست " ، یعنی بخوانید داستان کسانی که اینها در درگاه اولیاء منقلب شده اند و برگشته اند ، آدم های فاسق ، فاجر برگشته اند .
خیلی وقت ها از ته دل آرزو میکنم نَفَس یک ولی به من بخورد ( اصلاً به من فحش بدهد ) ، یک فحش بدِ آب دار بدهد ، اشکالی ندارد ، نَفَسش به من خورده است ... فحش اولیاء ...
...اینست که میگویم واقعاً انسان بخت یاری باشد که یک ولی خدا پیدا بشود که فحش هم بدهد " فحشش هم غنیمت هست " ...
واقعاً عرض میکنم گاهی وقت ها از ته دل آرزو میکنم نَفَس یک ولی " در یک اتاقی که یک ولی خدا نفس میکشد ، من هم نفس بکشم " ، بالاخره نفسش میپیچد ...
اگر چنین چیزی گیرتان آمد قدر بدانید و این هم همینطور نام او بر زبان امام صادق رفت دیگر ( نام این همسایه بر زبانش رفت ) و این بود که مریضش کرد و در بستر انداخت .
چند روزی زنده بود و در دم آخر که دیگر داشت جان میداد ( حالا چه گذشته است ، آدم بخت یار اینست ، یک عمر در فسق و فجور و لعو و لعب واینها ) آخر کار نَفَس یک ولی او را میگیرد و اینطورش میکند " حالا دیگر در آن چند روز که مریض بوده و در خلوت خانه بر این بنده خدا چه گذشته است ، نمیدانیم " ، شاید به اندازه اینکه یک عارف ۵۰ سال شب ها در خلوت خودش ریاضت میکشد ، عبادت میکند ، راز و نیاز میکند ، این بنده خدا در همان چند روز همه همان ها به سرش میاید . همان که میگوید :
درد عشقی کشیده ام که مپرس
حالا حافظ اگر در طول ۵۰ سال میگوید که
درد عشقی کشیده ام که مپرس
زهر هجری کشیده ام که مپرس
گشته ام در جهان و آخر کار
دلبری برگزیده ام که مپرس
آنچنان در هوای خاک درش
میرود آب دیده ام که مپرس
من به گوش خود از دهانش باز
سخنانی شنیده ام که مپرس
سوی من چه لب میگزی
لب لعلی گزیده ام که مپرس
خلاصه همه اینها به سر این بنده خدا در آن چند روز آمد و آخر هم این عشق چنان او را آبش کرد و آبش کرد که آن دم آخر ابوبصیر بر بالینش نشسته بود ، این بنده خدا گفت ابوبصیر مولای تو به وعده اش وفا کرد ...
برگرفته از جلسات مثنوی
#علامه_مروجی_سبزواری
@moravej_tohid
#متن_پیاده_شده_از_فایل_صوتی
نظر اولیاء ( جذب )
... امّا یک عدّه هستند بعد از این که اینها را با یک جذب بالا بردند بعد رهایش میکنند ، دوباره به عالم طبیعت میاید . ولی اگر به عالم طبیعت رفت ، یعنی دوباره به درون همان ظلمت ها رفت ، این دیگر هوایی شده است ، این قلب دیگر هوایی شده است . مانند آدمی که پنجاه سال در ته یک چاه عمیق زندگی کرده است ، همانجا در یک فضای تاریک ، بوی گند ، آبهای کثیف آنجا زندگی کرده است و از بالا اصلاً خبری نداشته است . این را برای یک لحظه بالا بیاورند و طبیعت سرسبز و هوای خوش را نشان بدهند و بعد دوباره به درون چاه ببرند خوب وقتی که رفت و آنجا را دید و برگشت اینجا دیگر وضعیّت محبّت آدم چطور میشود ؟ حالا درست است که به درون چاه برگشته است ، امّا دیگر این آدم هوایی شده است ، دیگر تمام محبّتی که به اشیاء درون چاه داشته از دست میدهد . اینجا آن درد به جان انسان می افتد ، میبیند تمام محبّت قلبش به بالاست .
این جاست که این درد به جان انسان می افتد و درد انسان را به طلب وادار میکند ...
برگرفته از جلسه عاشورا
#علامه_مروجی_سبزواری
@moravej_tohid
#صلح_کل
... اکثر شما میبینید در بیرون دنبال خدا میگردند ، خدا کجاست ؟ زمانی انسان به خدا رسیده است که احساس کند وجود هست ( هیچی دیگر نیست ) ، نتیجه اش اینست که در بیرون از وجود لذت میبرد ، نه از وجود چی !!!
اینجا اگر یک طاووس را ببیند ، یک لاشهء شغال را هم ببیند ( از هر دو یکطور لذت میبرد ) ، چون هر دو وجودند .
یکی از اثراتش اینست که وقتی انسان به آن مرتبه وجود اطلاقی خودش میرسد در بیرون از همه چیز لذت میبرد ، اینجا میشود " صلح کل " .
چونک بیرنگی اسیر رنگ شد
موسوی با عیسوی در جنگ شد
چونکه این رنگ از میان برداشتی
موسی و فرعون بکردند آشتی
وقتی بی رنگی اسیر رنگ میشود ، میگوید این خوب و این بد ، این زشت ، این زیبا
این غیر را از وسط بردار ، رنگ را از وسط بردار ، همه یک چیزند ، اینست که خدا در درون وجود خود توست ، زمانی میتوانی به خدا برسی که خودت را وجود ببینی ( هیچی دیگر نبینی ) ...
#علامه_مروجی_سبزواری
... البته ما بحث هایی با همین سیری را که شروع کرده ایم ... بحث هایمان را از چندسال پیش ، بحث های توحیدی و بحث هایی که در مراتب اعلای توحید و سلوک مطرح میشود ...
اگر خداوند توفیقمان داد و بودیم و مانعی پیش نیامد و مقتضی موجود بود و این بحث ها ادامه پیدا کرد ، انشالله دوستان " آنهایی که از اول بودند " یک احاطه کاملی بر روی اصول مسائل توحیدی و عرفانی پیدا میکنند . آن مسائلی که در کتابهای عرفانی خیلی سطح بالای توحید مثل " مصباح الاُنس ، تمهیدالقواعد ... " مطرح میشود ، یک احاطه خوبی بر آنها پیدا میکنند ...
و انشاالله آن اصول و استخوانبدی شخصیت توحیدی شکل میگیرد و اگر کسی این مطالب را با یک مراقبت خوبی از نَفْسش پی بگیرد در قیامت حتماً به مقام مقربین خواهد رسید که مقامات روحی در اثر علم توحید هست ، در اثر معرفت توحید هست ...
مقامات بهشتی در اثر عمل هست ( با عمل بهشت به دست میاید ) ، هر چه عمل سنگین باشد در بهشت بیشتر به انسان درخت ، قصر و امثال اینها میدهند ، اما مقامات توحیدی به انسان نمیدهند . مقامات توحیدی فقط در اثر معرفت توحید هست ، علم توحید است .
علم مهم هست ، در اثر این علم هست که انسان روحش از درجه بهشت میگذرد و به درجه قرب و عندالله و لقاالله میرسد ...
برگرفته از جلسات محرم سال ۱۳۹۱
#علامه_مروجی_سبزواری
@moravej_tohid
هوالحکیم
حکیم...
... اگر یک چنین آدمی پیدا شد که در همه عالم گشت و تضادی ندید او حکیم هست ...
حکیم یعنی کسی که سنجیده کار هست ، کسی که محکم کار هست ، کسی که بتواند استحکام عالم را ادراک کند ( این حکیم هست ) .
حکیم نه اینکه فلسفه خوانده باشد .
استحکام عالم را بتواند ادراک کند که میفرماید : سوره ملک ، آیه ۳
هَلْ تَرَىٰ مِنْ فُطُور
آیا ذره ای سستی در عالم میبینی ، ذره ای خطا در عالم میبینی
سوره ملک ، آیه ۲
الَّذِي خلق الْموت والحياة ليبلوكمْ أَيكم أَحْسن عملًا
بنابراین این انسان حکیم است ، تضاد نبیند ، استحکام ببیند .
اما یکوقتی هست که خیر ، تضاد در عالم میبیند ، میگوید ( چرا آن آنطور است ، این اینطور است )
یکی را میدهی صد ناز و نعمت
یکی را نان جو آلوده در خون
یکی از سیری میمیرد و یکی از گرسنگی میمیرد ، یکی از پولداری میمیرد و یکی از بی پولی میمیرد " تضاد میبیند " این حکیم نیست ، حکیم آنست که چنان عالم را محکم ببیند ، چنان عالم را مستحکم ببیند که هیچ تضادی در عالم نبیند ( اگر یک ذره در عالم تضاد باشد دیگر محکم نیست ، سست و لرزان هست ) .
در همین بنا نگاه کنید ، اگر مهندسینی که این بنا را ساخته اند یک ذره در محاسباتشان سستی به خرج میدادند این بنا سرپا نمیماند ، همیشه استحکام محصول ریاضیات هست ، محصول محاسبه هست ، اگر آن مهندس درست محاسبه کرده باشد ، اگر درست حساب کرده باشد ، این بنا محکم میشود ، اما اگر در اینجا یک ذره تضاد باشد ، اگر یک ذره سستی باشد از بین میرود .
سوره ملک ، آیه ۱
تباركَ الَذي بيده الْملْكُ وهو على كُلِ شيْءٍ قدير
سوره ملک ، آیه ۳
الّذي خلق سبع سماوات طباقا ۖ مَا ترىٰ في خلْق الرَحمَٰن مِن تفاوت ۖ فارْجع الْبصر هلْ ترىٰ من فطور
در این تفاوت نمیبینی ، تفاوت در صنع نمیبینی ، تفاوت در ربوبیت نمیبینی " هل ترىٰ من فطور " آیا ذره ای سستی در این عالم میبینی ؟
سوره ملک ، آیه ۴
ثمَّ ارْجع الْبصر كرّتين ينقلب إِليكَ الْبصر خاسئًا وهو حسير
دوباره به عالم نگاه کن ، سه باره نگاه کن ، اینقدر نگاه کن که بی جان بشوی ، ولی نخواهی دید ، ذره ای سستی ، تفاوت نخواهی دید ، ذره ای تضاد نخواهی دید ، حکیم این است ، تضاد نبیند ، همه را ملایمت ببیند ، همه را سازگاری ببیند .
این حکیم است ، نه اینکه فیلسوفی که فلسفه خوانده و بعد هم مثل امام فخر رازی اینقدر در فلسفه تشکیک کرده است و یا مثلاً امام محمد غزالی در " تهافت الفلاسفه " تناقضات فلاسفی ...
این فیلسوف نیست ، فیلسوف این است که تضاد نبیند .
به هر حال شیطان در اینجا یک تضادی دید ( بین جبر و اختیار یک حیرتی را دچار شد ) ...
برگرفته از جلسات محرم ۱۳۹۱
#علامه_مروجی_سبزواری
@moravej_tohid
هوالحکیم
الان چرا یک زن نمی تواند یکی دوتا بچه بیشتر بیاورد ؟
... بنی اسرائیل بعد از حضرت موسی خیلی به فساد افتادند ، خیلی به شرک افتادند ، بیت المقدس را بارها بت خانه کردند ، بت های گاو را در آنجا میگذاشتند و میپرستیدند ، پسران و دختران را در مقابل این بت ها قربانی میکردند ، کار بنی اسرائیل خیلی خراب شد .
انبیائی که برای بنی اسرائیل میامدند ، اینها را ۲ تا نفرین زیاد میکردند ...
یکی اینکه میگفتند که باغ های شما خشک شود و دیگری اینکه رَحِم زن های شما عقیم گردد ( این ۲ تا نفرین را زیاد میکردند ) .
الان شما ببینید جمعیت بنی اسرائیل از همه ملت های دنیا کمتر هست ، همه شان بر روی هم به ده میلیون نمیرسند ، در حالی که مسلمان ها ، مسیحی ها ... ( یهودی ها به ده میلیون هم نمیرسند ، همین ده میلیون هم همه شان بنی اسرائیل نیستند " اینها یک عدهء زیادی را از ملیت های دیگر به خودشان الحاق کرده اند " ، بنی اسرائیل خالصِ خالص اگر حساب کنی شاید پانصد هزار هم نباشند ) .
علت اینکه اینها جمعیتشان اینقدر کم شد چه بود ؟ نفرین انبیاء بود که میگفتند رَحِم زنهای شما عقیم گردد ، از اینجا شما یک نکته را دریابید اگر در زمانی زنها دیگر نتوانستند باردار بشوند و یا اگر باردار شدند ( یکی یا دوتا ) بیشتر نتوانستند بیاورند ، بدانید که نفرین پیغمبر را داریم ، اگر در زمانی جمعیت کم شد ( مردم دیگر رغبتی به اینکه بچه بیاورند نداشتند ) نفرین امت داریم ، والّا معمولاً کثرت اولاد از نعمت های خداوند هست که خداوند بارها و بارها به خاطر کثرت اولاد بر سر انسان منت گذاشته است ( وَ أَمْدَدْنَاکُمْ بِأَمْوَالٍ وَ بَنِينَ ) ما او را به فرزندان زیاد کمک کردیم .
متأسفانه اینقدر که بشر از خداوند دور شده است ( به یک حسابهایی که خدا دیگر اصلاً در کار نیست ، چه کسی دارد ما روزی میدهد ؟ ) بچه زیاد بیاورم مشکلات زیاد دارد ، گرفتاری زیاد دارد ، نمی توانم آنها را جمع جور کنم ... آیات قرآن را نفهمیدند که ( نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِيَّاكُمْ ) ما داریم شما را روزی میدهیم ، ما داریم بچه ها را روزی میدهیم ، شما میگوئید بچه نه .
الان طبیعت برگشته است ، سابق ها که کمبود بود ، بهداشت ضعیف بود ، غذاهای مقوی نبود و ... نوعاً زن ها قدرت باروریشان فوق العاده زیاد بود ، زن هایی بودند که ... میشناسم ۱۸ تا بچه آورد ...
قدرت باروری در زنها قوی بود ، الان چرا نیست ؟ الان چرا یک زن نمی تواند یکی یا دوتا بچه بیشتر بیاورد ؟
اینکه روشنفکر شدنده اند میگویند حالا بگذار درسمان را بخوانیم ، تخصصمان را بگیریم و ... بچه برای آن آخر ، آخرها میماند ، آنهم پیش مادربزرگ باشد و ... اینها علامت این هست که امت ، نفرین پیغمبر دارد ...
یعنی همین امت ما ، همین امت اسلام ، همین ما ایرانیان ، نفرین پیغمبر داریم ( چون از پیغمبر دور شدیم ) .
نفرین انبیاء بنی اسرائیل همین بود که باغ های شما خشک شود و رَحِم زن های شما عقیم گردد ، الان هم همینطور شده است ، فرقی نمیکند زن عقیم باشد و یا سالم باشد و بچه نیاورد و یا اگر بچه بیاورد یکی دوتا بیشتر نتواند بیاورد ، همه دلیل بر این هست که نفرین امت در اینجا هست ( حواسمان باشد ) .
اینکه عرض میکنم وقتی انسان قلب اولیای خدا را به درد بیاورد " فرقی نمیکند اولیاء زنده و مرده ندارند ، پیامبر زنده و مرده ندارد ، پیامبر الان هم در میان ما هست ، ائمه اطهار الان هم در میان ما هستند " وقتی که انسانها رو به گناه میاورند رو به معصیت میاورند ، این اولیاء و انبیاء نفرین میکنند ولی نفرینشان به اینصورت هست و ما حالیمان نمیشود ( نمیفهمیم ) خیال میکنیم که بشر به رشد رسیده است و هر چه اولاد کمتر ، زندگی بهتر ( اینطور میگوییم ) و نمیفهمیم که خداوند دارد با ما مکر میکند :
وَمَكَرُوا وَمَكَرَ اللَّهُ ۖ وَاللَّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِين
ما با خداوند مکر و حیله کردیم ، خداوند هم با ما مکر و حیله میکند ، یعنی یک چیزی که عذاب هست ، یک چیزی که بلا هست را در نظر ما به صورت زیبا جلوه میدهد ، ما خیال میکنیم که اولاد کم چیز بسیار خوبی هست ، در حالی که این خلاف هست ، منتها خدا یکطوری در نظر ما جلوه میدهد که ما خیال بکنیم که یک امر خوبی هست ، بعد همینطور میرویم و میرویم و به یکدفعه میبینیم که زیر پایمان خالی شد و دیگر فایده ای هم ندارد ...
برگرفته از جلسه ۷۳ مثنوی
#علامه_مروجی_سبزواری
@moravej_tohid
#فایل_صوتی_کوتاه
هوالحکیم
... تا خداوند چه بگوید و معیار حق چه باشد .
فرمود :
أعرف الرجال بالحق ولا أعرف الحق بالرجال
یعنی حق را از روی انسان ها نشناسید ، انسان را از روی حق بشناسید .
به هر حال حق باید ملاک باشد و الا هستند کسانی که هم موافق ، هم مخالف ، کسانی که تا حد بی دینی و کفر نسبت به ما ارادت دارند .
یک قاعده کلی هست که
النّاس أعداء ما جهلوا
انسان ها دشمن چیزی هستند که به آن جهل دارند ، بسیاری از مخالفت ها ، بسیاری از عنادها و دشمنی ها به خاطر اینست که درک نمی کنند ( جهل دارند ) ...
در این ده سال بارها ( دوستانی که بودند شاهد هستند ) و بارها گفتیم که هر کسی انتقادی و اشکالی دارد ( ما هم که از خطا خالی نیستیم ) تشریف بیاورد و صحبت بکند ( مواضع نظرش را بگوید ، انتقاداتش را بگوید " بگوید اینجا و آنجای حرفت اشکال داشت ) با برهان و دلیل ثابت بکنند ( بحثی نیست ما هم قبول میکنیم ، ما تابع برهان هستیم ) ...
چیزی که هست " نمی آیند " حرف اینست ، یعنی انتقاد و اشکال میکنند ، منتها نمی آیند .
حتی گفتیم که اگر اینجا حاضر نیستند منزل بیایند و دو به دو مینشینیم و با هم صحبت میکنیم " اگر واقعاً اشکالی هست ، بیایند و بگویند ، قبول میکنیم " اگر روی یک مبنای برهانی باشد خُب قبول میکنیم ( همین را هم نمی آیند ) و حتی باز هم گفتیم اگر کسی میتواند " ما در طول سال ، الان که ماه مبارک رمضان هست ، در بقیه ماه ها اینجا هفته ای سه جلسه برنامه داریم ، خُب ما حاضریم از جان و دل به آنها بسپاریم ، بیایند و این مجالس را اداره بکنند ، منتها چیزی هم نخواهند ، یعنی یک ریال پول از کسی نخواهند ( برای خدا ، بدون هیچ چشم داشتی ) بیایند و هفته ای سه شب وقت بگذارند و در توحید ، معاد ، اخلاق و ... بحث بکنند و بتوانند واقعاً همین ۱۵۰_۲۰۰ نفری که تشریف میاروند را پای منبر جمع بکنند ( بیایند ما تقدیمشان میکنیم ، حرفی نیست ، ما هم برویم در خانه راحت بنشینیم ، این جلسات برای ما ساده نیست و سنگین هست ، منتها بر روی عشق و علاقه ای که دارم که میخواهم حرف خدا یک طور دیگری زده بشود ، حرف دین در این شهر یک طور دیگری زده بشود ) .
مسئله محبت به خدا ، اینکه عبادتت را یک عبادت عاشقانه ای قرار بده ( میخواهم اینها مطرح بشود ) و از آن حالت دین رسمی ، دین بی مایه ، دین خشک ، دینی که هیچ لذتی برای انسان ندارد ، از آن حالت دربیاید ....
... ما ده سال هست که داریم این جلسات را برگزار میکنیم 《 با این همه مشکلات و سنگ اندازی ها 》.
دوستان شاهد هستند که چقدر ما را از مسجدها بیرون کردند تا آخرش آمدیم اینجا ، اینجا هم فرش ها را آتش زدند ، قرآن ها را آتش زدند ...
باز هم میگوئیم ، باز هم حرف همان هست ، هر کسی انتقاد و اشکالی دارد تشریف بیاورد ، بحثی نیست ، منبر را در اختیارشان میگذاریم ، انتقادات و اشکالاتشان را بگویند ( با برهان بگویند که فلان جا این اشکال را داشتی و ... ) و بیایند رودرو و مردانه ، اینکه از پشت سر بروند از قم استفتا بکنند که اینجا این حرفها را میزنند ( که حکم تکفیر ما از قم بیاید ) ، اینکه مردانگی نیست ، اینکه هنر نیست ( بیائید چهره تان را نشان بدهید ، اول با خودم بحث بکنید ) اگر قانع تان نکردم بعد به قم استفتا بکنید و از حضرات بزرگان آنجا حکم #تکفیر بگیرید و یا ...
... چرا این قدرت را ندارند که مردم را در پای منبرها جذب بکنند ؟ آن جاذبه ماهواره و تلویزیون و شب نشینی ها را صفر بکنند ...
این قدرت را ندارند که این جاذبه ها را از مردم بگیرند و در اینجا یک جاذبه ای برایشان ایجاد بکنند ، اگر میتوانند انجام بدهند و اگر نمی توانند حرف نزنند و بگذارند کسی که میتواند و از عهده اش برمیاید انجام بدهد .
ما هم در اینجا حرف خدا را میزنیم ، حرف دین را میزنیم و خدا هم میداند که هیچ اجری نخواسته ایم ، ده سال هست که حرف میزنیم و صحبت میکنیم ، هیچ اجری نخواسته ایم .
گاهی وقت ها خودم تعجب میکنم ، میگویم واقعاً یکی از معجزات خدا من هستم ، یعنی منِ آس و پاسی که از آسمان به زمین خورده که هیچ درآمدی ندارم ولی زندگیم اداره میشود ....
برگرفته از جلسه ۱۰ محبت
در محضر #علامه_مروجی_سبزواری
@moravej_tohid
#متن_پیاده_شده_از_فایل_صوتی
... آدمها یا در کف شریعت زندگی میکنند ، در همان نازل ترین سطح شریعت زندگی میکنند ، عباداتشان را انجام میدهند ، روزه شان را میگیرند ، دور معصیت نمیروند ، دروغ نمیگویند ، غیبت نمیکنند ، در همین اندازه زندگی میکنند . حجّشان را میروند ، سوریه و کربلایشان را میروند و مالِ حرام نمیخورند ، به مردم افتراء نمیزنند ، اینها کف شریعت است.
امّا شریعت یک مراتب خیلی اعلاء هم دارد ، آن مراتب اعلاء را باید با جذب رسید ، غیر از جذب راهی ندارد .
آن آدم هایی که آن بالا راه میروند ( اولیاء ) ، سر آن چاهها راه میروند ، به درون چاهها نگاه میکنند ، یک وقتی هست آن آدمی که کف آن چاه هست خیلی امیدی به او نیست میگویند او را رهایش کن ، امّا یک کسانی را میبینند که در آن چاه زندانی هستند ، اینها فرق میکنند ، اینها را یک جوری میربایند ، به طرف بالا میکشند و بعد به طرف پائین رهایشان میکنند .
باید این اتفاق در زندگی انسان بیفتد ، باید جذبی در انسان صورت بگیرد که انسان را عاشق آنطرف بکند .
قلب سالها در مرتبه طبیعت وجود انسان زندگی کرده است ، اُنس به همینجا دارد ، با اینجا سنخیت پیدا کرده است ، رهایش که میکنند فوری دوباره همینجا میاید ، امّا وقتی که میاید ، دیگر حاضر نیست اینجا بایستد ، میگوید میخواهم بروم و ...
برگرفته از جلسه عاشورا
#علامه_مروجی_سبزواری
🆔️ @moravej_tohid
#متن_پیاده_شده_از_فایل_صوتی
هوالحکیم
نیامدن امام زمان از ماست ...
... وقتی مردم فاسدند ، وقتی مردم صِدق ندارند ، کارگزران و مسئولان ... هر کسی در هر رده ای هست ، چه کاسب ، چه کارمند ، چه مسئول و ... هر چه که هست ، وقتی که صِدق ندارد ، راستی ندارد ... حضرت علی ( ع ) حاکم جامعه بشود ، نمیشود .
سوره حدید ، آیه ۲۵
لِيَقومَ النّاسُ بِالقِسط
مردم باید ، خودشان عدالت را در خودشان پیاده بکنند تا بعد در جامعه ...
نمیشود جامعه را با ضرب حکومت پلیسی درست کرد ، بله شما به باغ وحش که بروید در امان هستید ، در باغ وحش شیر ، ببر ، پلنگ ، گرگ و ... هست ، ولی شما در امان هستید ، چرا ؟ چون دور هر حیوان یک قفس کشیده شده است .
این درست نیست که آدم ها در جامعه شیر ، ببر ، پلنگ ، گرگ و ... باشند و دور اینها را با سیم های خاردار و قفس ها و با حکومت پلیسی ...
انسان ها خودشان بین خودشان و خدا دقت داشته باشند که من در کارم صِدق داشته باشم و راست بگویم .
میگوید هزار تومان پول خرد داری ؟ دارد ولی میگوید ندارم ، خُب نگو ندارم ، بگو دارم ولی نیاز دارم و نمی توانم به شما بدهم ( راستش را بگو ، چرا میگوئی ندارم ) .
فقیری میاید و میگوید کمک کن ، میگوید ندارم ، داری ، چرا دروغ میگوئی !!! همه اش دروغ و کذب است ، بعد چطور میخواهیم به صلاح برسیم ، چاره در چیست ؟
اگر بیایند و قوی ترین سیستم های پلیسی را در کشور مستقر بکنند باز هم ...
وقتی خود ما حاضر نیستیم قبول بکنیم ... اینکه نمیشود ، ما خودمان را ول کرده ایم ، دلمان میخواهد از راه حرام بخوریم ، دروغ بگوئیم ، هر طوری که ... و بعد حکومت با یک چوب محکم بیاید بالای سرمان و بگوید نکن ، اینکه میشود حیوان .
حیوان را یا سیرش بکن که به کسی کار نداشته باشد و یا یک چوب بالای سرش نگه دار ، ما هم میگوئیم این کاسب ها و کارمندها و ... را سیرشان بکن تا دزدی نکنند و یا چوب قانون ... ( اینکه فایده ندارد ، این میشود حیوان ) ، خود انسان باید حالیش بشود ، خود انسان باید روح توحید در او پیاده بشود .
لذا کار از درون این نَفسْ خراب هست ، این نَفسْ جهنم هست .
دوزخ هست این نَفسْ و دوزخ اژدهاست
کو به دریاها نگیرد کم و کاست
تا وقتی که انسان وجودش یک وجود جهنمی هست ، هیچ خیری در این انسان نیست ، هیچ طوری هم نمی توانیم درستش بکنیم ، یعنی امام زمان هم بیاید نمی تواند ( نمی تواند نه اینکه ... چرا امام زمان میتواند یک تصرف بکند و مردم خوب بشوند ) ولی قرار نیست که تصرف بکند " از راه معجزه که نمی خواهد ... " .
مثل پدرش امیرالمؤمنین ، چکارش کردند ؟ ایشان هم که بیاید همینطور و اینست که نمیاید و تا وقتی که نمیاید بدانیم که نیامدنش از ماست ( مربوط به ماست ) کاسبمان دروغ میگوید ، کارمندمان دروغ میگوید ، من آخوند یکطور دروغ میگویم ، هر کسی در این جامعه یکطور ... صِدق نداریم " راستی نداریم " همه مان به همدیگر دروغ میگوییم .
اینست که امیدی به این جامعه نیست ( خیری در این جامعه نیست ) و تا مردم حاضر نشوند عدالت را در درون خودشان پیاده بکنند ، جامعه به خیر و صلاح نمیرسد .
برگرفته از جلسه ۱۱ اسماء_حسنی
#علامه_مروجی_سبزواری
@moravej_tohid
#متن_پیاده_شده_از_فایل_صوتی
هوالحکیم
... چو او آب حیات آمد چرا آتش برانگیزد
چو او باشد قرار جان چرا جان بیقرار آمد
درآ ساقی دگرباره بکن عشاق را چاره
که آهوچشم خون خواره چو شیر اندر شکار آمد
... در راه که می آمده احساس کرده است که گُر گرفته است " آتش به جانش افتاده است " ، اگر او آب حیات هست ، چرا آتش میزند ؟ چرا از آب ، آتش حرکت میکند ، چرا ، چطوری هست ؟ ...
چرا جانم اینطور بی قراری میکند ، چرا این جانم در تَب و تاب هست ، مگر قرار نبود که آرام جان من باشد ؟ ...
دارد از این آهو چشم خونخوار به ساقی پناه میبرد ، از کی به کی پناه میبرد ؟
یک منزلی در منازل السائرین هست ، میگویند منزل فرار .
انسان فرار میکند ، از کی به کی ؟ ... میگوید از خدا به خدا پناه میبرم ، نه اینکه وقتی عشق میاید میخواهد دولتش را در جان انسان مستقر بکند ، اول با آن روی خَشن خودش وارد میشود ( عشق از اول سرکش و خونی بود ) از همان اول با روی جلال خودش وارد میشود ، چرا ؟ ( تا گریزد هر که بیرونی بُوَد ) ، تا آدمهای شُلُ وِل بیرون بروند ، آنهایی که ادعای عشق میکنند ، آنها بیرون بروند ، آنها نمانند ، عشق خودش را ارزان نفروشد ، عشق باطن دین هست ، مثل ظاهر دین نیست ، ظاهر دین همگانی هست " یا ایهاالناس " همه مردم بیایید ، خطابش با مشرک هست ، با یهودی هست ، با نصرانی هست ، با اَرمنی هست ، با همه هست ، اما خطاب باطن عشق خیر ، پیغمبر در دعوت انسان ها به وادی عشق " یا ایهاالناس " نگفت " یک عدهء خاص ، خاص ، کسانی که یک عنایت ازلی در حق آنها شده است ، آنها را دعوت میکند که میگوید : ( يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا آمِنُوا ) ای کسانی که ایمان آورده اید ، نه ای مشرکین ، نه ای یهود ، نه ای مسیح و ... کسانی که ایمان آورده اید ، ایمان بیاورید ( آنها را دعوت میکند که بیایید ) .
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا ...
این آیاتی که خطابش به مؤمنین هست نه به همه ...
اینست که اگر کسی مایه اش را داشته باشد که " زمینه اش را داشته باشد که " دولت عشق در جانش خیمه بزند ( شروع به خرابکاری میکند ) اول که میاید شروع به خرابکاری میکند ( عشق از اول سرکش و خونی بود ) همین اول که پایش را میگذارد ( مرغ خانه اُشتری را بی خِرَد ، رسم مهمانان به خانه میبرد ) .
انسان عشق را دعوت میکند خودش را آماده خرابکارهایش بکند ، خودش را آماده ویرانگری بکند " دینت را خراب میکند ، عبادت هایت را بر باد میدهد ... " اینطور هست ...
《قوت بازوی پرهیز به خوبان مفروش ، که در این خیل حصاری به سواری گیرند 》نگو عمری را عبادت کردم ، عمری را نماز شب خواندم ، چندین بار به مکه رفتم ... عشق میاید اول همین ها را میگیرد ، بعد میفهماندت که هیچ کاری نکرده ای ... همه اش بیهوده بوده ، همه اش پوچ بوده ، باطل بوده ... روزی که عاشق بشوی عبادتت ، عبادت هست .
نه اینکه عشق همان جذب هست ، یک جذبی از طرف خدا میاید ، قلبت را به طرف خدا میکند ، همین که قلب به طرف خدا رفت ، اینجا انسان مجذوب میشود ( جذب شده ) ، جذب خدا که شد ، حالا قلبت به سوی خداست ، حالا اگر میگویی " ایاک نعبد " حالا واقعاً یعنی خدایا تو را عبادت میکنم .
زمانی که قلب انسان به سوی خدا نیست ، جذبی نسبت به خدا احساس نمیکند ، عشقی نسبت به خدا احساس نمیکند ...
... اگر آن جذب بیاید ، از طرف خدا یک جذبی وارد انسان بشود ( روی قلب به سوی او برود ) حالا اگر میگویی " ایاک نعبد " یعنی واقعاً خدایا تو را عبادت میکنم ، حالا عبادت میشود عبادت ...
علامتش هم اینست که ببین چه کسی را دوست داری ، خدا را دوست داری یا مثلاً فرش خانه ات را ...
برگرفته از جلسه ۱۹ مثنوی
#علامه_مروجی_سبزواری
@moravej_tohid
#متن_پیاده_شده_از_فایل_صوتی
هوالحکیم
بزرگترین تعلق
... مقام اخلاص ذات اینست که این وجود دنیایی خراب بشود ، از بین برود ، کَنده بشود ، به آتش کشیده بشود ، ویران بشود ...
بالاخره باید انسان این را خراب بکند تا آن شخصیت الهی بتواند از آن زیر سردر بیاورد و حجاب از رویش برداشته بشود و اوج بگیرد به سوی خدا برود ، پرواز بکند و به سوی خدا برود .
اول شرط برای رسیدن به اخلاص ذات این جنگ هست ، یعنی برپا کردن یک جنگ ، یک جهاد در درون نَفْس برای کشتن نَفْس حیوانی ( این باید قربانی بشود ) .
این که میبینید در مکه حاجی ها قربانی میکنند ، مسئله اش همین هست ، این مظهر همین هست که انسان باید این نَفْس را بُکشد ( از بینش ببرد ، قربانی کند ) .
اینکه خداوند به حضرت ابراهیم در خواب نمایاند که اسماعیل را بُکشُ ، اسماعیل مظهر نَفسانیت خود ابراهیم هست ، چون تمام دنیای انسان در فرزندش خلاصه میشود ، یعنی اگر انسان بتواند دل از فرزندش بکند ، یعنی توانسته است دل از همه دنیایش بکند .
بالاخره اگر ما خانه ای درست میکنیم ، پولی جمع میکنیم ، اگر کسب و کاری میکنیم ، بیشتر برای بچه هایمان هست ، حالا چه بسا که میگوئیم از خودمان گذشته است .
اینست که انسان بزرگترین تعلق انسان ، فرزند انسان هست .
این سِر را شما دریابید که چرا در کربلا به امام حسین علیه السلام دستور داده شد با همه خانواده ( إِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ يَرَاهُنَّ سَبَايَا ) خانواده ات را ببر ، همه باید بروند ، زن ها را باید ببرد ، بچه هایش را باید ببرد ( همه را باید ببرد ) ، سِرِّ در مطلب چیست ؟ اینست که حسین بن علی علیه السلام میخواهد یک عروج روحانی بکند ، میخواهد روح به سوی خدا برود ، منتها تعلقات باید کَنده بشود ، تعیّنات باید از بین برود ...
برگرفته از جلسه ۳۰ مقامات_انسان
#علامه_مروجی_سبزواری
@moravej_tohid
#متن_پیاده_شده_از_فایل_صوتی
... سالک سفر از ظلمت به نور را با سختی به پیش میآید و با اکراه. این سفر بر مبنای نفی و طرد است و خود را نفی کردن و خود ظلمانی را ویران کردن و خود حیوانی را کشتن و معلوم است که انسان که سالها که با این خود زندگی کرده سخت است که دست از آن بردارد. ولی چارهای نیست و کسی که میخواهد به نور برسد و از جهنم خود و از خودِ جهنمی برهد باید این خودسوزی و خودکشی را انجام دهد. ولی در این سفر است که باید با عمل به پیش رفت: انجام اعمال واجب، انجام اعمال مستحب، انجام دستوراتی که شیخ معین میکند، ترک محرمات، ترک مکروهات، ترک حلالهای لغو و هکذا.
آنگاه سالک از این خود ظلمانی، سیرش را آغاز کرده و شیخ او را در مراتب ظلمت خود سیر میدهد و سالک بر دو اساس جذبی که از سوی نور شیخ بر او وارد میشود و اعمال و افعالی که انجام میدهد تا زمینۀ جذب را در خود بیشتر کند، در مراتب ظلمتش به پیش میرود، ظلمت کمتر میشود تا به نقطۀ نور میرسد که این نور، نور شیخ است و سالک در این نور فانی شده و از خود مرده و به شیخ زنده شده و عشق شدیدی را به شیخ احساس میکند. زیرا وقتی با خود حساب میکند که چه بود و چه شد، و ظلمت بود و نور شد، جهنم بود و بهشت شد، حیوان بود و انسان شد، شیطان بود و فرشته شد، معلوم است که چه عشقی نسبت به شیخ خود که او را منجی خود میبیند احساس میکند.
پس سیر از ظلمت به نور، تحت تأثیر جذبی است که از ناحیۀ نورانیت و روحانیت شیخ بر او وارد میشود.
چون سالک به نقطۀ نورانیت شیخ رسید، اکنون در تحت جذب امام سیر خود را انجام میدهد. پس میگوییم سالک مادام که در مراتب نوری وجود شیخ حرکت میکند، جذبی از سوی امام او را میکشد.
و چون شیخ سالک را در سیر نوری خود، وارد روح اعظم امامش نماید، از آن به بعد جاذبهای از جانب الله بر سالک اعمال میشود.
پس حرکت از ظلمت به نور، یا به عبارت دیگر حرکت در مراتب ظلمت و حرکت از مرتبۀ قوی ظلمت خودش به مرتبۀ ضعیف ظلمت خودش، در اثر جذب شیخ است.
حرکت از نور به نور، و حرکت در مراتب نور و حرکت از مرتبۀ ضعیف نور شیخ به مرتبۀ قوی نور شیخ، در اثر جذبی است که از سوی امام بر سالک وارد میشود.
حرکت از نور به نور، یعنی حرکت از مرتبهای از نور امام که همان مرتبۀ قوی روح شیخ است، به ذات خدا، که نورالانوار و روح الارواح و حقیقه الحقایق است، در اثر جذبی است که از سوی الله بر سالک وارد میشود. (این سفر زین پس همه جذب خداست)
پس سالک سه سفر دارد:
١) سفر از ظلمت خود به نور شیخ. (این نور شیخ در واقع همان روح سالک هم هست).
۲) سفر از نور شیخ به نور مهدی.
۳) سفر از نور مهدی به نور الله.
در سفر اول، سالک #عاشق_شیخ است.
در سفر دوم #عاشق_مهدی است.
و در سفر سوم #عاشق_خداست.
ولذا معلوم می شود که سیر انفسی بر مبنای جذب و عشق است و همۀ این اسفار ثلاثه در خود سالک انجام میگیرد و با عوض شدنهای متوالی و مردنهای پی در پی است و بدست آوردن حیاتهای جدید.
آری شیخ، مرید را از مراتب ظلمانی خودش سیر داده تا به نور خودش (یعنی به نور شیخ) برساند، و در مراتب نوری خودش هم آنقدر او را سیر داده که به نور امام برساند، و سپس تحویل امامش میدهد و این معنای گذر از شیخ است که در عرفان شنیدهای...
برگرفته از شرح داستان اول مثنوی ( #پهلوان_نامه )
اثر قلمی #علامه_مروجی_سبزواری
🆔 @moravej_tohid
هوالحکیم
اشتباه فلاسفه غرب
... خیلی ها میگویند ، حتی ها افتخار هم میکنند و میگویند که نگذار آن روی من بالا بیاید ... یعنی خودش قبول دارد که این صفت در درونش هست ، این سگ در درونش وجود دارد ( خودش قبول دارد ) ، خُب بگو پس چرا در پی علاجش بر نمیایی ؟
تو خودت میگویی نگذار آن روی من بالا بیاید ، خُب یعنی چه ؟ یعنی " یک روی دیگر گرگی دارم ، یک روی دیگر سگی دارم ، یک روی دیگر اژدهایی دارم " ، خُب تو میگویی پس چرا در پی علاج برنمیایی ؟ چرا این سگ را نمیکُشی ؟ چرا این گرگ را نمیکُشی ؟ چرا ؟
چون تبدیل به من شده است ، تبدیل به منِ خودش شده است ، اینست که حاضر نیست .
لذا کسی حاضر نیست یک مقدار به محدودهء وجودش وارد بشود ، بعد میبینی که چنان به جانش می افتد ...
خیلی وقت ها همین داستان حضرت موسی را میخواندم که حضرت موسی سگ را با خودش به پیشگاه خدا نمیبرد ، میگوید شاید من بدتر باشم ، همین را با خودم میگفتم چطور آدم از سگ بدتر باشد ؟
به همین نتیجه رسیدم که سگ هر چه هست ، آلودگیش در ظاهر هست ، نجاستش در ظاهر هست ، آن دندانهای تیزش در ظاهر هست ، خشمش در ظاهر هست ، هر چه بدی دارد در ظاهر هست ، لذا تا مردم میبینندش دور میشوند ، خودشان را دور میکنند " سگ نفاق ندارد ، اینطور نیست که ظاهر زیبایی داشته باشد و تا وقتی که پیشش بروی انسان را بدرد ! خیر ، از همان اول میگوید من همینطوری هستم " ، اما بسیاری از ما آدمها این سگ در درون ما هست .
صد هزاران سگ در این تن خفته اند
چون شکاری نیستشان ، بنهفته اند
آرام خفته اند ، چون موقعیت پیش نیامده ...
چون درون من چو بیرون سگ است
چون گریزم زو که با من هم تگ است
فرقی نمیکند ، فرقمان در اینست که او نجاستش در ظاهر هست ، من در باطن ، پس چرا خودم را از او دور کنم
ور پلیدی درون اندکیست
صد نجس بیشی که این قله یکیست
گرچه اندک حیرت آمد بند راه
چه به کوهی بازمانی چه به کاه
در این راه یکطوری هست که هم کوه انسان را از راه باز میدارد و هم کاه .
خیلی وقت ها انسان که میمیرد ، بعد میبیند که به یک سنگ تعلق دارد ، مثلاً فرض کنید که به یک آهن تعلق دارد ، به یک فلز تعلق دارد ، به همان طلایش ، به یک چیز پست تعلق دارد ...
راه سلوک ، همینست که انسان از همین من دربیاید ، از این منی که تشکیل شده است از همین حیوانات وحشی ، یعنی انسان به قول نیچه مجمع الحیوانات است " حیوان جامع هست و یا اَبر حیوان هست " ، واقعاً هم همینطور هست .
اشتباهی که فلاسفه غرب میکنند همینست که آنها مثلاً توماس هابز میگوید انسان گرگ هست ، یک اصطلاحی هم دارد میگوید انسان گرگ انسان هست ، ماکیاول میگوید انسان روباه هست و یا مثلاً فروید میگوید انسان خوک هست ، داروین میگوید انسان از نسل میمون هست .
هر کدامشان یک چیزی میگویند ، بعد نیچه میگوید که انسان اَبر حیوان هست ، یعنی همهء این حیوانات هست .
منتها چیزی که هست راست میگویند و یا ؟
اینها یک چیز را نفهمیدند ، درست هست انسان همه اینها هست ، اما اینها از آن بُعد روحانی انسان غافل ماندند . درست هست که انسان این حیوانها هست ، اما در بُعد نَفسانی حیوانات متمرکز شدند .
انسان اگر بتواند از بُعد حیوانی خودش بگذرد ، از این بُعد ظلمانی خودش بگذرد ، به آن بُعد نورانیش برسد ، بعد میبینی که انسان در آنجا خداست ( خداست ، نه کمتر از خدا ) .
اینها از همین بُعدش غافل شدند و لذا انسان را که تفسیر میکنند ، فقط انسان را یک حیوان میدانند ، بنابراین میایند از انسان در علم جانور شناسی بحث میکنند ، اما اختلافشان با ما همینست که ما میگوئیم که بله درست هست ، انسان حیوان جامع هست ، اما در منطقه ظلمتش ، در منطقه نَفْسانیتش .
اگر کسی بتواند از این منطقه بگذرد ، همه این حیوانات را بکُشد ، به آن منطقه نورش وارد بشود ، در آنجا دیگر انسان حیوان نیست ، در آنجا انسان خداست و سلوک همین هست ، عرفان همین هست که شما را عبور بدهد ، برساند به آن منطقه ای که اگر به آنجا رسیدی دیگر تو خدا هستی ، تو اسماء الله هستی ، تو میشوی صاحب مقام ولایت ( میخواهد انسان را به اینجا برساند ) .
برگرفته از جلسه ۴۳ منطق_الطیر
#علامه_مروجی_سبزواری
@moravej_tohid
#متن_پیاده_شده_از_فایل_صوتی
هوالحکیم
#زیارت
#ادب
#معرفت_توحید
به دوستان عرض کرده ام ، گفته ام بالاخره هر دو هفته یکبار حتماً به مشهد تشریف ببرید ( از این مسئله غفلت کنید ) ، باید انسان خودش را در پرتو نور قرار بدهد ... به هر حال مرکز انوار آنجاهاست ...
... اینست که عرض میکنم هر دو هفته یکبار ( هر ده روز یکبار ) حتماً تشریف ببرید " یک دو سه ساعتی را در حرم بنشینید " ، غیر از اینکه زیارت میکنید ، اصلاً در آنجا بنشینید ، یک جایی پیدا کنید ، در آنجا بنشینید " تفکر کنید " ... اینها خیلی مهم هست ، اینها را از دست ندهید ( از اینها غفلت نکنید که بعد از کیسه تان میرود ) ...
... در احوال بعضی از عرفا هست که اینها وقتی میخواستند قضای حاجت بکنند در خود محدوده حرم اینکار را نمیکردند ، چون از خود کعبه تا یک فاصله خاصی حرم هست ( یک شعاع خاصی حرم هست ، انگار تا ۴ فرسخی ... ) ، اینها بیرون حرم میرفتند " بیرون آن محدوده " ، در خود آن محدود اینکار را نمیکردند .
اینها ادب هست ، ادب در عبودیت خیلی مهم هست ( حرف زدنش معلوم باشد که این بابا عبد هست ) ، لذا اینست که ...
... به هر حال کسی که در صراط عبودیت حرکت میکند ، اینها را باید خیلی دقت کند ( خیلی رعایت کند ) حرف زدنش ، نگاه کردنش ، نشستنش ، برخاستنش ، تند از جایش بلند نشود ، تند ننشیند ( اینها خیر ) ، خیلی به آهستگی بلند بشود ، به آهستگی بنشیند ( تازه اینها تعالیمی هست که برای عموم مسلمان هاست ) باز کسی که دارد در صراط عبودیت حرکت میکند ، در راه سلوک الی الله حرکت میکند ... عبودیت بر افعالش خیلی قوی تجلی داشته باشد ( خیلی قوی ) ، یعنی باید در یک مجلسی که نشسته است ، بین این شخص و دیگران تمایز باشد ... مردم واقعاً تشخیص بدهند که او با دیگران فرق میکند ، " ادبش " ، نه ادبی که بین مردم هست ... خیر ادب عبودیت ، این یک چیزی ورای ادبی هست که در میان جامعه و عرف ما هست ...
... زیاد تذکر میدهم خدمتتان ، تکرار میکنم ، باز هم اینها تکرار میکنم ، اینها باید ملکه ذهنتان بشود ، مسئله ادب عبودیت باید ملکه ذهنتان بشود ، اینها را خیلی دقت بفرمائید ، اینها را خیلی رعایت بفرمائید که انسان در این راه ادب نداشته باشد به جایی نمیرسد ... به هر حال یک راهی هست که آن فرعونیت ها ، آن تفرعن ها ، آت تبختر ها ... اینها را از وجود خودش دور بکند ، اینکه حرف میزند ، یکطوری حرف بزند که شایسته عبد باشد " داد نزند ، قهقه نکند ، حتی وقتی میخندد دندان هایش دیده نشود ... " اینها سنت های پیغمبر ما بوده هست ( اینقدر تاکید داشتند در مسئله ادب عبودیت ... ) .
خودتان هم به خودتان خیلی احترام بگذارید ، خیلی با ادب ، با حرمت ... انسان باید با خلق خدا هم این ادب را داشته باشد ، با کسی اهل دعوا نباشد ، اهل مخاصمه نباشد ... بالاخره اینها بندگان خداوند هستند " اینها خلق خداوند هستند " ... تکرار میکنم ، این مسائل را خیلی رعایت بکنید ، چه در خانه ، چه در جامعه و مخصوصاً این مجالسی هم که به نام توحید تشکیل میشود ... مجالسی هست که انسان در صراط توحید حرکت میکند .
یک نکته خیلی مهمی را دقت بفرمائید ، معرفت توحیدی یک معرفتی هست که " نه اینکه خیلی متعالی هست " یعنی ما دیگر بالاتر از معرفت توحیدی هیچ چیزی در عالم نداریم " ( نه از مقوله علم و نه از مقوله عمل ) یعنی حتی هیچ عملی به پای معرفت توحید نمیرسد " شما اصلا بروید در کنار خانه کعبه ، بروید در زیر ناودان طلا ، بروید در پشت مقام ابراهیم ...خلاصه در مقدس ترین مکان روی زمین بایستید ، از صبح شروع کنید نماز بخوانید ، در هر رکعتی یک دور قرآن را تمام کنید ( دیگر از این بالاتر ) روزه هم بگیرید ، یکسال هر روز روزه بدارید ، بروید اصلاً در درون خانه کعبه ، صبح شروع کنید نماز بخوانید ، در دو رکعت نماز یک دور قرآن را تمام کنید ( دیگر از این بالاتر ) بروید تمام اموالتان را در راه خدا صدقه بدهید ... هیچ کدام اینها ارزشش به اندازه علم توحید نیست( اینقدر مهم هست ) .
... این را دقت داشته باشید ، نه اینکه معرفت توحیدی که در جامعه ما هست ( یا در حوزه ها خوانده میشود و یا در دانشگاه ها خوانده میشود ) که بیشتر اغراض دنیایی در آن هست " اینها خیر " ، آن معرفت توحیدی که...
برگرفته از جلسه ۴۴ منازل_السائرین
#علامه_مروجی_سبزواری
@moravej_tohid
#متن_پیاده_شده_از_فایل_صوتی
... انسان امتحان هایی هم میشود که محکش بزنند ، ببینند تا کجا میتواند ...
لذا خودمان را در زمان حضرت علی " ع " بگذاریم که وقتی حق را از او گرفتند ، حاضر بودیم دورش برویم ( در راهش واقعاً از همه چیزمان بگذریم ) .
مثلاً ابوذر را به یک بیابان تبعیدش کردند ، حتی وقتی که عثمان به او گفت که باید بروی ( زبانش را نگه نمی داشت دیگر ) ، گفت باید بروی ، گفت ... به بیابان ربذه فرستادش ، یک بیابان خشک ... ( چند نفر اینطوری دور حضرت امیر بودند ) ، نبودند دیگر ...
مسلمان خیلی اند ، اما کسی که تا آخر بخواهد از همه چیزش بگذرد " خیر " اینطوری ها کسی پیدا نمیشود ...
... مراعات میکنند آقا ، مراعات خودشان را میکنند ، خیال میکنند راه خدا راهی هست که با نگه داشتن آبرو و اعتبار حرکت بکنند " پولشان هم باشد ، موقعیتشان هم باشد ، شغلشان هم باشد ، آبرویشان هم باشد و حرکت هم بکنند ، خیر از آدم میگیرند .
امتحاناتی که از آدم به عمل میاید همین هست و در همین ۳_۴ ماه اخیر بعضی ها را میدیدم ( از دوستان ما نه ، از دیگران ) میدیدم از کنارم که رد میشوند فقط یک سلام میکردند و نمی ایستادند حرف بزنند ... میدانستند که خلاصه آدم بی آبرویی هست ، اگر ما کنارش بایستیم و حرف بزنیم ما را ببینند که ... نمی ایستادند ، میگفتم الحمدالله ... خیلی ها هستند همینکه آبرو و اعتبار دارند مردم به اینها اعتماد میکنند ( سر مردم کلاه میگذارند ) ، میگویند هر شب دارد به نماز جماعت میاید ، نماز جماعتش ترک نمیشود ، ظاهرش هم درست مطابق شریعت هست و بعد به او اطمینان میکنند " گول میخورند ...
الحمدالله اگر خدا یک بساطی پیش بیاورد که آبروی آدم برود که مردم بگویند این آدم بی آبروست ، دیگر حداقل کلاه سر کسی ...
... یکبار هم در جلسه خانوم ها خدمتشان عرض کردم ( صریح خدمتشان گفتم ) که به هیچ وجه نمی خواهم بگویم که این تهمت هایی که به من زده اند در حق من نبوده است ، شما با فرض اینکه بوده است بیائید " اگر واقعاً میتوانید بیائید " .
اصلاً شما فرض صدرصد بگذارید همه این حرف هایی را که گفته اند درست بوده ( حالا هر کسی میخواهد بیاید ، بیاید ) یعنی اینجا بی آبرویی دارد ... این هم مشکل آخری نبوده ، بقیش هم هست ، هنوز هم پیش میاید .
یعنی این غربیل اینقدر میچرخد و میچرخد که هر چه ناخالصی هست بریزد ، باید بریزد ، باید خالص بشود تا بعد آن باب باز بشود ...
و این غربیل هم همین امتحاناتی هست که به عمل میاید تا ... چه کسی وابستگی دارد ، چه کسی مشکل دارد ... همه اینها کنار میروند ، آنهایی هم که رفته اند آخرین افرادی نبوده اند که رفته اند ... به هر حال باید خالص بشود .
اینست که خدمت شما هم عرض میکنم با همه این تفاسیر ، با همه این مسائل اگر کسی میخواهد بیاید ، بیاید .
خداوند کسانی را که وارد طریقت میشوند ، بعضی ها را با ریاضت پیش میبرد و بعضی ها را با امتحانات سخت پیش میبرد .
ریاضت با بلا فرق میکند ، ریاضت فعل عبد هست در حق خودش ، بلا فعل خدا هست در حق عبد ، یعنی ریاضت را من خودم مینشینم و به خودم ریاضت میدهم ( چله مینشینم ، ذکر میگویم ... ) ولی بلا را خدا در حق من وارد میکند ...
آن مسلک هایی از طریقت که از راه بلا و مصیبت پیش میروند ، آنها موفق تر هستند از آن مسلک هایی که بر مبنای ذکر و اینها پیش میروند .
آنهایی که وقتی به حرکت می افتند ، هِی بلاها پشت سر هم برای اینها میاید ( اینها در سلوک موفق تر هستند ) عرض کردم ریاضت فعل عبد هست در حق خودش ، اما بلا فعل خدا هست در حق عبد " این بیشتر کار میکند ، بیشتر اثر دارد " .
در طول این چند سالی که خدمت دوستان بودیم مشخص شده که بارها این مسائل اتفاق افتاد ... آخریش هم نیست و هر باری هم که میاید سنگین تر از دفعه قبل هست ( مشکل تر هست ، نفس گیر تر هست ) ، افرادی حذف میشوند " آبروها برباد میرود ، اعتبارها برباد میرود ، موقعیت ها ... آن کسانی که تعلقی دارند به کنار میروند تا بالاخره ببینیم که تهش چند نفر میمانند و آن باب اعظم برای چند نفر باز میشود ...
نیت ها را خالص بکنید که ذره ای نیت ناخالص باشد پس میخورید ، ناخالص بودن نیت هم در عمل معلوم میشود ، تا یک پیامی برایش میاید فوری خودش را کنار میکشد ... تا حالا میامدی پس چه ؟ معلوم میشود برای خدا نبوده ...
خداوند انشاالله به همه ما آن صبر و استقامتی را بدهد که فرمود : سوره هود ، آیه ۱۱۲
فاستقم كما أُمرت ومن تاب معكَ
حالا معنی این آیه برایتان روشن بشود که رسول خدا میفرمود که " شیبتنی سورة هود " سوره هود مرا پیر کرد ، این امر به استقامت در چند جای قرآن هست که ... آنها خیر ، در سوره هود میفرماید که ... استقامت کن با کسانی که همراه تو آمده اند ، پیغمبر که از خودش مطمئن بود ، از کسانی که دور و برش هستند از آنها مطمئن نبود ...
برگرفته از جلسه ۴۹ منازل_السائرین
#علامه_مروجی_سبزواری
@moravej_tohid
#متن_پیاده_شده_از_فایل_صوتی
هوالحکیم
... آتش وجود اولیا غیر از آتش های معمولی است .آتش های معمولی فقط میسوزانند و نیست میکنند و حیات را می برند و مرگ میاورند ، اما آتش وجود اولیا وجود دنیایی انسان را میسوزاند و وجود الهیش را آزاد میکند . ظلمت های وجود دنیاییش را می برند و نورانیت وجود الهی بدو میبخشند . حیات طبیعی و حیوانیش را میگیرند و به حیات الهی ارتقائش میدهند .
باید دانست که آتش اولیا فقط قلب را میسوزاند . اما به شرطی قلب را میسوزاند که روی قلب کاملاً باز باشد و آتش به آن برسد . اما کسی که عمرش را در دنیا و به فکر دنیا و مشغول انجام کارهای دنیوی بوده و روی قلبش را لایه های بسیاری از غبارها و رسوبات دنیایی انباشته کرده است چگونه آتش میتواند آن را بسوزاند ، این بدان میماند که روی پنبه ای را مقداری خاک ریخته باشند ، در اینجا هر چه آتش را به پنبه نزدیک بکنند در پنبه نمیگیرد .
عرفات محلی است که قلب انسان به آتش وجود اولیا و مخصوصاً حضرت قطب الاقطاب نزدیک میشود .
اگر قلب حاجی کاملاً رویش باز باشد و حجاب و عایقی رویش ، یا اطرافش را نگرفته باشد ، در عرفات که محل جمع شدن انسان با اولیا هست و محل نزدیک شدن آتش وجود اولیا به قلب انسان ها است ، حاجی به ناگاه در خودش سوزشی عجیب ، نه از قِسم سوزش های دنیایی ، همراه با نورانیتی شدید را احساس میکند . عرفات برای حاجی باید بسان طور باشد برای موسی که همچنان که در وادی مقدس ، وجود موسی علیه السلام با آتش الهی تماس یافت و در اثر این تماس وجود دنیایی موسی علیه السلام سوخت و روحش آزاد شد و به مقام توحید رسید ...
برگرفته از ص ۷۲۲ و۷۲۳ اسرار_حج
اثر قلمی #علامه_مروجی_سبزواری
@moravej_tohid
هوالحکیم
سالک مجذوب و مجذوب سالک
... همان اول که سالکان قدم در راه میگذارند ، البته غالباً اینطور هست ( قاعده کلی ندارد ) ، غالباً یک عده زیادی را اسم العزیز استقبال میکند و این هم از اسماء جلالی هست که خیلی ها در همین مرحله دیگر نمی توانند حرکت بکنند و باد استغنا میوزد و خیلی از اینها در همان اول راه از بین میروند ...
عشق از اول سرکش و خونی بود روی همین هست ، تا گریزد آن که بیرونی بود ، اینها بر روی همین هست که اول که سالک میخواهد وارد بشود ، نمیگذارند که خیلی راحت بیاید و تا هر کجا که میخواهد ... خیر ، آن اسم العزیز ، اسم القهار ، بر اینها تجلیات قوی میکنند و او را همان اول راه زمینگیرش میکنند ( فقط کسانی حق دارند عبور بکنند ، از همان اول که اینها یک قدرتی داشته باشند ، یک ظرفیتی داشته باشند ) هر کسی را راه نمیدهند " البته عرض کردم این قاعده کلی نیست " .
بعضی از سالکان با جذبه حرکت میکنند ، آنها اینطور نیستند ، خود جذبه اینها را میبرد .
لذا سالک مجذوب داریم و مجذوب سالک داریم ، بعضی ها مجذوب هستند ، یعنی از اول با جذبه حرکت میکنند ( اینها حالتی مثل از خود بیخود بودن دارند ) اینها میروند ولی خیلی قدرت ندارند ، درست است که حتی تا مرحله فنا فی الله هم میروند ، ولی آن قدرت را که باید سالک بدست بیاورد را ندارند ، اینها به مرتبه ولایت کلی نمیرسند که بتوانند بعداً برگردند و تکمیل نفوس بکنند ، اینطور نیستند .
بیشتر آنهایی که با اسماء جلالی حرکت میکنند موفق تر هستند ، چون آنها آن چین و شِکَنج های راه ، آن تپه ماهورهای راه ، آن وادی های پر از آتش و ... اینها را عبور میکنند و خودشان ورزیده میشوند .
آنی که مجذوب هست اصلاً از راه خبر ندارد .
علت اینکه سالکانی که با جذبه حرکت میکنند ، اینها قدرت تکمیل نفوس ندارند به خاطر اینست که اینها اصلاً راه را ندیده اند .
بالاخره از اینجا که میخواهیم تهران برویم و سوار اتوبوس میشویم ، راننده باید راه را بلد باشد ، حالا شما فرض کنید مسافری برای اولین بار میخواهد تهران برود ، توی اتوبوس بنشیند و پرده ها هم کشیده است و او هم خواب هست ، اتوبوس تهران برود و برگردد ، آیا او میتواند کسی را تهران ببرد ؟ آنهایی که با جذبه حرکت میکنند اینطور هستند ، مثل اینکه خوابی آنها را بگیرد و وقتی چشم باز میکنند خودشان را در کنار خدا میبینند ( اینها به مرتبه ولایت کلی که بتوانند بعداً قدرت دستگیری از نفوس داشته باشند " قدرت تکمیل نفوس داشته باشند ، نمیرسند ) چون راه را بلد نیستند .
آن کسانی میتوانند به مرتبه تکمیل برسند که با ( از ناحیه خودشان ریاضت ها ، مجاهدت ها و از ناحیه خدا هم بلاها ، مصیبت ها ) اینها وارد بشوند و در تحت عنایت اسم العزیز حرکت بکنند و جلو بروند ، اینها موفق تر هستند ( البته سختی خیلی زیاد هست ، خیلی مشکلات زیاد هست ) .
به هر حال انسان خیلی چیزهایش را در زندگی از دست میدهد ، اما قدرتی پیدا میکند ، قدرت نَفْسانی پیدا میکند ، به مرتبه ولایت کلیه میتواند برسد ، به مرتبه فنا فی الله میتواند برسد و بعد که از فنا فی الله برگشت ، از مقام محو به مقام صحو رسید ، اینجا دیگر میتواند دستگیری بکند و نفوس مستعد را تکمیلشان بکند .
اینست که غالباً ، بیشتر سالکان اینطور هستند که با همان اسماء جلالی روبرو میشوند و این اسماء جلالی اینها را در همان اول نگهشان میدارند ، فشارهای سختی بر آنها وارد میکنند که هر که اهل راه ( مرد راه ) هست بیاید و قدم در راه بگذارد ( خیلی ها نمی توانند و اینجا ریزش میکنند ) ...
برگرفته از جلسه ۱۹ منطق_الطیر
#علامه_مروجی_سبزواری
@moravej_tohid
#متن_پیاده_شده_از_فایل_صوتی
... ( حرف یک ولی خدا با این آدم چه کرد ) چه کرده با بسیاری از انسانها در طول تاریخ ( اینها عجیبند ) .
هین که اسرافیل وقتند اولیاء
مرده را زیشان حیات ست و نما
ای کاش گاهی وقت ها انسان از ته دل آروز بکنند نَفَس یک ولی به من بخورد " خیلی عجیب هست " ، یعنی بخوانید داستان کسانی که اینها در درگاه اولیاء منقلب شده اند و برگشته اند ، آدم های فاسق ، فاجر برگشته اند .
خیلی وقت ها از ته دل آرزو میکنم نَفَس یک ولی به من بخورد ( اصلاً به من فحش بدهد ) ، یک فحش بدِ آب دار بدهد ، اشکالی ندارد ، نَفَسش به من خورده است ... فحش اولیاء ...
...اینست که میگویم واقعاً انسان بخت یاری باشد که یک ولی خدا پیدا بشود که فحش هم بدهد " فحشش هم غنیمت هست " ...
واقعاً عرض میکنم گاهی وقت ها از ته دل آرزو میکنم نَفَس یک ولی " در یک اتاقی که یک ولی خدا نفس میکشد ، من هم نفس بکشم " ، بالاخره نفسش میپیچد ...
اگر چنین چیزی گیرتان آمد قدر بدانید و ...
برگرفته از جلسات مثنوی
#علامه_مروجی_سبزواری
@moravej_tohid
هوالحکیم
غرور علوم ظاهری
... اینها را درک نمیکنند ، مگر عالمان ، مگر عارفان ، مگر محبان و عاشقان ...
بعد از اینکه خداوند اینها را برگزیدشان ، اینها را تصفیه شان کرد ، اینها را خالص شان کرد ( بعد اینها میفهمند که منِ امام صادق چه گفته ام ) .
اینست که با این طور علم انسان میتواند این مسائل را بفهمد والا گفت :
قدر مجموعه گل مرغ سحر داند و بس
نه هر آنکه ورقی خواند معانی دانست
قدر گل را که میداند ؟ آن مرغ سحر ( بلبل ) میداند ، او میفهمد که گل چه است و چه ارزشی دارد والا " نه هر آنکه ورقی خواند معانی دانست " ، این شعر را حافظ برای ابن سینا میگوید ، نه اینکه ابن سینا مقامات العارفین نوشت ، میخواهد بگوید تو به این حرفها کاری نداشته باش ، تو چکار داری ، تو برو همان فلسفه ات را بخوان ، تو به عرفان و عرفا کاری نداشته باش .
لذا میگوید قدر مجموعه گل مرغ سحر داند ، مرغ سحر " آن کسانی سحر دارند و در سحرگاهان برمیخیزند و با خدایشان راز و نیاز عاشقانه میکنند ، آنها این حرفها حالیشان هست ، تو برو دَرسَت را بده و ...
... همین مسئله علوم ظاهری را که در کتاب میخوانیم ، از استاد یاد میگیریم ( اینها متاسفانه آدم رو مغرو میکند ) ، نه اینکه انسان ها تصفیه شده نیستند ، وقتی که این علوم را میخوانند ، وهم شان قوی میشود " یک منِ کاذب و مجازی برای خودشان تشکیل میشود " ، خیلی غرور پیدا میکنند و ...
یکوقتی یکی از دوستان میگفت با یک کسی صحبت میکردم ، خیلی اصرار میکرد و میگفت که اینطور نیست ، و اینطور هست و در نهایت میگفت که تو به اندازه من کتاب نخوانده ای .
به او گفتم برو به آن بنده خدا بگو عیب تو همین هست که کتاب خواندی ، ای کاش نمیخواندی .
برای اکثر مردم خود خواندن کتاب ، خود یاد گرفتن علم واقعاً سَم هست ، چون اینها تصفیه شده که نیستند ، مثل مقام میماند ، مثل پول میماند ، چقدر پول مردم را خرابشان میکند .
سوره تکاثر آیه ۱ و ۲
أَلْهاكُمُ اَلتَّكاثُرُ حَتَّى زُرْتُمُ اَلْمَقابِر
پولداری ، ثروت اندوزی شما را به لهو انداخت تا قبرها ...
اینست که وقتی نَفْس پاک نیست " تزکیه شده نیست ، تصفیه شده نیست " ، مقام به دستش میاید خراب میکند ، پول به دستش بیاید خراب میکند ، علم هم به دستش بیاید خراب میکند .
اینست که ای کاش خیلی ها علم نداشته باشند ، همانطور که ای کاش خیلی ها پول نداشته باشند ، ای کاش خیلی ها مقام نداشته باشند ، ای کاش خیلی ها علم نداشته باشند ( همین علم کارشان را خراب میکند ) که میگوید تو به اندازه من کتاب نخواندی ، بنده خدا اصلاً مشکل تو همین هست که کتاب خوانده ای ، ای کاش کتاب ها را نمی خواندی ، جاهل بودی بهتر بود .
خیلی وقت ها جهل از همین علم ها بهتر است ( خیال نکنیم که همیشه علم از جهل بهتر هست ) ، خیر ، علمی که در جان تصفیه شده بنشیند از جهل بهتر است و الا خیلی وقت ها جهل بهتر هست ، خیلی وقت ها فقر از دارایی بهتر است ، بله دیگر آدم فقیر خیلی وقت ها نمی تواند خیلی از جنایت ها را بکند ، نمی تواند خیلی از گناه ها را انجام بدهد ، پس پول خوب است ، اگر در جانی وارد بشود که تصفیه شده باشد . اینجا میشود :
رِجَالٌ لَّا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّه
کسانی که نه بیع ، نه خرید و فروش ، اینها را از یاد خدا باز نمیدارد ، برای اینطور آدمها تجارت خوب است ، بیع خوب است ، خرید و فروش خوب است ، اما
سوره جمعه آیه ۱۱
وَإِذَا رَأَوْا تِجَارَةً أَوْ لَهْوًا انْفَضُّوا إِلَيْهَا وَتَرَكُوكَ قَائِمًا
اینها هم یکطورند .
پیغمبر داشتند نماز جمعه میخواندند ، یک کاروان از دور آمد ( آن سابق ها رسم بود که کاروان تجاری میخواست وارد شهر بشود طبل میزدند که مردم بشنوند و بیایند ) ، به یکدفعه همه رفتند ، پیغمبر ماند و ۳_۴ نفر ( این هم یک طور ) .
میگوید وقتی اینها تجارتی را دیدند و یا لهو ( اینجا قرآن تجارت را با لهو یکی آورده است ) .
آیا تجارت لهو است ؟ بله برای اینطور آدم ها لهو هست ، لهوی یعنی امری که انسان را غافل میکند ، معنای لهو یعنی غافل کننده ...
در اینجا تجارت آنها را از نماز جمعه ...
تجارت خوب است اگر در جان تصفیه شده بنشیند ، علم خوب است اگر در جان تصفیه شده بنشیند و الا چه بسیار فقرهایی که از غنا بهترند ، چه بسیار مریضی هایی که از صحت و سلامتی بهترند ...
برگرفته از جلسه ۳۸ منازل_السائرین
#علامه_مروجی_سبزواری
@moravej_tohid
#متن_پیاده_شده_از_فایل_صوتی